نویسنده: استاد سید هادی خسروشاهی
داستان شیخ رضا كتابفروش مدرسه فیضیه قم را من پس از اصرار فراوان و با التزام شرعی به عدم نقل آن در زمان حیات ایشان، از مرحوم اخوی (آقا سید احمد خسروشاهی) شنیده بودم وآن داستان چنین است:
🔸مرحوم آقای اخوی یكی از طلبههای فاضل و یكی از مستشكلین عمده درس مرحوم حاج شیخ عبدالكریم حائری بود.
ایشان به من گفت:
من كارم درس و بحث و جنجال علمی بود.بر خود میبالیدم كه از فضلای نامدار حوزه شدهام و مستشكل درس حاج شیخ هستم! از این روی، خیلی به مسائل روحی و معنوی رایج و دارج
نمی پرداختم
و حتی در تشرّف به زیارت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها گاهی تكاهل داشتم و یا مرتب به زیارت نمی رفتم!
🔸در آن دوران، تابستان كه هوا گرم می شد، طلاب هر كدام به جایی می رفتند و من عادتاً به مشهد مقدس می رفتم و در حجره طلاب آشنا، یكی دو ماهی می ماندم و برمی گشتم. آن سال هم تابستان عازم مشهد شدم، و در صحن مطهر كه مدرسهای برای طلاب وجود داشت، دنبال دوست و آشنایی بودم كه رحل اقامت افكنم! چشمم به آقا میرزا حسن مصطفوی از رفقا و همدرسهای قم افتاد كه در حجرهای نشسته بود. خوشحال شدم و ایشان هم با حسن اخلاقی كه داشت، مرا دعوت كرد كه میهمان ایشان باشم.
🔸وارد حجره كه شدم، شیخ جلمبری! را دیدم كه معروف به شیخ رضا بود و در مدرسه فیضیه كتاب پهن می كرد، و البته كاری به كار كسی نداشت و مرد بی آزار و ساكتی بود. چندان اعتنایی به شیخ نكردم و به سلام و احوالپرسی عادی اكتفا نمودم.
🔹آقا میرزا حسن مصطفوی برای خرید میوه یا چیزی ، از حجره بیرون رفت و من ماندم و آقای شیخ رضا.
تنهایی وادارم كرد كه دو سه كلمه حرف بزنم و فرعی را مطرح كنم تا آقای شیخ رضا را هم امتحان كرده باشم و او هم بداند كه ما چقدر ملائیم!
🔸آقای شیخ رضا با لطافت خاصّی ضمن لبخند گفت:
سید احمد آقا! علوم كه همهاش علوم رسمی نیست. در دنیا علومی هست كه خواندنی نیست، بلكه یافتنی است.
این را گفت و ساكت شد.
🔸من پرسیدم: مثلاً چه نوع علومی؟ گفت: مثلاً این كه آدم بفهمد كه سید احمد برای چه به مشهد آمده است؟!
(اخوی می گفت: من تكانی خوردم و پرسیدم: قبلاً بفرمایید كه من برای چه به مشهد آمدهام؟)
🔹شیخ رضا گفت: شما برای اجابت دو حاجت به مشهد مشرّف شدهاید، و سپس هر دو حاجت مرا كه هرگز در قم هم به كسی نگفته بودم ذكر كرد!
🔸شیخ رضا گفت: امّا متاسفانه شما آن دو حاجت را به دست نمی آورید، مگر آن كه رضایت حضرت معصومه سلام الله علیها را كه میهمان او هستید و گاهی ماهی یک بار هم به زیارتش نمی روید، به دست بیاورید!!
🔹شگفت زده شده بودم. خود را جمع و جور كردم و مؤدبانه از او راه خلاص خواستم، كه در این هنگام میرزا حسن با مقداری انگور و خربزه وارد حجره شد و شیخ هم ساكت گردید!
🔸این خلاصه داستانی بود كه مرحوم اخوی نقل كردند و من اجازه دارم که نقل کنم .
بعدها در قم از مرحوم آیت الله سید حسین قاضی طباطبائی (پسر عموی علامه طباطبائی) داستان را پرسیدم و ایشان توضیح دادند كه:
⭐️آقا سید احمد آقا پس از مراجعت از مشهد، دیگر آن جنب و جوش و جرّ و بحث و جنجال را در درس حاج شیخ نداشت و بیشتر گوش فرا می داد و اغلب شبها به حرم مشرّف می شد.⭐️