- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره خاطرات مکتوب
- خاطراتی چند در سال های نخستین انقلاب
-
10ـ چه كسانى حسینیه ارشاد را بستند؟ متجددین از متقدمین؟ یا متقدمین از متجددین؟
چه كسانى حسینیه ارشاد را بستند؟
متجددین از متقدمین؟ یا متقدمین از متجددین؟
برادرم جناب آقاى دعائى
در ویژهنامه روزنامه كیهان ـ دوره سرپرستى آقاى دکتر ابراهیم یزدى، شماره 11142 ـ به بهانه سالگرد بسته شدن «حسینیه ارشاد»، كلى مستفیض شدیم از اظهارنظرها و خاطرات خوب و مفید دوستان و خانواده مرحوم شریعتى... و از افاده مرام جناب احمدعلى بابائى، كه طبق معمول و روش دیرینه خود ـ كه صد البته نمىدانم از ره كین است یا عادت یا هر دو ـ همه كاسه كوزههاى مربوطه! را سر «غیركلاهىها» مىشكند كه بلى! حسینیه ارشاد را نه ساواك بست و نه ارتجاع داخلى! و نه خودنمایىهاى خُرده بورژوا و نه خودمحورىهاى عدهاى سرمایهدار تازه به پول رسیده! و نه جاهطلبى فلان وكیلالدوله والسلطنه!... بل! این «متجددین» از «متقدمین ما» به نامهاى: مطهرى، سید ابوالفضل موسوى زنجانى و بهشتى و امثالهم! بودند كه حسینیه ارشاد را بستند!...
راستى این «متقدمین متجدد نماى ما» اگر بخواهند تاریخ بنویسند و یا خاطرات كامل دوران زندگى خود را به رشته تحریر درآورند تا نسل آینده از تجربیات حضرات بهرهمند شوند، همهجا این چنین افاده مرام خواهند كرد؟
اگر ناظرین و یا دستاندركاران پیدایش و تكامل پدیدهاى به نام «حسینیه ارشاد» كه محصول تجربیات پیشین مرحوم شهید مطهرى و امثال ایشان بود، همه شهید شده بودند، اینطور بىباكانه و به خاطر شركت در یكى دو جلسه اصلاحى! و بدون دخالت در اصل تأسیس و ماجراهاى دیگر، قضاوت مىكردند، حرفى نبود، ولى در جایی كه اكثریت مردم ما، از كم و كیف ماجراهاى داخلى حسینیه ارشاد آگاه هستند، این نوع داورى، ناشى از همان عادت دیرینهاى مىتواند باشد، كه متأسفانه برادر ما آقاى بابائى دچار آن هستند..!
تازه جناب علىبابائى، مىخواهد «اول قرآن جلوی آنها بگذارند و قسمشان دهند كه تقیه نكنند و حقایق را بگویند» كه اگر این چنین ضرورتى وجود داشته باشد، نخست باید قرآن را جلوی آقایان به قول خودشان «كلاهىها» بگذاریم و قسمشان بدهیم كه در نوشتن خاطرات و بیان تاریخ، از عینك ملیگرایانه ویژه دائمى خود استفاده نكنند تا خداى نكرده دچار شانتاژ و دروغ نشوند!...
این ظالمانهترین نوع قضاوتها است كه استعفاى شهید مطهرى از حسینیه ارشاد را «قهر مطهرى» بنامیم و درددلهاى آن مرحوم را فراموش كنیم كه به صراحت اعلام مىداشت: «حسینیه ارشاد با پول مردم ساخته شد كه مركز ارشاد باشد، نه آنكه دكّان ویژهاى براى كاسبكارانى چند، در لباسهاى مختلف، گردد!»
مرحوم مطهرى از تصمیمگیرىهاى «فردى» در مقابل «هیئت مدیره» و اجراى خواستههاى فرد به نام «شورا»، دل پُرخونى داشت و این ناجوانمردانه است كه ما این مسئله اساسى (عدم اداره شورائى حسینیه) را ندیده بگیریم و بگوئیم كه بلى! «مسئله حسینیه مشى فكرى و وجود شریعتى بود وگرنه مدیریت حسینیه بهانه بود»! كه جف القلم! نه آقاى بابائى! این مرحوم مطهرى بود كه به تصدیق همه دوستان، برادر عزیزمان دكتر شریعتى را از مشهد و با اصرار، به تهران آورد و لابد با مشى فكرى او آشنایى قبلى داشت كه به این اقدام دست زد، آن وقت آیا این نوع برداشت و داورى شما اسلامى یا اخلاقى است كه كاسه كوزهها را بر سر مرحوم مطهرى بشكنید كه بلى! او قهر كرد! و سپس جلسهاى كردند با مُعمّمین! و تصمیم گرفتند كه نیایند؟ و تازه طلبكار هم مىشوید كه «چرا ما كلاهىها را در آن جلسه راه ندادند این كه كار فقهى و تخصصى نبود؟»...
ولى تا آنجا كه ما مىدانیم این حضرات «كلاهىها» كه به قول شما آقاى بابائى، كار فقهى و تخصصى نمىدانند، در همه مسائل فقهى صاحب فتوا هم كه هستند و چه بسیار از فتواهاى حضرات را كه ما پس از پیروزى انقلاب، در روزنامهها خواندهایم و مىخوانیم و با اینكه به ظاهر قبول دارند كه لااقل فتواى فقهى احتیاج به تخصص دارد، ولى در هر موردى كه لازم شده، خود اظهار نظر كرده و فتوا صادر فرمودهاند، اما در مسائل اجتماعى و سیاسى كه مردم كوچه و بازار هم حق رأى و نظر دارند، مدعى مىشوند كه «روحانیت» دخالت نكند بهتر است كه تخصص لازم دارد! و صد البته معلوم نیست كه شما آقاى بابائى و دوستانتان، این تخصص را از كجا به دست آوردهاید كه دیگران نمىتوانستهاند به دست بیاورند.
راستى این امر به نظر شما تكرار اشتباه دوران مشروطیت نیست؟ و آیا فكر نمىكنید كه از آن تاریخ 75 سال لااقل مىگذرد؟!! و یا تصور نمىفرمائید كه ماجراهاى دوران نهضت ملى ایران هم كه با قیام مسلحانه فدائیان اسلام و فتواهاى آیتالله كاشانى اوج گرفت و با خودمحورى و جاهطلبى «كلاهىها» شكست خورد، دیگر قابل تكرار نخواهد بود؟!
از مطلب اصلى دور نشوم!!
مرحوم شهید مطهرى همانطور كه خود، در اتاقك دانشكده الهیات برای من تعریف مىكرد و به همه دوستانش نیز گفته است، از جریان حاكم بر حسینیه ارشاد به عنوان به اصطلاح «مدیریت»! رنج مىبرد و هرچه كوشش كرد كه موضوعات مربوط به حسینیه به شكل «شورائى» اداره شود، متأسفانه به نتیجه نرسید و در نهایت مجبور گردید كه استعفا دهد... و دلش هم مىسوخت كه همه زحمات او و یارانش را «كلاهىهاى» انقلابىنماى لیبرالماب جنتمكان خُلد آشیان، این چنین بر باد دادهاند... و اگر زنده بود و مىدید كه دوستان دیگرش با كمال ناجوانمردى استعفا و كنارهگیرى كاملاً منطقى او را، نتیجه برخورد «با مشى فكرى و وجود دكتر شریعتى» قلمداد مىكنند، بدون تردید، سخت آزرده خاطر مىگشت.
جناب آقاى احمدعلى بابائى! اصولاً اگر بپذیریم كه مرحوم مطهرى قهر كرد و رفت، ممكن است به عنوان یك آگاه توضیح دهید كه چرا جاى «پدر طالقانى» و «مهندس بازرگان»ها هم پس از آزادى از زندان در حسینیه ارشاد خالى بود؟ و چه كسانى باعث این انزواى حسینیه ارشاد و در نتیجه سركوب آن گردیدند؟
لابد خواهید گفت كه آقاى طالقانى خیلى انقلابى بود و آقاى بازرگان هم خیلى لیبرال!! (و«رقص كبود» در لیبى و «تویست داغم كن» در صحراى پولیساریو هم به عنوان نماینده جمهورى اسلامى ایران بلد نبود...)[1]
آرى، كسانی كه فكر كردند با زرنگى! روحانیت را از حسینیه ارشاد كنار گذاشتهاند و «اسلام منهاى آخوند» را در این مملكت پیاده مىكنند، آگاهانه یا ناآگاهانه خیانت كردند و با تضعیف عملى حسینیه ارشاد و با به انزوا كشیدن آن، راه بسته شدن حسینیه ارشاد را هموار كردند و خود مرحوم شریعتى هم دلش از دست اینها خون بود كه شمّهاى از آن را در نامهاى كه در روزنامه «ارشاد» به وسیله فرزندش احسان منتشر گردید، بیان كرده است و شما اگر آن نامه را بخوانید، مىتوانید برداشت مرحوم شریعتى را از حسینیهچیان حرفهاى ـ تکسّبی كه به غلط فكر مىكردند با مجبور كردن افرادى مانند مرحوم مطهرى به استعفا، كاسبكاریشان پُر رونقتر خواهد بود، به دست آورید و همه قصورها را به گردن «متجددین از متقدمین» نیاندازید كه «متقدمین از متجددین» ما هم بىتقصیر نبودند!
من روزی كه براى چندمین بار مرحوم شریعتى را در رابطه با مقاله مندرج در مجله مكتب اسلام در نقد كتاب «اسلامشناسى» در حسینیه ارشاد، براى اصلاح ذاتالبین ملاقات كردم و با او به گفتگو نشستم ضمن صحبتهاى طولانى صریحاً به من گفت: من با اینها كارى ندارم، مىدانید كه من نه سرمایهدارم و نه هوادار سرمایهدارى، پس مىماند اینكه من از حسینیه ارشاد به عنوان یك تریبون موجود، براى نشر افكارم استفاده مىكنم، چرا كه نمىتوانم در مجله فردوسى افكارم را منتشر سازم و مكتب اسلام هم كه پس از چند سال همصدا با كسانی كه شما مىشناسید، به اصطلاح به نقد كتاب من مىنشیند! تا مرا بكوبد، در این چنین شرایطى براى من یك وسیله بیان و دفاع هست و آن هم حسینیه ارشاد است.
من گفتم: ببینید برادر، گله شما از مكتب اسلام كاملاً بجاست. ولى نشر این مقاله یا حمله فلان واعظ به شما، نباید مجوز دور كردن روحانیت مبارز از صحنه حسینیه ارشاد باشد. شما را نباید منزوى كرد و این تنها گذاشتن شما در حسینیه ارشاد، نه تنها خدمت به شما نیست كه خیانت هم هست، چرا كه نتیجه نهایى این وضع، جدا كردن روشنفكران از روحانیتى است كه مىتوانند با همكارى یكدیگر خیلى كارها بكنند... شما گروه معینى را مىتوانید به حركت در بیاورید كه روشن شدن آنها خیلى مؤثر است و روحانیت هم مىتواند توده مردم را به حركت در آورد كه بدون حركت آنها، مىدانید كه هیچ نوع پیروزى در كار نخواهد بود.
مرحوم شریعتى چندمین سیگارش را آتش زد و گفت: مىدانید كه من در تصمیمگیرىهاى آقایان دخالتى ندارم و متأسف هم هستم كه چنین وضعى را به وجود آوردهاند، ولى شما بگوئید از من چه كارى ساخته است؟ آیا سخنرانى را تعطیل كنم؟ این تنها وسیله من است به اضافه یك خودكار بیك پنج ریالى كه شبها مىنشینم و تا صبح مىنویسم و البته هر وقت هم كه سخنرانى مىكنم فكر مىكنم كه آخرین سخنرانى باشد و از اینجا هم كه بیرون مىروم انتظار ندارم كه برگردم، البته نه اینكه از مرگ بترسم! من از مرگ در بستر بیزارم، ولى از این مىترسم كه ساواك مرا ترور كند و آن را هم به گردن روحانیت بیاندازد تا جوانها را هرچه بیشتر از شماها دور كند.
این قسمتى از درد دلهاى صادقانه مرحوم شریعتى بود، و با این وضع آیا جناب احمدعلى بابائى، تصدیق نمىكنند كه همه گناهان به گردن متقدمین نیست كه این جنابان روشنفكران انقلابىنماى لیبرال سوسیال دمكرات ملى! هم ممكن است گاهى اشتباه كرده باشند؟!
آخر این چه منطقى است كه آقایان دارند و معتقدند كه هر چه آنها مىگویند و مىاندیشند منطقى و معقول است و دیگران، با همه معلومات و تجربیاتى كه در همه زمینهها دارند، فقط به جرم داشتن عبا و دستار و لباس بلند، هرچه مىگویند اشتباه است؟!...
شماها كه از سال 1330 تا به امروز، راههاى خود را رفتید و به نتیجه نرسیدید، اقلاً یك بار هم شده بیائید راههاى پیشنهادى دوستانتان را تجربه كنید.... ما از كجا مطمئن باشیم آنها اشتباهات گذشته را كه منجر به كودتاى 28 مرداد گردید، تكرار نخواهند كرد؟... و چگونه مىتوان سرنوشت انقلاب اسلامى را به دست كسانى سپرد كه در قلب ایمانى به آن ندارند و فقط مىخواهند از آن به عنوان وسیله استفاده كنند؟!...
آرى برادر؟!! ساختمان ارشاد براى دكتر شریعتى وسیله بود نه هدف، ولى براى بعضىها! همان ساختمان، بنا به دلایلى كه مرحوم مطهرى بر من نقل مىكرد، و در شرایط موجود از نقل آنها معذورم و حتى طول دادن به كار ساختمان هم «هدف» بود!.... و امید آنكه روزى آنها را نه من، بلكه كسانی كه اطلاعات بیشترى دارند و مداركى در دست!، بشكافند و در اختیار عموم قرار دهند تا روشن گردد كه «انحصارطلبان فُكُل كراواتى»! صد بار بدتر از «انحصارطلبان» غیرفكلى هستند.
اگر براى عدهاى از حسینیه ارشاد، فقط گردهمایىهاى مربوطه و خودنمایىهایى براى اظهار وجود، مطرح بود، براى شریعتى دقیقاً همین مسائلش مطرح نبود و حتى آنطور كه در سفر حج بر من تعریف مىكرد از «سورچرانىهایش» سخت بیزار بود.... ولى همه راهها را هم براى خود بسته مىدید كه من به خوبى مىدانم چگونه راهها را بر او بستند تا آنجا كه نامههاى دوستانش را به او نرساندند و نامهاش به استاد محیط طباطبایى، على حجتى كرمانى و اینجانب را نیز نگذاشتند كه به دست ما برسد! و در بایگانى مربوطه نگهدارى شد كه کپی از آن توسط «آقا عزیز» ماشیننویس حسینیه، به دست من و على حجتى كرمانى رسید! كه بگذریم...
نه برادر! آقاى احمدعلى بابائى! شما را به خدا و به پیر و پیغمبر، شما را به امام و به امت و به شهیدان راه حق... شما را به هر چیزى كه مقدس مىدانید و به آن ایمان دارید: شما را به مصدق! بیائید لااقل در این مرحله حساس از تاریخ حیات ملت ما، اشتباهات گذشته را تكرار نكنیم، بیائید اینطور فكر نكنیم كه همه گناهان كبیره و صغیره را كسانى انجام دادهاند و مىدهند كه لباس شما را ندارند! و البته مىدانید كه مىتوانند كُت و شلوار هم بپوشند!...
بیائید و باور كنید كه ایمان شریعتى به امام و به آن «طلبههایى» كه شماها هنوز باورشان نكردهاید، هزار بار بیشتر از ایمانش به شماها و روشنفكرانى بود كه به دنبال اخذ ورقه لیسانس و دكترا و سپس عمله ظلمه شدن بوده اند!... و این را بارها در كتابهایش نوشته است و این حضور كامل طلاب در همه صحنههاى مبارزات ملت ما، از سال 41 به بعد و تا امروز و در جبهههاى نبرد، شاهد صدق ایمان شریعتى است كه با خون ده ها نفر از همین طلبههاى حوزه علمیه قم و شهادتشان در جبهههاى جنوب و غرب امضاء و تأیید شده است...
آرى برادر! جناب على بابائى، بیائید و كینههاى بدر و حنین و خیبر را زنده نسازید و عُقدهگشایى نفرمائید كه به خدا سوگند نه تنها دردى را دوا نخواهد كرد، بلكه بر زخم و درد خواهد افزود...
اگر شما و یاران همفكرتان حاضر هستید، ما اعلام آمادگى مىكنیم كه پس از پایان جنگ در یك بحث آزاد، در یك میز گرد یا مستطیل تلویزیونى و اگر آنجا مقدور نباشد، در یك اجتماع عمومى، در دانشگاه یا یكى از مساجد، و در یك نشست كاملاً اصلاحطلبانه، شركت كنیم و همه مسائل حداقل از سال 1330 به بعد را روى دائره بریزیم و ببینیم كه چه كسانى بودند كه پس از به پیروزى رسیدن در نهضت ملی به وسیله قیام مسلّحانه شهید نواب صفوى، اولین كارشان این بود كه آنها را به زندان كشیدند و رهبری آن را 20 ماه تمام در دوره حکومت 28 ماهه خود در زندان نگه داشتند، و چه كسانى شكستهاى ناشى از غرور و خودبینى و خودمحورى را به حساب «روحانیت» گذاشتند و مىگذارند؟
ما حاضریم همه حقایق 50 سال گذشته را با اسناد و مدارك براى اطلاع عموم منتشر سازیم تا روشن گردد كه در این نیم قرن گذشته چه كسانى دستبوس همسر شاه و مطیع اوامر ملوكانه! بودند و چه كسانى با آن نظام همواره در نبردى آشتىناپذیر... و حاضریم در كنار این مسائل، ثابت كنیم كه چه كسانى حسینیه ارشاد را ساختند و چه كسانى آن را بستند و نشان دهیم كه این متجدد نماهاى متقدم بودند كه با زمینهسازىهاى گوناگون روحانیت مُتمثّل در شهید مطهرى را از حسینیه ارشاد كنار گذاشتند و سپس آنجا را بستند و اكنون هم در كل مملكت و در كل جریانات مىخواهند این برنامه را پیاده كنند ولى ظاهراً این بار سخت در اشتباه هستند كه طرف آنها مانند گذشته تنها یك نفر نیست... كه به دنبال یك نفر، تمام امت نیز هست.
والسلام علینا و على عبادالله الصالحین
سید هادی خسروشاهی[2]