نامه ششم‌

بعد از تقدیم عرض ارادت و سلام، خاطر سرکار را مستحضر می‌دارد سه پاکتی که توسط آقا سیدعبدالحسین[1] ارسال می‌شود، بدهید به آقای رضوی موضوع اصول ده‌گانه است، باید با بعضی از دوستان تجدیدنظر نموده، توسط آقای محلاتی خواهم فرستاد؛ چون حال و وقت تجدیدنظر را ندارم.

و این را به خود سرکار عرضه می‌دارم بنده مدت دو سال با این نهضتی‌ها کار کردم، تالی فاسد هم برای بنده داشت. بعضی از مقالات آن‌ها را که به خط بنده بود، حکومت نظامی نمی‌دانم به چه وسیله به دست آورده و سخت بنده را تعقیب نموده و حضرت آیت‌الله بروجردی سعی بلیغی مبذول داشته تا از تعقیب این امر، حضرات منصرف شوند.[2] در این مدت بنده افرادی را در بین آن‌ها سراغ کرده‌ام که حتی جاه‌طلبی و ولع در ترس به حد وافر در آن‌ها موجود است. روی همین میزان، کاری نکرده‌اند، لذا خیلی علاقه به همکاری ندارم، با قطع این‌که کاری از پیش نمی‌رود در این کارها یگانه عامل مؤثر ازخودگذشتگی است که یادش بخیر!‌

عده‌ای از ‌آقایان اظهار تدین می‌نمودند به اندازه‌ای که من فریفته آن‌ها شدم، بعد معلوم شد مخالفت دستورات ضروری اسلام پیش آن‌ها مباح است، بلی، در بین آن‌ها برخی موجودند که واقعاً اعتقاد دارند و عمل هم می‌کنند علی‌الظاهر حُب جاه و ریاست هم در آن‌ها نیست که قلیل من عبادی‌الشکور ـ و عده کمی از آن‌ها هم پیشرفت کار را منحصر به اعمال قواعد حقّه اسلامیه می‌دانند که فرمود ثلة‌ من الاولین؛ ولی در اثر تشویق آقای مهندس رضوی و آقای نخشب و بعضی دیگر به قول معروف و سخن مألوف: با این همه از سابقه نومید می‌شوم، گاهی صحبتی می‌کنم.

تذکر قسمت اخیر هیچ لازم نبود و بنده خودم این جهات را متوجهم فقط و فقط برای حفظ شئونات، بنده از تعارف هم خودداری می‌کنم. گذشته از حفظ شئونات بنده از احدی واهمه ندارم. دفع شر اینها برای بنده مثل آب خوردن است. این‌گونه مردم از هر جهت وامانده‌ترین موجودات محسوبند:

از خیالی جنگشان و صلحشان   /   از خیالی نامشان و ننگشان

چند نفر از دوستان طهران کراراً به بنده فرمودند با شما تماس بگیرم، حتی سؤالاتی راجع به شما از من کردند. ممکن است از طاهری و دیگران سؤال نمایید، به هیچ نحو حاضر نشدم که حتی صحبت کنم. با این محیط فاسد که منشأ کلیه مفاسد و بذر آفت همه اصلاح‌ها و ام‌الفساد تمامی پیشروی‌ها می‌باشد، باید احتیاط از دست داده نشود و به اصطلاح داغ باطله بر پیشانی انسان زده نشود.

یک عده مردم مجهول‌النسب که برای انعقاد اجتماع به درد می‌خورند، بدون تربیت خانوادگی و نجابت اصلی به اسم اهل علم، به جان مردم بدبخت افتاده‌اند و العجب من هولاء یزعمون ان بهم قوام‌الدین و بقاء شریعه‌ سیدالمرسلین و الی زماننا هذا ما سمعنا یهودیاً آمن بید واحد منهم و لا نصرانیاً اسلم، ولعمری انهم ینادون من مکان بعید.

بنده هم چون صریح‌اللهجه هستم عرض می‌‌کنم رویه جناب‌عالی هم تا اندازه‌ای مرضی و پسندیده خدا و رسول است. بین حقیر و جناب‌عالی واسطه اصولاً موجود نبوده که جبر محیط و زمان موجب قطع و انفصالش شود، به اندازه‌ای بنده در این‌ امورات با احتیاط هستم که حد ندارد. تا اندازه‌ای هم باید خود جناب‌عالی فهمیده باشید.‌

موضوع راجع به مطلب معروضه در عریضه قبلی را هم فرستادم. چند سؤالی هم یکی از دوستان که به وسیله آقای راشد با او دوست شدم، درس قدیم هم قدری خوانده است و مذاقش مذاق صوفیه است، از آمریکا برای حقیر فرستاده. بنده در سؤالات تصرف کرده به زبان خودمان درآورده‌ام و جوابی هم تهیه نموده‌ام. آقای نهاوندی از بنده گرفتند که بعد از مطالعه، رد نماید.[3]

 


[1] . مراد، حجت‌الاسلام والمسلمین حضرت آقای سیدعبدالحسین لاله‌زاری(حفظه الله) است که در مدرسه حجتیه، در کنار حجره من، حجره‌ای داشت و چون با استاد جلال‌الدین رفت و آمد داشت، رابط خوبی برای تبادل‌نامه‌ها و اعلامیه‌ها بود و البته خود او از محتوای پاکت‌های متبادل، اطلاعی نداشت.

[2] . قبلاً در این باره توضیح داده‌ام و خلاصه ماجرا این بود که استاد جلال شرحی درباره پیک اعزامی شاه به نزد آیت‌الله بروجردی و عدم پذیرش گفته‌های او از طرف ایشان، مطالبی با خط خود نوشته و به نهضت مقاومت در تهران می‌فرستد که دستخط استاد «لو» می‌رود و موجب دردسر و دستگیری ایشان می‌گردد که با وساطت آیت‌الله بروجردی، مشکل رفع می‌شود.

[3] . این نامه به علت حساسیت موضوعات مطرح شده، نام گیرنده (این‌جانب) و امضای نویسنده را ندارد.‌