- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره تاریخ نگاری معاصر و کودتای 28 مرداد
-
درباره تاریخ نگاری معاصر و کودتای 28 مرداد
دیدار با صاحبنظران
گفتگویی درباره تاریخنگاری معاصر
اشاره: سلسله مقالات تاریخ و تاریخنگاری به ویژه جریانشناسی تاریخنگاریها در ایران معاصر، با استقبال بسیار از سوی محققان، پژوهشگران، مورخان و آشنایان به تاریخ معاصر، روبرو گردید.
بسیاری از کسانی که در این زمینهها اندیشیدهاند و از نزدیک دستی بر آتش دارند، در چگونگی این مقالات، با تلفن و نامه و یا حضوراً اظهار نظر کردهاند.
جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای سید هادی خسروشاهی، که از محققان و نویسندگان دیرین حوزه علمیه و از جمله آشنایان به تاریخ معاصر و جریانهای گوناگون آن هستند و در این زمینه پژوهشهای شایستهای نیز دارند، ضمن تقدیر از گشودن این صفحات، در ارتباط با آنچه در این مقالات آمده اظهار نظر کردهاند و دیدگاهها و اظهار نظرهای ایشان زمینه گفتگویی را فراهم آورد. آنچه میخوانید، حاصل این گفتگوست درباره تاریخِ تاریخنویسی در عصر حاضر و شرایط ضروری برای تدوین تاریخ انقلاب اسلامی.
در پایان این گفتگو، به تناسبی، به مسأله «به فراموشی سپردن عمدی برخی از مسائل تاریخی» اشاره شد که آقای خسروشاهی در توضیح چگونگی آن، مسأله کودتای 28 مرداد را به عنوان نمونه مطرح کردند که به تناسب تقارن انتشار این شماره با 28 مرداد، مجموع آن گفتگو را به دست چاپ میسپاریم.
مجله حوزه، این بحث را به عنوان دیدگاه یک صاحبنظر منتشر میسازد و آماده نشر دیدگاههای دیگر صاحبنظران و هرگونه بحث تکمیلی در این باره خواهد بود.
سردبیر مجله «حوزه»[1]
* * *
چگونه تاریخ انقلاب را بنویسیم؟
■ در مورد نویسنده تاریخ انقلاب اسلامی چه نظری دارید؟
«تاریخ انقلاب اسلامی» را کسی باید بنویسد که علاوه بر در اختیار داشتن اسناد لازم، خود در متن مسائل و حوادث آن بوده باشد و یک بُعدی و خطی برخورد نکند و حق هرکسی و هر گروهی را، آن مقداری که حق داشتهاند، ادا کند و در «رجالشناسی معاصر»، علاوه بر شناخت عینی و حضوری، دچار حب و بغضهای شخصی نگردد. در اندیشه مقایسه انقلاب اسلامی با انقلابهای دیگر ـ مثلاً انقلاب کبیر فرانسه و یا انقلاب اکتبر روسیه ـ نباشد بلکه عمق انقلاب ما را خوب درک نماید و به ویژه ابعاد الهی ـ معنوی، اهمیت رهبری آن، ضد استبدادی ـ ضد استعماری و مردمی بودن انقلاب را به طور کامل لمس کند.
... و همزمان ارزشها و ضد ارزشها را با معیارهای اسلامی، از هم تفکیک نماید. با مبانی فکری ـ فرهنگی انقلاب آشنا باشد و تازه پس از داشتن این شرایط ـ که البته بخشی از شرایط است ـ تاریخنویس انقلاب اسلامی، باید در آن مرحله از اوج تهذیب و تقوی باشد که به هنگام نوشتن آن، وضو بگیرد و رو به قبله بنشیند و سپس قلم بر دست بگیرد... یعنی در واقع باید احساس کند که یک عمل عبادی و یک فریضهای را انجام میدهد و مشغول امری عادی و ساده نیست.
... علاوه بر اینها، مورخ انقلاب باید تاریخ را به خاطر «حقیقت» بنویسد، نه به عنوان آن که «کارمند نهاد» یا مؤسسهای است. یادم هست روزی استاد محمدتقی جعفری داستانی تعریف میکرد که نقل آن بیتناسب نیست. ایشان میگفت: چند سال پیش عدهای از دانشمندان فلسفه و علوم انسانی آلمان، همراه آقای دکتر جواد فلاطوری، که به ایران سفر کرده بودند، به منزل ما آمدند. ضمن مذاکرات، من از آنان پرسیدم: فلسفه که در سرزمین شما، سابقاً عمیقتر و سیستماتیکتر از فلسفههای دیگر کشورهای مغرب زمین بوده و در واقع طی دو سه قرن در آلمان شکوفایی خاصی داشته چرا اکنون آن هستیشناسی سیستماتیک، به پوزیتویسیم تبدیل شده است؟... یکی از آنان، که مُسنتر بود، در پاسخ من گفت: چون ما در گذشته، «محققان فلسفه» داشتیم و امروز «کارمندان فلسفه» داریم!...
پاسخ، کوتاه ولی رسا بود. یعنی در گذشته با نگرش هستیشناسی به مسائل فلسفی توجه میشد، ولی امروز به فلسفهدانان، حقوق میدهند و به آنان میگویند بروید تحقیق کنید که فلان فیلسوف چه نظری داشت و یا فلسفه چیست و چه میگوید و چه میخواهد؟ و معنی این، آن است که او «کارمند» است و دیگر خود فیلسوف نیست و علاقهای به کشف حقیقت رابطه انسان با هستی ندارد.
به نظر من، این نکته اساسی و مهم در فلسفه امروز دنیای غرب را در مورد تاریخنویسان هم میتوان صادق دانست. تاریخنویس اگر «کارمند» باشد، با عینک خاصی به همه مسائل خواهد نگریست و بیشک اگر مورخی، با عینک سیاه حوادث تاریخی را بررسی کند، همه چیز را «سیاه» خواهد دید و محصول این «تاریکبینی» در نهایت، «تاریخنگاری روشن» نخواهد بود.
تاریخ بدون سند هم بیتردید، ارزش واقعی نخواهد داشت، ولی اگر مورخی، کتاب خود را مالامال از اوراق و اسناد و گزارشها کند، امّا در تنظیم و پهلوی هم قرار دادن آنها، «حقیقت» را مراعات نکند و فقط نقاط ضعف را تقویت نماید و سندهای مثبت را نادیده بگیرد و یا به طور مطلق محو کند، این کتاب هم ارزش واقعی ـ تاریخی نخواهد داشت.
به عبارت دیگر، با مونتاژ گزارشها و اسناد منفی در مورد اشخاص یا موضوعی خاص، نمیتوان مطلبی را اثبات کرد. و این درست به این میماند که در یک کتاب تاریخ مربوط به عهد قجری، صد مکتوب را در کنار هم قرار دهند و یک صد عکس هم از زیارت رفتن ناصرالدین شاه در آن چاپ کنند و بعد هم نتیجه بگیرند حق با ناصرالدین شاه بوده است، نه سید جمالالدین اسدآبادی!...
■ نظر شما درباره نگارش تاریخ کامل معاصر چیست و چه کسی صلاحیت آن را دارد؟
«تاریخ کامل معاصر» را نمیتوان نوشت مگر آن که همه اسناد و گزارشها در اختیار باشد و پس از این مرحله، یعنی با در دسترس قرار گرفتن گزارشهای مختلف و اسناد آشکار، محرمانه، خیلی محرمانه، و حتی سری و به کلی سری است که میتوان به نوشتن «تاریخ کامل» دست زد و البته تا آن مرحله، به علت این که همه اسناد در اختیار نیست ـ و میدانیم در پارهای از کشورها، اسناد تا سی سال قبل خود را در اختیار پژوهشگران قرار نمیدهند ـ نباید دست روی دست گذاشت و به انتظار نشست. در این مدت، آن بخش از رویدادهای علنی و رسمی و آشکار تاریخی را باید ثبت کرد. از خاطرههای اشخاص سهیم در انقلاب و یا هر مسأله تاریخی دیگر معاصر، باید استفاده کرد و اسناد موجود غیرمحرمانه را به طور دقیق ثبت و ضبط نمود و منتشر ساخت تا اگر ما نتوانستیم، کسانی که در آینده میآیند با استفاده از مجموعه اینها و اسنادی که سی سال بعد منتشر میگردد، حقایق تاریخی را آن طور که بوده، به رشته تحریر درآورند.
اما این که کسی «تاریخنویسی» را به نام خود ثبت کند و هر چه را که خود میخواهد، جمعآوری و مونتاژ کند و به عنوان «تاریخ» منتشر سازد، این امر، ارزش تاریخی و تحقیقی نخواهد داشت. حذف بخشی از اسناد تاریخ، اعمال غرض در ثبت و ضبط حوادثی که هزاران انسان باشعور شاهد چگونگی آنها بودهاند و سرانجام تحریف رسمی و علنی مسائل، نمیتواند راه به جایی ببرد.
اصولاً کسی که نمیداند «تاریخ» چیست و «فلسفه تاریخ» کدام است و به چه چیز «علم تاریخ» میگویند و یا فرق بین «خاطرهنگاری» و «وقایعنگاری» و «تاریخنگاری» را درک نکند و یا تحلیل و جمعبندی تاریخی را نداند و یا از تفاوت بین «سند» و گزارش یک «مأمور»، «خبرنگار» یا «گزارشگر»، آگاه نباشد و یا از شیوه کاربرد اسناد تاریخی مطلع نباشد و یا به دلایل خصوصی و روانی، بخواهد با وارونه جلوه دادن حقایق، کمبودهای خود و یا سازمان و نهاد وابسته را برای مدتی جبران کند، این شخص به نظر من اصولاً صلاحیت آن را ندارد که در «جرگه تاریخنویسان» به شمار آید.
■ با توجه به این امر، شما در مورد «نقل ناقص تاریخ» چه اعتقادی دارید؟
اصولاً افشای بخشی از اسناد یا گزارشها و مخفی نگهداشتن بخش دیگر آن، یک امر پژوهشی ـ تحقیقی مستند، محسوب نمیشود.
به نظر من، به طور کلی، نمیتوان با استناد به یک گزارش یا مقاله و یا حتی مصاحبه منتسب به کسی، قضاوت نهایی را در مورد یک حادثه و یا عملکرد یک فرد انجام داد؛ چرا که در همه اینامور، احتمال صدق و کذب هست و تا مسأله مستند نباشد، نمیتوان تمام حقیقت را بیان کرد.
■ از دیدگاه شما سند چیست و چه چیزی را مستند میدانید؟
شناخت سند، مانند شناخت یک حدیث، دارای ضوابط و اصولی است. مثلاً دیدگاه مکتوب رسمی یک فرد درباره حادثهای میتواند سند محسوب شود، اما گزارش یک مصاحبهگر و یا خبرنگار و یا مقاله مندرج در یک روزنامه، یا برداشت یک نویسنده از سخن یک فرد دیگر، هیچ گاه و هیچ کدام «سند» نامیده نمیشود.
حتی به عنوان مثال باید گفت: گزارش یک سفیر درباره یک موضوع و یا محتوای ملاقات با یک فرد، سند نیست، بلکه یک گزارش است. ممکن است اضافاتی از سوی سفیر و گزارشگر بر آن افزوده شده باشد؛ چون یک سفیر، نوعاً میخواهد جوّ تفاهم و حُسن روابط را بین کشورها و دولتها ایجاد کند و در این راستا، نوعاً برداشتهای مثبت خود را به وزارت دولت متبوع خود گزارش میدهد.
اگر محتوای گفتگوی مقام رسمی و مسئول، در اختیار قرار دادن اطلاعات نباشد و شامل تفاهمطلبی در چارچوب سیاست کلی کشور باشد، این هرگز نمیتواند «سندی» بر ضد کسی تلقی شود، بلکه باید آن را نوعی «اندیشه» در برخورد با طرف و یا کشور مورد نظر، در راستای منافع ملی نام داد، نه سندی برای اثبات و یا رد قضیهای. بیشک اگر محتوا، افشای اطلاعات واقعی و راهجویی برای حفظ منافع نامشروع یک کشور خارجی باشد، و این گزارش، توسط فردی یا نهادی، کتباً تأیید شود، این را میتوان سند نامید و عامل آن هم به طور طبیعی مسئول آن خواهد بود.
پس به طور کلی از نظر من، گزارش یک سفیر، یک پلیس، یک مأمور اداری و یا امنیّتی، روایت یک خبرنگار، مقاله یک روزنامهنویس، تحلیل یک گزارشگر و این قبیل امور، «سند» محسوب نمیشود، بلکه گزارش یا دیدگاه و برداشت فردی و شخصی است که اغلب همراه با صداقت نیست و با تحلیل منصفانه، میتوان انگیزههای پشت پرده آن را فهمید که آیا هدف نوعی پروندهسازی و تخریب است یا اشتباه گزارشگر و یا یک روایت صادقانه از واقعیت؟!
مثلاً، با بررسی مقالهها و تحلیلها و حتی گزارشهای محرمانه در رابطه با انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی که در سطح جهانی منتشر شدهاند، به خوبی میتوان فهمید که اغلب آنها غیرواقعی، همراه با تحریف کامل و در راستای اهداف امپریالیسم خبری و صهیونیسم جهانی است.
روی همین اصل، تهیه کتابی تاریخی درباره انقلاب اسلامی و درباره ملی شدن صنعت نفت و نقش آیتالله کاشانی، دکتر مصدق، شهید نواب صفوی و دیگران، با استناد به روزنامههای تودهای ـ نفتی یا ملیگراهای تکسّبی و یا اروپایی و آمریکایی منتشره در آن دوران، هرگز ارزش واقعی نمیتواند داشته باشد.
■ شما خودتان که حداقل شاهد حوادث ملی شدن صنعت نفت به وسیله آیتالله کاشانی و دکتر مصدق و فدائیان اسلام بوده، و این حضور در صحنه را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه دادهاید، قصد نوشتن خاطرهها یا تاریخ حوادث این دوران را ندارید؟
متأسفانه باید گفت که بعضی از حوادثنگاران معاصر، که گویا «تاریخ معاصر» را مینویسند، کلیه اسناد دوران ملی شدن صنعت نفت را نادیده میگیرند و فقط کارهای اجرایی و روزمره آقای «دکتر مصدق» را در زمان نمایندگی مجلس و یا تصدی نخستوزیری عامل ملی شدن صنعت نفت میدانند و بعد هم شکستهای دولت او را ناشی از مثلاً مخالفت یک فرد یا یک گروه تلقی میکنند و آن را به رشتۀ تحریر در میآورند ولی این امر، تاریخنگاری نیست، بلکه عُقدهگشایی است. وقتی انسان میبیند که در یک کتاب چند صد صفحهای، که گویا درباره «ملی شدن صنعت نفت» است، حتی در مراحل مقدماتی آن، هیچ نامی از نقش «فدائیان اسلام» نیست و یا بعد، در حوادث سی تیر و اسقاط دولت قوامالسلطنه حتی نامی از آیتالله کاشانی به میان نمیآید، به خوبی درمییابد که نویسنده کتاب، دچار نوعی کجاندیشی و دارای عقده روانی است و گرنه چگونه میتوان نقشهای مثبت افراد و سازمانها را نادیده گرفت؟ و بعد در جنبههای منفی ـ مثلاً در سقوط دولت مصدق و کودتای 28 مرداد ـ همین افراد را که کودتاچیان، خانهنشینشان کرده بودند، صاحب نقش اصلی در شکست نهضت قلمداد کرد؟
به هر حال، من به عنوان شاهد و ناظر در پارهای از امور، و داخل در مراحل بعدی، معلومات یا خاطرات و اسناد زیادی دارم، اما هنوز به خود اجازه ندادهام که وارد مرحله «تاریخنویسی» بشوم؛ چون تاریخنویسی شرایطی را لازم دارد که به بعضی از آنها قبلاً اشاره کردم و متأسفانه من، فقط بخشی از آن شرایط را فعلاً دارا هستم و امیدوارم که اگر شرایط دیگر، از جمله دسترسی یافتن به اسناد محرمانه و بایگانیشده در ایران یا خارج از ایران درباره حوادث و مسائل روز، تحقق یافت بتوانم به وظیفه خود در این رابطه، عمل کنم اما این به آن معنی نیست که در تلاش و پیگیری امر نیستم.
من درباره تاریخ یک صد سال اخیر ایران و جهان اسلام، به ویژه در رابطه با حرکتها و جنبشهای اسلامی و ملی، شاید از سی و پنج سال پیش[2] در داخل و خارج، به تحقیق و بررسی پرداختهام و شاید از لحاظ داشتن مدارک و مآخذ، آرشیوی غنی محسوب شود، آن هم با توجه به این نکته که کار جنبه فردی داشته و هیچ نوع وابستگی به هیچ یک از ارگانها و نهادها نداشته است، کار ارزشمندی است. مشخصاً از حرکت سید جمالالدین شروع میکنیم تا به مشروطیت میرسیم و سپس از مشروطیت و تبدیل آن به استبداد سلطنتی تا ملی شدن صنعت نفت و بعد آغاز مراحل نخستین نهضت اسلامی و مرحله پیروزی آن. اما بررسی و ارزیابی اینها هیچکدام در مرحله تحقق عینی نیست و بالطبع کامل هم نیست.
■ اشارتی داشتید به عدم استیفای حق آیتالله کاشانی و یا فدائیان اسلام در کتب تاریخی مربوط به پیروزی نهضت ملی شدن صنعت نفت، به نظر شما «ملیگرایان» در این رابطه چه نقشی داشتند و منشأ آن چیست؟
در مورد فدائیان اسلام، بحث را میگذاریم برای فرصتی دیگر[3] اما در مورد آیتالله کاشانی، طبق اسناد سری وزارت امورخارجه انگلیس، ایشان به دستور امپریالیسم، توسط ملیگراها و در روزنامههای وابسته به آنان، به شدیدترین و ناجوانمردانهترین وجهی، مورد حمله و هجوم و اتهام قرار گرفت و از صحنه سیاسی ایران خارج شد.[4] علاوه بر روزنامههای آن زمان و کتابهایی که جبهه ملی و حزب توده، علیه آیتالله کاشانی منتشر ساختند، هم اکنون هم، نویسندگان چپ و راست، ایشان را با نشر دروغهای گوناگون، از جمله شرکت در توطئه موهوم قتل!! دکتر مصدق، همراهی با دربار و غیره، متهم میکنند. به عنوان نمونه رجوع کنید به کتاب: «گذشته، چراغ راه آینده»، تألیف گروه چپ (جامی)، چاپ تهران، سال 1364 و یا به کتاب آقای سرهنگ غلامرضا نجاتی به نام «جنبش ملی شدن صنعت نفت» که حتی در اصالت نامه و هشدار آیتالله کاشانی به دکتر مصدق، درباره کودتای ژنرال زاهدی، تردید میکند5 و زاهدی را آنچنان به مرحوم کاشانی میچسباند که گویا همین زاهدی تا دیروز وزیر مقرّب کابینه همین آقای دکتر مصدق نبوده و یا بعد از کودتا، مورد حمله و هجوم رسمی و علنی آیتالله کاشانی قرار نگرفته است.[6]
البته جناب سرهنگ نجاتی، به این بسنده نمیکند و در جزوهای که بعدها و به عنوان «ضمیمه»، ولی به طور مستقل، منتشر ساخته و ترجمه گزارش سیاسی دانشگاه ایالتی «لوئیزیانا»ی آمریکا به قلم مارک. ج. گازیوروسکی است، میگوید: «جدایی کاشانی از نهضت و جانبداری از دربار... در شکست نهضت ملی تأثیر زیادی داشت و تبریک مرجع تقلید شیعیان به مناسبت پیروزی کودتای 28 مرداد و بازگشت شاه عامل مؤثری در تثبیت رژیم کودتا بوده.»[7]
و البته جناب سرهنگ نمیخواهد بپذیرد که آیتالله کاشانی از نهضت جدا نشد، بلکه در راه اصلاح آن و جلوگیری از دیکتاتوری ویژه ناشی از اختیارات تامّه، خواستار «رعایت قانون» شد و بعد پناه بردن آقای مصدق به زیر پتو و پیش از آن، زندانی ساختن و یا کنار زدن رهبری همه گروههای اصیل اسلامی و سپس زد و بندهای داخلی و محرمانه با دربار، عامل شکست نهضت گردید... و یا نمیخواهد توضیح دهد که مرجع تقلید شیعیان[8] به تلگراف کمکخواهی شاه از رم، اصولاً پاسخ نداد، ولی پس از مراجعت و پیام و گله وی، طی تلگرافی، برای وی آرزوی «توفیق هدایت» نمود...
و صد البته جناب سرهنگ تاریخنگار، هرگز به القاب و عناوین و ادعیه خالصانهای که آقای مصدقالسلطنه در دادگاه قلابی و حتی در «احمدآباد» و در کتاب «خاطرات و تألمات»! به هنگام ذکر نام اعلیحضرت! به کار میبرند، اشارهای نمیکنند(؟)
جناب سرهنگ نجاتی، در این کتاب ضمیمه، که بیشک توسط عناصر وابسته و اجارهای، در راستای اهداف امپریالیستی تهیه شده و متأسفانه ایشان ـ و سپس بعضی دیگر از دوستان ـ گرفتار ترجمه آن شدهاند، از زد و بند حزب توده با آیتالله کاشانی و حتی اخذ پول(؟!) از حزب توده، سخن به میان میآورند[9] که واقعاً نقل و ترجمه آن هم شرمآور است. ولی وقتی بنا باشد تاریخنگاری مغرضانه و یک سویه باشد، اشارهای نمیشود که میتوان از آمریکاییان هدیه گرفت! همانطور که هدایای مستشاران اصل چهار ترومن در دوران آقای مصدق پذیرفته شد! و اخذ گردید.
... اما خیانت به تاریخ، در اینجا خاتمه نمیپذیرد و جناب سرهنگ نجاتی در ترجمه و نشر گزارش آمریکاییان ادامه میدهد که: «چون گروه سیا با کاشانی رابطه مستقیم نداشت، دو تن از مأموران سیا با احمد آرامش ملاقات کردند و مبلغ ده هزار دلار در اختیار او گذاشتند که به کاشانی بدهد.»[10] و با این که خود «گزارشگر» آمریکایی مینویسد که: «هیچیک از مقامات سیا که پول را به آرامش دادند، نتوانستند این نکته را ثابت کنند که مبلغ مزبور به کاشانی رسیده است یا خیر.»[11] اما تاریخنگار معاصر، جناب سرهنگ نجاتی، بیپروا، این گزارش آمریکایی را برای متهم ساختن یک شخصیت برجسته روحانی مبارز، ترجمه میکند و «شرکت انتشار» ما هم آن را به دست چاپ میسپارد و وزارت ارشاد ما هم به آن اجازه نشر میدهد و دیگران نیز سکوت میکنند. آن وقت بعضیها در حال تحقیق درباره این نکته هستند که آیا «شمسآبادی» ـ مهاجم به شاه در کاخ دربار ـ گرایش چپ داشته یا مسلمان بوده است؟
و به هرحال، این نوع تحریف تاریخ و این نوع ارزش دادن به گزارشهای دشمنان و نشر آنها در میان نسل جوان ما، که شاهد آن دوران نبودهاند، خود خیانتی بزرگ بر تاریخ است و ای کاش مقامی هم بود که به این نوع خیانتها رسیدگی میکرد.
البته باید اشاره کرد که اگر آقای سرهنگ نجاتی و تاریخنویسان همفکرت و مشابه ایشان ادعا کنند که سلمان فارسی عضو فراماسون بوده و از لژ بابل، دیپلم گرفته و برای اثبات ادعای خود، کتاب «سلمان پاک» تألیف ماسینیون فرانسوی را به عنوان سند! ارائه کنند و یا از «اوستا» برای اثبات نظریه خود، آیهای نقل نمایند، این دیگر تاریخنویسی نیست، بلکه افسانهبافی و قصهسرایی است.
نقل داستان دریافت پول از حزب توده! و سپس از عاملان سیا، آن هم به واسطه احمد آرامش، که تازه خود مدعیان نمیدانند که پول رسیده یا نه؟ و سپس جمعبندی و اثبات این که آیتالله کاشانی در کودتای 28 مرداد دست داشته است، بیشباهت به همان داستان مالیخولیایی فراماسون بودن سلمان فارسی نمیتواند باشد ـ ولو اینکه در آن زمان اصولاً سازمان فراماسونری به وجود نیامده بود ـ.
البته اتهامات ناجوانمردانه، در مورد آیتالله کاشانی در اینجا ختم نمیشود و خانزادهای هم که ناگهان خاطراتنویس شده، اظهار نظر شرمآوری دارد که بیمناسبت نیست به آن هم اشارهای بشود.
خاطرات ناصرخان قشقایی، که پس از فوت وی، در آمریکا و سپس در تهران! به دست چاپ سپرده شده است، طبق ادعای خود ناشر در مقدمه، «به طور خاصی» ـ لابد از طریق رمل و اسطرلاب ـ کشف شده و سپس برای روشنگری تاریخ! چاپ شده است، ولی ظاهراً هدف از پیدایش و نشر این خاطرات آن است که اثبات شود این «خانها» غیر از کارهای معروفشان[12] خاطرات هم مینوشتهاند و صد البته من نمیدانم که این خاطرات محصول دوران استراحت منجر به فوت ایشان در آمریکاست، یا واقعاً در بحران سال 32 در کوههای ایل قشقایی، در منطقه فارس تحریر یافته است.
به هرحال، در این کتاب از قول ناصرخان، با کمال بیشرمی چنین نقل میشود: «حالا دیگر آشکار شد که آیتالله کاشانی از نوکرهای مخصوص انگلیسها بوده است»![13] بلی! با همین وقاحت و دریدگی و بیشرمی و به همین سادگی!...
البته نویسنده خاطرات، روشن نمیسازد که این امر، پس از اعترافات بعضی از خانهای قشقایی به همکاری با امپریالیسم آمریکا و اخذ کمکهای میلیون دلاری برای ایجاد آشوب در منطقه قشقاییها ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی ـ برایشان معلوم شده، یا پس از اخذ گرین کارت و اقامت دائم در دامن امپریالیسم؟...
■ به نظر شما، تحریف تاریخ مختص ملیگراهاست یا گروههای دیگری هم در نگارش تاریخ تحریف شده معاصر، نقشی داشته و دارند؟
متأسفانه جواب منفی نیست. بعضی از تاریخنگاران معاصر اسلامگرای ما هم برای تصفیه حسابهای عقیدتی ـ سیاسی یا گشودن عقدههای خود، یا به هر انگیزه دیگری، به سیاهنمایی و متهم ساختن دیگران پرداختهاند که اینک مجال تفصیل و پرداختن به نمونههای عینی آن نیست، ولی تذکر این نکته خالی از لطف نخواهد بود که نویسندگان اینگونه آثار، باید توجه داشته باشند که آیا میشود به محض یافتن مطلبی و یا مثلاً گزارش و روایتی، آن هم از سوی دشمن ـ و یا متهمان به فسق که عامدان در انجام فسق و فجور و داعیهداران جعل و تحریف هستند ـ کسی را متهم به اخاذی یا انتساب به این و آن نمود؟
در این آثار، گاهی برخی از اسناد! آمده است که هیچ پژوهنده و تاریخنگار منصفی، نمیتواند در سامان بخشیدن به پژوهش تاریخیاش به اینگونه اسناد استناد کند. خب، نقل این گزارش به عنوان سند، چه ثمره تاریخی دارد؟ اصولاً یک حادثه منقول در یک گزارش یا حتی سند، اگر تضادی با قرینههای خارجی داشته باشد، بیشک حکم عقل، جای نقل را میگیرد، به قول استاد دکتر سید جعفر شهیدی: «اگر قرینهای با مضمون روایتی تاریخی، مخالف بود، نمیتوان به آن روایت اعتماد کرد و اگر آن روایت برای محدثان عصر حجت بوده، برای ما با توجه به ملاکهای جدیدی که وجود دارد، نمیتواند حجیت داشته باشد».[14]
روی همین اصل، اگر روزنامههای دشمن، از قول «بالاترین مقام امنیتی» خود، مطلبی را نقل کنند و به کسی نسبت دهند و آن فرد رسماً آن را تکذیب کند یا مجموعه موضعگیریاش در عمل، آن را نفی کند این گزارش، با توجه به تکذیب رسمی و اقدامات جدی در استمرار مبارزه، هیچگونه سندیت و ارزشی نمیتواند داشته باشد و نقل آن هم توسط هر کسی، به نظر من دور از انصاف و عدل و منطق بوده و کاملاً مغرضانه است.
و اگر تاریخنگاری، مثلاً از مجموعه پرونده هزار صفحهای فردی، فقط یک گزارش منفی را پیدا کرد و نشر نمود و یا بعضی از مسائل حاد معاصر را، به عمد، به دست فراموشی سپرد این چنین تاریخی، به طور طبیعی باز ارزش خود را از دست میدهد. در واقع بریدن پرونده و آوردن یک بخش و اخفای بخش دیگری، که میتواند حقیقت را روشن سازد، اگر به قول معروف یک «دروغ کامل» نباشد، دور از معنویت انقلابی اسلام و در واقع نوعی «پروندهسازی» ضد اخلاقی است.
من به خاطر دارم که شهید بهشتی، حتی در مورد نشر «اسناد لانه جاسوسی»، در یک مصاحبه مطبوعاتی با «کیهان» گفت: «اولاً این اسناد باید هرچه سریعتر منتشر گردد تا به مرور زمان موجب سوء ظن مردم نگردد و ثانیاً مجموعه اسناد مربوط به یک فرد یا یک موضوع، باید به طور کامل و یک جا چاپ شود و ثالثاً به طرف، هر که باشد، امکان داده شود که به همان مقدار که درباره او مطلبی در مطبوعات یا وسایل ارتباط جمعی دیگر منتشر شده است، توضیح و پاسخ بدهد.» این بیشک نشانه بینش اسلامی و درک صحیح و تقوای مرحوم بهشتی است...
اکنون، با توجه به ثبات نظام اسلامی، تنها حفظ معنویت انقلابی اسلام میتواند سازنده باشد، نه تحریکات موضعی و سندسازی و اقدامات غیر مسئولانه دیگر. آسیبپذیر ساختن افراد، با سوءاستفاده از فرصت، هیچ منزلتی برای هیچ کس، در درازمدت، باقی نمیگذارد. این، با بنیاد جامعهای که بر اساس عدل و قسط باید استوار باشد، تضاد آشکار دارد و البته میدانیم که اصولاً اندیشه اسلامی با تکفیر و تضییق و متهم نمودن افراد شدیداً مخالف است، بلکه نظام براساس متحد کردن نیروها و حفظ و احترام به ارزشهای والای انسانی پایهگذاری شده است و حفظ این ارزشها، به ویژه در تاریخنگاری هم، باید مدنظر باشد.
■ با توجه به علاقه مردم، به ویژه جماعت اهل کتاب به مطالعه تاریخ، آیا فکر نمیکنید که نوشتن و نشر تاریخ معاصر، یک ضرورت است، به ویژه که انسان، معتقد به بیطرفی در داوری هم باشد؟
من مخالف ضروری بودن نگارش تاریخ معاصر نیستم، اما قبلاً هم اشاره کردم که بنا به دلایل سیاسی یا امنیتی یا حفظ مصالح ویژه مملکتی، اغلب اسناد در اختیار مورخین علاقمند نیست، به همین دلیل، چه بخواهیم و چه نخواهیم، هیچ کتابی درباره تاریخ معاصر، کامل و مستند نخواهد بود.
اما در مورد بیطرف بودن مورخ، من فکر نمیکنم که هیچ مورخی، بیطرف مطلق باشد، بیطرفی مطلق در «نگارش تاریخ» سر از «وقایعنگاری» در میآورد و آن دیگر حقیقت تاریخ نیست و اصولاً ما میبینیم که «مورخین»، حتی درباره حوادث دورانهای پیشین، بیطرف نیستند و برداشتهای شخصی خود را حتی بدون حضور فیزیکی در صحنه و در آن برهه از زمان، در تحریر تاریخ دخالت میدهند، آن وقت چگونه میتوان تصور کرد که مورخ معاصر، در نقل و تحلیل حوادث عصر خود که به هرحال یا در آن حضور و نقشی داشته و یا حداقل ناظر حوادث آن بوده است، بتواند بیطرف باشد؟ به نظر من به مجرد این که انسان در صحنه حضور داشته باشد، همین امر موجب موضعگیری خواهد بود و موضعگیری، یعنی عدم بیطرفی. پس بیطرفی محض معقول نیست، ولی این امر نباید موجب تعطیلی تاریخنویسی گردد و حتی همین موضعگیریها و بیطرف نبودنها، اگر در کتابهایی جمع و به نام تاریخ منتشر گردد، در درازمدت و پس از تکمیل اسناد، میتواند موجب نگارش «تاریخ جامع» بشود و نقش واقعی جریانها و افراد را هم روشن سازد.
پس به طور کلی باید گفت که تاریخنگاری هیچگاه بیطرف نمیتواند باشد و هر مورخی، بنا به ساخت و بافت وجودی خود، دارای موضعی درباره حوادث گوناگون است و این امر، حتی علیرغم ادعاهای بیطرفانه بودن مؤلف، در لابهلای سطور همه کتابهای تاریخ دیده میشود و مورخان، با به کارگیری ذهنیتها و یا برداشتهای خود، در عمل نشان میدهند که بیطرف نبودهاند. البته این امر، اعتبار و ارزش کتب تاریخی را مشروط و نسبی میکند.
البته اگر حکومتها بخواهند تاریخنویسان حقوقبگیری را به استخدام خود درآورند که در این صورت مسائل تاریخی، به گونه خاص و به نحو مورد علاقه دولتها و حکومتها تدوین خواهد شد که من در شمارههای گذشته مجله حوزه، بحثهایی در این زمینه دیدم که مسأله «تاریخنگاری درباری» را مطرح ساخته است که در این شکل از تاریخنگاری، جمعبندی نهایی با امیال و هوسهای خودکامه حاکمان زر و زور و تزویر، هماهنگ خواهد بود، ولی قانونمندی عام حاکم بر روند کلی تاریخ، نشان میدهد این نوع تاریخنگاری، با انقراض سلسله مربوطه، پایان مییابد. تاریخنگاری دوران قجری و سپس پهلوی، در یک صد سال اخیر، نمونهای از این نوع تاریخنگاری درباری بیارزش است.
البته مراد از تاریخنگاری درباری، الزاماً به معنی تاریخنگاری دوران «حاکمیت ملوک» نیست. اگر حاکمیت «رؤسای جمهوری» هم بخواهد که طبق امیال حاکمان، تاریخ ثبت و ضبط شود، شامل همین حکم کلی خواهد شد و مردم نیز خوب میفهمند که نویسنده چه نوع انگیزههایی در تحریر تاریخ داشته است و به همین دلیل، قطعیت تاریخی، مانند قطعیت در علوم تجربی، وجود خارجی نمیتواند داشته باشد.
چندی پیش که در استانبول بودم، سمیناری از طرف بخش فرهنگ و تاریخ و هنر سازمان کنفرانس اسلامی، با شرکت دانشمندان و نویسندگان بیست کشور اسلامی در «کاخ یلدز» تشکیل گردید که هدف آن بررسی امکان بازنگری و بازنویسی تاریخ اسلامی بود. نماینده بنیسعود، در این سمینار پیشنهاد تأسیس «مرکز کتب عربی» را مطرح ساخت که هدف نهایی آن، به ظاهر امکان تألیف «تاریخی جدید برای اسلام و جهان اسلام» بود.
اگر این طرح را به خبری تقریباً همزمان، که تشکیل «سمینار سالانه اتحادیه تاریخنگاران عرب» در بغداد با حضور «صدام» بود و در آن تصمیم گرفتند نخست «تاریخ عراق را که خداوند! به آن توفیق داد تا در قبال هجوم فارس از کل اعراب دفاع کند!» بنگارند،[15] و سپس خبر دیگری که باز در همین ایام از مصر ـ قاهره رسید، و در آن آمده بود: «کمیته نگارش تاریخ» که به دستور عبدالناصر به وجود آمده و بعد از وی تعطیل گردیده بود هم اکنون به دستور حُسنی مبارک با شکل دیگری تجدید حیات میکند تا «تاریخ عرب»! را بنویسند،[16] ضمیمه کنیم در جمعبندی نهایی، به خوبی در مییابیم که «تاریخنگاری درباری» در همه جا، در حال شکل گرفتن است.
در واقع تاریخنگاری دربار یا هر حکومتی، توسط نویسندگان اجارهای، با پوشش دیگری، همچنان ادامه دارد و به همین دلیل برای نسل فعلی و آینده، شناخت حقایق آسان نخواهد بود.
■ چرا تاریخنویسی در ایران کنونی، مانند دوران پس از مشروطیت، شکوفا نیست و چرا مورخین محققی دیده نمیشوند که خالق آثار تاریخی ارزندهای باشند؟
اولاً، ما به علت حضور در متن حوادث تاریخی بیشمار و پُرسرعت، که از کثرت و شتاب وقایع حتی بر زمان سبقت میگیرند، نمیتوانیم با فراغ بال بنشینیم و تاریخ بنویسیم و ثانیاً، خلق یک اثر تاریخی واقعی، نیازمند ابزاری است که باز به علت کامل نبودن شرایط، نمیتوان به سرعت در انتظار آن بود و ثالثاً، بسیاری از کسانی که آثار تاریخی پُرارزشی در گذشته به وجود آوردهاند، تاریخ را به خاطر تاریخ نوشتهاند، ولی در زمان ما متأسفانه اکثریت چنین نیستند که قبلاً به همه این نکات اشاره شد.
■ به نظر شما چگونه میتوان یک تاریخ نسبتاً جامع، با توجه به اسناد موجود و برداشتهای عینی ما از حوادث، تهیه کرد؟
تهیه یک تاریخ جامع، نیازمند ابزار و امکانات فراوانی است، مثلاً جمعآوری خاطرهها، اسناد، مدارک، جمعبندی تحلیلهای گوناگون و... این امر در عصر ما، ظاهراً از عهده یک فرد خارج است و یا حداقل آن که کار فردی در این رابطه بیخطا و پُراشتباه نخواهد بود. به نظر من باید کسانی که استعداد و یا علاقه به دانش تاریخنویسی دارند، دور هم جمع شوند و در خلق یک اثر تحقیقی تاریخی مستند، همکاری کنند؛ چون همکاری در تألیف یک اثر، موجب برخورد افکار و آراء میشود و نتیجه نهایی آن، بیشک بهتر از «دست پُخت» یک نفر خواهد بود.
■ تاریخنویسی غربیها یا شرقیها را درباره مسائل ما چگونه ارزیابی میکنید؟
از این نوع تاریخنگاری، سابقه خوبی سراغ نداریم و اگر نام آن را «تاریخنگاری استعماری» بگذاریم، زیاد از حقیقت دور نرفتهایم. داوری یک خارجی، درباره تاریخ معاصر ما، به دلایل زیادی مشکوک و غیرقابل قبول و حتی فاقد ارزش تاریخی خواهد بود و نمونههای فراوان آن در رابطه با تاریخ و حوادث انقلاب اسلامی ایران، این ادعا را کاملاً ثابت میکند... اما اگر این آدمها، درباره مثلاً خواندن خطوط قدیمی و کتیبههای تاریخی و کارهای باستانشناسی یا سکهشناسی و اموری از این قبیل، که نیازمند آشنایی با خط و زبانهای مُرده دارد، فعالیت کنند، نمیتوان کلیت آن را مورد شک قرار داد و یا آن را نپذیرفت.
■ اشاره کردید به این نکته که بعضی از مسائل حاد در تاریخنویسی معاصر، به عمد به دست فراموشی سپرده میشود، میتوانید مشخصاً موردی را بیان کنید؟
موارد متعدد و گوناگونی را میتوان ذکر کرد، ولی برای احتراز از تفصیل، فقط به موضوعی اشاره میکنم که چندی قبل با آن رو به رو شدم. در مرداد سال 1367 [17]، برخورد سکوتآمیز مطبوعات ما با کودتای امپریالیستی 28 مرداد، قابل تأمل و تعمّق بود. روز پنجشنبه 27 مرداد ماه 67، در قم روزنامهها را خواندم که در آن کوچکترین خبر و اشارهای، درباره کودتای 28 مرداد نبود... فکر کردم که شنبه 29 مرداد از این فاجعه ننگین و ضدبشری امپریالیسم غرب، یاد خواهند کرد، اما روز شنبه هم در جراید معتبر کشور، حتی اشارهای هم به این امر نشده بود. گویا که نویسندگان همه جراید و یا اهل تحقیق در تاریخ، حادثه به این بزرگی را که هنوز ابعاد گوناگون آن، به علت در دسترس نبودن همه اسناد، روشن نشده است، فراموش کردهاند. در صورتی که با توجه به شرایط خاص و حاد موجود در سطح جهانی، به ویژه در منطقه خلیج فارس، که عمدتاً ناشی از ماهیت تجاوزکارانه امپریالیسم آمریکا و همپیمانان اروپایی آن بوده و با همکاری مزدوران محلی و بومی، وارد مرحله خطرناک و در عین حال سرنوشتسازی شده است، پرداختن به این موضوع و بررسی ابعاد مختلف آن میتوانست نشاندهنده ماهیت رذیلانه مزدوران داخلی و خصلت تجاوزکارانه ذاتی تغییرناپذیر امپریالیسم جهانخوار، باشد.
اتفاقاً، آن ایام، مصادف با ایام عاشورا بود و در «قم» امکان پرداختن به این مسأله نبود و زمانی که به تهران رسیدم از موضوع دور شده بودیم. یکی دو هفته گذشت، در شب دوشنبه 14/6/67 (ساعت ده و نیم شب) به طور اتفاقی به برنامه عربی «بی بیسی» بخش: «السیاسة بین السائل و المجیب» گوش میدادم، ناگهان شنیدم که آقایان! برخلاف ما، در فکر تحلیل تاریخی این مسأله هستند و محصول نیم ساعت بحث تاریخی ـ سیاسی تهیهکنندگان برنامه در این رابطه، این شد که: «کودتای 28 مرداد با هزینهای معادل یک میلیون دلار که توسط سازمان جاسوسی سیا در اختیار بعضی از شخصیتها!، مردم! و روحانیون! قرار گرفته بود، توانست در ایران به طور موفق انجام شود...» تأکید گویندگان برنامه، بر روی این نکته بود که «المخابرات المرکزیه الامریکیه» ـ سیا ـ این برنامه را پیاده کرده است.
به فراموشی سپردن عمدی نقش کلیدی «انگلستان» در این کودتای ضدانسانی، هشدار دیگری بود که اگر ما به عمد غافل شویم و حقایق تاریخی را مکتوم بداریم، دشمنان غافل نیستند، هم کودتا میکنند و هم بعداً تحلیل تاریخی تحویل ما میدهند. به طور طبیعی، در این تحلیل تاریخی استعماری، چیزی از حقیقت یافت نمیشود، ولی افکار را میتواند مشوب سازد.
همانطور که قبلاً اشاره شد، نمونه دیگری از این تاریخنگاری، از یک نویسنده آمریکایی تحت عنوان «کودتای 28 مرداد» توسط چند نویسنده ایرانی ترجمه و چاپ میشود که در عمق، برای توجیه اهداف امپریالیستی کودتاگران است.
■ بی بی سی به عمد، نقش انگلستان را مسکوت گذاشت و جراید ما نیز به اصل موضوع نپرداختند، آیا فرصت هست که به نقش انگلستان در این کودتا و هزینهای که برای موفقیت آن شد، اشارهای بکنید؟
از نظر من که فرصت هست! اتفاقاً در این رابطه، اشاره به دو نکته میتواند روشنگر بخشی از حقایق بشود:
1ـ نقش دولت انگلستان در مسأله کودتا؛
2ـ مدارک مربوط به هزینه کودتا که ظاهراً توسط «آمریکا» پرداخت شده است(؟) گرچه اکنون، آمریکا دیگر به طور مستقیم از این حماقتها نمیکند و هزینه ترورها و کودتاها و کمکهای ضدانقلابی را، از مزدوران خود در جهان، به ویژه ارتجاع عرب، تأمین میکند که نمونه آن، پرداخت مستقیم سه میلیون دلار، برای ترور علامه آیتالله سید محمدحسین فضلالله، توسط بندر بن سلطان، سفیر بنیسعود در آمریکا و یا تأمین هزینه باند ضدمردمی کونترا، باز توسط بنیسعود حاکم بر جزیرةالعرب، میباشد.
در مورد نکته اول، اشاره به نام چند کتاب کافی خواهد بود:
سی. ام. وودهاوس، C.M.Woodhouse، عضو ارشد ام. آی. 6، «M.I.6»، یک سازمان سری وابسته به اینتلیجنت سرویس، در کتاب «Something Ventured» چاپ انگلیس، چگونگی طرح برنامه توطئه کودتا در انگلستان را که به نام «آژاکس»، Ajax، معروف شده بود، شرح میدهد و بعد روشن میسازد که چرا آمریکا تمایل پیدا کرد که نقش عمدهتری را در این ماجرا، به عهده بگیرد.[18]
بریان لپینگ، Brian Lapping، در کتاب «سقوط امپراطوری انگلیس»،[19] به طور مشروح نقش بریتانیای کبیر! سابق را در این کودتا شرح میدهد و کیم روزولت، K.Roosevelt، در کتاب «Countercoup» چاپ آمریکا، علاوه بر توضیح نقش «انگلستان» چگونگی اجرای طرح کودتا توسط آمریکا را نیز شرح داده است. و همچنین نایگل وست، Nigel West، در کتاب دوستان، «The Friends»، که اخیراً در لندن چاپ شده، باز مشروح داستان! را آورده است.
در مورد نکته دوم هم باید اشاره کرد که: هزینه اجرای کودتای امپریالیستی 28 مرداد، برخلاف ادعای مجریان برنامه عربی بی بی سی، یک میلیون دلار نبود، بلکه خیلی بیشتر از آن بوده است.
روزولت، مؤلف کتاب «ضد کودتا» در یک مصاحبه با روزنامه «لس آنجلس تایمز» مورخ 29 مارس 1979 میگوید: «مبلغ یک میلیون دلار فقط برای ترتیب دادن تظاهرات خیابانی در اختیار ما بود که مبلغی از آن خرج شد و بقیه پس از کودتا به شاه تحویل داده شد»؟! و ثریا، همسر اسبق محمدرضا پهلوی در خاطرات خود مینویسد: «ژنرال آمریکایی، شوارتسکف، طی چند روز، بیش از 6 میلیون دلار برای کودتا هزینه کرد.»[20]
البته خود محمدرضا پهلوی هم رقم اول را قبول ندارد و در کتاب: «پاسخ به تاریخ» مینویسد: «چگونه ممکن است با چنین مبلغ ناچیزی، مردم را وادار به قیام کرد؟»[21] و به نوشته مجله «الشراع»، چاپ لبنان، به نقل از کتاب جدیدالانتشار «الاستخبارات البریطانیه و عملیاتها السریه»، چاپ بیروت، ترجمه عفیف الرزاز، این مبلغ در حدود ده میلیون دلار بوده است[22].[23]
■ در مورد نقش مزدوران داخلی، در موفقیت این کودتای استعماری و ضد ملی، اگر توضیح یا اشارهای داشته باشید، بیمناسبت نخواهد بود؛ چرا که ما از موضوع اصلی در زمینه تاریخنگاری معاصر کمی دور شدهایم، گرچه همین مسأله خود نمونه بارزی از چگونگی تاریخ نوین معاصر میتواند باشد.
اشاره به این امر، اگر همراه با مقدمهای باشد، به نظرم مستندتر خواهد بود.
پس از آن که در سال 1360 در ایتالیا ـ رم مستقر شدم، با استفاده از شرایط و امکانات موجود، به تأسیس مرکز فرهنگی اسلامی اروپا ـ رم پرداختم. هدف عمده این مرکز، فعالیتهای فرهنگی ـ اسلامی در سطح اروپا بود و با توجه به این امر که تعداد کثیری از برادران مسلمان عرب و حدود پانزده هزار ایرانی در ایتالیا زندگی میکردند، فعالیتهای این مرکز، با استقبال پُرشور آنان روبهرو گردید و سپس کار ما از محدوده ایتالیا خارج شد و به دیگر کشورهای اروپایی رسید.
... نشر کتب و مجلات، به زبانهای گوناگون و توزیع آنها در سطح جهانی[24] به طور طبیعی تبادل فرهنگی را به دنبال داشت و در واقع، ارتباط وسیعی با مسلمانان جهان، به ویژه رهبری حرکتهای اسلامی معاصر، به وجود آمد. البته باید یادآور شد که پیش از مرکز فرهنگی ما، مرکز دیگری به نام مرکز اسلامی فرهنگی ـ ایتالیا توسط آقای ابوالقاسم امینی در رم تأسیس شده بود که بیشتر در رابطه با امور مذهبی مسلمانان در رم و حومه، فعالیت داشت و روزهای جمعه، در مقر کوچک آنها، نماز جمعهای هم برپا میشد.
... آشنایی من با آقای امینی از سال 1352 آغاز شد. در آن تاریخ که من از کنفرانس اندیشه اسلامی منعقد در الجزایر، برمیگشتم و با مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی در مراجعت یک روز در «رم» بودیم، دیداری از مرکز اسلامی ـ فرهنگی ایتالیا داشتم که مسئول آن آقای امینی بود. آقای امینی، کفیل وزارت دربار در زمان حکومت دکتر مصدق، به علت اظهار نظر درباره فرار شاه و مراجعت شاه پس از کودتا، از ایران به رم تبعید شده بود که از آن تاریخ به بعد، در آنجا مقیم شده و این مرکز اسلامی را تأسیس کرده است.
به علت سبقت زمانی آن مرکز و شباهت نامها، گاهی «چاپارخانۀ» ایتالیا ـ که در اروپا به پُست شتری معروف است ـ مطبوعات واصله برای مرکز ما را به آن مرکز میفرستاد که بعد از مدتی به دست ما میرسید!
در محرم سال 62 بود که آقای امینی بستهای باز شده از مطبوعات واصله برای «مرکز فرهنگی ـ اسلامی اروپا» را همراه با یادداشت عذرخواهی از باز شدن آن و استجازه نگهداری یک نسخه از نشریه موجود در آن برای کتابخانه مرکز اسلامی، بر من فرستاد که تاریخ «28 محرم» را داشت.
... چند روز بعد، خود آقای امینی، طبق قرار قبلی برای بازدید ما به محل سفارت آمد و ضمن مذاکره درباره ضرورت فعال شدن «مرکز اسلامی ـ فرهنگی ایتالیا» و آغاز ساخت مسجد رم و بازگو کردن نتیجه مذاکره من با عالیجناب پاپ ژان پل دوم، در ضرورت اقدام ایشان برای رفع مشکلات به اصطلاح قانونی ایجاد شده توسط دست راستیها و فاشیستهای ایتالیا، مسأله آغاز ساخت مسجد را پی گرفتیم. ایشان از وعده مثبت «پاپ» در این زمینه، اظهار خوشوقتی نموده و با اشاره بیان داشت که متأسفانه سفرای کشورهای اسلامی مقیم واتیکان، تاکنون اقدام جدی در این رابطه به عمل نیاورده بودند.
... پس از این گفتگوها، من سخن از کودتای 28 مرداد و دستگیری ایشان را به میان آوردم و ماجرای مصاحبه ایشان علیه شاه و سپس توقیف و زندانی شدن و بعد هم تبعید ایشان به رم را پرسیدم که آقای امینی به علت بیزاری مطلق از سیاست ـ به مفهوم مصطلح آن ـ گفت: من سعی دارم که حوادث دردناک سیاسی را فراموش کنم. البته مرور زمان و کبر سن هم تا حدودی به من کمک کرده است و بقیه را هم خودم به فراموشی میسپارم و من از روز ورود به رم ـ پس از سال 32 ـ تصمیم گرفتم که هیچ دخالتی در این امور نکنم و با خود عهد بستم که چون مسلمانان رم و ایتالیا مسجد و مقبرهای ندارند، این دو فریضه را انجام دهم و خوشبختانه دومی را مدتهاست که توانستهام با کسب اجازه و تهیه زمین، آماده کنم، اما اولی با مشکلات اداری عجیب و غریبی روبهرو شده که ما مدت دوازده سال است که با آن دست به گریبانیم و انشاءالله با کمک شما و وعدهای که عالیجناب پاپ به شما داده است، بتوانیم این مشکل را پشت سر بگذاریم و مسجد را هم بسازیم. (داستان گفتگوی ما با پاپ و سرانجام آغاز کار ساخت مسجد و سوءاستفاده تبلیغاتی «رابطة العالم الاسلامی» بنیسعود، و نیز کمک و همکاری همه کشورهای اسلامی در ساخت آن که اکنون رو به اتمام است، در فرصت دیگری با اسناد و مدارک، شاید برای خوانندگان عزیز، نقل شود.)
من به آقای امینی گفتم: «بیزاری از سیاست حتی از نوع کثیف و مصطلح آن، منافاتی با اظهار حقایق و شهادت برای ثبت در تاریخ، ندارد. شما در آن بحران در واقع، وزیر دربار بودید، با دکتر مصدق هم رابطه خویشی داشتید ـ هر دو از خاندان قاجار بودند! ـ پس از فرار شاه هم مصاحبهای علیه او ترتیب دادید که به همین دلیل پس از کودتا و مراجعت شاه، زندانی شدید و بعد هم تبعید همیشگی به رم و آن هم به این دلیل که شاه در آن فرار، مجبور شده بود به رم بیاید و چون در رم، این چند ساعت! بر او خوش نگذشته بود، خواسته از شما هم انتقام بگیرد و شما را به اینجا فرستاده است، در حالیکه خود میگویید مایل بودید به سوئیس بروید...
آنچه که مهم است نقش اخوی شما، علی امینی، در این کودتا میباشد. البته از نظر من، به عنوان یک کارشناس و محقق تاریخ معاصر، خود آقای مصدقالسلطنه، پیشاپیش با عملکردهای انحصارطلبانه خود، زمینه پیروزی کودتا را فراهم کرده بود. در دوران حکومت این آقایان، در آن زمان شخصیتها، گروهها، حرکتها و سازمانهای اسلامی به وجود آورنده نهضت، یکی پس از دیگری زندانی، متهم، سرکوب و منزوی شده بودند. به طور طبیعی هر نهضتی که پایگاه تودهای خود را از دست بدهد، دیگر «استحضار به پشتیبانی مردم»! سودی نمیتواند داشته باشد، همانطور که دیدیم پس از سرکوب فدائیان اسلام، و زندانی کردن 20 ماهه رهبر آن، شهید نواب صفوی، توسط این آقایان ملیگرای دموکراتمنش!، نوبت به متهم ساختن آیتالله کاشانی رسید که در واقع نقش اصلی را در مردمی ساختن نهضت، به عهده داشتند. و چون ایشان هم توسط این آقایان، متهم و خانهنشین شد و استبداد سیاسی با کسب اختیارات تام استقرار یافت، دیگر حتی اگر مصدق هم به نامه مورخ 27 مرداد آیتالله کاشانی اهمیت میداد و آن را با «استحضار از پشتیبانی مردم»! رد نمیکرد، پیروزی کودتا، تقریباً اجتنابناپذیر بود؛ چرا که زمینه، از لحاظ مقدمات خاص اجتماعی ـ سیاسی برای این کار قبلاً با توجه به نوع عملکرد خود این آقایان، آماده شده بود.[25]
آقای ابوالقاسم امینی با کلمات مؤدبانهای گفت: «قربان! شما ماشاءالله جوان هستید و پُرشور و من از این مراحل گذشتهام. به علت عمل قلب، اکنون قلب من با باطری کار میکند و در خود، توان شما را نمیبینم که مسائل تاریخی را تجزیه و تحلیل کنم و یا بتوانم کتابی بنویسم. این، به عهده کسانی است که قدرت آن را دارند. خداوند هم تکلیف بما لایطاق نفرموده است...»
گفتم: «اجازه بدهید. مطلب شما درست است و من از جنابعالی توقع ندارم که بنشینید و خاطرات روزانه خود را در دوران ولایت و امارت و وزارت و سپس تبعید سی ساله بنویسید، اما این توقع را دارم که در یک گفتگوی دوستانه، حقیقت دخالت اخوی، آقای دکتر علی امینی، را در کودتای امپریالیستی 28 مرداد توضیح دهید و سپس به من هم این اجازه را بدهید که آن را آن طور که خودتان نقل میکنید، روزی در جایی به مناسبتی نقل کنم. گرچه این دیگر حق شخصی نیست، ولی من اخلاقاً خود را موظف میدانم از هر کسی که مطلبی میپرسم و نقل آن انعکاس خاصی مییابد، استجازه هم بکنم. به هرحال، مقصودم آن است که آیا آنچه از قول شما در سال 1340، در رابطه با نقش برادرتان نقل شده است، صحت دارد یا نه؟ و آیا من میتوانم نامه تاریخی آن زمان شما را که به دست فراموشی سپرده شده است، چاپ کنم؟»
آقای امینی گفت: «قربون جدت برم! من متشکرم که شما امانت را تا این حد مراعات میکنید. باید بگویم که آن مطلب، کاملاً صحیح است و برادر من که البته مشرب سیاسی ما، با ایشان هیچ وقت یکی نبوده است، متأسفانه واسطه این امر بوده و الآن هم فعالیتهایش را من کاملاً بیفایده میدانم و اخیراً هم به او تلفن کردم که عملکرد و روشهای گذشته ایشان برای خاندان ما کافی است و سر پیری، دیگر این غوغاها چه فایده دارد؟ و او در پاسخ گفت: خود من هم میدانم که دیگر وضع برگشته، ولی این کارها را فقط برای مشغولیت انجام میدهم و در واقع نوعی دلخوشکنک است.
به هرحال، من نسخهای از نامهای را که در ژوئن 1961 میلادی برای روزنامه باختر امروز چاپ خارج نوشته بودم، برای شما میفرستم،[26] این در واقع، مطلب مورد نظر شما را دارد. البته دوست دیگری هم از لندن اخیراً طی نامهای از من خواسته بود که خاطرات خود را بنویسم که متأسفانه نتوانستم. اگر برای تکمیل مطلب بخواهید آن نامه را هم میتوانید ضمیمه نامه اول کنید.»
پس از این گفتگو، سخن باز به موضوع اصلی یعنی ساختمان مسجد رم، کشیده شد و آقای امینی با مسرّت خاصی درباره آغاز این امر و رفع مشکلات آن، مطالبی نقل کرد و بعد هم گزارش مشروحی، درباره سابقه امر و اقدامات انجام شده، همراه نامهای برای من فرستاد که اصل گزارش ایشان، درباره مسجد رم، همان وقت به مرکز ارسال شد. کپی نامه ایشان را در این رابطه، در بخش اسناد این کتاب میبینید.
■ بیشک این نامه، با توجه به موقعیت آقای ابوالقاسم امینی، میتواند از ارزش تاریخی خاصی برخوردار باشد، به اضافه نامهای که به آن اشاره کردید درباره گزارش ایشان در موضوع مسجد رم.
البته من متن کامل هر دو نامه را دارم. نامه دوم ضمیمه گزارش مشروح مربوط به مسجد رم و طبعاً با آرم و مهر مرکز اسلامی رم بود.
اما در مورد نامه اول، به روزنامه «باختر امروز» چاپ اروپا، برای این که مطلب به درازا نکشد، فکر میکنم نشر تلخیصشده آن، مناسبتر باشد. در این نامه، به وضوح نقش مزدوری علی امینی و مبلغ پولی که توسط امپریالیسم، برای اجرای کودتا پرداخت شده، آمده است. البته نکته مهمی در این نامه هست که ادعاهای دشمنان روحانیت را در مورد این که پول به «روحانیون»! پرداخت شده است، تکذیب و اثبات میکند پول برخلاف ادعای بعضی از تاریخنویسان ملیگرا و تهیهکنندگان برنامههای رادیویی خارجی، به مزدوران خودشان از قبیل ژنرال زاهدی، علی امینی و امثال آنان پرداخت شده است.
من در پایان گفتگو، علیرغم اینکه روشن بود ایشان علاقهای به ادامه ندارد، پرسیدم: «نکتهای را که میخواستم اشارهای به آن بشود، مسأله پرداخت پول ـ مثلاً ده هزار دلار ـ از طرف کودتاچیان، توسط عناصری مجهولالهویه، به آیتالله کاشانی است. آیا این امر صحت دارد؟»
آقای امینی گفت: «البته من در جریان کامل چگونگی پخش پول بین افراد نیستم و کلیاتی را میدانم، اما اینکه ایشان پولی در این زمینه دریافت کرده باشند، با توجه به مناعت طبع و سوابق نزاهت ایشان در این قبیل امور، به طور کامل میتوانم آن را ردّ کنم، به ویژه که میدانیم اگر ایشان نیازی به پول داشت میتوانست آن را از طریق معمول و وجوهات دینی و مریدان خود در بازار تأمین کند و اینکه ایشان چهل پنجاه هزار تومان پول مشکوک را قبول کند، اصلاً باورکردنی نیست و به نظرم در ادامه تخریب شخصیتی ایشان، که متأسفانه در اواخر کار عملی شد، این شایعه را راه انداختهاند.
آیتالله کاشانی با اقدامات بعدی خود و اخطار به سپهبد زاهدی، نشان داد که مخالف سلطه مجدد انگلیس و آمریکا است و حتی به اخوی من گفته بود که برای حفظ حیثیت خاندان از پُست وزارتی کنار برود، اما اخوی شیفته قدرت بود و این نصیحت را نپذیرفت... به هر حال من شخصاً آیتالله کاشانی را از این قبیل اتهامات مُبرّی میدانم.»
بدین ترتیب گفتگوی ما با آقای امینی به پایان رسید و اینک خلاصهای از نامه ایشان را که در روزنامه «باختر امروز» چاپ اروپا، نقل شده، میآوریم:
* * *
هیأت محترم تحریریه روزنامه باختر امروز
شماره ششم روزنامه شما متأسفانه به دستم رسید. میگویم متأسفانه؛ زیرا مرا وادار کرد، با تمام نفرتی که نسبت به سیاست دارم، چند کلمهای نوشته و خاطرات تلخ گذشته را یاد کنم.
من هم مثل شما جوان بودم، حرارت داشتم و به دنبال ایدهآل خدمت به کشور بودم. در جلسهای که با کافتارادزه، در سفارت شوروی همراه با عباس مسعودی و مجید موقر و دیگران داشتم و رفع اختلافات میکردیم، به شهادت آنان، نتوانستم از گریه خودداری کنم.
در منزل شهاب خسروانی که گفتگویی درباره اختلافات نفت با انگلیسها داشتم، حالم به هم خورد که بیچاره شهاب، بسیار نگران شد و همه جا این بحث وطنپرستی را در میان میگذارد.
خلاصه، من هم مثل شماها جوان بودم و به دنبال ایدهآل، صدمات زیاد بردم تا آنجا که وقتی به مقامات بالاتر رسیدم، فهمیدم سیاستی که به دست خود ما نیست و با میل و هوا و هوس و نظرهای بیگانه اداره میشود، ارزش صدمه و عذاب ندارد. و فعلاً در گوشهای، مرغداری را بر کرسیهای عالیه کشور ترجیح میدهم و با دو گاو که یکی را امیر و دیگری را وزیر نام نهادهام، در تبعیدگاه غربت ساخته و به تربیت پسرهای خود مشغولم و به یاد جدم، امینالدوله و صدراعظم، که نوشته است: «وقتی به مدینه رسیدم متوجه شدم که کفشداری این آستان بر صدارت ایران رجحان دارد.» من نیز با بد و خوب روزگار ساخته و دیگر یادی از سیاستهای عالیه! کشور نمیکنم. در این صورت بسیار متأسف هستم که خواندن مقاله: «و این مرد نمیخواهد با فساد مبارزه کند» مرا مجبور ساخت برای رفع سوء تفاهم، این چند سطر را برای شما بنویسم.
من به شهادت دوستان و آشنایان که با هم در سیاست همکاری داشتیم، هیچ وقت با برادرم، دکتر امینی، در یک راه نبودیم. او در طریق سیاست، نظرهای دیگری دارد و من راه دیگری پیمودهام، بنابراین، هرگز مدافع سیاست او نیستم، ولی آنچه میخواهم توضیح دهم مربوط به این قسمت از مقاله است که مینویسد: «او وزیر دارایی کابینه زاهدی بود که پس از برکناری مصدق قدرت را به دست گرفت. همین کابینه، عاقد قرارداد نفت بود و پنج میلیون دلار از کنسرسیوم به عنوان دستمزد دریافت داشت. نخست وزیرکابینه بعد رسماً، طی نامهای که در پارلمان ایران نیز خوانده شد، ادعا کرد که تنها دو میلیون دلار از این پول به عنوان دستمزد به امینی پرداخت شده است!»
برای روشن شدن مطلب، من باید یکی از اسرار عالیه دولتی را فاش کنم؛ زیرا اگر غیر از این باشد، متأسفانه سرّی را به گور بردهام که دور از انصاف و جوانمردی است. وقتی در دربار بودم یکی از دوستان که نامش را نمیبرم و فعلاً در اروپاست، حامل پیامی از یکی از سفرای دول بیگانه بود و نزد من آمد. باید عرض کنم که این شخص، منظوری جز در میان گذاردن مطالب از لحاظ روابط دوستانه که با آن سفیر داشت، ابراز نداشت و عنوان کرد که آنها حاضر هستند پنج میلیون دلار برای مخارج یا برای دستمزد به شرط این که اقداماتی برای سرنگون کردن دولت شود، بپردازند و عقیده دارند که این کار باید به وسیله برادر شما، سرتیپ محمود امینی، که رئیس ژاندارمری وقت بود، انجام شود. من عنوان کردم تصور نمیکنم سرتیپ محمود امینی، این وظیفه را تعهد کند. او اصرار کرد که با مشارالیه صحبت گردد؛ زیرا باید جواب داده شود. من با سرتیپ امینی مذاکره کردم و ایشان رد کرد. البته این مذاکرات و مباحثات به این اختصار نیست که امروز مینویسم و حاشیه زیاد دارد که از موضوع روزنامه خارج است. خلاصه جریان بعدی را همه میدانند و امروز دیگر مطلبی نیست که بر کسی نهفته باشد و منجر به سقوط دولت شد. من هم پس از حبس سیاسی به تبعید به رم آمدم تا زمانی که دکتر امینی به سمت سفیر ایران در آمریکا منصوب شد و در عبور از رم دیداری دست داد و ضمن بحث درباره ماجرا، به این مطلب اشاره کردم. ایشان گفت: «پنج میلیون دلار پرداختند و بعد نخست وزیر وقت، زاهدی، از من پرسید: پنج میلیون دلار چه شد؟ ایشان فشار آورد که این برای مخارج بوده است. من ناچار شدم به پرداخت کننده مراجعه کنم. آنها دو میلیون دیگر دادند که به آقای زاهدی تحویل شد.»
اگر دکتر امینی خود را نوه امینالدوله، صدراعظم، میخواند که زیر نامه دستور پادشاه وقت، همان مظفرالدین شاه، که نوشته است: «امینالدوله، من ناخوش هستم و ناگزیر باید برای معالجه به مسافرت اروپا بروم، شما قرض از روسها بکنید که من بتوانم این مسافرت را انجام دهم»، نوشته: «اعلیحضرت، راضی نشوید که ایران زیر بار قرض خارجی رود و من افراد این مملکت را سرانه به یک پول به روسها بفروشم.» پس به عقیده من باید این مطلب روشن شود و برحسب وظیفه بگوید که این پول چه شده و به کی داده شده و به چه مصرفی رسیده است؟ ولو این که به ارزش از دست دادن کرسی صدارت ایشان تمام شود. او باید این سر را برای مردم ایران روشن سازد و از زیر بار ننگی که برای اسلاف و اعقاب خواهد گذاشت، خود را برهاند.
باید مخبران جراید دولتی داخلی و خارجی از ایشان سؤال کنند که موضوع چه بوده و برای روشن شدن افکار عمومی، مطلب را چنانچه بوده توضیح دهند. شما هیأت تحریریه، که نمیدانم کی هستید و در کجا میباشید و فقط آدرس شما را در سوئیس با شماره بانکی شما که در روزنامه نوشتهاید، میشناسم، وظیفه دارید در جواب مقالهای که نوشتهاید، نامه مرا درج کنید. گو این که این مطلب برای من گران تمام میشود و با این که در این گوشه خود را دور از سیاست نگاه داشته و توقعی از هیچ کس و هیچ مقامی و هیچ جمعیت و جبههای ندارم، ولی ناگزیرم این چند کلمه را نوشته و مطلب را تا آنجا که میدانم روشن سازم. فقط توقع من از تمام وطنخواهان و جبهههای مختلف، این است که موضوع را دنبال کنند و انتظار من از دکتر امینی، این است که از این نصیحت غفلت نکند.
از من شنو نصیحت خالص، که دیگری / چــنــدان دلاوری نـکــنـد بـا دلاوران
دانی که دیر و زود به جای تو دیگری / حادث شود، چنانکه تو برجای دیگران
راه صواب رو کـه بـه عــالـم نبـردهاند / بـهتر ز نـام نـیـک بـضاعـت، مـسافـران
رم ـ 15 ژوئن 1961
ابوالقاسم امینی[27]
* * *
... این نامه آقای ابوالقاسم امینی، به خوبی نقش خائنانه علی امینی را در رابطه با کودتای امپریالیستی 28 مرداد در سال 32، نشان میدهد و چنان که قبلاً اشاره شد، نایگل وست، در کتاب جدیدالانتشار «دوستان» توضیح میدهد که انگلستان چگونه در این امر، سر آمریکا کلاه گذاشت و با این که طرح اصلی از سازمان انگلیسی «ام. آی. 6»، M.I.6، بود هزینه اجرای طرح را آمریکا پرداخت، ولی در نهایت، آمریکا هم در قراردادهای نفتی ایران، سهم لازم! را دریافت نمود و البته علی امینی عاقد کنسرسیوم هم، ارتباط خائنانه خود را با امپریالیسم ادامه داد. در همین راستا بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم در غرب و با پول امپریالیسم، باند «نجات ایران» را در پاریس برای به اصطلاح مبارزه با حاکمیت مردم و تداوم انقلاب اسلامی ایران، راه انداخت که طبق نوشته روزنامه «واشنگتن پست» با هزینه ماهانه صد هزار دلار، توسط امپریالیسم، اداره میشد که اخیراً به علت عدم کارایی آن، هزینه را تقلیل دادند و حقوق بگیران این باند، به گروههای دیگر نقل مکان کردند. (شرح این داستان باشد برای فرصتی دیگر) جالب است بدانید که اکنون گروههای سلطنتطلب هم، علی امینی را مهرهای سوخته و غیرقابل استفاده میدانند و در این رابطه کتابها و نشریاتی هم منتشر ساختهاند، رجوع شود به کتاب «نامهای ننگین» تألیف تراب سلطانپور، چاپ پاریس، سال 1365 و کتاب «علی امینی باباقندی شماره یک» نوشته سیاوش بشیری، چاپ پاریس، سال 1360.
البته موجب تعجب است که در کتاب «زندگی سیاسی علی امینی» که اخیراً در تهران منتشر شده است، کوچکترین اشارهای به نقش وی در کودتای 28 مرداد نشده و فقط به نقل مطالب بعضی از مطبوعات درباره علی امینی در رابطههای دیگری، اکتفا شده است.
■ آقای ابوالقاسم امینی، فقط به خاطر مصاحبه پس از فرار شاه مغضوب شد، یا علت دیگری هم داشت؟
آقای ابوالقاسم امینی پس از فرار شاه از ایران، نخست به اتهام شرکت در کودتای نافرجام دستگیر و زندانی میشود و از زندان نامهای به دکتر مصدق، که از خویشان وی بود، مینویسد که در آن آمده است:
«... از حضرتعالی کسب تکلیف کردم که از این کار گند کنارهجویی کنم، موافقت نفرمودید. بالأخره، این جوان آن چه را نباید بکند کرد و با حیله و مکر همه را از من پنهان داشت. من چه مسئولیتی در قبال عمل خلاف کسی که خود مسئول بود و فرار اختیار کرده است میتوانم داشته باشم؟ این گندکاری و این عمل ناجوانمردانه، دستوری است که خود لابد از آنجا به رئیس گارد داده است. آخرین ضربه بیآبرویی را این جوان به من زد، خداوند انشاءالله جزای او را بدهد. به هرحال، آبرویی برای من باقی نماند و متهم به خیانت هستم.
کفیل دربار، ابوالقاسم امینی»
علاوه بر مصاحبه، این نامه هم در تبعید او شاید بیتأثیر نبود که هم وزارت دربار را «کاری گند» مینامد و هم شاه را مسئول مستقیم کودتای شکستخورده میداند...
■ از خود علی امینی شخصاً خاطرهای ندارید؟
من علی امینی را یک بار، آن هم در آغاز دوران به اصطلاح فضای باز سیاسی، در قم و در منزل حضرت امام خمینی دیدم[28] ـ چون امام ملاقات خصوصی را نپذیرفت و او به هنگامی که طلاب و شاگردان امام در بیت معظم له بودند به آنجا آمد ـ او پس از نخستوزیری به دنبال جلب رضایت مراجع قم بود و قلم و کاغذ به دست، به منزل یک یک آقایان میرفت و تذکرات آنان را یادداشت میکرد. البته به هیچ کدام هم عمل نکرد. ولی بعد که اربابش «صدای انقلاب مردم» را شنید، او باز به میدان آمد و در مصاحبهای تلویزیونی شرکت کرد. او در این مصاحبه که به مشکلات و راهحلهای جامعه رسیدگی میکرد، علل نارضایتی مردم را چنین تبیین کرد: «مردم آبگوشت میخواهند! چون دیزی آنها خالی است، ناراضی شدهاند و روحانیت هم احترام میخواهد، همین و بس!» این، نوع اندیشه تهمانده اشرافیت ایران و نجات دهنده حاکمیت بود. طبیعی بود که رژیم، با این ایدئولوگهای پوک مغز، سرنوشتی آنچنان هم داشته باشد. البته امینی، در همان مصاحبه تلویزیونی به نکتهای هم اشاره کرد که ای کاش ملیگرایان متشرّع به آن توجه میکردند، امینی گفت: «پس از آن که من وزیر شدم و قرار بود قرارداد کنسرسیوم را امضاء کنم، شبی آقای کاشانی به من تلفن کرد و گفت: به جای امضای قرارداد، استعفا کن و من گفتم که شما مرا دعا کنید.»
خوب، همین نکته نشان میدهد که مرحوم آیتالله کاشانی، علاوه بر اعلامیهای که علیه حکومت زاهدی و نظام کودتا داد،[29] و علاوه بر ارسال تلگراف شکایت به مجامع بینالمللی، در این زمینه حتی به طور فردی هم در فکر جدا کردن عناصر عمده، از حاکمیت کودتاچیان بود که طبعاً موفق نشد.
■ اشارهای به «باختر امروز» شد، این همان روزنامه مرحوم دکتر فاطمی نبود؟
اصل روزنامه که در دوران ملی شدن صنعت نفت، در ایران منتشر میشد متعلق به شادروان دکتر سید حسین فاطمی بود، ولی پس از کودتا و اعدام وی طبعاً تعطیل شد. اما «باختر امروز» خارج از کشور، در سال 1340 در اروپا شروع به کار کرد، ولی زیر عنوان «مؤسس: شادروان دکتر حسین فاطمی، ارگان جبهه ملی ایرانیان مقیم خارجه.» میتوان مطمئن بود از ایرانیان مقیم آمریکا نیز، کسانی دستشان در کار اداره آن بود. در آن زمان، هنوز سازمانهای جبهه ملی در اروپا و آمریکا تشکیل نشده بود. این نشریه هم از جانب جبهه ملی در ایران رسمیتی نداشت و ناشرین، آن را «ارگان جبهه ملی ایرانیان» مینامیدند. وقتی سازمان جبهه ملی در اروپا درست شد، کار از دست «باختر امروز» درآمد و «ایران آزاد» به عنوان ارگان این سازمان شروع به کار کرد. پشتوانه مالی باختر امروز، خسرو قشقایی بود. سردبیر و گرداننده آن هم محمد عاصمی که پیش از آن تاریخ، عضو حزب توده بود و در آن زمان هم به عنوان تودهای، یا سمپاتیزان حزب توده، شناخته میشد، اما تظاهر به هواخواهی از جبهه ملی میکرد. آقای عاصمی یکی دو سال بعد به رژیم سابق ملحق شد و مجله «کاوه» را از آلمان منتشر ساخت.
درباره میزان مشارکت آقای شاهین فاطمی، در انتشار باختر امروز، من اطلاعات دقیقی ندارم، ولی با توجه به موقعیتی که هم از نظر خانوادگی و هم از نظر شهرتی که به عنوان رهبر «جناح چپ جبهه ملی» ـ در آن زمان ـ در آمریکا داشت، میتوانست در جریان کار باشد. بعضی از مقالات باختر امروز در آن زمان بدون تردید توسط اعضا و رهبران رسمی حزب توده نوشته میشد، به خصوص «داود نوروزی» که در آن سوی اروپا بود و از روشنفکران و رهبران حزب توده به شمار میرفت.
قابل توجه است که ناشران همین روزنامه، مدیران بعدی «ایران و جهان» ارگان باند ضدانقلاب علی امینی شدند، با این تفاوت که دیگر از سوابق علی امینی ذکری به میان نیاوردند؛ چرا که او رهبر «جبهه نجات ایران»! شده بود و این روشنفکرنمایان، قلم به مزدان او که بعد هم سر از آخور دیگران درآوردند.
■ به روابط علی امینی با آمریکا اشاره داشتید، آیا مدارک خاصی در این زمینه در دست هست؟
سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، جملاتی درباره علی امینی دارد که نقل آن، برای شناخت هرچه بیشتر وی، بیمناسبت نخواهد بود و البته با توجه به این جملات و سوابق علی امینی در مسأله کودتا و عقد قرارداد ننگین کنسرسیوم و عملکرد او پس از پیروزی انقلاب، ظاهراً دیگر نیازی به مدرک معتبر دیگری نباشد. سولیوان مینویسد:
«... همزمان با ملاقاتهایی که با شاه داشتم، امینی را هم ملاقات میکردم. امینی از این که شایع شده او مأمور آمریکایی است، ناراحت بود و به همین علت مایل نبود که ملاقاتها در سفارت یا در منزل او انجام بگیرد. در نتیجه، ما به طور تقریباً محرمانه در خانه یکی از کارمندان قسمت اطلاعات آمریکا ملاقات میکردیم. این ملاقاتهای «مخفی»، البته از نظر مأموران و همچنین پلیس که همراه من بودند، پنهان نمیماند و این سوءظن را که امینی واقعاً عامل آمریکاست، تقویت مینمود در حالیکه اگر این ملاقاتها به طور علنی در سفارت یا در خانه خود امینی صورت میگرفت، کمتر ایجاد سوءظن میکرد.»[30]
■ از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید و این گفتگوی مستند و تاریخی انجام پذیرفت، از جنابعالی تشکر میکنیم.
بنده هم از شما دوستان مجله وزین «حوزه» و پژوهشگران تاریخ معاصر سپاسگزارم که «بانی خیر» شدید و این مطالب مطرح گردید.
[1]. مجله حوزه، چاپ قم، سال دهم، شمارههای 47 ـ 42، سال 1368.
[2]. با توجه به تاریخ مصاحبه ـ 1368 ـ اکنون میشود بیش از 60 سال پیش.
[3]. در این مورد رجوع شود به دو کتاب اینجانب که تحت عنوان: «فدائیان اسلام؛ تاریخ، عملکرد و اندیشه» و «زندگی و مبارزه شهید نواب صفوی» از طرف انتشارات روزنامه «اطلاعات» چندین بار چاپ شدهاند... و همچنین رسالههای کوچکی که با عنوان: «حدیث روزگار» به عنوان «خاطرات» منتشر کردهام.
[4]. رجوع شود به جزوه: «نگاهی به اسناد سری انگلیس در مورد آیتالله كاشانی و اخوانالمسلمین» كه توسط اینجانب تهیه و در سال 1363 در رم ـ ایتالیا، چاپ شده است.
[5]. به پیوست شماره 1 مراجعه شود.
[6]. به كتاب «جنبش ملی شدن صنعت نفت»، ص 503، چاپ سوم، تهران، 1366 مراجعه شود.
[7]. كودتای 28 مرداد، ص 8.
[8]. آیتالله سید حسین بروجردی.
[9]. همان، ص 51.
[10]. كودتای 28 مرداد، ص 36.
[11]. همان، ص 60.
[12]. مراجعه کنید به کتاب جدید الانتشار «کودتای نوژه» تا نوع آن روشن شود.
[13]. خاطرات ناصرخان قشقایی، چاپ تهران، ص 455.
[14]. به عنوان نمونه، سندسازی اخیر سازمان سیا بر ضد امام خمینی (ره) که گویا ایشان در زمان حصر در تهران، توسط آیتالله حاج میرزا خلیل کمرهای به آمریکاییها پیغام فرستاده که «ما مخالف منافع آمریکا نیستیم»! و موضعگیری امام، از آغاز تا روز رحلت، علیه آمریکا، شیطان بزرگ، به خوبی نشان میدهد که این به اصطلاح سند! ـ که تازه توسط بی بی سی خبیث انگلیس خبیث پخش شده است! ـ از اساس جعلی و ساختگی است...
[15]. مجله التضامن، شماره 303، چاپ لندن، مورخ 30/1/1989 م، ص 42.
[16]. روزنامه الوفد، چاپ قاهره، مورخ ربیع الثانی، 1409 هـ، ص 11.
[17]. یکی دو سال بعد هم این امر تکرار گردید!... ولی در سالهای اخیر، موضوع به عکس شد!
[18]. ترجمه بخشی از این كتاب، صفحات 296 تا 446، در كتاب جدیدالانتشار «زندگی سیاسی مصدق» تألیف فؤاد روحانی كه اخیراً ـ 1366 هـ. ش ـ در لندن به طبع رسیده، نقل شده است.
[19]. ترجمه محمود عنایت، چاپ تهران، 1365.
[20]. مذكّرات ثریا، چاپ بغداد، 1964 م، ص 128.
[21]. پاسخ به تاریخ، چاپ پاریس، ص 91.
[22]. مجله الشراع، شماره 276، مورخ جولای 1987 م، ص 32.
[23]. در بخش بعدی این مستند، آقای ابوالقاسم امینی، وزیر دربار وقت و برادر دکتر علی امینی، به طور مستند نقل میکند که مبلغ هفت میلیون دلار فقط توسط برادرش! دریافت شده است.
[24]. چاپ و نشر 160 عنوان كتاب، نشریه، مجله، به زبانهای: ایتالیایی، عربی، انگلیسی، فارسی و فرانسه، در طول حدود پنج سال اقامت من در ایتالیا، جمعاً در تیراژی بالای پانصد هزار نسخه، یكی از این نمونه فعالیتها بود كه توضیح آن خود نیازمند گفتگوی دیگری خواهد بود.
[25]. به ملحق شماره 2 مراجعه کنید.
[26]. البته اینجانب نسخهای از آن داشتم و نیازی به زحمت آقای امینی در ارسال مجدد آن نبود.
[27]. متن اصلی روزنامه باختر امروز در بخش اسناد آمده است.
[28]. تفصیل داستان دیدارهای او در قم و با امام خمینی را در خاطرات مربوط به امام آوردهام.
[29]. به ملحق شماره 3 مراجعه شود.
[30]. كتاب: «مأموریت در ایران»، به قلم سولیوان؛ سفیر سابق آمریكا در ایران، چاپ تهران، ص133.