مقالهام را با بیانی از امام موسیصدر آغاز میکنم که آن بزرگمرد در ابتدای یکی از نامههایش برای مرحوم پدر؛ استاد سید هادی خسروشاهی(ره) نوشته و برخی اوصافی را برشمرده که مرحوم والد به انحای مختلف میکوشید تا بازگو نشود.
بسمالله الرحمن الرحیم
حضرت هادی عزیز؛ سلام بر شما
«چقدر باید شکر خدا کنی که اینقدر خوبی، همّت داری، گرمی، متدیّنی، زرنگی، خر مقدس نیستی و لامذهب هم نمیباشی. خویشان از همّت والای تو سخن میگویند و تو را از خویشان خود نزدیکتر و با همّتتر میدانند. الحمدلله. خدا حفظت کند و برکت دهد...».
مرحوم والد معظم اهداف خود را در راه اعتلای اسلام پیش میبُردند. هر بار به بهانهای، برگزاری مراسمی در بزرگداشتشان را رد کرده و این کارها را غیرضروری میدانستند. از جلسات رونمایی از کتابهایشان استقبالی نمیکردند. این پدیده را نهتنها مفید نمیدانستند؛ بلکه آن را اتلاف وقت و از بین بردن سرمایه قلمداد میکردند. از هر حرکتی که جنبه تجلیل و تمجید از ایشان داشت، روی بر میتافتند.
همین روحیه هم سبب شد تا چندین کتاب که در بردارنده مجموعه نامههای کمنظیر شخصیتهای برجسته جهان اسلام به ایشان میباشد، مسکوت بماند. والد معظّم همچنین از انتشار مجموعه تصاویرشان در کنفرانسهای داخلی و خارجی که بیانگر گستردگی ارتباطات ایشان با متفکران برجسته بود، امتناع کردند. آنچه را که جنبهای از تبلیغ در آن مییافتند، بهشدت نهی میکردند. بارها میگفتند که آن کارها برای رضای الهی بوده و همین کفایت میکند. معتقد بودند که در پس بسیاری از این تبلیغها، دغدغههای شخصی و ناپیراستهای وجود دارد و باید از آن پرهیز کرد.
این مسلک و رویّه پدر بود؛ اما همین عدم معرفی دقیق، اگرچه از مناعت طبع ایشان بر میخاست، سبب برخی برداشتهای ناصواب هم میگردید. پس از درگذشت والد مکرّم، برخی از این فهمهای ناروا عیانتر شد.
در این مطلب میکوشم که قدری از آنچه را دیدهام و شنیدهام، بیان کنم. در این کوتاه نوشته، برخی از خطوط کلی مرام مرحوم والد را عنوان و راه او را ترسیم میکنم؛ شاید که سرّ سخن امام صدر را هم دریابیم که چرا به او میگوید: «حضرت هادی عزیز؛ سلام بر شما...»
ـ شرافت خانوادگی
در زمانه حاضر، داشتن عناوین، متاعی است که بسیاری را مست خود میکند. صغیر و کبیر هم نمیشناسد. به لطایف الحیَل به آن توسّل میجویند تا فخری را به دیگری بفروشند. مرحوم والد بر این رویّه نامقبول بارها طعن زد و نقد کرد. اگر نامهای به او مینوشتند و مرتبه روحانیت او را نادیده میگرفتند، هیچگاه نه گلایهای داشت و نه اعتراضی میکرد. این عناوین را دلفریبیهای دنیا میدید و به آن التفاتی نمیورزید.
مرحوم پدر بر اطلاق عنوان «سید» بر نام خود توجه میکرد. اگر او را بیعنوان «سید» خطاب میکردند، خوش نداشت. این عنوان را برترین لقب برای خود میدانست. به شرافت خانوادگی خود تأکید داشت. از همین رو بود که کتاب «خاندان علم و تقوا؛ فقاهت و سیاست» را در معرفی خاندان خسروشاهی مکتوب کرد.
عالمان بسیاری از خاندان خسروشاهی برخاستند. آیتالله سیدابوالحسن خسروشاهی از آن جمله بود. وی از عالمان برجسته و فرهیختگان زمانه خود بود. پس از ایشان علم و فقاهت در خاندان خسروشاهی گسترش یافت. آیتالله سیدمرتضی خسروشاهی نیز از جمله عالمان این خاندان محسوب میشد. ایشان اجازه اجتهاد از برخی مراجع زمانه خود و همچنین علاوه بر رساله عملیه، تألیفاتی نیز داشتهاند؛ از جمله فوائدالافهمام فی قواعدالاحکام؛ نثاراتالکواکب علی خیاراتالمکاسب؛ هدایةالامه الی زیارتالائمه؛ اهداء الحقیر الی اخیه البارع البصیر.1
ایشان دارای مشی و مرام سیاسی هم بودند. سیاست را نه برای کسب قدرت، که برای پیشبرد حق و عدالت طلب میکردند. مرحوم والد از رفتارهای ممتاز پدر اینگونه سخن میگفتند: «در آن دوران دیکتاتوری، دفاع از شریعت و بیان حقیقت جرمی بود که رضاخان و مزدورانش از آن بهسختی مانع میشدند. بههمین دلیل و پس از افشای مفاسد کشف حجاب رضاخان و زورگویی نظام در این رابطه و هشدار دادن به مردم با توقیف شبانه و ارعاب ایشان که همزمان با تبعید والد معظم مرحوم آیتالله حاج سیدمرتضی خسروشاهی و دیگر علمای تبریز به سمنان بود، مانع از ادامه مبارزه شدند. برادر بزرگوار، آیتالله سیدابوالفضل خسروشاهی از ظلم دژخیمان بستری شد. یک عمر تمام، درد و رنج آن دوران را با خود همراه داشت... البته چیزی نگذشت که دوران باطل به پایان رسید و این بار نهتنها پدر از تبعیدگاه برگشت؛ بلکه برادر دیگر، آیتالله حاج سیداحمد خسروشاهی هم از قم به تبریز آمد و مبارزه با طاغوت آغاز شد. گفتنی است که پس از فرار سران فرقه دموکرات و تسخیر و آزادی شهر ما بهوسیله مردم، سه روز بعد، ارتش شاهی از میانه وارد تبریز شد و بعد از آن شاه به تبریز آمد و علیرغم فشار و شرایط مساعد روز، نه پدر و نه برادران، حاضر به دیدار با شاه در مدرسه طالبیه نشدند و این روش همیشگی آنان با حکّام بود».2
این مَنش و رفتار خاندان خسروشاهی بوده و هست. پدر آیتالله سیدمرتضی، مرحوم آیتالله سیداحمد خسروشاهی نیز از علمای عصر مشروطیت بود. او در مجادلات مشروطیت، مَشی خاص خود را برگزیده بود. مدتی را نیز بهنشانه اعتراض به اوضاع نابسامان آن زمانه، به نجف هجرت کرده و اعتراض خود را بیان داشته بود.
پدر سیداحمد، آیتالله سیدمحمد خسروشاهی نیز، از ممتازان درس شیخ مرتضی انصاری بود که تقریرات درس این فقیه برجسته را نگاشته بود. تألیفاتی نیز از وی برجای مانده که فخامت علمی ایشان را نشان میدهد.
شیخ محمد رازی که خود به زندگانی فقها و علما اشراف داشت، در «آثارالحجه» نوشته است: «تمامی اسلاف این خاندان، به تقوی، علم و پرهیزکاری و طهارت و پاکی و ایثار و بذل در راه دعوت به خدا و ارشاد مردم به تعالیم اسلامی معروفند و چرا چنین نباشد؛ درحالیکه آنان از خاندان اهلبیت(ع) هستند و نسب آنان به امام حسینبن علیبن ابیطالب(ع) میرسد».3
مرحوم پدر بهپشتوانه این خاندان علمی و فقهی بود که قدم در طریق روحانیت گذاشت. مسلک اجداد خود را در خاطر داشت و پیش روی نهاده بود و به آن تأسی میجست. اگر طریقت روحانیت پیشه کرد، اگر دغدغه دین داشت، اگر قدم در عرصه امور فرهنگی گذاشت و اگر با مبارزان سیاسی همراه شد، رفتار اسلاف خود را در مقابل داشت و از آن بهره میبرد. از همین رو بود که مرام حقطلبی و عدالتجویی را دنبال میکرد. دل به بازیهای سیاسی نمیداد و زیر عَلَم هیچ حزب و تشکلی درنیامد. رفتار حسنه و مرام حقخواهانه خود را در پیش گرفت و افتخار بههمین اجداد کبارش او را بسنده بود.
ـ استحکام پایههای تحصیل
مرحوم والد تحصیلات مقدماتی را در تبریز به پایان رساند. پس از فوت پدر بزرگوارشان، به قم مشرّف شده و به ادامه تحصیل در سطوح فقه، اصول، تفسیر و فلسفه پرداخت. پای درس بسیاری از علمای زمان نشسته و تلمّذ کرد. حضور در آن محافل کافی بود تا مراتب عالی علمی را به دست آورد.
آیتالله حاج میرزا ابوالفضل زاهدی در تاریخ ششم شوّال 1386 هـ. که هنوز 30 بهار از عمر پدر نگذشته بود، به ایشان اجازه اجتهاد داد و تصریح کرد که ایشان به مقام اجتهاد نایل آمده و بر اساس استنباطهای خود میتواند عمل کند و تقلید از دیگران برای ایشان حرام است.
آیتالله حاج سیداحمد زنجانی، در همان تاریخ آن را توشیح نمود و بر اجتهاد ایشان تصریح کرده و عمل به استنباط خود را جایز دانست.
مرحوم آیتالله زنجانی در حد اعلای قداست بود و در زبان حوزویان این جمله در حق ایشان شایع بود که: «از عدالتش نپرسید، از عصمتش بپرسید.»
مرجع عالیقدر شیعه، آیتاللهالعظمی حاج سید محمدصادق روحانی دامظلهالعالی نیز در تاریخ 13 محرمالحرام 1394 هـ . (در سومین دهه عمر شریف مرحوم والد) به اجتهاد ایشان تصریح نموده و فرمود: او میتواند به استنباط خود عمل نماید.
این در حالی است که آیتاللهالعظمی روحانی در این موضوع بهقدری سختگیر بودهاند که تعدادی از شاگردانشان چون موفق به کسب اجازه از معظمله نشدند، از ایشان قهر کردند.
مرحوم آیتالله حاج سیدکاظم شریعتمداری، آن را توشیح نموده و مرقوم داشتهاند: آنچه ایشان نوشته، صحیح است و واقعیت امر همان است که ایشان نوشتهاند.
آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری، ـ فرزند مؤسس حوزه ـ نیز، آن را توشیح فرموده است.
آیتالله حاج شیخ عبدالجواد عاملی نیز، به اجتهاد مرحوم والد تصریح نموده است.
اما فارغ از این تأییدات بر مرتبه علمی ایشان، مرحوم پدر، دغدغههای دیگر در خاطر داشت. علاوه بر علوم حوزوی و تحصیل در عرصه علوم دینی، بر آن بود تا تحولات و مناسبات جهانی را نیز رصد کند. میدانست که این مهم، جز با فراگیری زبان خارجی امکانپذیر نیست. سخن را میباید، از منبع اصلی سخن دریافت و سپس به مواجهه با آن پرداخت؛ از همین رو بود که ایشان علاوه بر زبانهای ترکی آذری و اسلامبولی و فارسی، به زبانهای عربی، انگلیسی و تا حدودی هم ایتالیایی اشراف داشت.
ـ استقلال رأی
از آفات و بلیّاتی که دامنگیر بسیاری شده، منحصر ماندن در ذیل یک اندیشه است. کافی است تا مُهر یک اندیشه بر تو زده شود. کافی است تو را از جرگه عالمان سنتی بدانند. یا تو را در نحله نواندیشان درآورند. آنگاه است که نمیتوانی خلاف مرام آن طایفه قدم برداری.
مرحوم پدر به این برچسبها، اعتنایی نداشتند. این روحیه خود را در همان ایام نوجوانی هم نشان داده بودند. بیمناسبت نیست که خاطره مرحوم والد در دیدار با آیتالله کاشانی را بیاورم. ایشان میگفت: «آیتالله کاشانی، نام پدرم را که شنید، گفت: «خدا رحمتش کند، مرد ملّا و باتقوایی بود؛ اما مجتهد عصر ما نبود. با انتخابات، مخالف بود. ما را هم در کارها تأیید نکرد. از تبریز علمای درجه یک، کمتر وارد مسائل شدند و یکی از دلایل شکست نهضت هم، عدم همکاری علمای بلاد بود».
گفتم: «آقا! من از زمان اقامت در تبریز به شما ارادت داشتم و با پدرم هم بحث میکردم؛ ولی ایشان میگفتند: بزرگتر که شدی، میفهمی! و من هرچه بزرگتر شدم، در عقیدهام راسختر شدم و بیشتر فهمیدم که چه باید کرد. سکوت و کنارهگیری ما، کارها را اصلاح نمیکند که هیچ؛ بلکه میدان را برای دشمنان باز میگذارد...»
آیتالله کاشانی خندید و گفت: «حرفهای خوبی میزنی؛ اما این حرفها به درد تبریز و قم نمیخورد! بیسوات! از حالا کلّهات بوی قُرمهسبزی میدهد. کار دست خودت میدهی! آخرش هم مثل من و مانند جدّمان، خانهنشین میشوی و متهم به اینکه جاسوس بوده و نماز نمیخوانده و از انگلیس پول میگرفته!...»
گفتم: «آقا! تاریخ، قضاوت خود را درباره حضرت علی(ع) کرده است، درباره شما هم خواهد کرد.»
آیتالله(کاشانی) گفت: «نه بیسوات! آدم زنده را، به دست دوستان نادان، زنده به گور کنند و نگذارند، نفس بکشد و حرف بزند که تاریخ بعدها قضاوت خواهد کرد؟ تازه تاریخ را چه کسانی خواهند نوشت؟ ما یا آنها؟ ماها که به این فکرها نیستیم. آنها هم همینها را خواهند نوشت با تهمتها و جعلیاتی بیشتر؛ بالأخص که خود آدم، دیگر زنده نیست که لااقل بتواند از خود دفاعی بکند؛ گرچه حالا هم میدان دفاع باز نیست. در دوران حکومت فعلی پس از سرنگونی مصدق، یک کلمه حقّی که زدم، شدم «سید کاشی»! در دوره مصدقالسلطنه هم که دیدید، روزنامههای این آقا با من چه کردند و چه چیزهایی بر من بستند!»4
در این خاطره، مَنش مستقلانه مرحوم والد نمایانگر است. ایشان از همان ابتدا، در خصوص سخنان پدر خود نیز، انقُلتهایی میکرد و حاضر نبود، بدون استدلال و منطق، سخنی را رد یا قبول کند.
مرحوم پدر نمیخواست که خود را در قالب یک فکر، منحصر کند. نمیخواست برچسبی به پیشانیاش بگذارند که تخطی از آن را جایز نداند. همواره به این برچسبزنیها و تابلو زدنها انتقاد و اعتراض داشت. نمیتوانست بپذیرد که در تحلیل اندیشه، باید در ذیل یک تفسیر قرار بگیرد. معتقد بود، سخنی اگر حق است، چه از سوی نوگرایان باشد، چه از جانب سنتگرایان بر زبان جاری شود، مقبول است و میباید در مقابل آن کُرنش عالمانه کرد.
رسم زمانه اما این سخن و این رفتار را کمتر مقبول میداند. به انواع اتهامات، میتوان دیگران را از میدان بدر کرد. مرحوم والد کوشید تا اسیر این امور نگردد. آنجا که کلمه حقی مییافت، به آن دل میداد. اگر سخنی بر خلاف حقیقت بود، از آن روی برمیگرداند.
از همین رو بود که گاه او را مدافع نواندیشی لقب میدادند، گاه بهواسطه حمایت از فدائیان اسلام، او را متهم به بنیادگرایی میکردند. در مرام ایشان، هم میشد به نقد محمد مصدق پرداخت و هم، با مهندس مهدی بازرگان و آیتالله سیدمحمود طالقانی همنشین شد. هم میشد از سید جمالالدین اسدآبادی دفاع کرد و هم از شهید نواب صفوی سخن گفت.
مرحوم والد این روحیه را در روابط بینالمللی نیز در نظر داشت. بهعنوان نمونه زمانی که در عراق مجادلاتی میان احزاب آن کشور درگرفته بود، ایشان همانقدر با حزب الدعوه ارتباط نزدیک داشت که با مجلس اعلای اسلامی عراق. یا در لبنان همانقدر با جنبش اَمل مراوده داشت که با حزبالله؛ حتی در اوج اختلافات میان این طیفها نیز، با سران این احزاب در ارتباط بود و به همفکری و اصلاح امور میاندیشید.
مرحوم والد میگفت که برخی از سخنان و اندیشهها بهخوبی درک نشده است. همین سبب شده تا برداشتهای ناصوابی بهوجود آید. بهعنوان نمونه وقتی که از اخوانالمسلمین سخن میگفت، اگر چه به حرکتهای اصلاحی و نوگرایانه و ثمربخش آنها در ابتدای شکلگیری توجه میداد و به آن تأکید میکرد؛ اما به این مهم نیز اشراف داشت که حرکتهای اخوان در زمانه حاضر با انحرافاتی نیز همراه شده است. اگر از بنیانگذاران اخوان سخن میگفت؛ اما به نقد رویکردهای معاصر آنها هم توجه داشت.
ایشان در تحلیلی چنین گفته بودند که پیدایش جماعتهای بهاصطلاح جهادی مصری، بهویژه التکفیر والهجره که خواستار هجرت مؤمنان به کوه و بیابان و غارنشینی و دوری از دارالکفر بودند، ربطی به اصالت نخستین این حرکتها ندارد و نمیتوان آنها را مقصر قلمداد کرد؛ چراکه در این صورت، باید جریانهای نفاق و ارتداد صدر اسلام در صفوف مسلمانان نزدیک به دوران حضرت رسول اکرم(ص) را هم، ناشی از خود اسلام بدانیم که بیتردید چنین نیست.
بارها مرحوم پدر را در دایره مدافعان اخوانالمسلمین تفسیر کردند و لقب دادند. کسی که با منش ایشان آشنایی داشته باشد، میداند که نه میتوان او را مدافع تام و تمام اخوان دانست و نه میتوان او را در جرگه فدائیان اسلام تفسیر کرد. همانطور که نمیتوان ایشان را اصلاحطلب یا اصولگرا نامید. همچنین نمیتوان ایشان را در زمره نواندیشان و یا بنیادگرایان تفسیر کرد. آنچه برای ایشان مهم بود، حقیقتطلبی بود. چه این حقیقت در دستان متفکری در دانشگاههای اروپایی باشد و چه در لسان سیَهچهرهای در صحرای حجاز. آنچه برازنده ایشان بود، حقیقتطلبی و استقلال رأی بود که کالای کمیاب و شاید نایاب زمانه ماست.
ـ گستره مراودات
در کُنج خانه و کتابخانه نشستن و از آرای دیگران سخن گفتن؛ البته امری مرسوم و مقبول است. خُردهای هم بر آن روا نیست. میتوان ساعتها به تحقیق در خصوص یک جریان فکری پرداخت. کتابها را ورق زد و ردّ پای اندیشهها را دنبال کرد؛ اما شناخت یک جریان فکری وقتی استوارتر میگردد که مراوده با اصحاب آن نحله فکری فراهم شود. بارها این امر را شاهد بودهایم که برداشتها از یک جریان فکری و بسنده کردن به مکتوبات، سبب فهم ناصحیح شده و پردهای بر حقیقت افکنده است.
اما وقتی مواجهه رو در رو رُخ میدهد، وقتی نَفَس به نَفَس دیگری میخورد، میتوان به زوایای پیدا و پنهان یک اندیشه، بیشتر واقف شد.
مرحوم والد همین رویّه را پیشه کرده بود. با صاحبان اصلی اندیشه و فکر مراوده داشت و سخن را از زبان خودشان بهنحو مستقیم میشنید. واسطهها را پَس زده بود. وقتی که از اخوانالمسلمین سخن میگفت، صرفاً به خواندهها در لابهلای کتابها بسنده نکرده بود. با مصطفی مشهور، عمرالتلمسانی، حامد ابوالنصر، مأمونالهضیبی و مهدی عاکف از برجستگان این جریان فکری ارتباط داشت. سخنانشان را بهنحو مستقیم میشنید. ایدهپردازیهایشان را از زبان خودشان استماع میکرد. اگر نَقلی در کتابی از آنها یافته بود، شخصاً با این فعالان فکری در میان میگذاشت.
با اندیشمندان عرب چون محمد عماره، زینبالغزالی، عصامالعریان و بسیاری دیگر مباحثه میکرد. واسطه دیدار نواندیشان عرب چون نصر حامد ابوزید و حسن حنفی با عالمان الازهر شده بود. با حسینالشافعی معاون اول جمال عبدالناصر گفتوگو میکرد تا از برداشتها و ذهنیت عبدالناصر بهنحو دقیقی واقف شود.
برای شناخت حسنالبنا ـ بنیانگذار اخوانالمسلمین ـ بسنده کردن به مکتوبات را شایسته نمی-دید. به دیدار جمالالبنا ـ برادر کوچک شیخ حسنالبنا ـ رفته بود تا از زبان او، به پایههای فکری حسنالبنا واقف شود.
با اسلامگرایانی چون مالکبن نبی، عباسی مدنی، عمارالطالبی ارتباطات مکرر و مستمر داشت. راشدالغنوشی را از نزدیک میشناخت. با حسنالترابی اسلامگرای سودانی مراوده داشت و از اختلافات او با اخوانالمسلمین پرده برمیداشت تا مناسبات سیاسی معقولی برای سیاست خارجی ما رقم بخورد. صادقالمهدی، یوسفندا، فتحی شقاقی، خالدمشعل، دکتر سعیدالشهابی، احمد بنبلا، روژه گارودی از جمله افرادی بودند که گرایشهای مختلف فکری داشتند؛ اما با پدر ارتباطات صمیمانه داشتند.
ایشان با جریانهای فکری داخلی نیز، از نزدیک ارتباط داشتند. هیچ مانع و واسطهای در این میان در کار نبود. اگر سخنی از منش امام موسیصدر میگفت، مدتها با ایشان همنشین بودند و رویّه او را از نزدیک دیده بودند. اگر از طیفهای چپ فکری سخن میگفتند، آشنایی نزدیک با آنها داشتند. مهندس مهدی بازرگان و آیتالله سیدمحمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی را به-خوبی میشناختند. شناخت از فدائیان اسلام بهواسطه ارتباط با اعضای فدائیان و اصحاب شهید نواب صفوی بود. وقتی از آیتالله کاشانی سخن میگفتند، نه از روی حُبّ و بغضهای نگاشته شده؛ بلکه بهواسطه ارتباط و آشنایی با مرام و مسلک ایشان به داوری میپرداخت.
مرحوم پدر میکوشید تا با برطرف کردن بحران گفتوگو، تعامل میان جریانهای مختلف فکری را رصد کرده و مقدمات یک بحث ثمربخش را فراهم کند. گستره دید او سبب میشد تا سایر ملل و نحل فکری نیز، از دایره دید خارج نشوند و مغفول نمانند.
مرحوم والد با ارتباطاتی که داشت، میتوانست از نزدیک و فراتر از داوریهای مرسوم که به چندین واسطه صورت میگیرد، به فهم اندیشهها بپردازد. میتوانست، سنگ بنای یک شناخت دقیق را رقم زند. از همین رو بود که درک او از جریانهای جهان اسلام میتوانست، در مناسبات بینالمللی برگ برندهای باشد. میتوانست از شناختی نشأت گیرد که فرسنگها با صرف مکتوبات فاصله دارد و این همه را سیدهادی بهواسطه ارتباطات نزدیکش به دست آورده بود.
دید مرحوم والد، معطوف به محدوده جفرافیایی نبود.5 مبارزات مردم الجزایر را در مقابله با استعمار دیده و از آن سخن میگفت و اعلام موضع میکرد.6 خواست و اراده ملت الجزایر را ستوده بود. با اشرافی که به موضوع داشت، زوایای این حرکت را باز گفته بود. با تحلیلی به این نتیجه رسیده بود که پیروزی نهایی از آن مردم و ملت الجزایر خواهد بود. همان که در نهایت نیز اتفاق افتاد و استعمار از این کشور رخت بر بست.
تحولات عراق را مورد بررسی قرار داده و از فتاوای علمای بزرگ برای جهاد با دشمن، تحلیلی به دست داده بود.7 در خصوص نهضت سیاهپوستان آمریکا به مداقه پرداخته بود.8 با ذکر ادلهای گفته بود که اسلام بهترین پناهگاه برای این قوم است. گفته بود که دشمن اصلی مسلمانان سیاه، کسانی از سفیدپوستان هستند که منافع اقتصادی آنان در صورت پیروزی کامل مسلمانان، در خطر خواهد افتاد. گفته بود که علاوه بر این، سیاهان آمریکا با نیروهای رقیب دیگری نیز دست به گریبانند که میباید، به آن واقف گردند. گروهی از دو حزب دموکراتها و جمهوریخواهان را نام برده بود که مخالف ایجاد پایگاهی برای سیاهپوستان هستند. همچنین صهیونیسم بینالملل را عاملی در مقابله با سیاهان آمریکا دانسته بود. گفته بود که این طایفهها از پیروزی نهضت اسلامی سیاهپوستان سخت نگرانند و میگویند: اگر این نهضت پیروز شود، موقعیت و قدرت آنها کاسته میشود. مرحوم پدر همچنین با مطالعاتی که در این خصوص داشت، عنوان کرده بود که گروهی از رهبران جمعیتهای سیاهپوستان نیز، بهعلتهای محلی با مسلمانان سیاه مخالفت میورزند. از همه بالاتر میسیونهای مسیحی را نام برده بود که ناظر به اسلام آوردن مسیحیان سیاهپوست، سخت ناراحت و ناراضیاند و سعی در شکست حرکتهای مسلمانان دارند.
مرحوم والد اشغال کشمیر را هم، مورد تحلیل قرار میداد و از قیام مردم مسلمان این منطقه نیز سراغ میگرفت.9 زوایای فعالیت مسلمانان در کشمیر را بازگفته و ضرورت توجه به این منطقه را مکشوف و راهکارهایی را برای حل بحران در این منطقه بیان کرده بود.
داستان غمانگیز رودزیا در آفریقای جنوبی را بازگفته و از برخی استعمارهای نوین پرده برداشته بود.10 از مسلمانان استرالیا سراغ گرفته و مشکلات و دغدغههای آنها را بازتاب داده بود.11 مسجد بلال در آخن را به تصویر کشیده و فعالیتهای این مسجد را مورد تحسین قرار داده بود.12
گسترش اسلام در کنگو را مورد بررسی قرار داده و نحوه تعامل با این منطقه را به تحلیل پرداخته بود.13 نشان داده بود که چگونه میتوان از مردمان ستمدیده این سامان دستگیری کرد.
از دغدغه و مشکلات مسلمانان در اندونزی سراغ گرفته و با تحلیلی که از شرایط آن منطقه داشت، توصیه کرده بود که راه رهایی اندونزی از فقر و مشکلات اجتماعی و سیاسی، ایجاد امکانات مساعد برای سازمانهای اسلامی بهویژه حزب ماشومی است.14 معتقد بود که این حزب میتواند، با نفوذی که در بین مردم اندونزی دارد، گامهایی را در راه اصلاح امور بردارد.
علاوه بر اینها، مسئله فلسطین به یکی از دغدغههای اصلی مرحوم والد بدل شده بود.15 ظلم مضاعفی را که بر این کشور بهعنوان عضوی از جهان اسلام رفته است، بارها فریاد زدند. در مجامع مختلفی حضور یافتند و به بهانههای مختلفی بحث از فلسطین را پیش کشیده و کوشیدند تا دیگر کشورها را نیز به این ظلم واقف کنند و از مظلومیت فلسطین به دفاع بپردازند.
...................
پینوشتها
1. این کتاب تحت عنوان حدیث الغدیر، بهکوشش مرحوم والد و با مقدمهای از امام موسی صدر نیز تجدید چاپ شد؛
2. منتشر در مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3 و 4، سال اول، صص 281-280 ؛ همچنین اینک منتشر در کتاب: خاندان علم و تقوا، فقاهت و سیاست؛
3. شیخ محمد رازی، آثارالحجه، ج2، ص 233؛
4. گفتوگو با روزنامه جوان؛ ویژهنامه نوروز 1390؛ اینک منتشر در کتاب: زندگی و مبارزات آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی؛
5. دکتر نورالدین ابولحیه در بیان همین ویژگی مرحوم والد میگوید: «سیدهادی در حقیقت تنها مرد ایران نیست؛ بلکه ایشان از بعد انسانی، شخصیتی جهانی و از بعد دینی، یک شخصیت اسلامی است.. وی مردی انقلابی که تمام مذاهب اسلامی مفتخرند، سیدهادی به آنها منتسب است». (وبینار گرامیداشت استاد سیدهادی خسروشاهی)؛
6.ایشان کتاب «الجزایر، سرزمین قهرمانان اسلامی» را در سال 1340 منتشر کردند؛
7. ایشان در سال 1341 در مجله مکتب اسلام مقالهای تفصیلی در خصوص تاریخ کشور عراق و جنگ جهانی دوم به رشته تحریر در آورده بودند. رک: مجله درسهایی از مکتب اسلام، سال چهارم، اردیبهشت 1341؛
8. بهعنوان نمونه نک: مسلمانان سیاه و نهضت رهاییبخش اسلامی در آمریکا، منتشر در نشریه مکتب تشیع، 1343، ش 11؛
9. رک: سه مقاله «جهاد آزادیبخش مردم مسلمان کشمیر» ، «کشمیر سرزمین مجاهدان اسلامی»، «مسئله کشمیر در سازمان ملل»، منتشر در مجله مکتب اسلام در مهر و آبان و آذر 1344؛
10. رک: «باز هم رودزیا»، «اسلام در رودزیا» در شماره 85 و 86 مجله مکتب اسلام 1345؛
11. رک: مقاله «مسلمانان استرالیا»، منتشر در مجله مکتب اسلام، ش81؛ سال 1345؛
12. رک: مقاله «مسجد بلال در آخن»، منتشر در مجله مکتب اسلام، ش 87، 1345؛
13. رک: «نقش مسلمانان در نهضت رهاییبخش کنگو» و «مسلمانان کنگو مسئولیت نقش مسلمانان معاصر»، منتشر در مجله مکتب اسلام، ش 91 و 92، سال 1346؛
14. رک: در اندونزی چه میگذرد؟، منتشر در شماره 141 مجله مکتب اسلام، سال 1350؛
15. ایشان مقالات متعددی در خصوص مسئله فلسطین نگاشت و در مجامع مختلفی به ایراد سخنرانی پرداخت. همچنین کتاب «حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه» را به رشته تحریر در آورد؛
ادامه دارد...