- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره آیت الله علی مشکینی
- پیوست ها
-
(3) دیدگاه جامعه مدرسین
* در مورد غوغای کتاب «شهید جاوید» و مسئله تأسیس «دارالتبلیغ اسلامی»، متأسفانه تاکنون توضیحات کافی در اختیار مردم به ویژه جوانان حوزه قرار داده نشده است و جنابعالی درواقع برای نخستین بار حقایقی را درباره هر دو موضوع مطرح کردید، اگر امکان داشته باشد، توضیحات بیشتری را بیان نمایید.
□ البته قبل از حقیر، افراد و شخصیتهای برجستهای، به ویژه در خاطرات خود، مطالبی در همین رابطه بیان کردهاند، ولی اهتمام خاصی برای جمع بندی نهایی در این زمینه به عمل نیامده است... و از همه بیشتر، مورخ معاصر مرحوم استاد علی دوانی، در دو جلد خاطرات خود: «نقد عمر» و جلد 13 «مفاخر اسلام» حقایقی را به عنوان یک شاهد عینی بیان داشته است، و من در اینجا ترجیح میدهم که به جای بیان نظریه و برداشت خودم، برای مستندتر ساختن این بخش از خاطرات، سطوری را درباره هر دو موضوع از کتاب تاریخی پرارزشی که از سوی «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» منتشر شده است، نقل کنم و البته با توجه به گرایش خاص و عام این جامعه محترم، فکر میکنم که داوری و قضاوت آنها، مورد قبول دوستان «تندرو!» حوزوی هم قرار گیرد.
البته علاوه بر آن، کتابهای «اسناد ساواک درباره کتاب شهید جاوید» و «خاطرات آیت الله منتظری» و بخش مربوط به کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی» تألیف جناب دکتر رسول جعفریان، در این رابطه توضیحات مفید و روشنگرانهای دادهاند که مطالعه آنها روشنگر بخشی از حقایق خواهد بود و ما در اینجا به نکات جالبی که در کتاب جامعه مدرسین آمده است، اشاره میکنیم:
«کتاب شهید جاوید»
در سال 1349 کتاب «شهید جاوید» نوشته آقای نعمت الله صالحی نجف آبادی منتشر شد. نویسنده در مقام ارائۀ این مطلب بود که هدف امام حسین (علیه السلام) از قیامی که سرانجام به شهادت ایشان و یارانش انجامید، به دست گرفتن حکومت بود و نه کشته شدن. بدین صورت ایشان، در سند روایاتی که نشان میداد امام (علیه السلام) فقط برای شهادت، قیام کرده است، تشکیک نموده بود. دو تن از مدرسین مطرح حوزه؛ آقایان مشکینی و منتظری، پس از نگارش کتاب بر آن تقریظ نوشتند و به نوعی، مطالب آن را تأیید نمودند.
از آنجا که لازمۀ دیدگاه نویسنده به شیوۀ طرح شده در کتاب، نفی علم امام معصوم (علیه السلام) تلقی میشد، پس از انتشار کتاب، موجی از انتقادات و حملات متوجه کتاب، نویسنده و تقریظ نویسان آن گردید که در رأس منتقدین آیت الله گلپایگانی و آیت الله نجفی مرعشی و بیت آن دو بزرگوار قرار داشتند. متقابلاً گروه زیادی از مبارزان، به ویژه طلاب ـ که طرفدار امام خمینی محسوب میشدند ـ در موضع حمایت از نویسندۀ کتاب، به مقابله با مخالفین برخاستند. در این شرایط، ساواک که از جانب هر دو طیف به خصوص گروه موافق، مشکلات زیادی را متحمل شده بود، به این اختلافها به شدت دامن زد و نویسنده و تقریظ نویسان را که طرفداران مطرح امام و مخالفین سرسخت رژیم بودند، به عنوان افراد منحرف تبلیغ نمود.[1] جنجال در مورد این کتاب تا مدتهای زیادی باقی ماند و به شهادت آیت الله شمس آبادی از علمای اصفهان و از مخالفان شهید جاوید در اوایل سال 1355 منجر گردید. به دنبال اعلام خبر قتل مشکوک ایشان، اعلامیه هایی توسط مجامع روحانی مبارز از جمله توسط «اساتید و فضلای حوزۀ علمیۀ قم» منتشر و رژیم، عامل این جنایت شمرده شد. به هر حال به خاطر انتشار این کتاب به همراه دو تقریظ مذکور، نهضت اسلامی متحمل صدمات جدی گردید.
صرف نظر از آقایان مشکینی و منتظری که بر این کتاب تقریظ نوشته بودند ـ و البته آقای مشکینی پس از مدتی از تقریظ خود برگشت ـ بیشتر مدرسین نسبت به شیوۀ طرح مطالب کتاب، نقد داشتند و به همین منظور آیت الله فاضل لنکرانی همراه یکی دیگر از فضلا[2]، در ردّ آن کتابی تحت عنوان «پاسداران وحی» منتشر کردند. اما از آنجا که مباحث کتاب از حالت علمی خارج شده و بهانهای شده بود تا مخالفین نهضت، به امام و یارانش حمله کنند، گروهی از مدرسین، بدون آنکه همۀ مطالب کتاب را تأیید کنند، به دفاع از ایدۀ حکومت اسلامی و نیز حمایت از تقریظ نویسان ـ که به عنوان دو رهبر بزرگ نهضت در قم شناخته میشدند ـ اقدام نمودند؛ همچنین جهت رفع جنجالها و مسکوت گذاشتن بحث دربارۀ این کتاب، تلاشهای زیادی کردند.
آیتالله احمدی میانجی ـ از بزرگان علماء حوزه ـ به یکی از برخوردهای صورت گرفته با آقای مشکینی و دفاعی که ایشان از آقای مشکینی نمود، پرداخته است:
«یکی از شبها که در مسجد نماز میخواندم، حضرت آیتالله مشکینی هم به آنجا آمدند. ایشان بعضی اوقات که در مسجد امام مکانی برای نماز خواندن نمییافتند به آنجا میآمدند، و با ما نماز میخواندند. در مسجد ما یک فرد نابینا بود که فکر میکنم ایشان را تحریک کرده بودند، چون چشم ظاهر نداشت، او به هر کس که به کتاب شهید جاوید تقریظ نوشته بود فحش داد و همان جا به آقای مشکینی ناسزا گفت... آقای مشکینی فحشها را شنید و رفت... بعد از اینکه آقای مشکینی رفت، من گفتم حرف کتاب شهید جاوید و محور کلامش صحیح است. بعد ادامه دادم که آقای منتظری و آقای مشکینی به آسانی به حوزه نیامده بودهاند، سالهاست در اینجا زحمت کشیدند و نباید آنها این گونه مورد اهانت واقع شوند. ولی دیگر نتوانستم بیشتر صحبت کنم، خیلی ناراحت شدم».
بنا به اظهارات آقای میانجی، ایشان و آیت الله سید مهدی روحانی، «آقای مشکینی را وادار کردند تا توضیحی در مورد کتاب بدهد و تقریظ خود را پس بگیرد.»[3]
آیت الله گرامی با ذکر مطالبی درباره مسائل مربوط به این کتاب از جمله این که «نویسنده در این کتاب و سایر نوشتههایش، گاهی از تواریخ معتبر شیعه استفاده نکرده»، و نیز این که «کتاب اشتباهاتی دارد، ولی دعواهایی که دربارۀ آن میشود، خلاف شرع است»، به برخی فعالیتهای خود در دفاع از حملات تندی که متوجه نویسنده و تقریظ نویسان و دیگر موافقین کتاب بود، میپردازد.[4]
آیت الله طاهری خرم آبادی، با تفکیک مباحث از یکدیگر و این که کتاب مذکور ـ قطع نظر از انکار علم امام ـ از جهت طرح مسئله حکومت، به ضرر رژیم شاه بود، به سیاسی شدن موضوع و به وجود آمدن شکاف میان مبارزین اشاره کرده و دربارۀ فعالیتهای خود در این زمینه توضیحاتی ارائه کرده است...»[5]
... اما در مورد «دارالتبلیغ اسلامی» که به دومین مسئله اختلافی در حوزه بدل شده بود، باز به جای نقل عقیده شخصی نکاتی کوتاه از دیدگاه «جامعه مدرسین» را که همراه با داوری منصفانه ایست نقل میکنیم:
«دارالتبلیغ اسلامی»
«یکی دیگر از اقداماتی که در راستای اصلاح برنامههای حوزۀ علمیۀ قم در اوایل دهه چهل ـ مدتی پس از تأسیس مدرسه حقانی ـ و با همکاری گروهی از فضلا و مدرسین به عمل آمد، تأسیس «دارالتبلیغ اسلامی» بود. هدف این مرکز، تربیت مبلغ مورد نیاز در ایران و کشورهای دیگر بود و افراد اصلی در شکلگیری آن، دست اندرکاران مجله مکتب اسلام و به طور خاص آیت الله شریعتمداری، آیت الله سبحانی، آیت الله مکارم شیرازی، حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی و نیز برخی از تجار بودند.[6]
از آنجا که پیگیری مقدمات تأسیس این مرکز، پس از شروع نهضت روحانیت علیه رژیم شاه و در سالهای 1342 - 1343 انجام شد، اختلافها و تنشهای زیادی را در بین روحانیان و مبارزان ایجاد کرد. علت مخالفت برخی روحانیان مبارز با تأسیس این مرکز، از یک سو به این مسئله باز میگشت که تأسیس دارالتبلیغ، نوعی انحراف در مسیر مبارزات ایجاد میکند؛ و از سوی دیگر با توجه به این که رژیم، به دنبال تأسیس «دانشگاه اسلامی» و عهدهدار شدن امور حوزههای علمیه بود، خطر دخالت در برنامههای دارالتبلیغ و تبدیل آن به آنچه مورد نظر رژیم بود، وجود داشت؛ به ویژه آن که برنامههای این مرکز محدود به داخل ایران نبود و به کشورهای دیگر نیز کشیده میشد و طبیعتاً چنین برنامههایی بدون هماهنگی با رژیم، نمیتوانست به صورت مناسب انجام پذیرد.
موضع مدرسین در قبال شکل گیری و تداوم فعالیتهای این مرکز نیز، موضع واحدی نبود. در سال 1343 که مقدمات تأسیس آن شروع شده بود، فعالیتهایی از سوی گروهی از مدرسین مانند آقایان: انصاری شیرازی[7]، خزعلی[8]، دوانی[9]، ربانی شیرازی[10]، سبحانی[11] و گرامی برای ایجاد وحدت نظر میان این دو مرجع انجام شد؛ اما این تلاشها به نتیجه نرسید و دارالتبلیغ به شکلی که مورد نظر آیت الله شریعتمداری بود، در مهرماه سال 1344 تأسیس و افتتاح شد و موجب گردید که اختلافها در این زمینه بیشتر شود.
همچنان که ذکر شد از میان مدرسین، آقایان سبحانی و مکارم شیرازی از دست اندرکاران و مؤسسان این مرکز بودند. غیر از این دو، افراد دیگری نیز همچون آقایان امینی، احمدی میانجی، روحانی، شبیری زنجانی و مشکینی به همکاری و تأیید آن اقدام نمودند. اما در مقابل، گروهی از مدرسین مانند آقایان: آذری قمی، بنیفضل، خزعلی، خلخالی، ربانی شیرازی، منتظری و یزدی، نظر مساعدی درباره این مرکز نداشته و بعضاً به مخالفت علنی با آن پرداختند.
به این مناسبت، اشارهای هرچند مختصر به روابط مدرسین با آیت الله شریعتمداری نیز مفید و شاید لازم باشد. در کتاب «جامعه مدرسین» آمده است: به طور کلی درباره دیدگاه و موضع مدرسین نسبت به آیت الله شریعتمداری، شاید بتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:
1. گروهی که ارتباط و رفت و آمد زیادی با بیت ایشان داشته و از اطرافیان ایشان محسوب میشدند؛ مانند آقایان: احمد پایانی، محسن دوزدوزانی، موسوی تبریزی و به ویژه آقایان سبحانی و مکارم شیرازی؛
2. برخی دیگر مانند آقایان: احمدی میانجی[12]، شهید قدوسی و مشکینی رویکرد میانهای نسبت به ایشان داشتند؛
3. افرادی از مدرسین نیز دارای دیدگاه منفی نسبت به ایشان بودند؛ مانند آقایان: خزعلی، فاضل لنکرانی، مسعودی خمینی، منتظری و به ویژه آقایان آذری قمی، بنی فضل، خلخالی، ربانی شیرازی و یزدی که موضع منفی شدیدی داشتند...»[13]
* * *
... بدین ترتیب و با توجه به شواهد موجود و اسناد به دست آمده از ساواک، مسئله کتاب «شهید جاوید» و «دارالتبلیغ اسلامی» که هر یک تبدیل به یک غائله شد، در واقع محصول تحریک و توطئه ایادی رژیم و ساواک بود... و البته این به آن مفهوم نیست که نه کتاب اشتباهی داشت و نه توقیت آغاز فعالیت دارالتبلیغ دقیق و صحیح بود، بلکه هدف توجه دادن نسل جوان حوزه به این نکته است که در مسائل اختلافی، سعی کنند با رعایت موازین شرعی و اخلاقی و عقلی، مسئله را حل کنند و نگذارند که این قبیل امور، موجب تشتت و تفرق و هجمه به شخصیتهای ارزشمند بشود... و از همان روش محتاطانه و مصلحانه شخصیتهایی چون علامه سید محمدحسین طباطبایی، آیت الله شیخ مرتضی حائری و آیتالله علی مشکینی استفاده کنند و اجازه ندهند که دشمنان حوزه و روحانیت، از فرصتهای این چنینی، سوءاستفاده کرده و اهداف شوم خود را پیش ببرند.
... اقدام به این امر، البته با مشکلاتی روبرو خواهد بود، ولی بیتردید رضایت حق تعالی در آنست و باید با مراعات موازین، در این مسیر اصلاحی گام برداشت.
[1]. جهت اطلاع از برخي اسناد ساواک دربارۀ کتاب شهيد جاويد، (ر.ک: زندگينامه آيت الله العظمي سيد محمدرضا گلپايگاني به روايت اسناد، صص 403-439؛ فقيه عاليقدر، ج 1، صص 132-138). به عنوان نمونه، چند سند ذکر ميشود: 1. در گزارش رياست ساواک قم در تاريخ 12/2/50 آمده است: «تبليغات حاد در ردّ کتاب شهيد جاويد به وسيلۀ وعاظ، به صورتي درآمده که احتمال اصطکاک و بيم زد و خورد بين طرفداران خميني به حمايت از صالحي نويسندۀ کتاب و مشکيني و منتظري تقريظ نويسان و جناح مخالف کتاب ميرود که از محصول اين اختلافات ميتوان نسبت به تضعيف بيشتر گلپايگاني که بيش از ديگران موجبات جنجال را فراهم ميکند، اقدام نمود. (زندگي نامۀ آيت الله العظمي سيد محمدرضا گلپايگاني به روايت اسناد، ص 403) 2. چند روز پس از آن، ساواک مرکز به رياست ساواک قم دستور ميدهد: «در مورد تضعيف طرفين (طرفداران خميني و گلپايگاني) ترتيبي اتخاذ گردد که اختلاف موجود در اين زمينه گسترش يافته و بهرهبرداريهاي لازم از اختلاف مذکور کسب گردد و نتيجه را اعلام نمايند.» (همان، ص 412). 3. در تاريخ 30/9/50 به دنبال انتشار جزوهاي تحت عنوان: «استفتائيههاي روحانيون از مراجع تقليد در مورد کتاب شهيد جاويد» و نظرات مراجع دربارۀ منحرف دانستن نويسندۀ کتاب و تقريظ نويسان و لزوم اجتناب از اين کتاب، ساواک مرکز به رياست ساواک همۀ مناطق نوشت: «بدين وسيله 20000 جلد جزوه فوق الذکر به پيوست ارسال، خواهشمند است دستور فرماييد با استفاده از منبع مورد اعتماد و ساير امکانات موجود به طور غيرمستقيم و به نحوي که دخالت ساواک در توزيع آن به هيچ وجه اشاعه نيابد نسبت به پخش جزوۀ مذکور در بين افراد و گروههاي متعصب مذهبي و روحانيون افراطي منطقه اقدام و نتايج حاصله را ضمن اعلام چگونگي عکس العمل خوانندگان جزوۀ مزبور به اين ادارۀ کل منعکس نمايند». (کتاب: فقيه عاليقدر، ج 1، ص 136).
[2]. مرحوم آیت الله شهاب الدین اشراقی.
[3]. خاطرات حضرت آيت الله احمدي ميانجي، صص 241-245 ، لازم به ذکر است که برخي مطالب آقاي ميانجي در اين صفحات، ابهام و اجمال دارد.
[4]. خاطرات آيت الله محمدعلي گرامي، صص 359-363.
[5]. کتاب شش جلدی ارزشمند «جامعه مدرسين حوزه علميه قم از آغاز تا اکنون» زير نظر سيد محسن صالحي. تحقيق: عليرضا جوادزاده، ج 1، صفحه 298 و به بعد (چاپ تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1385).
[6]. آقاي دواني، به تفصيل درباره چگونگي شکل گيري و برخي مسائل مربوط به دارالتبليغ توضيح داده است. (ر.ک: نقد عمر، صص 445-462).
[7]. ر.ک: خاطرات آيت الله محمدعلي گرامي، صص 278-281.
[8]. آقاي خزعلي «در طول نوزده ساعت، نُه بار» بين امام خميني و آيت الله شريعتمداري رفت و آمد کرده و پيغامها را ردّ و بدل ميکند. (ر.ک: خاطرات آيت الله ابوالقاسم خزعلي، صص 117-120).
[9]. ر.ک: نقد عمر، ص 457.
[10]. ايشان در نامهاي به آيت الله ميلاني در تاريخ 9/8/1343، درباره تلاشهاي خود جهت ايجاد تفاهم و وحدت نظر ميان امام و آقاي شريعتمداري و در نهايت نگارش و تنظيم طرح ده مادهاي به همراه علامه طباطبائي، توضيحاتي ارائه کرده است. (ر.ک: ياران امام به روايت اسناد ساواک، روايت پايداري، صص 12-14).
[11]. ر.ک: نقد عمر، ص 457؛ در کتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي ـ سياسي ايران»، صص 268 و 269 به نامهاي اشاره شده که آقاي سبحاني در اواخر سال 1343 (احتمالا 1344) در زمان اوج گيري مخالفتها به امام نوشته بود که بيپاسخ ماند. منبع اين مطلب مشخص نشده است.
[12]. ر.ک: خاطرات حضرت آيت الله احمدی ميانجي، صص 229-231، 275. آقاي ميانجي ضمن نقل مطالبي درباره دارالتبليغ و آيت الله شريعتمداري و برخي کمکهايي که جهت شکلگيري دارالتبليغ انجام داده بود، در ادامه ميگويد: «زماني که مرحوم آقاي بهشتي [در سال 49] از آلمان به تهران آمدند، به دستور آقاي شريعتمداري، من و آقاي قدوسي و آقاي مشکيني به ملاقات آقاي بهشتي رفتيم...» (ر.ک: همان، ص 230).
[13]. کتاب: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، از آغاز تا اکنون، ج 1 ص 329 و به بعد.