- کتاب مجموعه خاطرات درباره: دكتر سامى، مهندس چمران، مهندس بازرگان، دكتر سحابى، مهندس حسیبى، مهندس سحابى، محمد نخشب
- مهندس مصطفى چمران
-
اشاره ای به صفحه ای از تاریخ معاصر و یادی از سردار شهیدان مصطفی چمران
اشاره اى به صفحه اى از تاریخ معاصر و یادى از:
سردار شهیدان، مصطفى چمران
در تاریخ خونین انقلاب اسلامى ایران، گویا كه «خرداد» از آغاز تا پایان ماه «شهادت» است. از حركت 15 خرداد 42، تا آغاز پیروزى انقلاب، و از پیروزى تا به امروز، همواره «خردادماه» یادآور خاطره شهیدان با نام و نشان، یا بى نام و غیرمعروفى است كه جملگى در راستاى اهداف انقلاب اسلامى و به عنوان طلیعه داران و مشعلداران انقلاب، جان باخته و به «حق» پیوسته اند و شهادت «چمران» به مثابه سردار، و در 31 خرداد، «ختام مسك» و پایان بخش كارنامه درخشان خیل عظیم شهیدان ماه «خرداد» است.
«مصطفى» را من پس از كودتاى 28 مرداد، براى نخستین بار در «مسجد هدایت» كه قرارگاه مبارزین مسلمان بود، دیدم و با او آشنا شدم. شركت من از «حوزه علمیه قم» در بعضى از جلسات «انجمن اسلامى دانشجویان تهران»، آشنایى و ارتباط ما را با «چمران» و دیگر «یاران» بیشتر كرد. تا آنكه حركت زیرزمینى «نهضت مقاومت ملى»، براى افشاى رژیم كودتا و مقاومت در برابر سلطه اجنبى، از طرف برادران مسلمان، در آن روز آغاز شد و از «نگارنده» نیز دعوت به عمل آمد كه در جلسات دانشجویى آن در تجریش، كوى مقصود بیك، منزل مرحوم آقاى سید مهدى رضوى قمى شركت كنم و من هر چندى یك بار كه به تهران مى آمدم، در این جلسات، كه بیشتر با شركت: مهندس باقر رضوى، مهندس عرب زاده، مهندس مصطفى چمران، مهندس طاهرى و دیگران تشكیل مى شد، حضور مى یافتم و سپس در انتقال افكار «برادران» به حوزه علمیه قم و تجدید چاپ و یا تكثیر و توزیع نشریات «درون گروهى» آنها در قم مى كوشیدم، بدون آنكه خود، عضو رسمى نهضت و یا «مصدقى»! باشم.
البته گاهى بعضى از «بچه هاى» ملى، گله مى كردند كه نمى شود هم در «نهضت مقاومت» فعالیت كرد و هم «مصدقى» نبود؟!، و من در پاسخ آنها مى گفتم، ولى مى شود مسلمان بود و مبارزه كرد و اصولاً اضافه كلمه «مصدقى» بودن در ادامه مبارزه را ناشى از نوعى «خود كوچك بینى در برادران» و سعى در رفع این كمبود با استفاده از نام دیگران مى دانستم و در عمق، نوعى «شرك جلى یا خفى»! كه مسلمانى، با ایمان كامل به خدا و پیامبر و راه انبیاء در مبارزه خود، نام «كسى» را هم یدك بكشد!
خوب به خاطر دارم كه روزى «بچه ها»! این گله را پیش مرحوم آیت الله طالقانى مطرح كردند. مرحوم طالقانى در پاسخ آنها به شوخى گفت: «خب! در بین آقایان طلاب، فقط یكى با شما همكارى مى كند، از كجا معلوم شود كه صلابت و صراحت «سید» و «ترك» بودن را دارد؟» بعد كه همگى خندیدیم، ایشان رو به من كرده و در جمع بچه ها گفت: «شما از این حرف ها ناراحت نشوید. وظیفه شرعى شما ایجاب مى كند كه به دامنه كار خود در حوزه علمیه قم گسترش دهید و «مصدقى» هم نباشید»!
در راه برگشت، چمران كه در ماشین، در كنار من نشسته بود، افزود:
«انشاءالله كه از این مطالب، آزرده خاطر نمى شوید». گفتم: «چرا آزرده خاطر بشوم؟ من كه با شما همكارى مى كنم، به مسجد هدایت مى آیم و در جلسات انجمن هاى اسلامى و نهضت مقاومت، شركت مى كنم، خب باید آثار تبعى آن را، هم در میان «بچه ها» و هم در «قم» پذیرا باشم، و این ناشى از احساس مسئولیت مذهبى است، نه ملى! و در اثر همین باور است كه نمى توانم رفتار مصدق در مورد آیت الله كاشانى و حضرت نواب صفوى را بپذیرم و بر آن صحه بگذارم و یا پسوند بى ربط «مصدقى» بودن را بپذیرم.»
در حوزه علمیه قم جز شهید دكتر بهشتى كه با آقایان روابطى داشت، كس دیگرى با نهضت همكارى نمى كرد و یا من خبر ندارم. فقط گاهى فیلسوف معاصر، حضرت آقاى سید جلال الدین آشتیانى، كه در تهران، منزل آقاى رضوى پاتوقش بود، نامه ها و اعلامیه هاى «برادران» را مى آورد و به من مى رسانید ولى خود از فعالیت سیاسى دورى مى كرد و همیشه هم به من تذكر مى داد كه «مبادا گول این بچه ها را بخورى!... البته اینها حسن نیت دارند، ولى وقتى روى كار بیایند، با ماها همان كنند كه با كاشانى كردند»! و من هم به یاد دارم كه به ایشان مى گفتم، اولاً اشتباهات مصدق در مورد آیت الله كاشانى و فدائیان اسلام، چه ارتباطى به این آقایان دارد؟ و ثانیا مگر این امور، تكلیف را از ما سلب مى كند؟...
... بعدها چمران، مهندس سحابى و مهندس طاهرى، رابط مستقیم نهضت مقاومت با حوزه علمیه قم شدند. تا آنكه «چمران» در دانشكده فنى شاگرد اول و ممتاز شد و براى ادامه تحصیل به آمریكا رفت. مدتى از او خبر نداشتم تا آنكه با مسرت در نامه اى آغاز فعالیت انجمن اسلامى دانشجویان در آمریكا را مژده داد و سپس پاره اى از نشریات آن ماه را براى من فرستاد. بعدها این كار خیر را دكتر ابراهیم یزدى با امضاى «قربانت، ابراهیم» ادامه داد. و آنگاه كه منطقه خاورمیانه عربى هم مركز ثقل فعالیت برادران شد، كتاب ها و نشریات عربى مفیدى براى من مى فرستادند كه یا ترجمه مى كردیم و یا آنها را من براى مطالعه دوستان، در اختیارشان قرار مى دادم. مدتى از كتاب و نشریه و چمران دیگر خبرى نبود تا اینكه شنیدم او در لبنان ـ صور ـ مستقر شده و پایگاهى براى فعالیت هاى خود به وجود آورده است.
پس از سالیان دراز دورى و هجران از چمران، همراه امام موسى صدر، براى شركت در دمونستراسیون پرشكوه هواداران برگشت فلسطینى ها به سرزمین خودشان، از بیروت راهى «صور» شدیم. چمران در آنجا، تحت پوشش مدرسه فنى یا «هنرستان صنعتى»، عاشقانه با بچه هاى جنوب لبنان همكارى مى كرد.
همانطور كه در ایران دیده بودم ساده، بى آلایش، خونگرم و مهربان، صمیمانه از ما استقبال كرد. شب علاوه بر امام صدر، چند برادر فلسطینى و لبنانى هم بر جمع ما افزوده شدند كه تا ساعت دو بعد از نصف شب مشغول بحث و گفتگو بودند.
در سالن كتابخانه مدرسه فنى ـ هنرستان ـ با آن همه آدم، امكان خوابیدن نبود. «چمران» این مسأله را احساس كرد و امام موسى صدر هم اشاره كرد و چمران بلافاصله اطاق كوچك خود را كه فقط یك تخت سربازى داشت و عكسى از امام صدر، نقاشى شده به وسیله خودش در آن قرار گرفته بود، در اختیار من گذاشت و خود دوباره به جمع دوستان پیوست.
ساعت 5 صبح بود، پیش از نماز، بمباران منطقه اى در آن نزدیكى توسط هواپیماهاى اسرائیلى، ساختمان مدرسه را لرزاند و صداى انفجار همه را بیدار كرد. ...بیرون آمدم، همه آماده نماز شدند. پشت سر امام صدر نماز صبح را به جماعت خواندیم و بعد آنها همه، براى بازدید از منطقه بمباران شده رفتند، و یكى دو ساعت بعد كه برگشتند خبر آوردند كه در پنج كیلومترى صور، صهیونیست ها دهكده اى را بمباران كرده اند و چند نفر شهید و مجروح شده اند![1]
... سه روز تمام میهمان «چمران» بودیم. امام صدر هم در این مدت با ما بود. فلسطینى ها هم بودند و از ایران هم آقاى «بى آزار شیرازى» بود. عصر به دیدن اسقف اعظم شهر رفتیم. آقاى صدر علت این دیدار را بر من تعریف كرد و چنین بیان داشت:
وقتى من بچه طلبه اى بودم و تازه از قم آمده بودم، این اسقف یك كشیش بود و مرتباً به دیدن من مى آمد و اكنون دیدار او، موجب «تألیف قلوب» مى شود. خیال نكند ما مهم شده ایم و به او توجهى نداریم».
شب باز گفتگوى مفصلى داشتیم با دوستان و «چمران» اظهار نگرانى مى كرد از استمرار حكومت استبدادى ایران و خواستار تشدید فعالیت حوزه علمیه قم و روحانیت بود و مى گفت: «به نظر من فقط روحانیت مى تواند مردم را از بى تفاوتى فعلى خارج كند و به صحنه مبارزه بكشاند. تاریخ تشیع نشان مى دهد كه نبرد در جوامع شیعى وقتى توده اى و پیروز شده كه رهبرى را روحانیت به دست گرفته است و حركت هاى دیگر، بدون روحانیت، به شهادت تاریخ، محكوم به شكست اند».
بعد آهسته به من گوشزد كرد كه در بیروت «مواظب دو نفر باشم كه مشكوكند»، امام صدر هم همین توصیه را كرده بود، البته نه به دلیل اینكه آن دو نفر مى توانند نقشى داشته باشند، بلكه چون قصد مراجعت به ایران را دارم و دولت ایران هم حساسیت خاصى نسبت به فلسطینى ها دارد و از سوى دیگر نظر خوبى درباره مجلس اعلاى شیعه در لبنان ندارد، بهتر است كه از شركت من در این مراسم كه ویژه فلسطینى ها بود، آگاه نشود و دیدار آن دو نفر، موجب كشف ملاقات هاى من مى شود و این به صلاح نیست... و من هم به توصیه آنها عمل كردم...
[1]. درباره كوشش هاى چمران در لبنان، مى توانید به كتاب مستند و ارزشمند «لبنان به روایت امام موسى صدر و دكتر چمران»، تألیف برادر عزیز «على حجتى كرمانى» مراجعه نمایید كه حقایقى درباره جنگ هاى داخلى لبنان و نقش شیعیان و سازمان امل و امام موسى صدر و شهید چمران را در بر دارد.