فروغی آدم باسوادی است که ادبیات و فلسفه غرب را خوب میداند. اگر ماجرای وابستگی در کار نباشد، چنین آدمی چگونه میتواند هم مطیع و هم مدافع رضاخان باشد؟ مگر رضاخان بیسواد بیهویت کیست؟ یا مثلاً تقیزاده -منهای خیانتهایی که در قراردادها انجام داد و وابستگی به انگلیس- آدم باسوادی است. او چگونه میتواند مدافع رضاخان باشد؟ اصلاً ترکیب دیکتاتور منور، متناقض است!
سرویس تاریخ جوان آنلاین: هویت بسترسازان خارجی و ایرانی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، درخور خوانش و معرفی بیشتر به نظر میآید، چه اینکه جامعه ایرانی به ویژه جوانان پس از یکصد سال، باید بنیانگذاران این رخداد را بیشتر بشناسد. در گفت و شنود پیش روی، قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به چنین بازخوانیای دست زده است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در یکصد سالی که از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ میگذرد، یکی از چالشهایی که در عرصه نظریهپردازی درباره این رویداد همواره وجود داشته است، این است که بالاخره این کودتا، ملی بود یا انگلیسی؟ البته «کودتای ملی» در ذات خودش، نوعی تضاد و پارادوکس دارد! چون در کشوری که مشروطه برقرار است، کودتای ملی معنا ندارد! شما در مورد انگلیسی یا ملی بودن این کودتا، چه دیدگاهی دارید؟ چون ظاهراً خیلیها، در همین خوان اول ماجرا ماندهاند و ادعا میکنند رضاخان، افسری ملی، باهوش و وظیفهشناس بود و با نظر به شرایط نابسامان کشور، تصمیم گرفت که کودتا کند! اسنادی که نشان میدهند این کودتا انگلیسی بوده است، با ارجاع صریح به آنها، چه مواردی هستند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. اسناد و مدارک در مورد جوانب مختلف این واقعه زیادند. تا جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر در روسیه، روسها در امور داخلی ایران مداخلات زیادی میکردند، از جمله اینکه قزاقخانه در اختیار آنها بود، ولی پس از آن، قزاقخانه دراختیار انگلیسیها قرار گرفت و مدیریت و رهنمودهای انگلیسها بود که روند بعدی قزاقخانه را رقم میزد...
پس مدیریت انگلیسیها بر قزاقخانه، خودش یکی از بسترهای زمینهساز کودتا بوده است. اینطور نیست؟
بله، در تأیید مسئله، میتوان به خاطرات آیرونساید اشاره کرد. به هرحال ژنرالی به نام اسمیت، به عنوان فرمانده قزاقخانه انتخاب میشود و این نهاد نظامی، رسماً در اختیار انگلیسیها قرار میگیرد. ایران در آن دوره، ارتش ندارد! یک ژاندارمری دارد و یک قزاقخانه! مستند دیگر در این باره، یادداشتهایی است که از اردشیر ریپورتر (اردشیرجی) باقی مانده است. هرچند متن کامل خاطرات او را پسرش شاپور ریپورتر با خودش از ایران برد، اما متنی که در اسناد ساواک مانده، حدود ۳۵ صفحه است که آن را در سال ۱۳۱۱، یعنی در زمان نزدیک به فوتش نوشته است. در آنجا اشاره میکند: «من در سال ۱۲۹۶، رضاخان را پیدا کردم و جلساتی را برای او گذاشتم. گاهی او را به مازندران، گیلان و نور میبردم و مباحثی را درباره تاریخ ایران، برای او مطرح میکردم و او را برای این کار مناسب دیدم...» حتی میگوید: «کینه روحانیت را در دل او کاشتم...!»
این دیدارها، منکری ندارد و همه میپذیرند که مثلاً آیرونساید یا دیگران، در آستانه کودتا با رضاخان دیدارهایی داشتهاند، اما این را فرو میکاهند به اینکه: اینها دیدارهایی با یک عنصر نظامی بوده که خودش، تصمیم گرفته تا کودتا کند! مستند انگلیسی بودن کودتا چیست؟
پرسش مهم این است که اردشیرجی کیست؟ و با چه انگیزهای با رضاخان دیدار میکند؟ او یک جاسوس کارآزموده انگلستان و از پارسیان هند بود. دوره علوم سیاسی و تاریخ را در انگلستان خوانده بود و با سه مأموریت به ایران میآید: ۱- ارسال گزارشات سیاسی از وضعیت ایران برای انگلستان، ۲- سامان دادن به وضعیت زرتشتیان ایران، ۳- ارتباط با رجال سیاسی ایران! در سال ۱۲۷۲ هم وارد ایران شده و بین سالهای ۱۲۷۹ تا ۱۳۱۱ در ایران بوده است. بین عشایر میرود و در استانها و شهرستانها، در رفت و آمد است. حتی ارباب کیخسرو به او انتقاد میکند: «بین زرتشتیان و بهاییها، پیوند برقرار کرده است!» او به منزل حبیبالله هویدا هم -که از اعضای فعال تشکیلات بهائیت است- رفت و آمد داشت. آشتیانی میگوید: «من به آنجا رفتم و دیدم فردی هست که قیافهاش به ایرانیها نمیخورد! سؤال کردم: او کیست؟ و گفتند: اردشیر ریپورتر است و از آن به بعد، با او آشنا شدم.» اردشیرجی در واقع، مبتکر و ناظر لژ بیداری است! حتی فروغی هم اشاره میکند: «من از او، خیلی چیزها یاد گرفتم!» چنین عنصری، یک کارمند عادی سفارت نیست و قطعاً، مأموریتی فراتر از روابط متعارف دیپلماتیک دارد!
نقشآفرین بعدی ماجرا، سیدضیاءالدین طباطبایی است. سیدضیاء هم با انگلیسیها و هم با حزب صهیونیسم در ایران، مرتبط بود. حتی چاپخانه و به قول خودش «مطبعه رعد» را صهیونیستها به او دادند! علاوه بر این او کمیته و تشکیلات زرگنده را از افرادی که وابسته به انگلستان بودند، راه انداخته بود. هرکدام از اینها، نیاز به توضیحات مفصلی دارند و من فهرستوار عرض میکنم.
یکی از پرسشهای مهم درباره وقوع کودتا، بسترهای سیاسی و اجتماعی آن در ایران است؟
من در این باره، به یکی دو نکته اشاره میکنم و طبعاً اگر جای سؤال بیشتری داشت، مطرح فرمایید. در این میان مسئله مهم، سمت و سوی حرکت انگلستان، بعد از انقلاب مشروطیت است. نهایتاً پس از اغتشاشات و اختلافاتی که در پس مشروطه به وجود آمدند، چرا ایران را در سال ۱۹۰۷، به دو بخش روسی - انگلیسی تقسیم کردند؟ اینکه برخی میگویند: انگلیس در امور ایران دخالت نداشت، باید به این پیشزمینههای مهم تاریخی توجه کنند. آنها درباره قرارداد ۱۹۱۹ چه میگویند؟ تکیه اصلی ما روی این نکته است که اگر قرارداد ۱۹۱۹ موفق میشد، کودتا اتفاق نمیافتاد! چون در آن قرارداد، منافع انگلستان تأمین و ایران مستعمره و به قول خودشان، تحتالحمایه انگلیس میشد. طبق آن قرارداد، باید امکانات نظامی و اقتصادی ایران، دراختیار انگلستان قرار میگرفت. درست بعد از شکست قرارداد ۱۹۱۹ و مقاومتی که مردم کردند، مقدمات کودتا فراهم شد. خوشبختانه پیش از انقلاب، حدود ۱۶۷ هزار سندی که در درباره رضاخان وجود داشت و در جایی هم ثبت نشده بود، به صورت یک مجموعه کامل در اختیار ساواک قرار گرفته بود و ساواک هم آنها را جزو اسناد ثبتشدهاش قرار نداد و باز هم خوشبختانه به عنوان یک غنیمت و امکان، در اختیار جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت که مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آن را تحت عنوان «روزشمار تاریخ معاصر» منتشر میکند. بخشهایی از آنها، با عنوان انتخابات دوره پنجم و ششم مجلس منتشر شده است
.ظاهراً این اسناد، به ترتیب زمان منتشر میشود. تاکنون چه بازه زمانیای از آنها منتشر شده است؟
تا سال ۱۳۰۶ و مجموع آنها، ۲۴ جلد خواهد شد.
سؤال دیگر درباره کودتا این است که چرا نهایتاً رضاخان برای این اقدام انتخاب شد؟ و مثلاً تیمسار یزدانپناه انتخاب نشد؟ چون ظاهراً، او هم کاندیدا بوده است و هکذا چند نفر دیگر. چه ویژگیای در رضاخان بود که در دیگران وجود نداشت؟
کاندیدا برای کودتا را تا هشت نفر هم میشمارند، اما در رأس آنها، دو نفر مطرح بودند. یکی سیدضیاءالدین طباطبایی است و دیگری رضاخان! سیدضیاء، روزنامهنگار، روشنفکر و دارای موقعیت اجتماعی - سیاسی نسبتاً بالاست که روزنامههای «برق» و «رعد» را دارد و یک سفر هم به باکو رفته است. به هر حال شخصیتی است که شهرت دارد. اگرچه شهرتش در وابستگی به انگلیس، بر همه روشن بود! مسلماً اگر سیدضیاءالدین میتوانست کودتا را مدیریت کند، رضاخان مطرح نمیشد!
به نظر شما چرا نتوانست؟
توان مدیریت نداشت! با اینکه بیش از ۸۰ نفر را دستگیر و زندانی کرد، ولی عملاً نتوانست معترضان را در حد لازم جمع و جور کند؛ لذا این موقعیت، یک نظامی خشن و قسیالقلب میخواست که بتواند مخالفتها را سرکوب کند. این ویژگیها، در رضاخان وجود داشت. بعضیها میگویند: نصرتالدوله فیروز دیر رسید که نمیدانم این ادعا چقدر صحت دارد، ولی همانطور که اشاره کردیم، اگر قرارداد ۱۹۱۹ موفق میشد، کودتا صورت نمیگرفت، همانطور که اگر سیدضیاء موفق میشد، رضاخان سرکار نمیآمد!
با این همه شواهد نشان میدهد که انگلیسیها از همان آغاز، عنایت ویژهای به رضاخان داشتهاند. این مسئله با تئوری شما مبنی بر تقدم سیدضیاء بر رضاخان، چندان سازگار نیست. در این باره چه توضیحی دارید؟
این هنر انگلیسیها در انتخاب است! خودشان میگویند: آدم عاقل همه تخممرغهایش را در یک سبد نمیگذارد! اینها به یکی دو کاندیدا که اکتفا نمیکنند! حتی در سراسر کشور هم از همین قاعده تبعیت میکردند. در شرق، شوکت الملک عَلَم را دارند. در جنوب، قوامالملک را دارند. در تهران، خانواده فرمانفرما و خانواده رشیدیان را دارند. در بین قزاقها هم امثال احمدی، یزدانپناه و... را داشتند که تحصیلکرده هم بودند، اما اینها کسی را میخواستند که مطیع باشد؛ و قاعدتاً آدم باسواد، به کارشان نمیآمد؟
بله، رضاخان شرایط تربیتی خاصی را سپری کرده بود. از ۱۴ سالگی در قزاقخانه بزرگ شده و محیط خانوادگی و اجتماعی مناسبی نداشت و بیشتر با خوی و صفات نظامیگری بزرگ شده بود. به هر روی او یک نظامی تمامعیار است و آدم باسوادی نیست که دو دو تا چهارتا کند و بعدها چندان دست ارباب خود را در پوست گردو بگذارد! آدمی است که معمولاً از قدرتی مانند انگلستان حرف میپذیرد. اردشیر ریپورتر او را ارزیابی کرده و از سال ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۹ وی را پرورش داده است. در تواریخ، یک ملاقات آیرونساید با رضاخان را نوشتهاند، اما مسلماً ملاقاتهای دیگری هم وجود داشته است. آشتیانی مینویسد: «من تصور میکردم فقط هویدا با رضاخان ارتباط دارد، در صورتی که هویدا، یکی از رابطها بود.» حساب بعد از کودتای او را هم، دقیق انجام داده بودند. ابتدا او را وزیر جنگ کردند. قوام میآید و میرود و دولتهای موقتی هم سر کار میآیند و میروند. بعد او را نخستوزیر میکنند. همزمان در ترکیه اعلام جمهوریت میشود و در ایران هم فریادهای جمهوریخواهی شروع میشود! مراجع دینی و ملت، در برابر جمهوریت ایستادگی میکنند. این البته به معنای مخالفت با مفهوم لغوی و متعارف جمهوریت نیست، بلکه مخالفت با جمهوریای بود که رضاخان میخواست پایهگذاری کند. از شهید آیتالله مدرس سؤال میکنند: چرا با جمهوریت مخالفید؟ جواب میدهد: برای اینکه این جمهوری، انگلیسی است! یک عده از رجال سیاسی اصیل، واقعاً نگران بودند که همان دستاوردهای ناقص مشروطه، از جمله قانون اساسی آن، با جمهوریت رضاخان از بین برود.
به نظر میرسد که چنین جمهوریای، مستلزم منتفی کردن سیاق سیاسی سابق، یعنی مشروطیت است.
جمهوریتی که از آن سخن میرفت، بنیاد جدیدی بود که چیزی از گذشته باقی نمیگذارد. اینطور نیست؟
بله، لذا وقتی جمهوریت شکست میخورد، رضاخان به قم میرود و سوگند میخورد: من به شرع و قانون وفادار هستم! پس از آن، زمینه پادشاهی او آماده میشود. دو جلد کتاب تحت عنوان «مجلس چهارم و پنجم» از همین مجموعه ۱۶۷ هزار سند، توسط مرکز اسناد تاریخی منتشر شده است. در این اسناد آمده است:
ارکان حرب دستور میگیرند که چه کسانی، از استانها و ایالات مختلف به مجلس بیایند و چه کسانی نیایند! یعنی ارتش در انتخابات مجلس چهارم و پنجم، دخالت و در واقع، برای آمدن رضاخان زمینهسازی میکند. بعضیها مطرح میکنند که رضاخان یک آدم مذهبی بوده. این ادا و اطوارهای او، بعد از شکست پروژه جمهوریت بروز کرد! چون نیروهای ذینفوذ اجتماعی، یعنی روحانیون و علما، قدرت خودشان را نشان دادند و او، تصمیم گرفت از این نیرو استفاده کند. به همین دلیل، در عزاداریهای محرم حاضر میشود و حتی شمع دستش میگیرد و حرکت میکند!
با این همه، صحنه گردان اصلی وقایع، همانها هستند که قبلاً طرح کودتا را ریختهاند؟
بله. پشت قضیه، نخبگان دوران هستند که عمدتاً وابسته به بیرون مرزها و اغلب انگلیس هستند. مثلاً ببینید که روزنامهنگاران شاخص آن دوران، چه کسانی هستند؟ زینالعابدین رهنما، علی دشتی، محمد حجازی و چهرههایی از این قبیل. اگر دو تا روزنامهنگار مستقل هم وجود دارند، ترور میشوند! مثل میرزاده عشقی یا سید شرفالدین حسینی گیلانی صاحب روزنامه نسیم شمال که او را به عنوان مجنون، راهی دیوانهخانه میکنند! یا احزاب آن دوره را ببینید، از جمله حزب «سوسیالیست». سلیمان میرزا اسکندری، قبلاً جزو جامعه «آدمیت» است. بعد در حزب «دموکرات» تقیزاده، نفر دوم است. بعد از اینکه تقیزاده از ایران میرود، او دبیرکل حزب دموکرات میشود. سپس با همکاری سیدمحمدصادق طباطبایی از اعضای لژ بیداری، حزب سوسیالیست را تأسیس میکند. اینها جزو مدافعین رضاخان هستند. به نظر من باید برخی از اینها را به شکل دقیقتر مورد بررسی قرار داد تا جایگاه و موقعیت آنها و تلاشی که در جهت قدرتیابی رضاخان کردند، معلوم و مشخص شود.
تا اینجای گفتگو، به این نتیجه میرسیم که ظاهراً اجرای کودتا از طرف انگلستان، ناگزیر به نظر میرسیده است. چه اینکه اجرای قرارداد ۱۹۱۹، با شکست مواجه شد و ادامه فرآیند سلطه، راهی جز کودتا نداشت. جالب اینجاست که برخی متولیان آن قرارداد، در کودتا هم دست دارند، مانند سیدضیاءالدین طباطبایی. اما نکته سؤالبرانگیز اینجاست: چرا روشنفکرانی که عمری سنگ مشروطه و ضدیت با استبداد را بر سینه زده بودند، به یکباره کارساز رضاخان شدند؟ از دیدگاه شما، علت این امر چیست؟
مقام معظم رهبری جمله جالبی دارند. میفرمایند: «روشنفکری در ایران، بیمار زاده شد!» جلال آلاحمد عنوان کتابش را میگذارد: «در خدمت و خیانت روشنفکران!»، اما در پاسخ دقیقتر به جنابعالی، باید گفت که در ایران در اثر عقبماندگیها، مشکلاتی وجود داشت. بخشی به بیلیاقتی قاجار برمیگشت و بخشی هم به توطئه انگلیس و روسیه برای ضعیف نگهداشتن ایران. در این دوران روشنفکران جامعه ایران را باید به سه دسته تقسیم کرد؛ یک دسته، واقعاً دلسوز بودند و از این وضعیت رنج میبردند و به دنبال این بودند که ایران ترقی کند. البته نه درک و فهم درستی از فرهنگ و تمدن دینی و ملی خود داشتند و نه برنامهای برای جامعه آرمانی آینده. عمدتاً چشمشان به غرب بود که چگونه پیشرفت کرده. البته غرب را هم، از عصر رنسانس در نظر میگرفتند که آنها دین را کنار گذاشتند و با دانش و علم و برنامهریزی، توانستند به ترقی برسند و بر پایه عقل و علم حرکت کنند. بخش دومشان معتقد بودند که ما اساساً، باید اسلام را رها کنیم! هویت اصلی ما، نه اسلامی بلکه باستانی و راهحل حل مشکلاتمان هم تجدد است! اینها بیشتر تحتتأثیر مراکز شرقشناسی و ایرانشناسی انگلیس بودند. بخش سوم، جریان لژ فراماسونری و نخبگان وابسته به انگلستان بودند که برای ایجاد حکومتی که هم هویت ایران باستان را داشته باشد و هم تجددگرا باشد، زمینه را فراهم کردند. بعد از مشروطه امثال حزب «دموکرات»، در همین راستا حرکت میکردند. در جنگ جهانی دوم، یکسری نهضتهای آزادیبخش برای احیای اصل مشروطه، در ایران شروع میشوند، مثل: نهضت جنگل، نهضت شیخ محمد خیابانی، نهضت سید کمال در خوزستان، نهضت آیتالله سید عبدالحسین لاری در لارستان، نهضت رئیسعلی دلواری و علمای برازجان و تنگستان در برابر پلیس جنوب و از این قبیل. این جریانات، عمدتا با گرایشات دینی فعالیت میکنند، ولی نهایتا با شکست مواجه میشوند و انگلیسیها با سرکوب و ترور، آنها را از بین میبرند. من در کتابی که حاشیه آن را مرحوم کامبوزیا زده بود، خواندم که اغتشاش و ناامنی در ایران را، خودِ انگلیسیها به وجود آوردند تا زمینه برای ایجاد وحدت با سرکوب و زور، توسط یک حکومت دست نشانده فراهم شود!
یعنی خود جامعه بخواهد که اوضاع سر و سامان بگیرد؟
بله، به هر حال جامعه، همیشه در برابر ناامنی آسیبپذیر است و اولین حرف را هم در ثبات آن، امنیت میزند. این کودتا مدعی بود که ما میتوانیم امنیت را به جامعه برگردانیم و رضاخان در اولین اعلانیهای که در ۹ ماده داد و با «حکم میکنم» شروع کرد، همین را گفت! البته سیدضیاء میگوید: من آن اطلاعیه را تقریر کردم و یکی از قزاقها، به نام رضاخان نوشت!
به هرحال و در ادامه پاسخ به پرسش شما، امثال علی دشتی، زینالعابدین رهنما و...، آگاهانه یک دیکتاتور منور را تبلیغ میکردند، چون از لندن دستور میگرفتند! فروغی آدم باسوادی است که ادبیات و فلسفه غرب را خوب میداند. اگر ماجرای وابستگی در کار نباشد، چنین آدمی چگونه میتواند هم مطیع و هم مدافع رضاخان باشد؟ مگر رضاخان بیسواد بیهویت کیست؟ یا مثلاً تقیزاده -منهای خیانتهایی که در قراردادها انجام داد و وابستگی به انگلیس- آدم باسوادی است. او چگونه میتواند مدافع رضاخان باشد؟ اصلاً ترکیب دیکتاتور منور، متناقض است! اینها چگونه از رضاخان دفاع میکنند؟ جز اینکه از لندن دستور گرفته باشند؟ امثال مستوفیالممالک و بعضی از رجال -که اندکی گرایش ملی داشتند- با رضاخان مخالف بودند، ولی، چون جو دست تندروها بود، این افراد و جریانات ملی، کاری از پیش نبردند. آخرین کسی که مقاومت کرد، شهید آیتالله سیدحسن مدرس بود که او هم ترور شخصیت و نهایتاً شخص، حذف شد و مجلس را در وضعیتی قرار دادند که روند را به سمت دیکتاتوری ببرد.