نوشتۀ لیث کبه
ترجمۀ میثم صفری
یاد و خاطرۀ نیکوی تو در ذهن من و همۀ کسانی باقی مانده که تو را میشناختند و با تو در بحبوحۀ آشوبها و فراز و نشیبهای سالهای نخستین انقلاب اسلامی ایران همکاری داشتند. تواضع ایشان من را به سوی خودش جذب کرد. من در دهۀ دوم عمرم بودم که برای نخستین بار با او ملاقات کردم. هنگامی که ایشان با من در لندن در جمع گروه کوچکی از جوانان پُرشور و انقلابی جهت حمایت از انقلاب اسلامی ایران صحبت کرد، من در آغازِ فعالیت دانشگاهی خود بودم. این گفتوگوها منجر به تأسیس یک مجلۀ هفتگی فرهنگی ـ سیاسی با هدف پوشش رویدادهای جهان از دیدگاه اسلامی معاصر شد. این مجله راه خود را برای تبدیل شدن به پلی جهت ارتباط با صدها نفر از نویسندگان، فرهیختگان و جنبشهای فکری باز کرد. مرحوم خسروشاهی با قلبی تپنده و چشمانی بیدار بالای سر این مولود جدید باقی ماند؛ بدون اینکه بر سَرِ سود یا شهرت با کسی مبارزه و رقابت کند. این ویژگیها باعث شد تا بذر محبت عمیق نسبت به ایشان در دل من قرار بگیرد.
در طول دهۀ هشتاد او را میدیدم که با جوانان مسلمان و پیشگامان جنبشهای انقلابی در جهان عرب ارتباط برقرار میکرد. موضوعی که این ارتباطها را خوشآیند میکرد و برایم تعجبآور هم بود، افقِ باز فکری ایشان، پذیرش چندگانگی و اختلاف نظرات و اندیشهها، درک تنوع فکری موجود در منطقۀ غرب آسیا و اهتمام شدید ایشان به رعایت مصلحت بالاتر برای همۀ جامعۀ مسلمانان بود. ویژگی متمایز سخنرانیهای او، صراحت، اشتیاق فراوان به تشریح کارها و تبیین واقعیت رویدادهای ایران بدون برخورد منفعلانه یا توهین به کسی بود.
ایران در دهۀ هشتاد، مملو از درگیریِ جناحها و جریانات سیاسی بود. آرامش روحی و اعتدال آن مرحوم و پایداری و حفظ موازنه بر اساس مصلحت بزرگ ایران و درک درست و جامع ایشان از بُعد ارزشی انقلاب و قدرتهای سیاسی درگیر داخل ایران، همیشه نظر من را به خودش جلب میکرد. یاد و خاطرۀ این مرد نیک و راستین، تا آخر عمر در جانم باقی خواهد ماند و تبسم همیشگی او حتی در لحظات سختی و خشم، هیچ وقت از ذهن من نخواهد رفت.
خداوند آن مرد پاک و مخلص را رحمت فرماید و او را با مومنان و صالحان محشور فرماید.