سابقه آشنایی
فروردین ماه 1386، دومین سالروز رحلت علامه دوران، جمال فلسفه و عرفان، آقا سیدجلالالدین آشتیانی بود؛ ولی از مراسم بزرگداشت نام و خاطره او، در محافل فرهنگی ـ فلسفی، متأسفانه خبری نبود! به ظاهر در بعضی از جراید، یادی و تجلیلی، نه در خور شأن، به عمل آمد و دیگر هیچ! و فقط در نخستین شماره سال دوم مجله وزین «اطلاعات حکمت و معرفت» نامههایی چند از استاد منتشر گردید که گویای بخشی از تاریخ معاصر و نشاندهنده چگونگی قدرشناسی! محافل دانشگاهی دوران قبل از انقلاب، از شخصیتهای فرهیختهای چون جلالالدین بود، تا آنجا که برای پذیرش «ملاصدرای زمان» ـ به قول هانری کربن ـ برای تدریس در دانشگاه، میبایست از ایشان «امتحان»! به عمل میآمد و رسالهای «مکتوب» میداشت و البته پس از تحقق این امر هم، تازه بزرگان قوم! «نپذیرفتند» که او در دانشگاه تهران تدریس بکند.
بگذرم که این قصه پرغصه، سر دراز دارد و مطرح ساختن یا بررسی و تحلیل علل آن در این مقدمه، نه مقدور است و نه معقول و بپردازیم به یاد و خاطره از استاد جلالالدین تا به نوبه خود ادای دینی کرده باشیم به این «عمادالفقهاء و سیدالحکما» ـ به تعبیر مرحوم آیتالله رفیعی قزوینی ـ در اجازهنامه اجتهادی که برای آقا جلالالدین، صادر کردهاند.
... به خاطر دارم که یک بار در مشهد مقدس از استاد جلالالدین در مورد تاریخ دقیق تولدش سؤال کردم و او در پاسخ به شوخی گفت: «من که خودم یادم نمیآید! اما گویا در ماه رجبالمرجب[1] بوده است. یعنی بعدها از پیرمردان روستایی قصبه آشتیان، این را شنیدم و البته در جایی هم مثلاً پشت قرآن، ثبت نشده است، اما تاریخ وفات، به نظرم روزی در جایی ثبت خواهد شد!» و اکنون در آستانه ماه رجب ـ 1428 هـ ق ـ «یادمان علامه آشتیانی» را به جای سالگشت رحلت، در سالروز تولد استاد، منتشر میسازیم.[2]
در این یادمان، نخست به سابقه آشنایی با استاد اشاره میکنیم و سپس نگاهی کوتاه بر تاریخ زندگی و آثار وی خواهیم داشت و سرانجام چند نامه از نامههای تاریخی ـ سیاسی استاد به این جانب را نقل میکنیم، با اشارهای پیش از آن، به نظریات سیاسی وی که در یادوارهها و مقالات اساتید و علاقهمندان منتشر شده در جراید، تاکنون به این امر توجهی نشده است...
* * *
... در اواخر سال 1331 یا اوایل 1332 برای ادامه تحصیل و اقامت دائم در حوزه علمیه قم، به این شهر آمدم، ولی از لحاظ درسی و سنی، شرایط داشتن «حجره» یا اتاقی در مدرسه «حجتیه» را دارا نبودم... با استاد بزرگوار آیتالله شیخ جعفر سبحانی مدظلهالوارف، با توجه به سابقه آشنایی ایشان با مرحوم والد ماجد و اخوان عظام، مشورت کردم و ایشان به یاری شتافتند و به دو نفر از شاگردان خود که اهل «خمین» بودند[3] و در مدرسه فیضیه حجرهای داشتند، توصیه کردند که به طور موقت در حجره آنها سکونت کنم تا حجره یا جایی مستقل پیدا شود و آنها به احترام استاد خود، پیشنهاد را پذیرفتند؛ ولی موافقت مرحوم صاحب الداری متولی مدرسه فیضیه قبل از مرحوم آیتالله علمی (پدرخانم استاد محمد مجتهدی شبستری) با این امر مورد نیاز بود که به ایشان مراجعه کردم و معلوم شد که از همدورهها و علاقهمندان اخوی معظم، مرحوم آیتالله سیداحمد خسروشاهی است و بلافاصله موافقت کرد و من در مدرسه فیضیه، در حجره این دو بزرگوار، مستقر شدم.
آیتالله جلالی خمینی هم که گویا خود ساکن آن مدرسه نبود، هر چندی یکبار به دیدار همشهریهای خود به آن حجره سر میزد و از همان تاریخ، آشنایی با ایشان هم آغاز گردید.
در حجرههای متعدد مدرسه فیضیه، طلاب جدید در کنار فضلای قدیم، و هر کدام از شهری و روستایی دور یا نزدیک، در کنار هم زندگی میکردند و «آقا احمد» طلبه جوان و فرزند کوچک مرحوم آیتالله بروجردی هم به توصیه پدر در این مدرسه حجرهای داشت و از صبح تا شب در آنجا به سر میبرد تا درس بخواند و مغرور «بیت» مرجعیت و رفت و آمد آنها نشود!
... از جمله معاریف این مدرسه، آقا سیدجلالالدین آشتیانی بود که در طبقه دوم طرف غرب مدرسه، حجرهای داشت و گاهی سروصدای «مباحثه» او، وقتی در و پنجره حجره باز بود، به پایین هم میرسید!.. خطیب شهیر مبارز، حضرت آقای شیخ علی اصغر مروارید ـ حفظهالله ـ هم که در آن ایام طلبه جوانی بود، اتاقی در کنار حجره آقا جلال داشت و هم حجره ایشان، مرحوم آیتالله شیخ محمدحسین زرندی، امام جمعه فقید کرمانشاه بود.
در محیط مدرسه، جوی روحانی و معنوی و دوری از مادیات و زرق و برق زندگی، حاکم بود و همگان به درس و بحث ـ منهای زندگی مادی ـ مشغول بودند. همحجرههای اینجانب که هنوز تسلطی بر زبان فارسی نداشتم، در آموزش طبیعی زبان، موثر بودند و آشنایی من با آنها که اهل روستاهای خمین بودند، موجب شناخت بیشتر از «حاج آقا» ـ امام خمینی ـ گردید، چرا که قبلاً در تبریز، از اخوی بزرگوار آیتالله سید احمد خسروشاهی که همدرس امام، در درس آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بوده، از فضائل اخلاقی و معنوی ایشان اشاراتی شنیده بودم، چون حضرت اخوی؛ خود علاوه بر تحصیل علم و فقاهت، اهل سیر و سلوک هم بود و به همین جهت به «حاج آقا» ـ اهل فلسفه و عرفان ـ ارادتی خاص داشت.
قبل از آن «تاریخ » ـ 1332 ـ هم حاجآقا در «مَدرس» فیضیه، درس اخلاق و تدریس فلسفه داشت و به قول جلالالدین، در مقاله در رثای امام عارفان «متجاوز از بیست سال، شرح منظومه و اسفار تدریس کردند و یگانه مشعل فروزان علم توحید و معرفت ربوبی و استاد وحید در علم عرفان و ... محسوب میشدند و مدتی هم برای برخی از ارباب معرفت شرح قیصری بر فصوص را تدریس کردند...».
و همانطور که جلالالدین آشتیانی در زندگینامه تکمیلی «خودنوشت» خویش مینویسد: «مدتی نیز در درس استاد حاجآقا روحالله خمینی، حضور به هم رسانیده» است.
و به هر حال، آقاجلال در آن دوران یکی از معاریف فضلا به شمار میآمد. در مدرسههای طلبگی، نوعاً طلاب جدید و جوان، «اشکالات» درسی خود را از فضلای حاضر در مدرسه میپرسیدند که در واقع نوعی «کمک درسی سهلالوصول»! بود و حقیر هم بارها اشکالاتی را که در درسهای خود داشتم، از آقاجلال آشتیانی میپرسیدم و او با بیان شیوا و شرح گویا و لهجه زیبا، به حل مسئله و پاسخگویی بر مشکلات درسی میپرداخت.
همین امر، علیرغم اختلاف سنی، موجب آشنایی اینجانب با آقای آشتیانی گردید، ولی اقامت موقت حقیر در مدرسه فیضیه دو یا سه ماه بیشتر طول نکشید و در مدرسه حجتیه به لطف مرحوم آیتالله آقا شیخ اسحاق آستارائی، متولی و مدیر مدرسه و از اصحاب مرحوم آیتالله حجت ـ حجرهای نصیب شد و از فیض حضور فضلای فیضیه محروم شدم، ولی همین آشنایی مقدماتی، که موجب دوستی و آشنایی با آقای آشتیانی گردیده بود، در جلسات هفتگی منزل مرحوم آقا سیدمهدی رضوی قمی در تهران، ـ منطقه شمیرانات ـ استمرار یافت.