( 0. امتیاز از 0 )

این برادر، متولد 1308 ش در تبریز بود و پس از طى مراحل ابتدایى تحصیلى در «مكتب‌خانه»، به «مدرسه طالبیه» رفت و همزمان با حضرت آیت‌الله حاج شیخ جعفر سبحانى (مدظله) در آن مدرسه، به تحصیل ادبیات و علوم مقدماتى اسلامى پرداخت... و مدت‌ها، در این مسیر گام برداشت و بخشى از علوم مقدماتى را فرا گرفت، ولى سرانجام...

 سلالة الابرار، زبدة الاخیار، خادم اهل البیت، حاج سید جعفر خسروشاهى با سابقه‌اى دراز در دنیاى علم و ادب و شعر و تجارت، در آخرین روزهاى اسفند 1393 در تبریز درگذشت و به رحمت حق پیوست.

این برادر، متولد 1308 ش در تبریز بود و پس از طى مراحل ابتدایى تحصیلى در «مكتب‌خانه»، به «مدرسه طالبیه» رفت و همزمان با حضرت آیت‌الله حاج شیخ جعفر سبحانى (مدظله) در آن مدرسه، به تحصیل ادبیات و علوم مقدماتى اسلامى پرداخت... و مدت‌ها، در این مسیر گام برداشت و بخشى از علوم مقدماتى را فرا گرفت، ولى سرانجام، براى استقلال مالى، علاوه بر تحصیل، به بازار رفت و به كسب و كار پرداخت و سپس، درس را كنار گذاشت و به مكتب‌خانه عشق حسینى، قدم نهاد و به عنوان «نوحه‌خوان» و «مداح» ممتاز اهل بیت : در قدیمى‌ترین هیئت عزادارى معروف تبریز، «دلریش»، انتخاب شد و بیش از نیم قرن تمام، به این خدمت ادامه داد.

برادر، به موازات كارهاى جارى خود و رسیدگى به امور خانواده، خدمات عام‌المنفعه‌اى در كمك به نیازمندان، در حد توان خود و دوستان و یارانش، انجام مى‌داد. اینك برادر، یك «بازارى» متشرع و محبوب در انظار عمومى مردم باایمان تبریز شناخته مى‌شد ولى هرگز از این موقعیت اجتماعى مطلوب و موروثى، به نفع خود بهره نگرفت و رمز و راز محبوبیت عام وى نیز همین خصلت‌هاى انسانى بود.

نقشى در نهضت‌ها

در دوران نهضت ملى شدن صنعت نفت، برادر به سهم خود، بدون وابستگى سازمانى به جبهه یا گرایشى خاص، به پیروى از علماى عظام، وظایف ملى خود را انجام مى‌داد و نهضت ضداستعمارى مردم ایران را به رهبرى علما و مراجع عظام ـ آیت‌الله خوانسارى و آیت‌الله صدر در قم و علماى بزرگ در تبریز ـ راهى براى رهایى
مردم و جلوگیرى از سقوط اخلاقى ـ فرهنگى نسل جوان مى‌دانست و در این راستا علاوه بر محافل مختلف، در مراسم «هیئت دلریش» ضمن اقامه مجلس عزادارى، اشعار خاصى هم در تأیید نهضت علما و مردم، براى صدها هوادار هیئت دلریش قرائت مى‌كرد.

پس از شكست نهضت ملى، به علت تمامیت‌خواهى ملى‌گرایان سكولار و كنار زدن جریان‌هاى سیاسى اسلام گرا و متهم ساختن علماى بزرگى چون آیت‌الله كاشانى و ظهور حوادث دیگر، برادر مدتى سیاست را كنار گذاشت و به همان تعلیم و تربیت جوانان در «هیئت دلریش» یا جلسات خاص ادامه داد...

با آغاز نهضت اسلامى به رهبرى امام خمینى و مراجع عظام قم و مشهد و نجف و علماى بلاد، برادر به نهضت پیوست و در محافلى كه در آن‌ها نفوذ و تأثیر داشت، به ویژه «بازار» و «بازاریان»، همگان را به همكارى با نهضت اسلامى جدید دعوت مى‌كرد و خود نیز، با تمام قوا در آن حضورى عینى داشت؛ به ویژه كه بازاریان تبریز، از دوران مشروطیت و سپس نهضت ملى، همواره نقش تأثیرگذارى در مبارزه داشتند. براى برادر، اخوى بزرگتر آیت‌الله سید احمد خسروشاهى با آیت‌الله سید محمد على قاضى طباطبایى فرقى نداشت، به هر دو ارادت مى‌ورزید. ظهرها نماز جماعت را در مسجد پدرى در بازار تبریز به امامت اخوى بزرگ‌تر و شب‌ها نماز مغرب و عشاء را در «مسجد شعبان» ـ ابتداى خیابان تربیت ـ به امامت آقاى قاضى، اقامه مى‌كرد و در نشر افكار و پخش اعلامیه‌ها، به ویژه در هیئت‌ها ـ و توسط مسئولین هیئت‌ها در میان توده مردم ـ نقش ویژه‌اى داشت، گرچه خود بر عدم تظاهر و ضرورت «مخفى‌كارى» عقیده‌مند بود، ولى علیرغم «مخفى‌كارى»، مأمورین ساواك كه در همه هیئت‌ها و مساجد حضور مى‌یافتند، اسامى افراد فعال را به دست مى‌آوردند و طى گزارش‌هایى، «فعالیت‌هاى مخرب»! آنان را به اطلاع ساواك و شهربانى كل مى‌رساندند. در این رابطه در یكى دو گزارش چنین آمده است :

گزارش

«محترمآ به عرض عالى مى‌رساند در مورخه 28/12/41 طبق تحقیقاتى كه به
عمل آمد معلوم گردید كه اعلامیه‌هاى مختلف به نشانى آقاى حاجى مختار صدقى واصل و توسط افراد زیر در بازار و نقاط مختلف شهر پخش مى‌گردد و ضمنآ ردیف  6 آقاى محمد حسین تأملى در تاریخ 25/12/41 از اصلاحاتى كه به دست اعلیحضرت همایون شاهنشاهى به عمل مى‌آید، با حال تمسخر انتقاد مى‌نماید كه جنبه اهانت داشته است.

1ـ سید جعفر خسروشاهى، شغل: چرم فروش، تیمچه حاجى ابوالقاسم

2ـ مجید متین هوایى، شغل: نوحه خوان

3ـ غلام اصلان زاده، شغل: عمده فروش پارچه، تیمچه میرزا شفیع

4ـ كریم تقوى، شغل: فرش فروش، بازار آئینه ساز

5ـ حاجى مجید ثلاثه، شغل: خواربار فروش، روبروى دودرى راسته بازار

6ـ محمد حسین تأملى، شغل: خشكبار، راسته بازار جنب تیمچه حاجى تقى

7ـ محمد على، شغل: آئینه ساز، راسته بازار جنب تیمچه حاجى تقى

8ـ حاجى مجید ناجیان، شغل: كشباف، سراى دودرى

9ـ صادق فیضى، شغل: دلال

10ـ على مشهور زرچارك‌چى، شغل: دلال، بازار صادقیه فلكه اول

11ـ احد، شغل: فرش فروش، مارالان

مراتب جهت استحضار به عرض مى‌رسد. رستگار»

به دنبال گزارش «رستگار»، مأمور معروف، ریاست ساواك آذربایجان طى نامه رسمى شماره 15210 مورخ 28/12/41 از ریاست شهربانى تبریز مى‌خواهد كه عناصر اصلى مورد گزارش، دستگیر و به سازمان امنیت تحویل داده شوند. متن نامه محرمانه شهربانى تبریز چنین است :

«نخست وزیرى

سازمان اطلاعات و امنیت كشور

س.ا.و.ا.ك

گیرنده: شهربانى تبریز  تاریخ: 28/12/ 41

فرستنده: ساواك آذربایجان        شماره:  15210

تیمسار ریاست شهربانى‌هاى آذربایجان شرقى

خواهشمند است دستور فرمایید به نامبردگان مشروحه زیر اخطار شود خود را رأس ساعت 10 صبح روز چهارشنبه 29/12/41 به این سازمان معرفى نمایند. م

            از طرف رئیس سازمان اطلاعات و امنیت آذربایجان شرقى ـ حاجی علیلو

1ـ سید جعفر خسروشاهى، شغل: چرم فروش، تیمچه حاجى ابوالقاسم

2ـ غلام اصلان‌زاده، شغل: عمده فروش پارچه، تیمچه میرزا شفیع

3ـ حاجى مجید ثلاثه، شغل: خواربار فروش، روبروى تیمچه دودرى

4ـ حاجى مجید ناجیان، شغل: كشباف، سراى دودرى

5ـ محمد حسین تأملى، شغل: خشكبار، راسته بازار جنب تیمچه حاجى تقى

6ـ محمد على، شغل: آئینه ساز، راسته بازار تیمچه حاجى تقى

7ـ على مشهور زرچارك‌چى، بازار صادقیه فلكه اول

8ـ احد، شغل: فرش فروش، ساكن مارالان.»

 

به دنبال این درخواست سرپرست شهربانى تبریز، سرهنگ نیرى، طى نامه محرمانه و رسمى شماره 515069 مورخ 8/2/42، نخست دو نفر از مسئولین اصلى تحركات در هیئت‌هاى عزادارى را دستگیر و به ساواك تحویل مى‌دهد :

«وزارت كشور

شهربانى كل كشور

شهربانى‌هاى آذربایجان (تبریز)

تاریخ: 8/2/ 43

شماره: 5069/ 5

از: شهربانى‌هاى آذربایجان شرقى

به: تیمسار ریاست سازمان اطلاعات و امنیت آذربایجان شرقى

درباره: حاجى حمید نوحه‌خوان و سید جعفر خسروشاهى

عطف به شماره 1232 - 7/2/ 43

نامبردگان بالا بدین وسیله اعزام و معرفى مى‌گردند.

            از طرف سرپرست شهربانى‌هاى آذربایجان شرقى ـ سرهنگ 2 نیّرى»

 

البته سرهنگ 2 عباسقلى پوریوسف از شهربانى در نامه مورخ 29/12/41 به ساواك تبریز اطلاع مى‌دهد كه: «... به هفت نفر اعضا منظور ابلاغ گردید كه خودشان را به آن سازمان معرفى نمایند...»

... ولى این فشارها و دستگیرى‌ها و زندانى كردن افراد مبارز تبریز، ماجرا را خاتمه نمى‌دهد و «بازاریان» به پیروى از روحانیت مبارز، همچنان در میدان مبارزه، طبق خواست شرایط، حضور مى‌یابند و به فعالیت خود ادامه مى‌دهند. در واقع در جریان نهضت اسلامى به رهبرى امام خمینى و مراجع عظام، مردم و بازاریان تبریز مانند دوران نهضت مشروطیت و نهضت ملى شدن صنعت نفت، پیشگام بودند و حوادث مراسم بزرگداشت نخستین چهلم شهداى قم در تبریز را همه ما به یاد داریم و در همین رابطه، فرماندار نظامى تبریز در نامه شماره 64/11/501/4 مورخ 4/7/57 به فرماندهى ضد اطلاعات در ساواك تبریز چنین گزارش مى‌دهد :

«خبر حاصله حاكیست كه چند نفر از بازاریان تبریز به شرح زیر، در جریان اخیر، فعالیت‌هاى مضرّه داشته‌اند :

1ـ سید جعفر خسروشاهى، فرزند مرتضى (محل كار: سراى هاشمیه)

2ـ احمد نوید (تیمچه رضوى)

3ـ اكبر شكوهى (سراى صاحب دیوان)

4ـ یوسف شاهكار (بازار كفاشان)...».

... به دنبال دستگیرى بازاریان و علما و وعاظ تبریز، آیت‌الله سید احمد خسروشاهى، آیت‌الله سید محمد على قاضى طباطبایى، آیت‌الله سید مهدى دروازه‌اى، حاج آقا ناصرزاده و آقاى محمد حسین انزابى (واعظ) هم بازداشت و شبانه به تهران اعزام و به زندان قزل قلعه تحویل داده مى‌شوند...

... فشار و خفقان در تبریز بیشتر و شدیدتر مى‌شود، اما مبارزه ادامه دارد!... و چند ماه بعد، وقتى مردم تبریز اطلاع مى‌یابند كه آیت‌الله قاضى، پس از آزادى از زندان و حبس خانگى چند ماهه در تهران، همراه دیگر تبعیدشدگان تبریز، خود به تنهایى و بدون كسب اجازه از مقامات دولتى، با قطار عازم تبریز شده است، «بازاریان» طى یك اطلاعیه چاپى، مردم را به حضور در مراسم استقبال از آیت‌الله قاضى دعوت مى‌كنند
كه متن آن چنین بود :

«در زیر سایه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه

به مناسبت مراجعت حضرت آیت‌الله المجاهد آقاى حاج سید محمد على قاضى طباطبایى تبریكات مخلصانه خود را به پیشگاه علماى اعلام آذربایجان تقدیم و موفقیت كامل مسلمین را از خداوند متعال خواستاریم. اهالى تبریز»

 

برادر كه خود نقشى خاص در دعوت مردم به شركت در استقبال از آیت‌الله قاضى طباطبایى داشت، پس از حضور در مراسم، در بیت آیت‌الله حضور مى‌یابد و ضمن قرائت قرآن، شعرى نیز در مدح ایشان مى‌خواند كه متن آن چنین است :

چه خوش روزیست یاران، خودم را شاد مى‌بینم

دل دیوانه از غم را، ز نو آباد مى‌بینم

عزیز خویش را بعد از گرفتارى و مهجورى

میان قوم خویش و دوستان، آزاد مى‌بینم

گذشت آن روز مردم پى هر شخص مى‌رفتند

مرام تازه‌اى، در اكثر افراد مى‌بینم

جوانان غیور صاحب تقوا و خوش نیّت

براى تربیت در مكتب استاد مى‌بینم

مگو بر این جوانان، رهنماى دین و دنیا كو؟

مثال قاضى ما، صاحب ارشاد مى‌بینم

... به دنبال استقبال كم نظیر مردم تبریز از بازگشت آیت‌الله قاضى طباطبایى، ساواك براى قدرت‌نمایى، شبانه به منزل آیت‌الله قاضى هجوم برده و مجددآ ایشان را بازداشت و به مركز اعزام مى‌دارد و به دنبال آن دستگیرى، عناصر اصلى فعال در صحنه هم بازداشت و به زندان ساواك تبریز، منتقل مى‌گردند كه از جمله آن‌ها، برادر بود...

طبق پرونده برادر در ساواك تبریز، اخوى در بازجویى‌ها، پاسخ‌هاى مورد قبول! مأموران را نداده و به اصطلاح آنها را «سر كار»! گذاشته است. سطورى از بازجویى‌ها و پاسخ‌هاى برادر به قرار زیر است :

«س: هویت خود را بیان نمایید.

ج: سید جعفر، فرزند سید مرتضى، متولد 1308، ساكن تبریز، خیابان تربیت.

 

س: چه كاره هستید؟

ج: فروشنده چرم در بازار تبریز.

س: در كدام یك از احزاب و جمعیت‌ها عضو هستید؟

ج: تا این تاریخ در هیچ یك از احزاب عضو نبوده‌ام.

س: اعلامیه‌هایى كه به مناسبت آمدن آقاى محمد على قاضى چاپ و منتشر شده بود و از جیب شما كشف گردیده است، چه كسى به شما داده بود؟

ج: در منزل آقاى قاضى پشت میكروفون قرآن مى‌خواندم كه یك نفر از پشت سر، این اعلامیه‌ها را به من داد چون مشغول قرآن خواندن بودم قیافه اعلامیه‌دهنده را نشناختم.

س: شما اشعار مورد نظر را، كه در حال حاضر جلوى چشم شما است، در پشت میكروفون خوانده‌اید؟

ج: من قرآن مى‌خواندم...

س: گوینده اشعار كه بود؟

ج: نمى‌دانم.

س: شما در پشت میكروفون در چه موردى سخنرانى كردید؟

ج: من فقط كلام الله مجید را قرائت مى‌كردم.

س: اعلامیه‌ها را در كجا چاپ كرده‌اند؟

ج: نمى‌دانم.

س: به غیر از شما چه كسى در پشت میكروفون صحبت كرد؟

ج: آقاى اسنقى (واعظ).

س: چه گفت؟

ج: از اینكه مردم استقبال كرده بودند، از طرف آقاى قاضى از آنان تشكر كرد و حرف‌هاى دیگر ایشان را نشنیدم!

س: اشخاصى كه در عكس ملاحظه مى‌كنید و نزد شما ایستاده‌اند، كیستند؟ نام ببرید.

ج: آقا میرزا حاج شماره یك، آقا میرزا اسماعیل شماره دو، و شماره سوم هم خود بنده هستم، دیگران را نمى‌شناسم!

س: اعلامیه‌هایى كه در بیرون از منزل آقاى قاضى پخش شده بود در كجا چاپ شده و به وسیله چه كسانى پخش مى‌شود؟

ج: نمى‌دانم...»

 

به دنبال این بازجویى كه خلاصه آن نقل شد، بازجو در گزارش خود به مقام عالى ریاست ساواك! چنین مى‌نویسد :

 

گزارش

«محترمآ به عرض عالى مى‌رساند به فرموده شما، از آقاى سید جعفر خسروشاهى بازجویى به عمل آمد كه نتیجه از لحاظ مبارك مى‌گذرد :

1ـ نامبرده اظهار مى‌دارد كه بنده قبل از آمدن آقاى قاضى، در منزل آقاى بیجارچى واقع در كوچه قره باغى‌ها بودم كه شنیدم آقاى قاضى به وسیله قطار مى‌آید. روى این اصل به منزل ایشان رفتم و تقریبآ پنجاه شصت نفر نیز در آنجا بودند كه از عده حاضر، آقایان میرزا حاجى برلیى، میرزا اسماعیل، آقاى انگجى، شیخ هدایت غروى و حاج میرزا هاشم شكورى را شناختم.

2ـ وى اظهار مى‌دارد كه در منزل آقاى قاضى، یك كفاش اعلامیه‌ها را پخش مى‌كرد ولى آدرس وى را نمى‌داند.

3ـ مشارالیه اظهار داشت كه آقاى اسنقى در پشت میكروفون از استقبال مردم از طرف آقاى قاضى تشكر كرد و بنده نیز قرائت كلام الله مجید مى‌كردم.

4ـ وى در جواب این سؤال كه چه كسانى اعلامیه‌ها را در خیابان پخش كرده و در كجا اعلامیه‌ها چاپ شده بود، اظهار مى‌دارد كه نمى‌دانم و اضافه مى‌كند كه چون كار داشتم زود از منزل آقاى قاضى خارج و كسانى كه سخنرانى كرده‌اند، نمى‌شناسم.

5ـ به نظر اینجانب نامبرده از گفتن حقایق خوددارى و طبق پرونده موجود، مشارالیه از افراد ناراحت مى‌باشد و فعالیت‌هایى بر خلاف مصالح كشور مى‌كرده...      امضاء».

و یك خاطره

... دو سه سال قبل از وفات، تلفنى از برادر خواستم كه خاطرات خود را از آغاز تا پیروزى انقلاب بنویسد[1]  امّا اخوى براى نوشتن خاطرات تمایلى نشان نداد و اینجانب با  

اصرار از وى خواستم لااقل ماجراى استقبال از آیت‌الله قاضى طباطبایى و قرآن و شعرخوانى خود را در بیت ایشان، بازگو كند كه به علت كهولت سن و كسالت، عذرخواهى نمود ولى به اصرار حقیر، در تاریخ 23/9/93 ـ دو ماه قبل از وفات ـ یكى دو صفحه با عنوان: «شروع انقلاب»، در سربرگ محل كار وچاپخانه خود، نوشت و ارسال كرد كه با شعرى كه پس از حمله دژخیمان شاه به مدرسه فیضیه، خود خوانده بود، آغاز شده، كه متن آن چنین است :

چاپ رنگین شرق، تاریخ 23/9/ 93

شروع انقلاب

فصل بهار وقت سیر گل و گیاه است         افسوس شیعیان را هنگام سوز و آه است

اسلامیان ضعیف و از كار فتاده         زردشتى و بهایى داراى عزّ و جاه است

یابن الحسن كجایى بر شهر قم گذر كن         قم دشت كربلا و فیضیه قتلگاه است

طلّاب علم دین را بى‌شرم شه‌پرستان         بر خاك و خون كشیدند، گفتند حكم شاهاست

موقع آمدن مرحوم آقاى قاضى همه رفته بودند پیشواز، ما هم طبق وظیفه شرعى، با سید روحانى پیشنماز مسجد محل شعبانى، عموزاده علامه طباطبایى، از هیئت صبح
جمعه رفتیم استقبال. از منزل آقاى قاضى، میدان شهردارى، تا گورستان طوبائیه ملت بود. پس از اتمام، دو سه روز بعد دو سه نفر آمدند اخطار كردند كه بروید ساواك البته طبق نامه اخوى دو سه روز مهلت دادند.

رفتم پیش آقاى كربلایى محمد ابراهیم پریس، نوحه‌خوان هیئت حسینى شتربان، شاه دوست بود و در ختم جلسه، شاه را دعا مى‌كرد، گفت در ساواك من فامیل دارم به نام جعفر رستگار، توصیه مى‌كنم. رفتم ساواك كه بازجویى آنجاست. بعدآ حاجى حمید طهباز را آوردند دو نفر در یك سلول بودیم، البته ما را شكنجه جسمى نكردند ولى شكنجه روحى بود. جلوى درب سلول مأمور ایستاده بود خیلى خواهش و التماس مى‌كردیم كه درب را بگشاید برویم ـ براى ـ وضو و نماز، اعتنا نمى‌كرد، پس از یكى دو ساعت باز مى‌كرد، وقتى ما براى وضو مى‌رفتیم، موكت سلول را آب‌پاشى مى‌كردند كه ما را فلج نمایند. شاید درد پاها از آنجا مانده. بالأخره پس از چند روز ما را بردند پیش رئیس كه آن موقع جناب سرهنگ سلیم بود. برخلاف جعفر رستگار، تا ما را دید با عصبانیت گفت: پدرسوخته‌ها چرا رفتید؟ بنده مجال ندادم به حاج حمید، گفتم: تیمسار! رادیو و تلویزیون دست شما است، با بلندگو اخطار مى‌كردید پیشواز ممنوع است. آن وقت اگر مى‌رفتیم ما را اعدام مى‌كردید، مخصوصآ تمامى مردم تبریز در خیابان در مراسم شركت داشتند. پس چرا ما را گرفته‌اید؟ گفت شما مردم را دعوت و سوق داده‌اید. گفت: شما مردم را ریخته‌اید به خیابان... گفتم ما به آن مقام بزرگى نرسیده‌ایم كه مردم به حرف ما آن طور حركت نمایند، این را گفتم یك كشیده محكم بر من زد و گفت: «پدرسوخته‌ها! بروید كه از شر شماها خلاص شویم» و ما را آزاد كردند. اما به شرط آنكه دیگر بر ضدّ مصالح عالیه! فعالیت نكنیم!...

چندان كه برشمردیم از ماجراى عشقت         اندوه دل نگفتیم، الا یك از هزاران

            سید جعفر خسروشاهیان

تلفنى از اخوى دعوت كردم كه طبق معمول سنواتى، ایام عید نوروز براى «صله ارحام» و بازدید از «كتابخانه» به قم بیاید و بخشى از بقیه خاطرات «هزاران» را هم حضورآ بشنویم!... پاسخ مثبت نداد و گفت: «امسال حال ندارم و بعید مى‌دانم كه برسم»! و نرسید.

آقا سید جعفر پس از 85 سال زندگى با عزت و تقوى، در اواخر اسفند 93 به جاى عزیمت به قم، این بار به سوى دیار باقى عزیمت كرد و به رحمت حق پیوست.

            غفرالله له و لنا و لمن سبقونا بالایمان

            سید هادى خسروشاهى

            قم: 12/1/ 9


[1] . او حاضر نشد پس از انقلاب هیچ پست و مقامى را بپذیرد و گفت وظیفه من مبارزه بود و اكنون وظیفهدیگران است كه اگر صلاحیت دارند، امور را اداره كنند، من كار ادارى بلد نیستم...

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر