آن چه در اين دفتر فراديد شما قرار مى گيرد محتويات چهارده شماره نشريه بعثت است[1] كه در سال هاى 42 تا 44 و در دوران حاكميت وحشت و خشونت و سانسور و خفقان رژيم شاهنشاهى و در شرايطى بسيار دشوار و در شكلى كاملا مخفى، به عنوان نشريه داخلى دانشجويان حوزه علميه قم، انتشار مى يافت و به سهم خود توانست در آن دوران، رسالت مبارزاتى و انقلابى خويش را بر اساس ايدئولوژى خالص و فرهنگ ناب اسلامى ايفا كند.

دقت در مضامين مقالات اين نشريه علاوه بر اين كه سطورى درخشان و برجسته از تاريخ انقلاب خون بار و پرشكوه مردمى ـ اسلامى ميهنمان را روشن مى سازد، خواننده را در فضاى سياسى ـ اجتماعى روزهاى پس از 15 خرداد 42 قرار داده و او را با اهداف و آرمان هاى زنده و مترقى روحانيت اصيل و جوان اسلام و تشيع آشنا مى كند و نيز وى را در راستاى شرايط دشوار و امكانات به شدت محدود مبارزاتى آن روزگار، محيط بسته و جو غبارآلود آن دوران قرار داده و به درستى در مى يابد كه چه افرادى، با چه اهداف و آرزوهايى و در چه شرايطى و با چه امكاناتى به پاخاسته، دامن همت به كمر زده و در شب حاكميت جهل و ستم در آرزوى طلوع خورشيد، خود را به آب و آتش زدند و تا صبح صادق و سپيده فجر از پاى نايستادند! هرچند «محرفان تاريخ» طور ديگرى بيانديشند و بگويند و يا بنويسند كه اين خود نيز بر اجر و پاداش معنوى مبارزان راستين و مخلص خواهد افزود.

در صدد آن نيستم كه گفتارى مطول و ملال آور عرضه دارم و سخنى به درازا گويم، اما در اين مجال «جهت ثبت در تاريخ» و تقدير و سپاس از زحمات و فداكارى ها و ايثارگرى هاى مبارزان نخستين و انقلابيون مخلص و يادآورى از جوان مردان صادقى كه به حق از پيشگامان نهضت و از بنيانگذاران انقلاب اسلامى شكوهمندمان بودند، به ويژه براى يادبود و آمرزش و شادى روح مبارز خستگى ناپذير، روحانى مهذب، همكار بزرگوارمان، مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى(رضوان الله عليه)[2] بايد گفت كه بر پايه چه انگيزه ها و اهدافى بعثت تولد يافت و كيفيت شكل گيرى و رشد و ادامه حيات آن از چه قرار بود؟....

پس ضرورى است پيش از بررسى اين دفتر، شمه اى از علل و زمينه هاى ميلاد، تداوم حيات و بالاخره پايان كار آن را تا آن جا كه به ياد دارم، مورد ارزيابى قرار دهم:

در آستانه رمضان سال 1382 هجرى قمرى بود كه جهت تبليغ به اتفاق حجت الاسلام حاج شيخ على اكبر هاشمى رفسنجانى، رهسپار شهر آبادان شديم... مدت يك ماه در آن شهر منبر مى رفتيم و اوقات فراغت و استراحت را بيشتر با هم و اغلب در تنها مدرسه علميه آبادان (كه به همت والاى حجت الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ عبدالرسول قائمى، از روحانيون فعال و خدمتگزار، بنا شده بود) مى گذرانديم. و گهگاه نيز سحرهاى رمضان را سه نفرى (من و آقاى هاشمى و آيت الله ناصر مكارم شيرازى) در منزل آقاى حاج غلامعلى خرمى - از تجار معروف آبادان - به صبح مى برديم...

در اين اوقات كه فراغتى بود و فرصتى، بيشتر به مذاكره و تبادل نظر پيرامون نهضت نوبنياد روحانيت و چگونگى و نحوه تداوم آن مى گذشت.

در يكى از نشست ها از سازمان اطلاعات و امنيت و قدرت سازماندهى اين تشكيلات مخوف و جهنمى ـ كه از سازمان هاى جاسوسى سى آى اى آمريكا و موساد اسرائيل تغذيه مى شد ـ صحبت شد و لزوم و ضرورت مقابله، برنامه ريزى، ايجاد تشكيلات و سازماندهى، هرچند در مرحله نخست ابتدايى و اندك...

در همين رابطه پيشنهاد شد پس از بازگشت به قم و حوزه علميه در مسير مبارزه سازمان يافته اى با رژيم شاه و نيز بالا بردن سطح آگاهى سياسى و اجتماعى طلاب و فضلا و حتى بسيارى از اساتيد حوزه علميه قم - كه هنوز به جز تعداد انگشت شمارى، غالباً در فضاى درس و بحث، مطالعه و مباحثه فقه و اصول و فلسفه تنفس مى كردند و انديشه و مسؤوليتى نسبت به اوضاع و احوال روز و مسايل اجتماعى و مقوله هاى سياسى نداشتند - و همچنين برداشتن نخستين گام در راستاى تجربه ورود به فعاليت هاى تشكيلاتى و مخفى در قبال ترفندهاى مزورانه و برنامه ريزى شده دشمن، طرح يك نشريه مخفى و زيرزمينى را بريزيم.

هنوز در آبادان به سر مى برديم. چند روزى بيشتر به پايان ماه مبارك باقى نمانده بود كه طرح را با برادرى سخت كوش و مبارز ـ كه از پيروان شهيد نواب صفوى و از اعضاى فعال و مخلص گروه فداييان اسلام آبادان[3] به شمار مى آمد ـ در ميان گذاردم. وى كه فتح الله محمدى كازرونى نام داشت، كارگر ساده و عائله مندى بود كه در آن دوران روزگار را با سختى و عسرت مى گذراند، اما نفس گرم و قلب آتشين و ايمان و تقواى والاى شهيد سيد مجتبى نواب صفوى از او انسانى متعهد و مسلمانى مسؤول و در راه اجراى احكام خدا، از خود بى خود ساخته بود! و من همواره با مشاهده آن همه شور و نشاط، هيجان و عشق، فداكارى و ايثار، صداقت و اخلاص در اين مؤمن راستين، از مسلمانى خود شرمنده مى شدم! او شبانه روز با ما بود و به دنبال ما به اين مجلس و آن مجلس مى آمد و به سخنان ما به دقت گوش فرا مى داد و به اصطلاح جزء مريدان و هواداران ما به شمار مى آمد، لكن درواقع وى مراد بود و مرشد و از مصاديق بارز: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم...»[4]

فتح الله محمدى متعهد شد ما را جهت راه اندازى يك نشريه زيرزمينى در مسير مبارزه ايدئولوژيكى و فرهنگى و سياسى با رژيم جبار پهلوى، از جان و دل يارى دهد.

ماه مبارك رمضان سپرى شد، و ما به اتفاق آقايان ناصر مكارم شيرازى، هاشمى رفسنجانى و على دوانى، آبادان را به مقصد قم ترك گفتيم... ماه ها گذشت و ما همچنان با دوستان مبارز خود در قم طرح مورد نظر را، موضوع گفتگوها و مذاكرات قرار مى داديم و در انتظار ورود آقاى محمدى به قم و تهيه مقدمات كار روزشمارى مى كرديم.

يكى از روزهاى ماه ربيع الاول 83 بود كه پس از پايان درس و بحث وارد اطاق مسكونى خود در مدرسه خان «آيت الله بروجردى» شدم. در اين هنگام برادر محمدى را مشاهده كردم كه رو به قبله نشسته و مشغول تلاوت قرآن است. با خوشحالى وارد شدم و پس از سلام و معانقه و خير مقدم او گفت:

«آمده ام تا به عهد خود وفا كنم، مبلغى حدود 15 هزار تومان سهم امام تهيه نموده و مى خواهم اجازه آن را از مرجع تقليدم كسب نموده و صرف خريد يك دستگاه ماشين تحرير و يك دستگاه ماشين پلى كپى و ساير لوازم ضرورى از قبيل كاغذ و مركب و استنسيل نمايم».

پس از صرف نهارى طلبگى و مقدارى استراحت ساعت 4 بعدازظهر همان روز به اتفاق به منزل يكى از مراجع بزرگ وقت، كه آقاى محمدى از ايشان تقليد مى كرد، رفتيم و پس از در ميان گذاردن موضوع، ايشان اولا كار ما را به شدت مورد تأييد قرار داد و مقدارى هم نصيحت و ارشاد و دلالت نمود، كه مواظب باشيد رژيم دستتان را نخواند و با عنايت دقيق به تمام جوانب امر فعاليت خود را آغاز نموده و ادامه دهيد... ثانياً با روى گشاده اجازه داد تا وجه مزبور را صرف خريد وسايل نموده و در جريان كار باز هم اگر نيازى بود ما را يارى كند.

با تشكر از معظم له و با يك دنيا وجد و سرور، خانه مرجع تقليد مزبور را ترك كرديم. آقاى محمدى خداحافظى كرد و به سوى ايستگاه راه آهن رهسپار گشت تا با قطار هرچه زودتر خود را به آبادان رسانده و ماشين ها و لوازم كار را خريدارى كرده و ارسال دارد. و من نيز مسرور و خوشحال به سوى دوستان و برادران هم فكر رفتم تا به آنها مژده داده و از ماجراى امر آگاهشان سازم...

با عنايات و الطاف پروردگار و با همت مردانه اين برادر مؤمن و مقاوم، لوازم و ماشين تحرير و دستگاه پلى كپى آماده شد.[5] با شوق و ذوق و اميد وصف ناپذيرى و با ايمان قاطع به مسيرى كه آغاز نموده ايم و همراه با آرزوها و آرمان هاى طلايى نسبت به آينده اى درخشان و پرشكوه، نخستين نشست جدى را جهت تهيه و تنظيم اولين شماره نشريه مخفى در منزل آقاى اكبر هاشمى رفسنجانى، مركب از ايشان و آقاى سيد هادى خسروشاهى و آقاى سيد محمود دعايى[6] و من، تشكيل داديم و به يارى خداوند قادر متعال توانستيم نخستين شماره را در 27 رجب المرجب 1383 مطابق با 23 آذرماه 1342 «مصادف با يك هزار و سيصد و نود و ششمين سال بعثت حضرت ختمى مرتبت(صلی الله علیه و آله و سلم)، منتشر سازيم و به مناسبت همين تقارن ميمون و مبارك بود كه نام آن را بعثت نهاديم، و در سرمقاله اولين شماره، تحت عنوان «بعثت همگانى» چنين آورديم:

«... حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) براى نجات بشر از چنگال بت پرستى و اهريمنانى كه پنجه هاى ستم و استبداد، خود را به گلوى ملت انداخته و شيره جانشان را مى مكند و همچون بردگان دست بسته اى اسيرشان كرده و به بيگارى مى كشند و خود در ناز و تنعم غوطه ورند، مبعوث شده بود. وى براى ريشه كن كردن رذايل اخلاقى، زورگويى ها و هوسرانى ها و خودكامگى ها آمد و براى بسط حق و عدالت و قانون قيام كرد. وى براى احياى مردم و روشن كردن افكار خلق و دادن شخصيت و استقلال به آنها دست به كار شد...

ما جشن بعثت را فقط به خاطر نام بعثت و تاريخ گذشته آن نمى گيريم. اين بعثت، همه قرن و همه سال، بلكه همه روزه و همه ساعت وجود دارد. آيا فكر نمى كنيم كه همين امروز هم فرياد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بلند باشد كه بياييد بت ها را بشكنيم و جز خداى واحد نپرستيم و خرافات و پليدى هاى اخلاقى را كنار گذاريم و با ستمگران و زورگويان نبرد كنيم و براى نجات ملت محروم هماهنگ شويم؟

اين نشريه هدفى جز احياى بعثت و رسالت تاريخى پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد. و با توفيق پروردگار مى خواهد تا حدود امكانات محدودى كه در اختيار دارد به بهتر معرفى كردن روح بعثت و تحرك و حيات اسلامى قدمى بردارد. و فعلا هر چندگاه يك مرتبه منتشر مى شود و به مناسبت روز انتشار اولين شماره آن و هم هدفى كه تعقيب مى كند، به عنوان بعثت ناميده مى شود»[7]

و به راستى هم امكاناتمان محدود بود. اما با همه اين احوال تلاشمان اين بود كه بتوانيم گامى برداريم و كارى بكنيم و اما آن چه در آن روزگار از آرمان ها و آرزوهاى انسانى ـ اسلامى و نيات آزادى خواهانه متعالى و تجسم مدينه فاضله و يا مدينة النبى كه در درونمان مى گذشت، اينك قابل توصيف نيست.

به هر حال به مرور ايام همكاران ديگرى به ما پيوستند... مرحوم آيت الله ربانى شيرازى و نيز حجت الاسلام محمدتقى مصباح يزدى به يارى ما شتافتند و صادقانه آن چه را كه از دستشان بر مى آمد، انجام مى دادند. استاد مصباح يزدى علاوه بر شركت در جلسات مشاوره و تبادل انديشه گهگاهى قلمى هم مى زدند، مرحوم ربانى شيرازى نيز علاوه بر مشاوره و تبادل افكار، كم و بيش مساعدت هاى مالى براى خريد لوازم نشريه مى نمود.

آقاى شريفى گرگانى[8] با كمال صفا و صميميت و رشادت يك اطاق از منزل كوچك خويش را در اختيار ما گذارده بود و خود نيز به همراه همسر رشيد و مبارزش[9] ما را در چاپ و تكثير نشريه يارى مى نمود و گهگاه تا نيمه هاى شب و تا اذان صبح خود مشغول پلى كپى بعثت بود.

در تهران نيز با آقايان شهيد عزيز دكتر محمدجواد باهنر، جلال الدين فارسى و محمدمهدى جعفرى ارتباط برقرار نموده و تبادل افكار و اخبار مى نموديم.

در خصوص آقاى جعفرى لازم به تذكر است كه وى در آن روزها در شركت «انتشار» بود، و از اعضاى فعال نهضت آزادى ايران به شمار مى رفت. او پخش و توزيع نشريه بعثت را نيز در سطح تهران به عهده داشت و همچنين خود يك نشريه مخفى را كه بيان گر نظرات و اهداف ملى و اسلامى نهضت آزادى بود، انتشار مى داد.

... سرانجام روزى مأموران ساواك به شركت «انتشار» يورش برده و ضمن دستگيرى آقاى محمدمهدى جعفرى دستگاه تكثير و ماشين تحرير و پاره اى از مدارك و اسناد و اعلاميه ها و نشريات از جمله تعدادى نشريه بعثت را به يغما بردند!

جعفرى زير شكنجه هاى ددمنشانه دژخيمان رژيم شاه مردانه استقامت كرد و درباره بعثت و ناشران آن لب از لب نگشود و كلمه اى بر زبان نراند و جوانمردانه همه كارها را به خود منسوب ساخت.

به ياد دارم كه همراه آقاى خسروشاهى در يكى از جلسات دادگاه فرمايشى شاه كه سران و اعضاى نهضت آزادى را محاكمه مى كرد، شركت جسته و از جعفرى نستوه و مقاوم كه اگر سخنى بر زبان مى راند همه ما گرفتار شده و انتشار بعثت متوقف مى گشت، صميمانه تشكر نموديم.

برادرم، حجت الاسلام محمدجواد حجتى كرمانى پيش از گرفتارى و محكوميت ده ساله[10] كه در آن دوران ميان كرمان و قم و تهران در رفت و آمد بود، كم و بيش در صف همكاران بعثت درآمد و گاه و بى گاه نيز چيزى مى نوشت، از جمله سرمقاله شماره دوم سال دوم «مورخ 12 دى ماه 1343 ـ مطابق 28 شعبان المعظم 84» تحت عنوان جنبش رمضان به قلم ايشان نگارش يافت.

همكاران بى شمار و ناديده و ناشناسى نيز در تهران و قم و ساير شهرستان ها به طور قهرى و طبيعى پيدا شدند كه عمدتاً بر اساس ايمان و احساس مسؤوليت شخصى و تحت تأثير مطالب مندرج در بعثت در توزيع گسترده آن مى كوشيدند و احياناً آن را تكثير مى كردند. مثلا در مشهد مقدس گروهى از طلاب جوان و مبارز، بعثت را در سطح كم كيفيت تر از نظر چاپ و كاغذ و قطع، در تيراژ وسيعى چاپ و منتشر مى ساختند. ظاهراً حضرت آيت الله آقاى سيد على خامنه اى هدايت آنها را به عهده داشت.

جلسات ما معمولا در منزل حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى[11] تشكيل مى شد و هر كدام مطلب يا خبرى كه قرار بود آماده كنيم، تهيه كرده مى آورديم و در جلسه مورد بحث و نقد قرار مى گرفت و اگر با اكثريت آراء تصويب مى شد[12] در اختيار آقاى دعايى قرار مى گرفت تا تايپ كند و آماده چاپ شود. پس از جمع آورى و تنظيم همه مطالب كه 6 يا 8 صفحه و گهگاه نيز 12 تا 18 صفحه از صفحات بعثت را مى گرفت، با مسؤوليت و مباشرت مستقيم آقاى دعايى و همكارى آقاى شريفى و گاهى نيز يكى دو نفر از ماها و با رعايت همه جهات و موازين امنيتى و معمولا شب ها در منزل آقاى شريفى به چاپ آن مبادرت مى جستيم.

جالب توجه اين كه يكى از مسؤولين پخش نشريه در سطح حوزه علميه قم، آقاى شيخ عليرضا برزگر بجنوردى بود كه به هيچ وجه از جريان و جزييات ماجرا اطلاعى نداشت!

ايشان، آقاى دعايى و من در مدرسه خان در سه حجره مختلف سكنى داشتيم. من و آقاى دعايى در دو حجره واقع در طبقه دوم زندگى مى كرديم و حجره آقاى برزگر در طبقه سوم ساختمان قرار داشت. در زاويه اى كنار و به دور از انظار.

پس از آن كه بعثت آماده نشر مى شد، تعدادى را كه براى نشر در ميان طلاب و اساتيد حوزه در نظر گرفته بوديم، بسته بندى كرده و جلوى حجره ايشان مى گذاشتيم و روى آن نامه اى خطاب به برادر برزگر با اين مضمون جلب نظر مى كرد:

«برادر! با تشكر و سپاس از كوشش ها و مبارزات صميمانه شما، مستدعى است محتواى بسته را با شيوه اى صحيح و مراعات جوانب امر، در ميان طلاب و فضلاى حوزه توزيع فرماييد».

ايشان هم كه گمان مى كرد اين نشريات از تهران و توسط برخى از گروه هاى سياسى - مذهبى دانشگاهى ارسال مى گردد، با وجد و سرور زايدالوصفى ما را از وصول آنها آگاه مى ساخت و يك شماره هم به من و آقاى دعايى مى داد و براى آقايان هاشمى و خسروشاهى هم مى داد! و صميمانه در پخش آنها مى كوشيد. من براى اين كه وى بويى از ماجرا نبرد، در فاصله زمانى انتشار دو شماره، به ويژه اگر اين فاصله به درازا مى انجاميد، مرتب و گاه هر روز از ايشان پرس و جو كرده و با نگرانى علت تأخير را جويا مى شدم!

شايان توجه اين كه، آقاى برزگر تا آخر هم متوجه نشد كه ماجرا از چه قرار است؟ هرچند حالا كه نمى دانم كجاست و چه مى كند؟ لابد بايد آگاه شده باشد. البته توزيع نشريه در آذربايجان و مدرسه حجتيه به عهده آقاى خسروشاهى و در مدرسه فيضيه و دارالشفا به عهده آقاى على كاظمى بود.

خوشبختانه ساواك هم على رغم همه كوششى كه كرد نتوانست عوامل انتشار نشريه بعثت را كشف و دستگير كند.[13]

در مجموع اين نشريه با همه كم و كاستى ها و كوتاهى عمر، و با همه محدوديت ها و عدم امكانات مالى و مساعد نبودن شرايط و كمبود نيروى انسانى و بسته بودن فضاى سياسى كشور و حاكميت تام و تمام سانسور و وحشت و خفقان و استبداد... توانست رسالت خود را در آن دوران كوتاه و حساس و سرنوشت ساز انجام دهد و در بالابردن آگاهى سياسى و رشد ايدئولوژيكى افراد، به ويژه طلاب جوان مؤثر افتد، و راه و رسم فعاليت هاى زيرزمينى را براى نخستين بار آزمايش كند، و در قشرهاى آماده و حساس، مسؤوليت به وجود آورد و چراغى را هرچند كم سو فراراه مبارزان راستين بيافروزد...

اما با كمال تأسف ما نتوانستيم انتشار بعثت را براى مدت طولانى ترى ادامه دهيم. مطمئناً اگر ادامه مى يافت مى توانست در سطحى گسترده تر تأثيرگذار گردد و افراد و قشرهاى فراوان ترى را به سوى نهضت و انقلاب بر پايه ايدئولوژى اسلامى جذب كند...

اما چه مى توان كرد و چه مى توان گفت كه گويا فرهنگ حاكم بر جامعه ما، از روز نخست ما را براى فعاليت هاى دسته جمعى، هم فكرى و همكارى، همسازى و هميارى پرورش نداده است و خواسته و ناخواسته بيشتر ترجيح مى دهيم تا حركت هاى جمعى را در راستاى كوشش هاى فردى و ذوق و سليقه هاى شخصى قربانى كنيم!

و چنين است ماجرا و سرنوشت اكثريت قريب به اتفاق نهضت هاى ضداستعمارى و ضداستبدادى در كشورهاى جهان سوم!

متأسفانه هنوز هم كه هنوز است آن رشد و ظرفيت و سعه صدر و تعالى انديشه و تفكر گسترده تكيه كردن روى «قدر مشترك ها» و تسامح و گذشت نسبت به «نقاط افتراق» معمولا سليقه اى و شخصى، در «شخصيت اسلامى ـ انقلابى ما» رشد نيافته است. هرچند كه صميمانه آرزومنديم پس از پشت سرگذاردن آن همه تجربيات تلخ و گرانقدر سال هاى اخير و تجربياتى كه به قيمت از دست دادن بسيارى از سرمايه ها و زمينه ها و امكانات و فرصت ها تمام شد، ديگر زمان آن فرا رسيده باشد كه همفكران و همياران و همرزمان خود را از گوشه و كنار به يك همكارى گسترده بر اساس «كلمه سوأ» و «مبادى مشترك» فراخوانيم. و بيش از اين دفع و طرد دوستان و هم پيمانان ديرينه و جذب دشمنان و پيمان شكنان و فرصت طلبان را، دردمندانه نظاره گر نباشيم، و بيش از اين اجازه ندهيم عمر گرانبهاى انديشمندان صادق و پيكار جويان اصيل در عزلت هاى ساكت و خاموش به هدر رود و «خلأ وجودى» آنها را سفلگان، متملقان، فرصت طلبان، بى مايه گان... و بالاخره نادانان و رفاه طلبان متظاهر به دانايى و پرهيزكارى، پر كنند.

به هر صورت و با تأثر و اندوه فراوان و على رغم معتقدات مشترك و برداشت هاى همگون و انديشه هاى همسان، نسبت به اصول و مبادى مشترك، بعثت نيز قربانى سليقه هاى شخصى و تفكرات و استنباط ها و احياناً توهمات و تخيلات فردى بعضى از دوستان گرديد و به بوته تعطيل سپرده شد.

هرچند خداوندگار را هزاران بار سپاس كه هيچ كدام از ما به اصل «نهضت» پشت نكرديم و هر كدام به سهم خود در زمينه هاى گوناگون تا واپسين روزهاى پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى و فجر صادق 22 بهمن 57، به مبارزات خود عليه مظالم و مفاسد رژيم مستبد و تبهكار پهلوى ادامه داديم، و در همين رابطه از ماشين تحرير و دستگاه پلى كپى در مواقع مختلف و به طور پراكنده جهت چاپ و تكثير اعلاميه ها، پيام هاى امام و اطلاعيه هاى ضرورى بهره مى جستيم كه يكى از موارد قابل ذكر كه براى من خاطره رنج آورى را نيز دربردارد، اطلاعيه اى بود كه به مناسبت شهادت جانگداز مرحوم آيت الله حاج سيد محمدرضا سعيدى خراسانى در بحرانى ترين جو ترور و وحشت و اختناق ماه هاى نخست سال 1349 انتشار داديم.

اجازه بدهيد در اين باره به نامه خودمانى و در عين حال دردمندانه برادر گرانقدرم سيد هادى خسروشاهى كه اخيراً و در آستانه مسافرت چند روزه ايشان به خارج از كشور، برايم نوشته است بسنده نموده و متن اطلاعيه را نيز براى ثبت در تاريخ آورده و خود نيز به تشريح خاطره مورد نظر آقاى خسروشاهى به صورت پاورقى اكتفا كنم:

«هوالحق

برادر، على حجتى كرمانى

با سلام و درود هم چنان انقلابى ـ اسلامى:

... روزى مى گفتيد كه اعلاميه مربوط به شهادت آيت الله سعيدى را من نوشتم و شما و ديگر برادران همكار بعثت ـ نشريه مخفى حوزه علميه قم ـ آن را تكثير كرديد[14] و برادر به حق پيوسته اى هم در همان هنگام كه دست هاى شما هنوز رنگ سياه جوهر پلى كپى پاك نشده بود، از «ما» انتقاد مى كرد كه گويا مبارزه نمى كنيم و... باشد، او رفت، ما هم مى رويم و از بندگان خدا هم پاداشى نمى خواهيم كه وظيفه اى انجام داده بوديم... و براى آن برادر هم از خداى بزرگ طلب رحمت و مغفرت مى كنيم.

نمونه اى از اعلاميه مزبور در «آرشيو» من بود كه به پيوست تقديم مى كنم. سالگرد مرحوم سعيدى 21 خرداد است و تاريخ اعلاميه ما هم 22 خرداد. يعنى در بحرانى ترين جو اختناق و ترور كه شب مى گرفتند و دو هفته بعد جنازه را تحويل مى دادند!

پس ما در آن شرايط مبارزه مى كرديم، نه حالا، و چه نيكو خواهد بود كه «خاطره» خود را در اين زمينه بنويسيد و همراه متن اعلاميه در اطلاعات منتشر كنيد، تا انقلابى نمايان جديد! حقايق را بيشتر از اين تحريف نكنند. گرچه من شخصاً بر اين باورم كه اين گونه تحريف ها هيچ گونه ارزش و اهميتى ندارد و نزد حق تعالى مسئله اى را تغيير نمى دهد، ولى اين را هم قبول دارم كه دفاع از «حق» يك امر طبيعى بل يك تكليف الهى است.

و به هر حال اگر مى خواهيد براى ثبت در تاريخ «آن هم هالك» ـ كه كل شيئى هالك الا وجهه ـ در اين باره مطلبى بنويسيد، سند آن به پيوست تقديم مى شود تا به موقع اقدام كنيد... ولى بر اين باور هم استوار باشيد كه: و رضوان من الله اكبر... و ما عند ربك خير وابقى...

بگذار تاريخ را تحريف كنند ـ كه اين سرنوشت هميشگى خود تاريخ است ـ .

بگذار حقايق را وارونه جلوه دهند، تا وقتى على در محراب عبادت به شهادت رسيد، باور نكنند كه او هم نماز مى خوانده است!...

و بگذار آن چه دل تنگشان مى خواهد بگويند و بنويسند و من به شما اطمينان مى دهم تا 50 سال ديگر، نه از آنها نامى هست و نه نشانى. و در نزد حق تعالى «اگر باورش دارند» هيچ اجر و منزلتى نخواهند داشت.

با تبريك سال جديد، چون عازم مأموريتى چند روزه در خارج هستم، بدين وسيله عرض ادب مى شود كه اميدوارم پذيرا باشيد.

على نگهدار

5/1/1366»

متن اصلی و تایپ شده اعلامیه ای که درباره شهادت آیت الله سعیدی - یک روز پس از شهادت وی - در حوزه علمیه قم منتشر گردید.

متن اعلامیه حوزه علمیه قم به خارج ارسال شد و با اضافه کردن عکسی از شهید، از سوی انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا تکثیر گردید.

در خاتمه اين «پيش گفتار» فرازهايى از اظهارنظرهايى كه پس از انقلاب درباره نشريه بعثت شده است با ذكر مدرك و شخصيت ها و افراد اظهاركننده، مى آوريم:

1ـ مجله نور علم، ارگان جامعه مدرسين حوزه علميه قم در شماره 4 خرداد ماه 1363، مى نويسد:

«جامعه مدرسين به شكل گروهى و تشكيلاتى مبارزات را دنبال مى كرد، با ملاقات با آيات و مراجع و گرفتن اطلاعيه از آنان، تنظيم اطلاعيه هايى از خود در فرصت هاى مناسب، تهيه و پخش جزواتى منظم از قبيل بعثت و انتقام «اين جزوات به شكل نشريه مرتب با شديدترين لحن و مخفيانه پخش مى شد» كه دوره آنها موجود است».

2ـ گردآورنده كتاب بررسى و تحليل نهضت امام خمينى درايران،[15] جلد اول، صفحه 632 تحت عنوان نشريه اى از حوزه علميه قم آورده است:

«از تاريخ 27 رجب 83 كه نمايانگر شكل گرفتن مبارزات جامعه روحانيت بود، رژيم شاه و دستگاه جاسوسى او را نگران ساخت و به تكاپوى همه جانبه اى جهت يافتن و سركوب كردن گروهى كه نشريه مزبور را كارگردانى مى كردند واداشت. ليكن على رغم كارشكنى ها، تضييقات و يورش هاى پى در پى، نشريه مزبور به طور مرتب و منظم منتشر مى شد و مواضع روحانيت و حوزه علميه قم را در امور مختلف به صراحت مشخص مى ساخت و نقشه ها و توطئه هايى كه عليه اسلام و استقلال ايران از طرف رژيم در دست طرح بود، برملا مى كرد.

آيت الله طالقانى كه در آن هنگام در دادگاه فرمايشى تحت محاكمه قرار داشتند، وقتى شماره اول بعثت را دريافت داشتند، با بهجت فوق العاده اظهار نمودند كه ما انتظار داشتيم تا پنجاه سال ديگر بتوانيم روحانيون قم را روزنامه خوان كنيم، ولى خوشبختانه اكنون مى بينيم كه آيت الله خمينى آنان را در ظرف چند ماه روزنامه نويس كرده اند...

گفتنى است كه نشريه ماهانه بعثت[16] كه از قم منتشر مى شد، از طرف روحانيون مبارز و انقلابى مشهد با وسايل اوليه كه از مركب سياه، كاغذ استنسيل و يك قطعه شيشه صاف تشكيل مى يافت به طرز زيبا و جالبى تكثير مى گرديد...».

3ـ حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى رييس مجلس شوراى اسلامى ايران، در يك مصاحبه مطبوعاتى با نشريه عروة الوثقى، شماره 68، سال سوم، مورخ 22 بهمن ماه 1360، صفحه 38 در مورد نشريه بعثت چنين مى گويد:

«... كار مهمى كه شروع كرديم در اين موقع، ايجاد يك نشريه مخفى بود كه خيلى مؤثر بود. تا به حال هم تاريخ اين نشريه روشن نشده براى مبارزين، من فكر مى كنم اگر بتوانيد نسخه هاى اين مبارزه[17] را از آرشيو ساواك بگيريد، جالب باشد، يك نشريه به نام بعثت كه من و آقاى دعايى و آقاى باهنر و آقاى سيد على خسروشاهى[18] اين نشريه را راه انداختيم، دوستان ديگر هم كمك مى كردند، نشريه سياسى ـ اجتماعى بود...».

4ـ حجت الاسلام سيد هادى خسروشاهى در فروردين ماه 1361، آن گاه كه به عنوان سفير جمهورى اسلامى ايران در واتيكان، در رم اقامت داشت، پس از انتشار مصاحبه آقاى هاشمى رفسنجانى، نامه نسبتاً مشروحى در اين رابطه براى مجله عروة الوثقى[19] مى نويسد كه پاره اى از فرازهاى آن به شرح زير مى باشد:

«... براى تكميل مطالب فوق و آشنايى بيشتر با مبارزه فوق و كيفيت آن به طور خلاصه و خيلى فشرده، افزودن نكات زير، ضرورى به نظر مى رسد:

در نشريه بعثت كه در حوزه علميه قم و به عنوان «ارگان دانشجويان حوزه علميه قم» در افشاى رژيم منتشر مى شد، علاوه بر آقايان هاشمى، باهنر، دعايى و اين جانب كه ذكر رفته است، آقاى على حجتى كرمانى و آقاى شريفى گرگانى نيز شركت داشتند و مرحوم ربانى شيرازى هم هزينه آن را تأمين مى كردند.[20]

آقاى شريفى گرگانى در آن شرايط بحرانى سخت، منزل خود در يخچال قاضى را (نزديك منزل امام) در اختيار ما گذارده بود كه شبانه، و بيشتر اوقات بعد از نصف شب به آن جا مى رفتيم و به كارهاى تايپ و پلى كپى بعثت مى رسيديم...

همان طور كه برادرمان آقاى هاشمى اشاره كرده اند، ساواك از كشف محل اين نشريه و اعضای آن عاجز ماند و حتى توزيع آن طورى توسط طلاب انجام مى گرفت كه خود توزيع كنندگان آشنايى با ناشرين آن نداشتند. تا آن جا كه من به آقاى برزگر كه تا چندى پيش دادستان يكى از شهرهاى مازندران بود و در مدرسه خان زندگى مى كرد، سپرده بودم كه هر وقت نشريه به دستش رسيد، حتماً يك نسخه براى من نگهدارد!

در صورتى كه برادرمان آقاى حجتى كرمانى كه در همان مدرسه زندگى مى كرد، هميشه يك بسته پنجاه عددى به اطاق او ـ وقتى كه نبود ـ مى نهاد تا توزيع كند! و جالب اين كه يك نسخه هم به خود آقاى حجتى كرمانى مى داد!

اين نشريه تا اعدام انقلابى «منصور خائن» ادامه داشت. بعد از آن مرحوم ربانى شيرازى و آقاى هاشمى رفسنجانى دستگير شده و به قزل قلعه برده شدند. و بعد هم مرا دستگير كردند، به بهانه رهبرى تظاهرات طلاب در 25 شوال و حمله به مأمورين پليس و آتش زدن ماشين شهربانى در جلوی حرم، كه البته من رهبرى آن تظاهرات را به عهده نداشتم.

در قزل قلعه آقاى هاشمى را به بند انفرادى بردند و شكنجه سختى را در ارتباط با هيئت هاى مؤتلفه تحمل كرده است.

من يك روز در جلوی پنجره بند انفرادى ايشان كه به حياط قزل قلعه مشرف بود، ايستادم و شروع به خواندن شعر عربى كردم. آقاى هاشمى متوجه شد و نزديك پنجره آمد و ايستاد، ضمن احوالپرسى از ايشان به عربى و با آهنگ شعر! گفتم: آيا مسئله بعثت هم در بازجويى مطرح شده يا نه؟ و ايشان اعتراف كرده اند يا نه؟ تا ما در بازجويى «جرم» را فقط به گردن ايشان نگذاريم!

آقاى هاشمى هم با صداى بلند و به بهانه قرآن خواندن، به عربى گفت: من هيچ چيزى نگفته ام، شما هم اعتراف نكنيد، اين ها خيلى «خنگ» هستند و از هيچ چيز اطلاع ندارند. شعر عربى خواندن من تمام نشده بود كه سرباز نگهبان آمد و گفت: حق ندارى اين جا روضه بخوانى!... من هم رفتم جلوی پنجره سلول انفرادى آيت الله انوارى ايستادم و آن جا هم به قول سرباز به روضه خواندن پرداختم! از آن جا هم ردم كرد...

... در اين جا از برادر شريفى گرگانى كه عكس او را اخيراً در ميان رزمندگان جبهه ديدم و نمى دانم تاكنون شهيد شده يا هم چنان به نبرد ادامه مى دهد، بايد از نو ياد كنم كه در آن شرايط حساس يكى دو اطاق منزل كوچك خود را با وجود ناراحتى همسر و فرزندانش بى دريغ در اختيار بعثت قرار داد و خود نيز عاشقانه و بدون تظاهر در نشر آن مى كوشيد...»[21]

آقاى خسروشاهى پيش از نگارش اين نامه، در سال 1359، ضمن نوشتن يك مقاله در پاسخ آقاى احمدعلى بابايى هم نوشته بود:

«... من به اعتبار 28 سال از بخش زندگی ام، مى توانم پاسخگوى شما باشم، من از روزى كه به قم آمدم با «فداييان اسلام» و در تهران در مسجد هدايت با آيت الله طالقانى و انجمن اسلامى دانشجويان همكارى كردم و سپس در دوره مقاومت ملى به تصديق برادرانى چون چمران و رضوى و طاهرى و... در كنار آنها بودم. و بعدها «نهضت آزادى» و بعد در «نهضت روحانيت»...

در همين رابطه دو سال تمام[22] نشريه مخفى بعثت را در افشاى رژيم به همراهى برادرانى چون هاشمى رفسنجانى، دعايى و حجتى كرمانىچاپ و منتشر كرديم...»[23]

وى در سرمقاله نخستين شماره بعثت (دوره سوم، شماره 1 و 2، صفحه 3) نشريه مركز بررسى هاى اسلامى ـ قم نيز در همين رابطه چنين مى نويسد:

«نشريه بعثت تاريخ درخشان و پرافتخارى را پشت سر دارد. دوره اول آن سال 41-42[24] در عهد شاهنشاهى پهلوى از «قم» منتشر مى شد و برادران و ياران عزيز و ارجمندى چون: هاشمى رفسنجانى، دعايى، حجتى كرمانى، شريفى گرگانى و شهيد باهنر و مرحوم آيت الله ربانى شيرازى، هر يك به نحوى با آن همكارى داشتند و نشر آن ـ كه دو سال طول كشيد[25] ـ در آن شرايط اختناق و ديكتاتورى سياه، نقش خاصى در روشنگرى طلاب حوزه علميه و دانشجويان دانشگاه هاى ايران (كه خوانندگان عمده نشريه بودند) به عهده داشت. در واقع مى توان گفت كه بعثت در آن تاريخ، تنها نشريه سازمان يافته اى بود كه مشعلدار بسط و تكامل انديشه انقلابى ـ اسلامى در جامعه ما به حساب مى آمد و على رغم فشار از هر طرف، و خفقان بى رحم حاكم، توانست نقش سازنده و ارزنده اى را در دگرگونى افكار نسل جوان ايران و ايجاد آمادگى هاى مقدماتى ايفا كند...»[26]

آقاى خسروشاهى در همان نشريه، تحت عنوان « صفحه اى از تاريخ معاصر» آورده است:

«پس از قيام 15 خرداد و با اوج گرفتن فشار و اختناق رژيم ستمشاهى و ادامه يافتن حبس غير قانونى آيت الله العظمى امام خمينى در سال 1342، مبارزات ما نيز در حوزه علميه قم و در دانشگاه هاى ايران اوج گرفت و در ابعاد گوناگون گسترش يافت. علاوه بر كار علنى و آشكار كه از راه تأليف و نشر كتب و نوشتن مقالات و روشنگرى توده ها كه تقريباً همه ما به آن مشغول بوديم[27] در حوزه علميه قم براى آگاهى دادن به طلاب جوان و درواقع براى استمرار راه امام در افشاى رژيم تبهكار پهلوى، نشريه اى به نام بعثت را پايه گذارى كرديم كه هم به دلايل امنيتى و هم به دلايل مالى هر چند بار يك بار منتشر مى شد و جمعاً در دو سال 14 شماره «سال اول 9 شماره و سال دوم 5 شماره» از آن چاپ و منتشر شد كه على رغم كوشش همه جانبه ساواك قم و ديگر عمال رژيم، انتشار آن تا دستگيرى ما ادامه يافت...»

5ـ آقاى خسروشاهى در ادامه گفتار فوق، مصاحبه حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى و فرازهايى از پاسخگويى خود به آقاى احمدعلى بابايى در روزنامه اطلاعات نقل كرده[28] و اين طور ادامه مى دهد:

«يكى ديگر از همكاران اين نشريه، برادرمان على حجتى كرمانى هم در يك مصاحبه مطبوعاتى با مجله سروش درباره اين نشريه چنين مى گويد:

«به طور كلى مبارزات ما به دو شكل تقسيم مى شد: اول مبارزاتى علنى شامل نوشتن و سخنرانى كه منجر به زندان و شكنجه و تبعيد مى گرديد و دوم مبارزات مخفى و زيرزمينى. در خصوص شكل دوم كه بيشتر بر نشر موضوعات ايدئولوژيكى متكى بود. اولين اقدام انتشار نشريه اى بود با نام بعثت و با همكارى آقاى ربانى شيرازى، آقاى هاشمى رفسنجانى، آقاى سيد محمود دعايى و آقاى سيد هادى خسروشاهى. با حدود پانزده شماره اى كه از اين نشريه منتشر شد، عملا ما به اين نتيجه رسيديم كه انتشار نشريه بعثت در سطح جامعه توانست به كارى بنيادى و روشنگر تبديل شود و هنوز هم براى ما جاى تأسف است كه نتوانستيم انتشار آن را ادامه دهيم. چرا كه اين نشريه نه تنها در زمان خود كه در زمان حاضر هم مى توانست در زمينه آگاهى دهندگى و سازندگى نقش مؤثرى داشته باشد...»[29]

آقاى سيد محمود دعايى نيز در سال 58، آن گاه كه به عنوان نخستين سفير جمهورى اسلامى ايران در عراق، عازم بغداد بود، در يك مصاحبه مطبوعاتى مشروح با مجله سروش، در اين رابطه چنين مى گويد:

«وقتى به جمع طلبه هاى قم پيوستم مبارزه روحانيت در نقطه اوج خود بود و يك سال از واقعه 15 خرداد مى گذشت، اما آن ايام من «آقا» را نديده بودم. فقط شنيده بودم كه ايشان را بازداشت كرده اند، با تمام علاقه اى كه به شركت در فعاليت هاى مبارزاتى داشتم اما نمى دانستم كار را بايد از كجا و با چه كسى شروع كنم.

مبارزين قم هرچند تشكيلاتى منظم نداشتند، با اين همه در عمل فعاليتشان دقيق و حساب شده بود. آنها خيلى زود تشخيص داده بودند كه من به فعاليت هاى مبارزاتى علاقه مند هستم. از من خواستند براى شركت در فعاليت انتشاراتى شان وارد عمل شوم و من در هسته اى كه به شكل زيرزمينى براى تهيه نشريه اى كار مى كردم، به فعاليت پرداختم. تشكيلات مزبور براى اين كه اعضاى تهيه كننده نشريه از هر نوع صدمه اى مصون بمانند ترجيح دادند كه ما را حتى الامكان از فعاليت هاى علنى محروم كنند...»[30]

* * *

و اينك پس از گذشت 22 سال و چهارده ماه و 7 روز[31] از انتشار نخستين شماره،[32] و پس از گذشت 20 سال و ده ماه و 20 روز از انتشار چهاردهمين و آخرين شماره[33] نشريه بعثت «نشريه داخلى دانشجويان حوزه علميه قم»، مجموعه كامل آن «14 شماره كه از آرشيو حجت الاسلام والمسلمين سيد هادى خسروشاهى» سخاوتمندانه فرادست آمد[34] در يك مجلّد تقديم علاقه مندان نهضت روحانيت شيعه و كليه نهضت هاى آزادى بخش و ضد استعمارى جهان، و مشتاقان تاريخ انقلاب اسلامى مردم ايران، مى گردد.

بدين اميد كه گامى هرچند كوتاه در مسير بيدارى و آگاهى و رشد و تعالى هرچه بيشتر توده هاى به پاخاسته، انقلابى، مظلوم و مقاوم و ايثارگر ميهن عزيزمان برداشته باشيم.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضى واجعل عواقب امورنا خيرا

29 فروردين 1366 ـ مطابق با 19 شعبان المعظم 1407 (18 آوريل 1987)

تهران ـ على حجتى كرمانى

 


[1]. اين بخش، شامل بحثى است كه مرحوم على حجتى كرمانى، به عنوان «مقدمه» بر نخستين چاپ مستقل مجموعه شماره هاى «بعثت» نوشته است كه براى «تكميل تاريخ»، متن آن - على رغم بعضى تكرارها - عيناً نقل مى شود.

[2]. مغفورله در تاريخ 16 اسفندماه 1359 در يك حادثه اسرارآميز و مشكوك رانندگى، جان خود را از دست داد و پس از سال ها مبارزه و تحمل درد و رنج، زندان و تبعيد و شكنجه، و در اين اواخر رنجى كه از دست بى وفايى همرزمان خود مى كشيد، سرافراز و آبرومند به لقاءالله شتافت. خداوند او را با مقربان درگاهش، انبياء و اولياء و صالحان صديقين و شهداء محشور فرمايد... و سلام الله و رضوانه و رحمته عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حياً...

[3]. لازم به يادآورى است كه گروه فداييان اسلام آبادان، فعال ترين و مؤثرترين و متنفذترين هسته تشكيلاتى اين حزب اسلامى (پس از تهران) بود و من از سال هاى 1333 و 1334 با بسيارى از افراد اين گروه مؤمن و انقلابى در تماس و ارتباط بودم و اواخر سال 33 به هنگام عزيمت به نجف اشرف جهت ادامه تحصيلات (در حالى كه حامل نامه اى از سوى رهبر شهيد فداييان اسلام بودم) افراد اين گروه به من مساعدت هاى فراوان نمودند.

[4]. سال ها بود كه اين برادر عزيز و مسلمان نستوه را گم كرده بودم نمى دانستم كجاست و چه مى كند؟ آيا زنده است يا شهيد شده؟... تا اين كه در يكى از جلسات پنجمين يادواره علامه طباطبايى كه در تاريخ آبان ماه 1365 در شهر كازرون تشكيل شده بود او را يافتم، در حالى كه يك دست و يك چشم خود را در جبهه نبرد با صداميان از دست داده بود و دو فرزند برومندش را نيز تقديم اسلام كرده بود!

«فتح الله محمدى» كه اينك مسؤول تبليغات سپاه پاسداران شهر كازرون است، در صف جانبازان و شهداى زنده انقلاب قرار داشت و آن چنان زيبا و پرشكوه بود كه نشاط و ايمان و اميدوارى و در عين حال اعتدال و انصاف و بزرگوارى و سماحت او من و برادرم را تحت تأثير قرار داد كه پس از جدايى از وى مدت ها همراه با شگفتى پيرامون خصلت ها و حالات و صفات برجسته اش سخن مى گفتيم و آرزو مى كرديم اى كاش همانند او بوديم و اى كاش همگان چون او بودند! خداوند او و امثال او را براى اسلام و مسلمين مستدام بدارد.

[5]. اين همان دستگاه پلى كپى است كه اين جانب از كتاب فروشى برقعى در قم خريدارى كردم. وجه آن را مرحوم حجتى از برادر محمدى دريافت كرده بود.

[6]. آقاى دعايى تازه از كرمان به قم آمده بود، هنوز معمم نشده بود، سرى پرشور داشت، نسبت به نهضت و امام عشق مى ورزيد و به كسان و جريانات ديگر چندان اعتقادى نداشت و در مجموع مبارزى نيرومند و خستگى ناپذير بود.

[7]. بعثت، شماره اول، صفحه 1 و 2.

[8]. آقاى شريفى داماد مرحوم حاج شيخ فرج الله هرسينى، از علماء رشيد و مبارز باختران و از علاقه مندان شهيد سيد مجتبى نواب صفوى بود.

[9]. رشادت ها و شجاعت اين زن مسلمان براى ما به خصوص در آن زمان تازگى داشت و اعجاب و تحسين ما را برانگيخته بود! من و آقاى دعايى با مشاهده فوق العادگى هاى مشاراليها به ياد يكى از زنان سياسى و مبارز همولايتى مى افتاديم و كنايه: «خداى رحمت كند مرحوم سيد جعفر اولياء را» اختصاصاً ميان ما دو نفر، حاكى از اين يادآورى بود.

[10]. ايشان در سال 1344 دستگير و زندانى شد و در سال 1354 از زندان آزاد گرديد، مدت توقفش در زندان كه لايزال ينقل من سجن الى سجن، درست ده سال و 20 روز به طول انجاميد.

[11]. من و آقاى خسروشاهى و دعايى در آن روزگار هنوز متأهل نشده بوديم و به طور مجرد و معمولا در حجره مدارس علميه زندگى مى كرديم.

[12]. معمولا آراء از آن سه نفر بود: آقايان هاشمى رفسنجانى، سيد هادى خسروشاهى و من... بعدها بعضى ديگر از دوستان هم حق رأى يافتند.

[13]. در فروردين ماه 43 كه توسط سرهنگ بديعى رييس سازمان امنيت قم دستگير و به تهران اعزام شدم، جوانى به نام كريمى كه دستيار سرهنگ مولوى جلاد (رييس ساواك تهران) در زجر و شكنجه من بود، پس از پايان ماجرا و به هنگام بازجويى از طريق به اصطلاح مسالمت آميز! پرسيد: شما مى دانيد نشريه بعثت را چه كسانى منتشر مى سازند؟ طبيعى است كه پاسخ من «خير» بود... و همين. گويا از ديگران هم، چنين پرسش مشابهى شده بود.

[14]. ماجرا دقيقاً از اين قرار بود: پس از انتشار خبر شهادت مظلومانه و غريبانه مرحوم سعيدى سراسر حوزه علميه را غبارى از غم و اندوه و بهت فرا گرفت. هيچ كس جرأت نفس كشيدن نداشت. رژيم تصميم گرفته بود شدت عمل به خرج دهد. بغض ها در گلو و نفس ها در سينه ها حبس شده بود. زجرها و شكنجه هاى ساواك كولاك مى كرد و به اوج شدت و وقاحت خود رسيده بود. اكثريت به زندگى عادى و مرگ گونه خود مشغول بودند و تعداد معدود و انگشت شمارى متعهد و مبارز يا در گوشه هاى سياهچال هاى رژيم به سر مى بردند و يا در گوشه و كنار به مبارزات مخفى و زيرزمينى خود ادامه مى دادند... مرحوم شهيد مرتضى مطهرى كه طبق معمول هفته اى يك روز جهت تدريس در يكى از مراكز علمى آن روز حوزه، به قم مى آمد، وارد قم شد. با آقايان خسروشاهى و گلسرخى سراسيمه به خدمتش شتافتيم. شهادت مرموز سعيدى در زندان او را به شدت متأثر و غمگين ساخته بود، چنان محيط وحشتى به وجود آمده بود كه در محيط امن مركز! دستور داد در اتاق را از پشت قفل كنند! و در عين حال آهسته سخن مى گفت! وى در آن روز (و صد البته آرام و بيمناك) براى ما نقل كرد كه: ازغندى (منوچهرى) جلاد و شكنجه گر معروف ساواك آقاى هاشمى رفسنجانى را سوار اتومبيل خود كرده و مدت يكى دو ساعت دور تهران گردانده و تصميم رژيم را بر اتخاذ شيوه شدت عمل تا مرحله قتل زير شكنجه به اطلاع ايشان رسانده است و خط و نشان كشيده و تهديد كرده و اتمام حجت نموده كه خلاصه مواظب خودتان باشيد و به دوستانتان هم برسانيد كه ما ديگر تحمل كوچك ترين حركتى را نداريم و به شدت عكس العمل نشان خواهيم داد و ضمناً سوگند ياد كرده است!! كه ما آقاى سعيدى را نكشتيم. وى در زندان سكته كرد و مرد؟!

افسرده خاطر و غمناك از پيش آقاى مطهرى بيرون آمده و در بين راه به آقاى خسروشاهى گفتم: در عين حال بايد كارى كرد. اين براى ما ننگ است كه روحانى برجسته و عالى قدرى را ددمنشان با كمال قساوت زير شكنجه به قتل برسانند و حوزه علميه را خفقان بگيرد؟ و از هيچ كس صدايى بلند نشود! وى نيز هم عقيده من بود و بر اين كه بايد كارى كرد اصرار ورزيد. پس از گفتگو و تبادل نظر قرار شد آقاى خسروشاهى به مناسبت اين فاجعه اسفناك و دردناك اعلاميه اى بنويسند. كه به سرعت و همراه با شور و درد و احساس مسؤوليتى (كه مخصوص خودش در چنين مواقع حساسى بود)، نوشت و من نيز دستى در آن بردم و چند كلمه اى را اصلاح كردم آن طور كه آماده چاپ و انتشار گشت. حال از همكاران بعثت جز من و آقاى خسروشاهى كسى در قم نيست. آقاى رفسنجانى مدتى است كه به تهران مهاجرت كرده و در آن جا مبارزات خويش را با پايمردى و استقامت و شور و اميد ممتازى ادامه مى دهد، و آقاى سيد محمود دعايى نيز به نجف اشرف مهاجرت كرده و در جوار مرقد مولى الموالى، اميرالمؤمنين على(علیه السلام) رحل اقامت افكنده و سازمان روحانيت مبارز خارج از كشور را پى افكنده و علاوه بر سخنرانى هاى مهيج و مؤثر و سازنده خود بر ضد رژيم سفاك پهلوى از راديو عراق كه به عقيده من در آن موقعيت زمانى (كه به آقاى هاشمى رفسنجانى هم در همان زمان گفتم): بهترين بهره ورى از بهترين فرصت مناسب بود، به يك سلسله فعاليت هاى مبارزاتى با يارى تعدادى از روحانيون انقلابى و مسؤول دست يازيده بود... آقاى شريفى گرگانى نيز در مسافرت بود و آقاى ربانى شيرازى و مصباح يزدى نيز فعاليت هاى ديگرى داشتند و لذا به تنهايى و با كسب اجازه از همسر آقاى شريفى گرگانى با وجود عدم تخصص در امر تايپ و پلى كپى، هرطور شده به چاپ اعلاميه مبادرت ورزيديم...

مدت متجاوز از نصف روز تايپ آن توسط آقاى خسروشاهى و پلى كپى آن توسط من با لطايف الحيل و بدبختى فراوانى به طول انجاميد و نظر به اين كه همسر آقاى شريفى در منزل تنها بود ترجيح دادم دست هاى سياه و مملو از مركب خود را در منزل ايشان نشويم. از اين رو متجاوز از هزار نسخه از اعلاميه هاى مزبور را در منزل آقاى شريفى باقى گذارده و خود خسته و كوفته و با اعصابى فرسوده متجاوز از ساعت يك بعدازظهر از يخچال قاضى راهى منزلم در كوچه كاظمى واقع در خيابان صفائيه (كه راه چندان نزديكى هم نبود) شدم. در وسط خيابان صفائيه با مبارز نستوه مرحوم حجت الاسلام ربانى املشى برخورد نمودم. ايشان بلافاصله بر اساس عرق دينى و احساس تعهد مرا شديداً به باد انتقاد گرفتند كه چرا مبارزه را ترك گفتيد، چرا فعاليت نمى كنيد؟ آقاى سعيدى را در اين كشور زير شكنجه به شهادت مى رسانند و شما مشغول درس و بحث و مقاله و كتاب نوشتن خود هستيد ككتان هم نمى گزد و...؟! چه مى توانستم بگويم! در آن موقع كافى بود دست هاى مركبى خود را (كه زير عبا پنهان نموده بودم و بيمناك از اين كه نكند در همين حال و موقع دستگير شوم و همين دست هاى آلوده بهترين سند مجرم بودنم به شمار آيد) بيرون آورده و به ايشان نشان دهم، اما چنين نكردم. بلكه سخنان انتقادآميز مغفورله را با حوصله و صبر فراوانى گوش دادم و با عجله از ايشان جدا شدم. به اميد اجر و پاداش فراوان تر از سوى خداوند عالم السر والخفيات ـ اما مخفى نماند كه دلم شكست و بغض گلويم را فشرد و احتمالا يكى دو قطره اشك هم بر گونه هايم غلطيد! - خوشبختانه اعلاميه در سطح گسترده اى انتشار يافت و به خارج از كشور ارسال شد و عين آن به طور مستقل و يا در پاره اى از نشريات فارسى زبان خارج از كشور نيز تجديد چاپ و تكثير گرديد. البته اين اعلاميه نيز، مانند بسيارى ديگر از اعلاميه ها، امضاى حوزه علميه قم را داشت، ولى نشريه بعثت را به عنوان ارگان دانشجويان حوزه علميه قم منتشر مى ساختيم.

[15]. اين كتاب داراى اشكالات فراوانى است كه نشأت گرفته از روحيه نويسنده آن مى باشد، و متأسفانه نتوانسته است بى طرفى خود را در نگارش وقايع و رويدادهاى تاريخى كه شرط اصلى يك مورخ وارد و منصف مى باشد حفظ كند، و لذا در جاى جاى آن انديشه ها، برداشت ها و موضع گيرى صحيح يا نادرست نويسنده و اغراض و نيات وى نسبت به افراد و گروه ها به چشم مى خورد... كه نمونه بارز آن نقل تهمت و گزارش دروغ فاسقان سفاك در مورد بعضى از همكاران است كه اين امر، با هيچ يك از موازين اخلاقى، شرعى، تاريخى و... سازگار نيست. تاريخ نگارى با «عقده گشايى» بايد فرق داشته باشد... و البته اين قبيل امور، جز آن كه كتاب را بى اعتبار سازد تأثير ديگرى ندارد و حيف است كه نيروها هدر رود...

[16]. نشريه بعثت ماهانه نبود و همان طور كه ملاحظه خواهيد فرمود بر اثر كمبود امكانات هر چندگاه يك بار منتشر مى شد.

[17]. اين «نشريه» بايد صحيح باشد.

[18]. مراد آقاى «سيد هادى خسروشاهى» است كه سهواً يا عمداً به جاى «هادى» نام «على» چاپ شده است و يا اسم همكار ديگرى كه «على» نام داشته نيز برده شده است، اما سانسورچى ناشى تنها نام فاميل را سانسور كرده و «على» سر اسم آقاى خسروشاهى قرار گرفته است؟!

[19]. البته اين نامه را «عروة الوثقى» ارگان دانش آموزان حزب جمهورى اسلامى سابق چاپ نكرد.... و من خلاصه آن را از روى نسخه دوم نامه، از آرشيو آقاى خسروشاهى در «ايتاليا» يادداشت كردم.

[20]. توضيح اين كه: مرحوم آيت الله ربانى شيرازى از نظر فكرى نيز مساعد ما بودند و پيرامون محتواى نشريه هم گهگاه اظهار نظر مى كردند و از نظر هزينه هم كم و بيش كمك مى كردند و در برخى از مواقع مجبور بوديم هزينه بعثت را از مرجع تقليد آقاى فتح الله محمدى كازرونى بگيريم و گهگاه نيز از ديگران.

[21]. او سرباز گمنامى بود كه هميشه در هر جبهه اى حضور فعال داشت... در نبرد با دشمنان انقلاب نيز با همان صفا و خلوص قلبى شركت مى كرد و از آن فرزندان كوچك كه بزرگ شده بودند، يكى شهيد شد، و ديگرى مدتيست در بيمارستان به عنوان «مجروح جنگى» بسترى است... تقبل الله منه.

[22]. بعثت دو سال تمام عمر نكرد. بلكه سال اول آن از شماره 1 تا شماره 9 ده ماه به طول انجاميد (از 23 آذرماه 42 تا 31 شهريور 43) و سال دوم آن از شماره 1 تا شماره 5 هفت ماه طول كشيد (از 11 آذرماه 43 تا 10خرداد 44) كه مجموعاً مى شود شانزده ماه.

[23]. روزنامه اطلاعات، دى ماه 1359

[24]. نخستين شماره بعثت در آذرماه 42 انتشار يافت.

[25]. قريب دو سال.

[26]. نقل از سرمقاله شماره اول و دوم بعثت، نشريه مركز بررسى هاى اسلامى، صفحه 3، چاپ قم، رمضان 1407 هـ (خرداد 1365).

[27]. منبر و سخنرانى هم در مساجد و تكايا و هيئت هاى مذهبى و عزادارى پس از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن 57 يكى از مهم ترين پايگاه هاى افشاى جنايت و مظالم رژيم شاه بود. سخنرانان شجاع مذهبى در اين پانزده سال على رغم محدوديت ها و محروميت ها و ممنوعيت ها و زندان ها و شكنجه هاى فراوان، بزرگ ترين و والاترين خدمات را در تسريع پيروزى انقلاب اسلامى ارائه دادند، كه متأسفانه به حرمت آنان آن طور كه سزاوار بود قدر نهاده نشد و با كمال تأثر و تأسف هنوز هم بسيارى از آنان در محروميت به سر مى برند. آنها كه حتى يك سخنرانى بر ضد رژيم شاه نكردند و يك روز رنج زندان را تحمل ننمودند، اينك انقلابى تر از ماها و بيش از سابق نيز مأمون و محفوظ و بهره مندند؟!

مهم نيست! عمده اينست كه خداوند اسلام و مسلمين را پيروز گرداند و به همه ما حسن عاقبت عنايت فرمايد.

[28]. مصاحبه آقاى هاشمى و پاسخگويى آقاى خسروشاهى را قبلا نقل كرديم.

[29]. بعثت، شماره 1 و 2، صفحه 6 به نقل از مجله سروش، شماره 9، تيرماه 58، صفحه 6.

[30]. مجله سروش، شماره مورخ 17 خرداد 1358، صفحه 20.

[31]. به هنگام نوشتن مقدمه!

[32]. نخستين شماره بعثت در روز شنبه 13 آذر ماه 1342 مصادف با 27 رجب المرجب 1383 (كه 1396 سال از بعثت حضرت ختمى مرتبت، نبى رحمت محمدبن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم) مى گذشت، و نيز در حالى كه شش ماه و 15 روز از ماجراى اسف بار و فاجعه انگيز 15 خرداد 42 و توقيف غيرقانونى مرجع تقليد آيت الله العظمى امام خمينى گذشته بود) در روزگار حكومت وحشت و خشونت و خفقان و سانسور تمام عيار رژيم ستمشاهى و در شرايط بسيار دشوار و با امكاناتى به شدت محدود و در شكلى كاملا مخفيانه، انتشار يافت.

[33]. آخرين شماره بعثت (شماره هاى 4 و 5 سال دوم) در روز دوشنبه 10 خرداد 1344 (مطابق با 29 محرم الحرام 1385)، منتشر گرديد.

[34]. آقاى خسروشاهى در گزارش كوتاهى كه تحت عنوان صفحه اى از تاريخ معاصر در اين زمينه انتشار داده است، اين چنين مى نويسد:

«... خوشبختانه على رغم مرور زمان و فشار از هر طرف، ما به يارى حق توانستيم يك دوره كامل از آن را در آرشيو اسناد خصوصى خود (كه هيچ وقت در منزل خودم نگهدارى نمى شد) از دستبرد شياطين زمان دور نگه داريم. و اميدواريم به زودى براى اجابت درخواست بسيارى از برادران و همفكران، مجموعه كامل آن در يك مجلد، به طور مستقل چاپ و منتشر گردد تا «ميراث خواران انقلاب» و كسانى كه امروز با سوء استفاده از موقعيت، قلم به دست گرفته و به خيال خود «تاريخ نويس»! شده اند، و متأسفانه پاره اى از حقايق را تحريف يا پنهان نموده اند، بدانند چه كسانى و در چه شرايطى براى خدا مبارزه مى كردند و چه كسانى و در چه شرايطى امروز «طلبكار» شده اند؟!»