... و تاریخ را تحریف نکنید[1]

اشاره: آقای «سید هادی خسروشاهی» با شرحی که در زیر می‌خوانید، همراه با نامه‌ای به نوشته ما تحت عنوان «به تاریخ دروغ نگویید» جواب داده‌اند و از ما خواسته‌اند که اگر شجاعت و شهامت اخلاقی داریم، پاسخ ایشان را در «جنبش» چاپ کنیم، و ما نیز چنین کردیم، امّا نه به خاطر شجاعت و شهامت اخلاقی؛ زیرا علامت شهامت و شجاعت اخلاقی ما درج پاسخ ایشان نیست، چون شجاعت و شهامت اخلاقی اگر با عدالت و بی‌غرضی همراه نباشد، نامش شجاعت و شهامت اخلاقی نیست، و بی‌باکی است از مقوله‌ای دیگر... و در ما آن انصاف بود که منکر خدمات و مجاهدات آقای کاشانی در نهضت ملّی شدن صنعت نفت نشویم و آن شجاعت و شهامت را هم داشتیم که در آنجایی که می‌خواهند بر نقطه انحراف و لغزش، پرده سکوت و تجاهل بکشند، ساکت ننشینیم.

اما آقای سید هادی خسروشاهی در نامه خود، ما را «برادر گرامی» خطاب می‌کند و در نوشته خود ما را «ناجوانمرد» و «روشنفکرنما» و «عَمَله ظلمه»، با خیلی صفات دیگر می‌خواند.

این توصیف ما را به شک می‌اندازد که اگر نامه از آقای خسروشاهی است، حتماً نوشته از ایشان نیست؛ زیرا طبعاً یک روشنفکرنما و عَمَله ظلمه و ناجوانمرد، هرگز نمی‌تواند به خطاب برادری از سوی مردی مُنصف و روشنفکر و عادل مباهی گردد و چون ما عادت نداریم که زیر دِین الطاف و عنایاتی که به ما عطا می‌شود بمانیم، به این جهت این الطاف را به نویسنده محترم و با انصاف برمی‌گردانیم.

به هر حال ما متن کامل پاسخ ایشان را به دلایل زیر چاپ می‌کنیم:

اول، این پاسخ به ما درک و تلقّی تازه‌ای از تاریخ و نقد اسناد و مدارک تاریخی می‌دهد و ما را دریغ آمد که خوانندگان «جنبش» از دریافت این تلقّی محروم بمانند.

دوم این‌که، این پاسخ ثابت می‌کند که اشتباه و کوتاهی در اعمال یک نفر می‌تواند توجیه‌کنندة لغزش و خطای آن دیگری باشد، و ما تا امروز این حقیقت را نمی‌دانستیم.

سوم این‌که، نویسنده محترم خصوصیات و نگرش‌ها و گرایش‌هایی را در ما کشف کرده‌ است که ما تاکنون از وجود آن‌ها در خویشتنِ خویش بی‌خبر بودیم و این خود، برای ما بسیار
مغتنم است.[2]

چهارم این‌که اگر خواهان و شهود زنده دوران نهضت ملّی شدن صنعت نفت و دست‌اندرکاران مسائل تاریخی و اجتماعی و سیاسی ایران بر این‌گونه تلقّی از تاریخ و نتیجه‌گیری از نقش تاریخی شخصیت‌ها در دوره‌ای از حیات سیاسی ایران مُهر تأیید می‌زنند، ما هم در برابر این تأیید سر تعظیم فرود می‌آوریم و امیدواریم در اعاده حیثیتی که آقای خسروشاهی از شورای انقلاب اسلامی برای آقای کاشانی تقاضا می‌کند، مردم به درستی و بر طبق تحقیق عینی از حوادث تاریخی، به علت خدشه‌دار شدن حیثیت آن مرحوم نیز واقف شوند.

علی‌اصغر حاج سید جوادی

* * *

برادر گرامی جناب آقای علی‌اصغر حاج سید جوادی!

پس از سلام و احترام، همواره سلامتی و موفقیت شما را آرزومندم. مقاله شما در شماره 31 «جنبش» (که از دوره «زیراکسی» و در «تبعیدگاه انارک» هم به دست می‌آوردیم و می‌خواندیم) درباره مرحوم آیت‌الله کاشانی، کاملاً یک بُعدی! بود... در فوق‌العاده رفراندوم هم که گویا کسی شما را تهدید تلفنی کرده است! باز حمله به آیت‌الله کاشانی ادامه داشت... و با توجه به این‌که «سکوت، علامت رضا است»، ما نیز سکوت نمی‌کنیم! و یقین، شما نیز این قدر شهامت و شجاعت اخلاقی دارید که پاسخ مقاله‌تان را در جنبش درج کنید و اگر نیازمند پاسخ بود، پاسخ دهید. ولی به ما هم اجازه دهید که پاسخ احتمالی آینده خود را باز برای شما بفرستیم؟[3] امید که با استفاده از دموکراسی ادّعایی، شما و ما بتوانیم حقایق را روشن سازیم.

با تشکر و احترام: سید هادی خسروشاهی

نقش آیت‌الله کاشانی، دکتر مصدق و فداییان اسلام در نهضت ملّی

در یکی از نشریات هفتگی ـ جنبش ـ تحت عنوان «به تاریخ دروغ نگویید» مطلبی نوشته شده بود که در واقع، خود نوعی دروغگویی و تحریف قسمتی از تاریخ معاصر ما بود، که باید گفت: اگر قرار است به تاریخ دروغ نگویید، تاریخ را تحریف هم نباید بکنید.

اصولاً لحن زننده و دور از انصاف مقاله نسبت به ساحت مرحوم آیت‌الله کاشانی، به کار بردن کلمه خالی «کاشانی» مانند «سرتیپ فرزانگان»، سخنگوی دولت سرلشکر زاهدی، پس از کودتای 28 مرداد درباره مردی که حداقل به اعتراف خود نویسنده آن مقاله کذایی، در پیروزی نهضت ملّی سهم عمده‌ای به عهده داشته است، نشان دهنده تعصب ویژه‌ای می‌تواند باشد که به ظاهر، نویسنده نسبت به «دکتر مصدق» دارد.

اگر بزرگداشت خاطره آیت‌الله کاشانی جرم باشد، آن وقت این نکته مطرح می‌گردد که در این مقطع زمانی، عَلَم کردن بزرگداشت شخصیت‌های ملّی که در گذشته همگام با همه مردم، و دیگر رهبران ملّی و مذهبی، خدماتی انجام داده‌اند، آیا برای آن است که آن قشر وسیعی از روشنفکران و روشنفکرنمایان ما که خود، سهمی در مبارزات سیاسی سی سال اخیر خلق مسلمان ما نداشته‌اند، پوششی برای خود درست کنند و در زیر لوای کسی که در طیّ روزگاران خدماتی انجام داده‌ است، «کمبودهای» خود را و عمله ظلمه شدن سی ساله خود را جبران کنند؟ و به موازات آن با کم‌‌رنگ کردن چهره درخشان آیت‌‌الله کاشانی که در مبارزات ضدّ استعماری صد سال اخیر، در ایران و عراق نقش عمده‌ای به عهده‌ داشته است، راهی برای خود باز کنند؟ یا آن‌‌که هدف آن است که با کوبیدن شخصیتی چون آیت‌الله کاشانی، و قلمداد کردن اشتباه وی به مثابه یک خیانت، چهره‌های روحانی مبارز معاصر را نیز کم‌‌رنگ کنند؟

رژیم طاغوتی، به وسیله مزدورانی قلم به دست و حتی دامپزشک!،[4] همواره سعی کردند که «سید جمال‌الدین اسدآبادی»، قهرمان مبارزات ضدّ استعماری شرق را عامل انگلیس، غیرایرانی، غیرسید و غیره معرفی کنند، تا سید جمال‌‌الدین‌های معاصر را تخریب کنند، و اکنون ناگهان حمله و اهانت به آیت‌‌الله کاشانی آغاز می‌گردد؟!

اگر واقعاً هدف از بزرگداشت خاطره «دکتر مصدق»، تجلیلی از یک شخصیت مؤثر در نهضت ملّی ایران است، چرا این تجلیل درباره شهید کبیر خلق ما، حضرت «نواب صفوی» که آغازگر مبارزه مسلّحانه در ایران بود، به عمل نیاید و چرا در مورد آیت‌الله کاشانی، که همدوش دکتر مصدق، نفت را ملّی کرده است، عملی نگردد؟

جای شگفتی است کسانی که خواستار آزادیِ حتی «حزب توده‌»! کذایی با آن سوابق درخشان؟! و با آن موضع‌گیری‌های ضدّ ملّی درباره نهضت ملّی و دکتر مصدق و دیگران هستند، ناگهان به فکر انتقام‌گیری از آیت‌الله کاشانی می‌افتند و او را عامل شکست نهضت قلمداد می‌کنند!

آیا به نظر شما تعجب‌آور نیست کسانی که به افرادی، با آن مصاحبه تلویزیونی‌شان در دوره طاغوت، حق می‌دهند که در دوره انقلاب هم تلویزیون را ارگان خود قرار دهند، به روحانیت یا به مردمی که به صداقت آیت‌الله کاشانی ایمان دارند، اجازه نمی‌دهند که نیم ساعتی هم در تلویزیون به شرح زندگی و مبارزات او، اختصاص دهند؟ و حتی با کمال ناجوانمردی، آن را نوعی خیانت! به صداقت و اصالت انقلاب می‌نامند!

نویسنده مقاله برای آن‌‌که حرف خود را به کرسی بنشاند، ناگهان به خاطر می‌آورد که «امام خمینی» با روحانیت ساکت موافق نیستند، در صورتی که حتی با صرف‌نظر از موقف امام خمینی نسبت به مرحوم آیت‌الله کاشانی، که اینجا جای مطرح کردن آن نیست،[5] گفتارِ به حقّ معظم‌له درباره افراد ساکت، هرگز درباره آیت‌الله کاشانی صدق نمی‌کند.

مگر آیت‌‌الله کاشانی در عراق علیه استعمار انگلیس نبرد مسلّحانه راه نیانداخت؟ و مگر در همان عراق محکوم به اعدام نشد؟ و مگر در ایران، یک عمر همواره علیه ظلم و ستم مبارزه نکرد؟ مگر در طول اقامت در ایران، در زندان و تبعید رضاخان و اشغالگران خارجی نبود؟ مگر همین آیت‌الله کاشانی در بین روحانیت آن روز، یگانه مدافع و پرچمدار نهضت ملّی ایران نبود؟ و مگر او با فتواهای تاریخی خود، در هر زمینه‌ای دکتر مصدق را یاری نکرد، و نهضت ملّی را اوج و شکوفایی نبخشید؟ مگر او با اخطار و قیام خود در سی تیرماه مصدق را دوباره به قدرت نرساند؟ مگر؟ و مگر؟...

این نوع داوری اگر از جوانان سر می‌زد، که آگاه از تاریخ نیم قرن اخیر و حوادث نهضت ملّی ایران نیستند، قابل گذشت بود، ولی این نوع تحریف تاریخ، آن هم از طرف کسانی که انتظار می‌رفت، انتقاد منطقی را به غرض‌ورزی آلوده نکنند، هرگز قابل بخشش نیست.

درست به خاطر دارم که در همان ایام اوج اختلاف آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق، یکی از شخصیت‌هایی که امروز در کابینه انقلاب اسلامی شرکت دارد، طیّ مقاله‌ای تحت عنوان «نفع ملّی شدن نفت بیشتر است یا ضرر اختلاف شما» در مجله «گنج شایگان»، نشریه انجمن‌ اسلامی دانشجویان، با بینشی اسلامی چنین نوشت: «...کشمکش‌ها آغاز گردید و زد و خورد‌ها شروع شد و حربه‌های تکفیر سیاسی و تهمت بیگانه‌پرستی هر روز مرتب از طرفی به یکدیگر پرتاب شد. آیت‌الله کاشانی تصوّر کرد که اگر یک چوب هم بتراشد و به جای آقای دکتر مصدق بگذارد، باز مردم از او حمایت خواهند کرد و دکتر مصدق هم، همکاری آیت‌الله کاشانی را که در موفقیت‌های او و تقویت دولتش تأثیر بسزایی داشت، به کلّی فراموش کرد و به هیچ انگاشت و اختلافات این دو نفر موجب تأسّف و تأثّر مردم گردید.

برای پیدا شدن مقصّر و مسئول این به هم خوردگی، اقدامات و اعمال آن‌ها مورد دقت و مطالعه مردم قرار گرفت و نتیجه بررسی‌ها این شد که هر دو نفر و هر دو دسته قابل اعتراض هستند و تقصیر، دو طرفه است. منتها نوع اعتراض به هر یک از این‌ها متفاوت است... .

آرزوی ملت ایران بر این است که دو پیشگام و رهبران مبارزه علیه بیگانگان و استعمار خارجی، مجدداً صفوف‌شان با هم متحد شود، دوباره همکاری نمایند و قوای خود را برای تحصیل نتیجه نهایی ملّی شدن نفت متمرکز سازند.»[6]

پس باید تصدیق کرد که در پیدایش این اختلاف، هرگز نمی‌توان یک طرف قضیه را متّهم کرد و طرف دیگر را معصوم قلمداد نمود. کسانی که بخواهند این واقعیت تاریخ معاصر را تحریف کنند، چگونه می‌توانند از اعتماد مردم، در مسائل دیگر برخوردار شوند؟ درست است که آیت‌الله کاشانی، با استناد به قانون، با تجدید اختیارات‌ تامّه دکتر مصدق مخالفت کرد، ولی مگر از اختیارت تامّه شش ماهه قبلی چه استفاده‌ای شده بود؟

اصولاً اگر به نظر نویسنده آن مقاله، آیت‌الله کاشانی به تنهایی می‌توانست این چنین قدرتی را داشته باشد که حکومت را ساقط کند، این دور از کاردانی و مدیریت و عقلانیت سیاسی بود که از قدرتِ همچو مردی در تداوم نهضت، استفاده نشود و مغرضانه، به بهانه این‌‌که «آقا توصیه و سفارش، زیاد می‌نویسد!» سرنوشت نهضت و ملت، به دست باد سپرده شود!... و نام کسی که تا دیروز بدون سلام و صلوات برده نمی‌شد، با لقب جدید عامل انگلیس! همراه گردد و روزنامه‌های وابسته به جبهه ملی و حزب توده، همه روزه آزادانه، عمامه او را با برچسب پرچم انگلیس، چاپ کنند و بی‌شرمانه‌ترین اهانت‌ها را به کسی روا دارند که تا دیروز او را «پیامبر مردمی»! می‌نامیدند!

اگر ملاک داوریِ یک تاریخ‌نویس، یک جامعه‌شناس و یا یک نویسنده درباره کسی، بر مدار موافقت یا مخالفت با دکتر مصدق بچرخد، نه تنها بر مُرده که بر زنده نیز باید گریست! و اکنون آن‌‌هایی که قلم به دست گرفته‌اند و هشدار می‌دهند که به تاریخ دروغ نگویید، باید نخست، خود به هشدار خود عمل کنند و ناجوانمردانه تاریخ را تحریف نکنند که خود، نوعی دروغ گفتن به تاریخ است.

البته از آنچه که ما گفتیم، به خوبی روشن می‌‌گردد که ما آیت‌‌الله کاشانی را معصوم نمی‌دانیم، همان‌طور که دکتر مصدق هم معصوم نبود، ولی داوری یک‌جانبه و تعصب‌آمیز و طرفداری بی‌قید و شرط از «قدرت حاکم وقت» را هم که بدون تردید ضعف‌های درونی و اشتباهات آن، در تاکتیک و در استراتژی‌، خود موجب سقوطش گردید، دور از انصاف و عدل انقلابی می‌دانیم که گویا مدّعی هواداری از آن هم هستیم!

اگر آیت‌الله کاشانی در موردی در تشخیص خود دچار اشتباه گردید و دکتر مصدق نیز عملاً با عدم اقدام در رفع سوء‌تفاهم، در ادامه آن اشتباه همکاری کرد، آیا مورّخ باانصاف باید چنین داوری کند که فقط آیت‌الله کاشانی، «عامداً و عالماً موجب تفرقه و تشتّت گردید»؟! به راستی وجدان شما چگونه اجازه می‌دهد که درباره پیرمردی 80 ساله، آن هم پس از یک عمر مبارزه و جهاد در راه حق، چنین داوری کنید و او را متّهم سازید که در آخر عمر خود، عامداً و عالماً باعث شکست نهضتی گردید که زندگی خود را در راه آن گذاشته بود؟!

* * *

نویسنده مقاله آن‌گاه از «آیت‌الله طالقانی» و «ذهن صاف و زلال سرشار از انصاف» او داوری خواسته است و گویا نویسنده که هوادار دکتر مصدق است، در برگزاری مراسم سالروز درگذشت دکتر مصدق، بر سر مزارش نبوده است، وگرنه این داوری منصفانه را از آیت‌الله طالقانی، مجاهد کبیر خلق مسلمان ما، چنین می‌شنید (دقت کنید):

«.... وقتی وحدت نظر بود، همه نیروهای ملّی و دینی در یک مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند «آیت‌الله خوانساری» و «آیت‌الله کاشانی» و «فداییان اسلام» با هم شروع کردند و ملت را به حرکت درآوردند. هر کدام به راه خود و فداییان اسلام، جوان و پُرشور و مؤمن، آن‌ها راه را باز ‌کردند و موانع برطرف شد. انتخابات آزاد شروع گردید و صنعت نفت در مجلس، ملّی گردید. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی از دولت ملّی، در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران، یک شعار شد، یک حرکت و یک هدف بود.

بعد چه شد؟ از کجا ضربه خورد؟ ضربه از درون خودمان خوردیم. به فداییان اسلام گفتند: این شما بودید که نهضت را پیش بردید و مصدق آدم بی‌دینی است و به دین توجه ندارد. به دکتر مصدق گفتند: فداییان اسلام جوان‌های تروریست هستند، از آن‌ها بپرهیزید!... من خودم که می‌خواستم بین این‌ها تفاهم ایجاد کنم، دیدم نمی‌شود، امروز صحبت کردم، فردا می‌آمدم و می‌دیدم که باز خصومت، باز موضع‌گیری...

بعد سراغ آیت‌الله کاشانی رفتند که این نهضت مال تو است، دکتر مصدق چه کاره است؟ او را نیز از مصدق جدا کردند. روزی به آیت‌الله کاشانی گفتم: من شما را مرد مبارزی می‌شناسم، شما مزایا و سوابق خوبی دارید، متوجه و هوشیار باشید که تفرقه‌ای ایجاد نشود. گفت: خاطرتان جمع باشد. آن چند نفری هم که دور دکتر بودند، آن‌ها هم در گوش‌‌شان گفتند: این آقا پیرمرد است، عقلش کم شده، تو باید جای او را بگیری، باد به آستین او کردند و وقتی این نیروها از درون متلاشی شد، با یک ضربه 28 مرداد فاجعه‌ای برای ملت ایران پیش آوردند.»[7]

چنین است داوری منصفانه آیت‌‌الله طالقانی که خود، در متن جریانات بود، ولی باید پرسید که نویسندگان محترم چگونه به خود اجازه می‌دهند که قلم به دست بگیرند و حقایق را وارونه جلوه دهند؟

باید در یک تجزیه و تحلیل تاریخی، به دور از حب و بغض‌های شخصی و فامیلی، حقایق را ارزیابی کرد و سهم و نقش هر گروه یا هر کسی را، به همان مقداری که بوده، تعیین کرد و بی‌جهت برای بزرگ کردن یکی، دیگری را نباید کوبید.

باید مانند آیت‌الله طالقانی منصفانه اعتراف کرد که فداییان اسلام با از میان برداشتن مُهره‌های کثیف استعمار و استبداد، راه را برای پیروزی نهضت ملّی هموار کردند و سپس آیت‌الله کاشانی با دخالت مستقیم و فتواهای خود، دکتر مصدق را یاری داد و با پشتیبانی ملت، نهضت ملّی شدن صنعت نفت پیروز گردید...

در مورد علل شکست هم، البته متهم ساختن کسی که خود در دنیای ما نیست، کار آسانی است، ولی دفاع از حق، نیاز به شهامت دارد آن هم در جوّی که هنوز منطق بر آن حکومت نمی‌کند. در این مورد باید اعتراف کرد که در دوره حکومت دکتر مصدق، نخست‌ «فداییان اسلام» به زندان انداخته شدند و سپس سیل اتهامات و دشنام‌ها، علیه آن‌ها و آیت‌الله کاشانی در روزنامه‌ها آغاز گردید و حزب توده هم با اقدامات خائنانه خود، نهضت ملّی و دکتر مصدق را کوبید و گروهی از رهبران جبهه ملّی هم به وظایف خود عمل نکردند و استعمار چپ و راست، و شرق و غرب هم با هم همکاری نمودند، عمّال حقوق‌بگیر آن‌ها هم توطئه را پیاده کردند و نهضت شکست خورد! و به قول «دکتر عنایت» در «نگین»، عامل بزرگ شکست مصدق، «جوّ سیاست جهانی» و «افکار عمومی دنیا» بود که خفقان و اسارت‌ها را تأیید کرد.

آری، تنها آیت‌الله کاشانی را عامل شکست قلمداد کردن، نوعی «ظلم» است و ظلم، خواهی نخواهی، «اثر وضعی» دارد و ظلم، الزاماً «اعدام» نیست که ضایع کردن حقّ هر کسی خود، نوعی ظلم است و فرقی نمی‌کند که این ظلم را آیت‌الله کاشانی بکند، یا دکتر مصدق یا یاران دور و نزدیک دکتر مصدق... چه در زمان حیات آن‌ها و چه پس از سی سال!...

آیا دور از جوانمردی نیست که آیت‌الله کاشانی را مدافع شاه قلمداد کنند؟! این ظلم تنها به فرد نیست که بر «تاریخ» است؛ البته اگر نوشتن نامه سرگشاده به «اعلی‌حضرت»! به معنی به رسمیت شناختن رژیم باشد، می‌توان بوسیدن دست ثریا توسط دکتر مصدق را هم دلیلی بر تحکیم رژیم شاه دانست!

«علی امینی» در یکی از مصاحبه‌های اخیر خود اعلام داشت که آیت‌الله کاشانی تلفنی از او خواسته بود که به جای امضای قرارداد ننگین نفت، از وزارت استعفا دهد، و این اعتراف نشان می‌دهد که آیت‌الله کاشانی همواره آرزو داشت که نهضت ملّی ایران، پیروز گردد و اگر فرض کنیم که در موردی دچار اشتباه شد، هرگز نمی‌توان آن را خیانت نامید، همان‌‌طور که آیت‌الله طالقانی در بیان خود، به نقطه‌‌ضعف هر کدام اشاره کرد، ولی هیچ‌ کدام را به خیانت متهم نکرد...

* * *

پیشنهاد این‌جانب آن است که «شورای انقلاب اسلامی» با یک داوری اخلاقی، انسانی و تاریخیِ منصفانه، از آیت‌الله کاشانی رسماً اعاده حیثیت بکند و در صورت لزوم، این امر به تصویب مقام رهبری نیز برسد.

در تمام دنیا رسم است که پس از گذشت زمانی، از افرادی که در حین خدمت مورد ظلم واقع شده و بی‌جهت متّهم شده‌اند، اعاده حیثیت می‌شود. در عصر ما بدون تردید، شخصیت بزرگواری که به حق باید از او اعاده حیثیت کامل شود، آیت‌الله کاشانی است و ما از شورای انقلاب اسلامی انتظار داریم که در این مورد و برای همیشه، حقیقت را رسماً و صریحاً اعلام دارد و اجازه ندهد که در دوران انقلاب اسلامی هم، حقّ یک انسان بزرگ پایمال گردد که در این صورت چه فرقی با دوران طاغوت خواهد بود؟...

و قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یذْهِبْنَ السَّیئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِینَ» (هود، آیة 112)

قم، سید هادی خسروشاهی

اردیبهشت 59

 


[1]. این نوشته در شماره 33 هفته‌نامه «جنبش»، چاپ تهران، سال 1359 منتشر شده است.

[2]. موضع‌گیری‌های بعدی آقای حاج سید جوادی، در واقع صحت ادعاها و برداشت‌های ما را ثابت می‌کند... به مواضع ایشان، به ویژه به هنگام اقامت در پاریس و همکاری با به اصطلاح شورای ملی مقاومت! مراجعه نمایید.

[3]. متأسفانه پاسخ بعدی ما در جنبش چاپ نشد!

[4]. مانند ابراهیم صفایی و دکتر! میمندی‌نژاد...

[5]. به قسمت‌هایی از این موضع‌گیری‌ها، در فصل پیشین اشاره شد.

[6]. ماهنامه «گنج شایگان»، شماره 2، سال 1332. نویسنده مقاله جناب آقای مهندس بازرگان است.

[7]. روزنامه اطلاعات، مورخ 15 اسفند 1357، ص 8.