- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره امام موسی صدر
- خاطرات مستند درباره: امام موسی صدر
-
گفت و گو؛ راهبرد و روش
گفت و گو؛ راهبرد و روش
■ با توجه به وضع شیعیان، پیش از حضور امام موسی صدر در لبنان، ایشان چند اقدام مهم را انجام دادند که از آن جمله میتوان به مجموعۀ تلاشها برای مقابله با فقر، ایجاد نهاد سیاسی و مذهبی مستقل برای رسیدگی به امور شیعیان با برپا ساختن مجلس اعلای شیعیان، مقاومت در برابر تهدیدات اسرائیل با تأسیس جنبش أمل، و تربیت نسل آینده با تأسیس نهادهایی مانند مدرسه صنعتی جبل عامل و همچنین، بیت الفتاة برای بانوان، اشاره کرد. خلاصه آنکه امام موسی صدر در چهار محور اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی فعالیت خود را در لبنان دنبال کرد. به نظر شما در نگاه ایشان کدام یک از این محورها اولویت بیشتری دارد؟
امام موسی صدر پس از استقرار در لبنان و بررسی و ارزیابی اوضاع اسفبار شیعیان، در همه زمینههای مورد اشاره اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی، به اضافه مسائل عقیدتی و ضعف آن در میان شیعیان، برای ایجاد یک تحول اجتماعی فراگیر، نخست در میان شیعیان لبنان و سپس، همه مردم مستضعف آن سامان اعم از شیعی، سنی، دروز، ارمنی و... قیام کرد و چون واقعاً فراجناحی فکر میکرد و در عمل نیز این امر را به خوبی برای عموم مردم نشان داده بود، مورد توجه و استقبال همه گروهها و سازمانها و پیروان مذاهب قرار گرفت.
در مورد اینکه کدام یک از محورهای مورد نظر شما از اولویت بیشتری برخوردار بود، باید اشاره کرد همه محورهای فوق، با توجه به این نکته که با هم پیوند مستقیمی دارند، به طور یکسان در اولویت قرار داشتند. ولی شاید بتوان گفت که تصحیح عقاید شیعیان و نشر اصول اساسی اسلام و تثبیت عملی رهنمودهای ائمه و بزرگان شیعه در میان شیعیان، به عنوان راهگشای ایجاد تحول و تکامل در زمینههای دیگر و به مثابه یک وظیفه واجب دینی و تکلیف شرعی در اولویت نخست قرار داشت.
وقتی یک مسلمان شیعه از باورهای اصولی مذهب خود به دور باشد، چه در لبنان و چه در عراق، به انحراف کشیده میشود. به همین دلیل میبینیم که در دهههای پیش از آغاز حرکت امام موسی صدر در لبنان و شهید امام محمدباقر صدر در عراق، نسل جوان شیعه گرایش گستردهای به فلسفه مادی و اصول اقتصادی مارکسیسم و کمونیسم پیدا کردند تا آنجا که در عراق و لبنان گفته میشد هر شیعی یک «شیوعی» یعنی کمونیست است.
امام موسی صدر در لبنان و امام شهید محمدباقر صدر در عراق، این انحرافها و گمراهیها را از میان شیعیان برداشتند و با ایجاد تحول فکری ـ عقیدتی و روشن ساختن مبانی فلسفی ـ اقتصادی اسلام توانستند نسل برومندی را تربیت کنند که بعدها در سازمان أمل و سپس حزبالله لبنان و در عراق در حزب الدعوة الإسلامیه تمرکز یافتند و به مبارزه همه جانبه فکری، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی علیه ظلم و ستم و استعمار و استبداد برخاستند و در این زمینه، با پیروزی و موفقیت هم همراه شدند.
به هر حال، با شناخت عینی که من از امام موسی صدر در ایران و لبنان دارم، ایشان همۀ محورهای مورد اشاره را در اولویت قرار داده بود. ولی مسئله عقیده را اساس همه امور میدانست و روی همین اصل هم تقریباً پس از اصلاح پایههای عقیدتی نسل جوان، همزمان با فعالیتهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی، به تشکیل:«افواج المقاومة اللبنانیه» (أمل) پرداخت.
البته، اشاره کردم که امام موسی صدر فقط در فکر نجات شیعیان لبنان نبود، بلکه به موازات بیدارسازی و تربیت معنوی و تقویت مادی آنان در فکر نجات همه مستضعفان لبنان هم بود و فلسطینیان آواره هم ـ که بیشتر در اردوگاههای جنوب لبنان ساکن بودند ـ از این امر مستثنی نبودند و امام موسی صدر از انجام هرگونه کمکی نسبت به آنان دریغ نداشت.
■ با توجه به سیره سیاسی امام موسی صدر میتوان توجه جدی به اصل گفتوگو را در فعالیتهای ایشان دائماً مشاهده کرد جمع گفتوگو و مقاومت را در نگاه و سیرۀ امام موسی صدر چگونه ارزیابی میکنید؟
گفتوگو با همگان، اعم از خودی و غیر خودی و حتی دشمن، یک اصل اساسی و حیاتبخش در پیشرفت همه حرکتهای اصلاحی در طول همه قرون و اعصار بوده است. در تاریخ اسلام گفتوگوهای ائمه با دیگران، ملحدان و منکران خدا و مذهب، نشاندهنده اصالت و اهمیت این اصل است.
مصلحان اجتماعی در دو قرن اخیر از سید جمالالدین حسینی اسدآبادی تا شهید حسن البنا و تا امام موسی صدر و شهید مرتضی مطهری و شهید محمد حسینی بهشتی و... همواره در پیشبرد اهداف انسانی خود، از گفتوگو بهره میبردند. البته، علاوه بر دوست، گفتوگو با دشمن نیز، برای شناخت ماهیت آن یک ضرورت است؛ چون بدون شناخت نمیتوان از توطئههای آن آگاه شد و بدون گفتوگو هم، این شناخت به دست نمیآید.
در شرایط ویژه لبنان، گفتوگو به مثابۀ عامل اصلی پیدایش حرکت مقاومت و سازماندهی آن، هم تاکتیک بود و هم استراتژی و دیدیم که در نتیجه آن، شیعیان و سپس کل مسلمانان و مردم لبنان به چه مرحلهای از موفقیت در رهایی از آثار استعمار سیاسی و فرهنگی و ایجاد مقاومت رسیدند.
به طور کلی مقاومت بدون گفتوگو و ایجاد زمینه تفاهم، آغاز و فرجام نیکی نمیتواند داشته باشد و نمیتوان آن دو را از هم جدا دانست.
■ استحضار دارید که چند دهۀ قبل در بخشی از حوزههای علمیه فضای خاصی حاکم بود و برخی از رفتارهای امام موسی صدر مانند سخنرانی در کلیسا و یا تعامل با شخصیتهای فکری، اجتماعی و سیاسی سایر مذاهب و برخی نظرات و اجتهادات ایشان گاهی مورد انتقاد واقع میشد و همه اینها در حالی بود که رابطه ایشان با مراجع نجف و قم هیچگاه سرد و قطع نشد و همواره حمایت بسیاری از علما و مراجع تراز اول پشتوانه حرکتهای دینی و اجتماعی ایشان بود. اینگونه انتقادات را چگونه تحلیل میکنید؟
امام موسی صدر در واقع، همیشه جلوتر از زمان خود بود. اگر در دوران ایشان تحصیل در دانشگاه و نشر مجله و سپس، سخنرانی در کلیسا و محافل مذهبی دیگران از طرف عدهای متحجر قابل قبول نبود، در عصر ما کاملاً روشن شده که راه اصلی اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی، مسلح شدن به همه ابزارهای زمان است.
امام موسی صدر علیرغم همه بداخلاقیهای بعضی از حوزویان!، به راه خود ـ که راه حق بود ـ ادامه داد و در نهایت نیز، با موفقیت همراه شد. البته همگان شاهد و ناظر بودند که امام موسی صدر هیچگاه از اصول اعتقادی و باورهای قطعی خود دور نشد و استفاده از ابزارهای روز هم درواقع، در راه هدف بود و چون مراجع نجف و قم فرزند خود، امام موسی صدر، را به خوبی میشناختند به همین دلیل کارهای به ظاهر دوگانۀ ایشان را یگانه میدانستند و لذا، هیچ وقت روابط ایشان با مراجع عراق و ایران، علیرغم توطئههای ساواک و سرلشکر قدر، سفیر شاه در لبنان، آسیب ندید. به ویژه که شرایط لبنان و کثرت احزاب و تعداد پیروان مذاهب این را ایجاب میکرد که همگام با گفتوگو، امام موسی صدر در کنار آنان باشد و حتی در کلیسا هم سخنرانی کند.
قبلاً گفتم در سفری که همراه ایشان عازم صور بودیم، توقفی در منزل یکی از شیعیان صیدا داشتیم تا در ادامه، برای دیدار با شهید چمران و فلسطینیان مبارز راهی صور شویم. امام موسی صدر در طول راه وضع عقیدتی شیعیان را برای من توضیح میداد و در جمعبندی آن گفت: «شیعیان فقط از لحاظ مادی و اقتصادی تحت سلطۀ استعمار غرب نبودند، بلکه از لحاظ عقیدتی هم غربزده بودند و اغلب فقط نام شیعه را با خود همراه داشتند.» و بعد، افزود: «همین امشب که به منزل یکی از خانوادههای اصیل شیعه در صیدا میرویم، برخی خانمها باحجاب نیستند.» و با شوخی به من یادآور شد که با توجه به شرایط محیط، قصد امر به معروف نداشته باشم!
بعد در صور ـ قبل از آغاز تظاهرات فلسطینیها که امام موسی صدر سخنران اصلی آن بود ـ به من گفتند که اسقف این شهر وقتی به عنوان یک طلبه از قم به اینجا آمدم به دیدن من آمد و امروز که مصادف با یکی از اعیاد مسیحیان است و او در منزل خود جلوس دارد، بیمناسبت نیست که به دیدار او برویم تا او فکر نکند حالا که مردم به ما لقب امام دادهاند، او را فراموش کردهام. همراه ایشان به منزل اسقف شهر رفتیم که با استقبال پُرشور وی و حضار که اغلب مسیحی بودند، روبهرو شدیم.
به هر حال، این روش در راه ایجاد وحدت و هماهنگی در کارهای اجتماعی یک ضرورت بود. و اکنون هم اگر تلویزیون المنار حزبالله را پیگیری کنید، میبینید که با شخصیتهای مسیحی، دروز، ارمنی و حتی زنان کاملاً بیحجاب مصاحبه میکند و به گفتوگو مینشیند و افکار آنان را از تلویزیون حزبالله پخش میکند. به هر حال، رسیدن به هدف، در هر زمان و محیطی، الزامات خاص خود را دارد که پرداختن به آنها نه فقط مستحب بلکه گاهی واجب میشود و تشخیص نوع آن مربوط به صاحبان خرد و مراعات شرایط زمان و مکان است.
■ رابطه امام موسی صدر با رژیم شاه چگونه بود؟ اگر امکان دارد قدری درباره این شایعه که شیعیان لبنان از شاه کمک مالی دریافت میکردند، توضیح دهید.
امام موسی صدر در یک سفری که به ایران تشریف آوردند، ملاقاتی هم با شاه داشتند که موجب شایعات و اتهاماتی شد. ایشان وقتی به قم تشریف آوردند من و مرحومعلی حجتی کرمانی در مورد این ملاقات سؤال کردیم و ایشان هم فرمودند: «بله، من با اصرار خود آقایان برای نجات محکومین به اعدام به ملاقات شاه رفتم و مطلب را مطرح کردم. به شاه هم خیلی برخورد که من این مطلب را مطرح کردم.»
در رابطه با اتهاماتی چون کمک مالی شاه به شیعیان لبنان، ایشان گفتند که: «نه، ما احتیاجی به کمک مالی هیچ کس نداریم و مردم لبنان و مهاجرینی که در آفریقا و اروپا هستند خودشان کمک میکنند و ما نیاز مالی نداریم که بخواهیم از طریق شاه و یا کس دیگری از دولت، برطرف کنیم.»
در نظرم هست که در یک سفر دیگر، شاید در الجزایر بود و یا جای دیگر، همین موضوع یعنی مسئله کمک شاه را مطرح کردم که ایشان فرمودند چنین چیزی صحت ندارد و یکی از علل سرد شدن روابط آقایان، یعنی نظام ایران با من هم این بود که طبق پیشنهاد خودشان میخواستند مبلغی در حدود چهار میلیون دلار برای ساختن بیمارستانی برای شیعیان در بیروت هدیه بدهند و ما هم گفتیم میپذیریم؛ زیرا هر کسی برای ساختن بیمارستان میخواست کمک کند ما به طور طبیعی میپذیرفتیم و بعد هم آمار را منتشر میکردیم و مینوشتیم که مثلاً چند میلیون دلار هم دولت ایران داده است؛ چون باکی نداشتیم و امر خیری بود برای استفاده عموم. دولت ایران هم پولش که مال خودش نبود، مال مردم بود.
یعنی: وقتی که ما از دولت لبنان و یا دول عربی و اسلامی دیگر کمکی را بدین منظور بپذیریم، اگر دولت ایران هم کمک میکرد میگرفتیم و آخر الأمر هم بیلان میدادیم. منتها این پول ایران هیچ وقت پرداخت نشد و علت آن هم این بود که سرلشکر منصور قدر، سفیر آن زمان ایران در بیروت، پیشنهاد کرد که در صورت پرداخت تمامی هزینه ساخت بیمارستان توسط ایران، بالای سردر بیمارستان نوشته شود با کمک اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر این بیمارستان ساخته شده است. ما هم این پیشنهاد را نپذیرفتیم و گفتیم ما اسم هیچ کس را نمینویسیم. بیمارستان را به نام یکی از معصومین نامگذاری میکنیم[1] و بعداً، اسمشان در لیست آمار و ارقام کمکها به بیمارستان خواهد آمد.
منصور قدر این مسئله را نپذیرفت و ما هم پول آنها را نپذیرفتیم. بنابراین، هیچ گونه کمکی از حکومت ایران دریافت نکردیم و به یاری حق احتیاجی هم به آنها نداریم.
البته این موضوع بعد از آن بود که رابطه امام موسی صدر با دولت ایران قدری به هم خورده بود. سفیر ایران، سرلشکر قدر، یک کلمهای را نفهمیده بود و این باعث شده بود تا رابطه آقای صدر را با دولت ایران تیره کند. ایشان در یک مصاحبهای گفته بودند: «دُول الخلیج العربیه»؛ یعنی کشورهای عربی حوزه خلیج. منصور قدر به ایران تلکس زده بود که امام موسی صدر خلیج فارس را خلیج عربی نامید. در صورتی که اگر او کمی با ادبیات عرب آشنا بود و یا کسی به او میگفت، میفهمید که العربیه صفت دول است و نه خلیج؛ خلیج که مؤنث نیست و بنابراین عربیه نمیتواند صفت خلیج باشد، بلکه صفت دول است ـ که جمع دولت است ـ و معنی جمله دولتهای عربی خلیج است. این مسئله غوغایی برپا کرد و روزنامهها علیه ایشان مقالاتی نوشتند، ولی قضیه پیشنهاد کمک مالی دولت ایران به بیمارستان قبل از این برنامهها بود.
■ خود امام درباره منصور قدر چیزی نمیگفتند؟
میگفتند این سرهنگِ ساواک را فرستادند اینجا موی دماغ ما بشود. چون ما ایرانی هستیم، میخواهد که مطابق نظر او فعالیت کنیم. میخواهد که بالای بیمارستان بنویسیم تحت توجهات عالیه شاهنشاهی اینجا ساخته شده. ما هم نمینویسیم. او هم مانع ارسال کمک شده است.
■ اگر ممکن است جریان ملاقات ایشان با شاه را در زمستان سال 1350 بیشتر توضیح دهید.
در سفرهایی که ایشان به ایران میآمدند، در قم و یا تهران، نوعاً همراه مرحوم علی حجتی کرمانی به دیدار ایشان میرفتیم و از محضرشان بهرهمند میشدیم.
یادم هست که در یکی از این سفرها، بعضی از مراجع عظام قم و علمای محترم تهران و برخی نیروهای سیاسی از ایشان خواستند که با شاه ملاقات کنند و در مورد بعضی مسائل از جمله، مسئله لغو حکم اعدام تعدادی از جوانان مسلمان در آن زمان ـ رهبران نخستین سازمان مجاهدین ـ وساطت کنند. ایشان علیرغم میل باطنی، این خواست آقایان را اجابت کردند و به ملاقات شاه رفتند. اما متأسفانه نتیجه مثبت حاصل نشد و ایشان برای ما نقل کردند که وقتی صحبت جوانان مبارز را مطرح کردم، شاه به وضوح ناراحت شد و پاسخ مثبتی نداد.
متأسفانه این دیدار با واکنشهای منفی بعضی از افراد ناآگاه یا معاند روبهرو شد و ایشان را به سازش و یا حتی همکاری با رژیم متهم کردند. و خود ایشان در دیداری که با آقای حجتی خدمتشان رسیده بودیم، بسیار متأثر بود و میگفت: «ما به توصیۀ بزرگان به دیدار شاه رفتیم و این دوستان بدون آنکه از ماهیت امر آگاه باشند، اتهامات و شایعات ناروایی را مطرح ساختند که با اخلاق اسلامی و موازین انسانی سازگار نسیت.» بعد افزودند: «خب! من وجدانم آرام است؛ چون برای نجات چند جوان مسلمان اقدام کردم و عندالله مسئولیتی ندارم.»
به هر حال، شایعات بعضی از افراد به ظاهر مبارز، آزاردهنده بود. اصولاً در عالم سیاست، دیدار و گفتوگو با دشمن اگر در راستای اهداف اصلی باشد نمیتواند اشکالی داشته باشد. این دوستان اصلاً توجه ندارند که طبق آیات قرآن، خداوند با شیطان هم به گفتوگو میپردازد.
■ بعد از ملاقات امام صدر با شاه کجا به دیدار ایشان رفتید؟
به نظرم و به احتمال زیاد در همان قم، منزل آیتالله سید رضا صدر. ظاهراً برای تجدید دیدار با مادر و یا خداحافظی به آنجا آمده بودند و شادروان علی حجتی کرمانی که داماد آیتالله سید رضا صدر بود به من خبر داد و با هم به دیدار ایشان رفتیم که صحبتها و گلهها مطرح شد.
■ چه کسانی به دیدار ایشان با شاه انتقاد داشتند؟ انتقاد آنها مشخصاً چه بود؟
البته رسم روزگار بر این است که هر کار مثبت و مفیدی از سوی کسانی که منافع آنها به خطر میافتد یا اصولاً درک صحیحی از اوضاع ندارند و در جهل مرکب به سر میبرند، مورد قبول واقع نمیشود و به این قبیل امور اعتراض میکنند. شاید عدهای هم برای کسب عنوان اپوزیسیون رژیم و چپگرایی کودکانه و انقلابینمایی قلابی! به این اعتراضها و شایعات، دامن زدند.
در حوزه علمیه قم هم متأسفانه از همه عناصر فوق، نمونههایی در معممین وجود داشتند که به قصد تصفیه حسابهای دوران بدر و حنین وارد معرکه شده بودند و هر روز به شایعهای در مورد توافق میان ایشان و رژیم و اخذ پول و اباطیلی از این قبیل میپرداختند. البته حقیر را از ذکر نام آنها، که بعضیهایشان هم از این دنیای فانی رفتهاند، معاف بدارید. غفرالله لنا و لهم و لمن سبقونا بالإیمان.
■ گویا حضرتعالی در همان سالها نامه انتقادآمیزی خطاب به امام صدر نوشتید و نسبت به نحوه تعامل ایشان با فلسطینیها اعتراض کردید. پیش از آنکه وارد موضوع نامه بشویم میخواهم بپرسم شما چه داوری درباره اختلاف ایشان با فلسطینیها داشتید؟
بنده در آن سالها، در ایران و از راه دور، داوری غیر صحیحی درباره این اختلافها داشتم و همین هم باعث شد که یک نامه تند، برای ایشان بفرستم. ولی پاسخ آرام و منطقی و مستدل ایشان تا حدود زیادی مسئله را روشن کرد. بعد هم آقای حسین قطیش[2] از لبنان با کلی مجله و اسناد منتشر شده در جرائد درباره این اختلافات آمد و کلی هم توضیح داد که در واقع، حقیقت امر روشنتر شد.
در کل، باید گفت که امام موسی صدر از این امر که فلسطینیها در جنوب لبنان اقامت دائم داشته باشند راضی نبود. به ویژه که بعضی از افراطگرایان فلسطینی تصرفات آزاردهندهای در شهرها و روستاهای جنوب لبنان انجام میدادند که موجب نارضایتی مردم میشد. این بود که امام صدر نخست به آنها نصحیت میکرد که به عنوان میهمان حدود و ثغور را مراعات کنند. ولی متأسفانه بعضی از آنها، چون مانند بعضیها خود را انقلابیتر میدانستند، به هر کاری دست میزدند و به نصایح امام صدر هم بهایی نمیدادند. حتی ایشان را همکار فالانژها و گاهی هم صهیونیستها مینامیدند. این قبیل حرکات طبعاً با واکنش شیعیان روبهرو میشد. امام صدر با سعه صدری که داشت تحمل میکرد و نمیخواست که مسئله به نزاع مسلحانه بیانجامد که متأسفانه با تحریک دشمنان، فلسطینیهای معاند زمینه آن را آماده کردند و حوادثی از قبیل مسئله تل زعتر و غیره پیش آمد. و بنده چون در لبنان شاهد تلاش ایشان برای ایجاد آرامش بین فلسطینیها و لبنانیها، به ویژه در جنوب، بودم مقصر اصلی در درگیریهای بعدی را انقلابینماهای چپگرای فلسطینی میدانم که شرح آن را شهید چمران مکتوب ساخته است.[3]
■ آیا از نامهای که به امام نوشتید و انتقاداتی را مطرح کردید، دوستان هم اطلاع داشتند؟
قاعدتاً دوستان از مکاتبات و کارهای خصوصی من اطلاعی نداشتند و ضرورتی هم نبود که انسان محتوای یک نامه تند و انتقادی شدید را با دیگران در میان بگذارد. اگر هم موضوع را با کسی در میان گذاشته باشم، حتماً شادروان علی حجتی کرمانی و آقای محمد مجتهد شبستری از افراد همکار در مجله مکتب اسلام بودهاند. البته، به طور دقیق یادم نیست که موضوع را به کسی گفته باشم ولی پاسخ امام صدر که رسید برای اغلب دوستان آن را خواندم تا حقایق امور، که در نزد آنها هم مبهم بود، روشن شود.
■ این نامه چگونه تهیه شد و محتوای آن چه بود؟
در آن ایام منبع اطلاعاتی ما در مورد حوادث لبنان و درگیریهای فلسطینیها و لبنانیها مطبوعات عربی و رادیوهای فلسطینی و به ویژه، «صوت الثورة الفلسطینیه» بود. اطلاعاتی که آنها در اختیار قرار میدادند و ما میخواندیم و یا میشنیدیم علیه شیعیان بود. میگفتند شیعه میخواهد فلسطینیها را از آنجا اخراج کند و از اسرائیل بدتر است. خب، این طبعاً واکنشی در آدم ایجاد میکرد و فکر میکرد وقتی امام موسی صدر در رأس یک حرکتی باشد، نباید چنین اتفاقاتی رخ دهد و با توجه به آن سوابقی که امام موسی و شیعیان جنوب و فلسطینیهای مبارز داشتند، این روش که به مرحله جنگ و قتال رسیده بود، به هر حال سؤالبرانگیز بود.
نامه بنده طبق معمول تند و تیز و گزنده بود که خدمت ایشان فرستادم. نوشته بودم که ما صدای شما را از صوت الثورة الفلسطینیه باید بشنویم، ولی متأسفانه میبینیم که فالانژها مطالب شما را پخش میکنند. نامه من لحن نامناسبی داشت و همان طور که عرض کردم، این ناشی از آن بود که اخبار دریافتی ما اخباری نبود که مسرتبخش باشد و سؤالبرانگیز بود. لذا، موضوع را با خود ایشان مطرح کردم. پاسخ امام موسی صدر در عین اینکه قانعکننده بود، آموزنده هم بود؛ برای اینکه در مقابل لحن تند نامه، ایشان خیلی بزرگواری نشان داده بودند. من اگر شخصاً چنین نامهای دریافت میکردم، اگر مقابله به مثل نمیکردم، حداقل جواب نامه را نمیدادم. ولی خوشبختانه ایشان با آن نامه چندین صفحهای که صریح هم پاسخ داده بودند، نه تنها بنده و دوستان را روشن ساختند، بلکه به ما آموختند که در اعتماد به مطالب شنیده شده و عکسالعملها باید مراعات حدود و حقوق افراد را بکنیم. به هر حال، در این مجموعه من نامه خودم را نمیآورم ولی متن کامل پاسخ امام موسی صدر را در اختیار شما میگذارم تا به عنوان یک سند در مورد مسائل لبنان و روابط امام موسی و شیعیان با فلسطینیها مورد توجه قرار گیرد.[4]
■ با آقای قطیش چگونه تماس گرفتید؟ دیدار چگونه انجام شد؟ چه بحثهایی صورت گرفت؟
آقای قطیش ظاهراً عضو حرکت محرومین بود و نمیدانم برای چه منظوری به ایران آمده بود. روزی در قم در دفتر مجله مکتب اسلام به سراغ بنده آمد و مقداری صحبت کردیم. تعدادی مجله و نشریه برای من آورده بود و چون عجله داشت که به تهران برود، و اتفاقاً من هم همان روز عازم تهران بودم، قرار شد که با هم برویم. برای همین منظور، یکی از سواریهای بنز 190 کرایهای را، که مرکزشان مقابل حرم و دقیقاً روبهروی دفتر مجله مکتب اسلام بود، کرایه کردیم ـ نفری 25 ریال اجرت آن بود ـ و به تهران رفتیم. در طول راه ایشان توضیحاتی کافی و شافی با اسم و رسم افراد و سازمانها و گروهها و جنایات و فجایعی که مرتکب شده بودند، بیان داشت که روشنگر امور بود. در پایان سفر برای امام موسی صدر پیام تشکر و سلام مخلصانهام را به وسیله ایشان فرستادم.
■ چرا عدهای خاص به مخالفت با ایشان میپرداختند؟
امام موسی صدر زمانی که به لبنان آمد یک حرکت مردمی گسترده را آغاز کرد که در آن سیاست، دین و فرهنگ با ویژگی خاصِ هر کدام در هم آمیخت.
پرداختن یک روحانی به امور سیاسی به مذاق بعضی از سیاستمداران خوش نیامد. میگفتند: «عیسی به دینش و موسی به دینش» یا «آنچه را از آنِ تزار است به تزار واگذار کن و آنچه را از آنِ خدا است به خدا». نظر تودههای مردم، ابتدا میان این نظر یا آن نظر در نوسان بود.
امام موسی صدر روزبهروز جای پای خود را در لبنان تثبیت میکرد: با حضور در مسجد و کلیسا و «دانشگاه یسوعی» و «حسینیه برج البراجنه»، مصاحبههای مطبوعاتی، سخنرانیهای فرهنگی ـ دینی و دیدارهای روزانه با مردم در محل کسب و کار و در منازلشان... موسی صدر چونان یک رؤیا که گریزی از پرواز با آن نیست، خویشتن را در منازل دیگران حضور میداد. شاید این خصوصیات باعث شد که بسیاری از امام صدر بهراسند و با او مخالفت بورزند.
■ آیا قبلاً چنین روشی از سوی سایر علما مشاهده نشده بود؟
در تاریخ معاصر لبنان سید موسی صدر اولین روحانی است که به این شیوه و با این تحرک گسترده، وارد میدان عمل شده تا آنجا که بعضی از علمای جلیلالقدر جبل عامل از سر احتیاطکاری، با این گونه درگیری شدید در کار سیاسی روزمره مخالفت کردند. از این رو، اختلاف دیدگاه از شیوه و رفتار آغاز شد تا به اختلاف در اجتهاد و در نهایت، امور سیاسی رسید.
■ در گذشته نحوۀ تعامل سیاستمداران و روحانیون چگونه بود؟
بعضی سیاستمداران لبنان عادت داشتند که پیش از آنکه از بعضی روحانیون مشورت جویند، در موضعگیری سیاسی آنان را جزء دار و دسته و حامیان خود قرار دهند. ولی چنین انتظاری از امام صدر امکانپذیر نبود.
تمام فریبندگی پیش روی او بود تا در یک کاخ بلندبالا و در ناز و نعمت فراوان زندگی کند. در برابر این وضعیت او میبایست میان پول و مقام ظاهری یا رهبری مردمی یکی را برگزیند.
■ شیوۀ برخورد ایشان با مردم چگونه بود؟
امام موسی صدر در برخورد با مردم بسیار ساده بود. او توان آن را داشت که درباره همه چیز صحبت کند. از این رو، در میان همه مردم جای داشت و در این مورد حکایتهای زیادی وجود دارد. بسیاری گواهی میدهند که او درِ خانهای در روستا و یا محلهای فقیرنشین یا اشرافی را میزد و اجازه ورود میخواست. با اهل خانه همنشین میشد و با آنان چای مینوشید. سپس، از آنچه برای شام موجود بود بیتکلف میخورد، حتی اگر یک قوطی کنسرو ماهی باشد. اگر دیروقت بود، از اینکه در رختخواب کهنه بخوابد ابایی نداشت یا اینکه حتی تا سپیده دم با صاحبخانه به گفتوگو بنشیند... سپس، نماز و نوشیدن چای با کشیدن یک سیگار و خداحافظ.
مردم او را با این صفات میشناسند و بیتعارف از آن سخن میگویند. در مقابل، کسانی بودند که امام موسی صدر را با این گفته که این رفتارها در خور مردی با موقعیت وی نیست، ملامت میکردند. ولی رفتار وی در طول زندگیاش چنین بود. مردم اعتقاد دارند که اینها صفات رهبران و روحانیان راستین است، ولی دیگران فکر میکنند که اینها تحرکات سیاسی و ظاهرسازی بوده است.
■ امام موسی صدر ارتباطی نزدیک با مسئولان سیاسی و حکومتی داشت که برخی افراد به همین شیوه هم انتقاد داشتند.
از نظر عدهای روابط با حکام، مشکوک و نامطلوب و یا اصولاً غیر ضروری بود و بعضی هم میگفتند حاکم لازم است با افراد صاحبنظر رایزنی کند. از این رو، در لبنان روحانیانی را میدیدید که وقتی یک حاکم یا یک مسئول با آنان سخن میگفت، وحشت میکردند. بسیاری از آنان از حضور بر سر سفرۀ مسئولان اجتناب میکردند؛ زیرا موارد اشتراک تا بدان حد نبود که آنان در یک جا گرد هم آیند. هنگامی که آقای صدر به لبنان آمد، این قاعده را در هم شکست. وی معتقد بود این وظیفه اوست که اگر درِ خانۀ حاکم به رویش بسته باشد، آن را باز کند و نظرش را بازگوید و رسالت خویش را به مردم و مسئولان منتقل کند. سید در گشودن این درها موفق بود تا آنجا که این امر جزو بدیهیات به شمار میآمد.
این مسئله نمونهای هم دارد. پیش از جنگ داخلی، مقامات محلی شهر صور یک جوان ملیگرا را به اتهام اخلال در امنیت بازداشت کردند. بسیاری از سیاستمداران و معتمدان برای آزادی وی دخالت کردند، اما تأثیری نداشت. امام پس از درخواست خانواده بازداشتشده برای میانجیگری، با فرماندار صور تماس گرفت و خواستار آزادی آن جوان با قید کفالت شد. فرماندار صور با تعجب به امام گفت: «ولی امام، او یک کمونیست است.» پاسخ امام موسی صدر این بود: «این برادر و فرزند من است.» بدین سان، با وساطت وی جوان کمونیست آزاد شد.
■ برخوردهای شخصی ایشان چگونه بود؟
امام موسی صدر، بنابر توصیف یکی از دستیارانش، مردی با سعۀ صدر و بسیار بانزاکت بود. منظور از نزاکت، نزاکت ایرانی است که ضمن ابراز تعارف، چه بسا با شما همعقیده نباشد، ولی به خاطر رضای شما مستقیماً از اظهارنظر مخالف خودداری میورزد و بدون اینکه اعلام کند، شواهد و مدارکی دال بر اشتباه بودن موضع شما ارائه میدهد.
همه به فروتنیاش گواهی میدهند. او در استقبال از کسی که خواستار دیدار او بود، تردید روا نمیداشت و خود، اول سلام میکرد. همیشه میکوشید با لبخندی بر لب، مردم را تا آستانۀ در همراهی کند. در دیدارهای وی از منازل مستمندان، عنایت خاص او به شرکت در احساسات انسانیشان مشهود بود، که از خلق و خوی صحابه و بعضی از خلفا حکایت دارد.
به رغم تمام حملات مغرضانه میکوشید به اعتبار هیچ کس خدشهای وارد نکند. همواره میگفت: «اگر کسی خود را حریف من بداند، من این گونه نیستم.»
همان گونه که گفتم، امام حتی گاهی بدون قرار قبلی به خانههای مردم میرفت و مردم نیز، بدون تردید به سوی وی میشتافتند. واقعهای که ذکر میکنم نمونۀ زیبایی از رفتار آن مرد است. یک بار در فصل چیدن مرکبات جنوب، یکی از دوستداران امام با ده صندوق لیمو و موز که در اتومبیلش جای داده بود، برای تقدیم میوۀ نوبر به منزل امام میآید. امام از آن مرد تشکر میکند و دستور میدهد میوهها را در میان خانههای مستمندانی که قبلاً با آنان دیدار کرده بود توزیع کنند، به طوری که تنها بوی عطر میوهها نصیب وی میشود.
■ امام فعالیتهای خود را در صور چگونه توسعه داد؟
امام صدر ابتدا در شهر صور به تدریس علوم دینی و معارف اسلامی پرداخت. وی با گسترش دامنۀ فعالیتهای دینی خود از طریق سخنرانیها، سمینارها، جلسات و دیدارها از مرز وعظ و ارشاد پا فراتر نهاد و به امور جامعه پرداخت. ابتدا از روستاهای مختلف جبل عامل، سپس از روستاهای منطقه بعلبک و هرمل دیدار کرد و از نزدیک عقبماندگی و محرومیت ساکنان این مناطق را لمس کرد. آن گاه با سفر به سایر مناطق لبنان، ضمن آشنایی با اوضاع مردم، از طریق ایراد سخنرانی و گفت و شنود، روابط نزدیکی با قشرها و فرقههای گوناگون جامعه برقرار کرد. همواره مردم را از فرقهگرایی برحذر میداشت و آنان را به اتحاد، اتفاق، الفت، مودت و توجه به مبانی و مفاهیم اخلاقی که از اصول و اهداف تمامی ادیان است، فرا میخواند. همچنین، مردم را به اجتناب از احساسات نژادپرستانه و مبارزه با مفاسد اجتماعی و الحاد دعوت میکرد. وی در شهر صور موفق شد با گدایی و ولگردی مبارزه کند و روابط برادرانهای میان شهروندان فرقههای گوناگون برقرار سازد.
وی پس از وقوف بر اوضاع شیعیان لبنان و مناطق و نهادهای آنان احساس وظیفه کرد که باید نابسامانیها را سامان دهد. به ویژه که نظام فرقهگرایی سخت در آن کشور حاکم بود و هر یک از فرقهها تشکیلات خاص خود را داشتند. برای مثال به موجب حکم شمارۀ 18 مورخ 13/11/1955 میلادی، اهل سنت تشکیلات مستقلی داشتند و به موجب حکم مورخ 13/7/1962 میلادی تشکیلات دروزیها نیز مستقل شده بود و تنها شیعیان فاقد تشکیلات رسمی بودند. از این رو، امام صدر در اندیشه تأسیس مجلسی بود که همچون سایر فرق، شیعیان را سرپرستی کند.
اما همواره اقدامات ایشان با مخالفت بعضی از رهبران سیاسی دیگر فرقهها و برخی نیروهای خارجی روبهرو میشد. وی سالها اندیشۀ خود را پی گرفت و سرانجام، در کنفرانس مطبوعاتی مورخ 15/8/1966 میلادی در بیروت به طور مستند و با ذکر آمار و ارقام دردها و محرومیتهای این گروه را برشمرد و علل درخواست تأسیس این مجلس را به تفصیل شرح داد و حتی اعلام کرد که این درخواست، صورت مردمی یافته و امید شیعیان به آن است. این دعوت با اتفاق نظر نمایندگان شیعیان مبنی بر پیشنهاد قانونی برای تأسیس تشکیلات مورد نظر به بار نشست و بالأخره، اعضای پارلمان در جلسه مورخ 16/12/1967 میلادی به اتفاق آرا آن را به تصویب رساندند و بر اساس آن مجلس اسلامی اعلای شیعیان برای سرپرستی امور شیعیان و دفاع از حقوق و مصالح و بالا بردن سطح زندگی و فرهنگ آنان، تأسیس شد. متن قانون تصریح داشت که این مجلس باید یک رئیس داشته باشد تا به عنوان نماینده فرقه و مذهب از همان حقوق و امتیازات رؤسای سایر فرق و ادیان برخوردار شود.
■ اساساً چرا و چگونه جنبش أمل تشکیل شد؟
امام موسی صدر در سخنرانی مورخ 20/1/1975 میلادی در مراسم عاشورا شهروندان لبنانی را به تشکیل واحدهای مقاومت لبنان برای رویارویی با تجاوزات و توطئههای اسرائیل در آواره ساختن لبنانیها فراخواند؛ چرا که دفاع از میهن تنها از وظایف حکومت نیست، بلکه ملت نیز باید در چنین شرایطی به یاری دولت بشتابد.
امام صدر در کنفرانس مطبوعاتی مورخ 6/7/1975 میلادی ولادت گروههای مقاومت لبنان ـ أمَل ـ را اعلام کرد و آن را همچون نهالها و شکوفههای جوانمردی و ایثارگری کسانی خواند که پیام میهن زخمی را به گوش جان شنیدهاند؛ میهنی که اسرائیل از همه سو و با هر وسیله به تجاوز علیه آن ادامه میدهد.
ایشان توضیح داد که جوانان أمل دعوت وی را برای حمایت از میهن و حفظ حیثیت امت لبیک گفتهاند. امام صدر در روزهایی که تجاوزات اسرائیل علیه جنوب لبنان به اوج خود رسیده بود و مقامات مسئول به وظیفه خود عمل نمیکردند، از همه لبنانیها خواست تا به این مهم بپردازند.
جوانان أمل در جنوب لبنان، در چندین درگیری با دشمن صهیونیستی ـ مثلاً در نبرد طیبه[5] ـ دلاوریهای تحسینبرانگیزی از خود نشان دادند و در برابر حملات مکرر اسرائیل به جنوب، شهیدانی تقدیم کردند. آنان نقش مهمی در جلوگیری از صهیونیستی کردن نوار مرزی و نیز، پایداری شهروندان روستاهای جنوبی، ایفا کردند.
■ برخورد امام صدر با مخالفان خود معمولاً چگونه بود؟
برخورد آقای صدر با مخالفان نوعاً دوستانه و پدرانه و منصفانه و مصلحانه بود. مخالفین سیاسی ایشان در لبنان مثل کامل اسعد[6] ـ که قبل از آمدن آقای صدر حکومتی خودمختار برای خود ایجاد کرده بود ـ و یا اعیان و اشرافی که همیشه از تودههای مردم سوءاستفاده میکردند، با آمدن امام موسی کنار زده شده بودند و تودههای محروم و پابرهنهها با امام موسی صدر بودند. شخصیتهای قبلی شیعه که کنار گذاشته شده بودند، خب، طبیعی است که در گوشه و کنار مخالفتهایی را با ایشان داشته باشند ولی برخورد امام موسی صدر با اینها همیشه خیلی صمیمانه و دوستانه بود که یکی دو مورد آن را من خودم شاهد بودم طوری که گویا اصلاً هیچ اختلافی بینشان نیست.
بعضی از علمای شیعه در لبنان بودند که با روش امام موسی صدر سازگار نبودند و موقعیت خود را از دست رفته میدیدند. در رأس آنها مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه بود. خب، امام موسی صدر همیشه احترام آنها را حفظ میکرد، غیاباً و حضوراً. یکی دو بار که در حضور ایشان صحبت مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه پیش آمد، خیلی از ایشان تعریف کردند، از کتابها و از تألیفاتشان. خب این یک اخلاق انسانی و اسلامی است که واقعاً اگر ما مدعیان اخلاق اسلامی، این روش را داشته باشیم خیلی از کارها درست میشود. ولی متأسفانه ما حتی در داخل کشور اسلامی خود میبینیم که هر کس در مسائل سیاسی به ظاهر همعقیده ما نیست، او را متهم ساخته و طرد میکنیم.
یعنی دافعهمان از جاذبهمان قویتر هست. امیدواریم که خداوند این نقیصه را اصلاح کند و دوستانی را که چنین اندیشه میکنند و چنین روشی دارند به راه راست هدایتشان کند و آنها را سعۀ صدر عنایت فرماید. البته به این نکته هم اشاره کنم که متأسفانه روش مرحوم شیخ مغنیه ـ که مدت چند سالی از اواخر عمر خود را در قم به سر برد و ما هم زیاد با ایشان دیدار داشتیم ـ چنین نبود و اوایل که به اینجا آمده بود در مورد امام موسی صدر و در قلب شهر وی، در مورد ایشان حفظ الغیب نمیکرد! ولی از واکنش منفی امام موسی صدر هیچ خبری نبود.
■ این آقایان و از جمله مرحوم مغنیه در انتقاد از امام صدر چه میگفتند؟
مخالفت بعضی از آقایان لبنان با امام موسی صدر، پس از اشتهار و شکوفایی ایشان در لبنان و جهان عرب، بیشتر ناشی از اختلافات علمایی بود که در پوشش مثلاًنقد از روش سیاسی مطرح میشد و یا در موقعیت علمی ایشان شک و تردید روا میداشتند که البته، با توجه به روش منطقی خود امام صدر، به تدریج برطرف شد. به ویژه که ایشان داعیۀ ریاست کل و تصدی همه امور را نداشتند و با جمع کردن علمای شیعه در مجلس اعلای شیعه در لبنان توانستند اکثریت را جذب کنند.
■ آیا درست است که برخی آقایان از جلمه آیتالله شریعتمداری سعی داشتند روابط امام صدر و مرحوم مغنیه را اصلاح کنند؟
نقش مرحوم آیتالله شریعتمداری در اصلاح روابط مرحوم مغنیه با امام صدر بیتأثیر نبود. ایشان پس از آنکه در قم مستقر شد و با محافل علمایی، به ویژه آیتالله شریعتمداری مرتبط شد و از سوابق امام موسی صدر در قم و خاندانش آگاه گشت، به طور طبیعی روش سابق خود را اصلاح کرد و به صف موافقان پیوست. البته، این نوع اختلافات به اصطلاح علمایی! متأسفانه در همه حوزهها وجود داشته و دارد. ولی خوشبختانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئله فرق کرده و وضع بهبود یافته است. گرچه هنوز هم گروهی از متحجران به بهانههای واهی با بعضی دیگر از علما مخالفت میورزند که انشاءالله آنها هم به تدریج راه اصلاح را در پیش بگیرند.
■ یکی از مخالفان امام موسی صدر آقای جلالالدین فارسی است که در سالهای پیش از انقلاب در لبنان بود. آیا حضرتعالی در جریان این مخالفتها و نحوه برخورد امام صدر بودید؟
آقای جلالالدین فارسی را من از سال 1335 که در مشهد مقدس به دیدارش رفتم، میشناسم. بعدها ایشان به تهران آمد و با مسجد هدایت و انجمنهای اسلامی آشنا شد و همکاری کرد و به طور طبیعی بنده هم روابط صمیمانهتری با ایشان پیدا کردم. ایشان به قم هم زیاد میآمد و با مراجع و علمای معروف در راستای اهداف و برنامههای اسلامی ملاقات میکرد. ولی کمکم آقای فارسی رادیکال شد و هیچ کس را جز خودش قبول نداشت. چند کتاب مفید هم در زمینههای اجتماعی ـ سیاسی تألیف و منتشر ساخت که مورد استقبال قرار گرفت و بعد به سازمان نهضت آزادی پیوست، ولی طولی نکشید که از آن جدا شد و به علت فعالیتهای سیاسی مجبور به هجرت گردید.
در دوران هجرت به لبنان، متأسفانه با امام موسی صدر و مجلس اعلای شیعیان و حرکت اصلاحی ایشان، زاویه تندی پیدا کرد و به طور ناجوانمردانهای اتهامات عجیب و غریبی را علیه امام موسی صدر شایع کرد و در واقع، یکی از اقدامات اساسی وی در لبنان مخالفت با امام صدر و یاران وی مانند شهید مصطفی چمران بود و همه را جاسوس! رژیم و مزدور صهیونیسم میدانست. این روش غیراخلاقی باعث شد که دوستان صمیمی خود را از دست بدهد و از لحاظ اجتماعی هم دیگر منشأ اثر نبود. حوادث بعدی را هم البته همه میدانند. ولی بنده پس از مطالعه خاطرات ایشان و مسائلی که درباره امام موسی صدر و بعضی از مراجع مطرح ساخته دیگر ارتباطی با ایشان نداشتهام.
البته، خودشیفتگی یک نوع بیماری روانی است که متأسفانه بعضیها به آن مبتلا میشوند و مثلاً اگر رئیس جمهور شدند معتقد میشوند که هر چه او میگوید صحیح است و حتی گاهی مدعی میشود که قانون را قبول ندارد. نمونه بارز آن آقای ابوالحسن بنیصدر،[7] صاحب کتاب «کیش شخصیت» بود و رئیس جمهور دیگری هم که همه میشناسید و هشت سال تمام با کشور و ملت بازی کرد... خداوند همه ما را از این قبیل عوارض دور بدارد و مبتلایان به آن را شفا عنایت فرماید.
■ آیا درباره جلالالدین فارسی صحبتی با امام صدر داشتید؟
اتفاقاً در همان ایام آقای جلالالدین فارسی گرفتار و زندانی شده بود و من به عنوان یک دوست قدیمیِ آقای فارسی، با توجه به اینکه امام موسی صدر در بلاد عربی نفوذی دارند، موضوع را با امام موسی صدر در میان گذاشتم و گفتم که الآن این نگرانی وجود دارد که آقای فارسی را به ایران تحویل دهند و اگر چنین شود معلوم نیست که وضع ایشان چه بشود. امام موسی صدر خیلی با استعجاب گفتند: «مگر من میگذارم که آقای فارسی را به ایران تحویل دهند؟ نخیر، ما اقدام کردهایم و انشاءالله اینها به زودی عازم سوریه میشوند و حتماً نخواهیم گذاشت که ایشان به ایران تحویل داده شوند.»
بعد اضافه کردند: «درست است که من با ایشان اختلاف سلیقه دارم و ایشان هم گاهی ما را اذیت میکند، ولی این اختلاف سلیقه معنایش این نیست که اجازه بدهیم نیروهایمان به هدر بروند و آنها را به ایران بفرستند تا زندانی شوند.»
متأسفانه در خاطرات آقای جلالالدین فارسی خواندم که اصلاً باعث دستگیری ایشان و آقای احمد نفری خود امام موسی صدر بودهاند. واقعاً این نوع اتهامات نه تنها غیر متشرعانه است، بلکه ناجوانمردانه هم هست. وقتی کسی در غیاب ایشان و در حین گرفتاری ایشان میگوید که مگر من میگذارم او را به ایران تحویل بدهند، آن وقت اگر این آقا بعداً بیاید بنویسد که امام موسی صدر باعث شد تا ما گرفتار شویم، قطعاً ما این حرف را از این فرد نمیپذیریم؛ چون طرف اصلی، خودش به صراحت به من گفته است که ما نمیگذاریم چنین اتفاقی بیفتد و البته، توقیف ایشان اصلاً به امام موسی صدر ارتباطی ندارد. ایشان در یک جریانی دستگیر شدند و آقای نفری هم در همان جریان بودند. به هر حال، ما امیدواریم که آقای فارسی در چاپهای بعدی کتاب خود این خاطرات را اصلاح کنند؛ چون ماندن این نوع جملات در کتابها به نظر من کار درستی نیست. البته، خود آقای نفری هم طی مصاحبهای توضیح کافی در این زمینه دادهاند و ادعای آقای فارسی را تأیید نمیکنند.[8]
■ یکی از افرادی که مدتی در لبنان فعالیتهایی را انجام داد و به نظر میرسید در مخالفت با امام صدر تلاش میکند آقای سید حسن شیرازی بود. شما در این زمینه اطلاع خاصی دارید؟
من اطلاعی ندارم اما فکر میکنم جریان شیرازیها با سایرین متفاوت است. آنها از قدیم در عراق و برخی کشورهای عربی منطقه، تشکیلات خاص خود را داشتهاند. زمانی که من نماینده ایران در مصر بودم، به قاهره آمده بودند و میخواستند مسجدی برای شیعیان بسازند که ما نپذیرفتیم و گفتیم بروید در همین هزار مسجد قاهره نماز بخوانید. اصلاً در مصر مگر چقدر شیعه هست که مسجد خاص بسازیم؟... بعد رفتند از طریق یک فردی حسینیهای برای عزاداری ساختند که آمدند و آن را هم خراب کردند. به هر حال، افرادی خاص با نگاه و روحیات خاصی هستند.
■ آیا امام صدر با مجله الهادی هم ارتباط داشت؟ گفته میشود امام صدر قصد داشتند با همکاری دوستان دارالتبلیغ مجلهای را در لبنان منتشر کنند. این تلاشها به کجا رسید؟
یکی از مطالبی که در کنفرانس «تیزی اوزو» با ایشان مطرح کردم، مسئله همکاری با فصلنامه الهادی بود که به سردبیری اینجانب از حوزه علمیه قم ـ دارالتبلیغ اسلامی ـ منتشر میشد. ایشان وعده دادند که با این مجله ـ که در واقع، نخستین و تنها مجله به زبان عربی بود که از قم منتشر میشد ـ همکاری داشته باشند و علاوه بر خودشان، از شخصیتهای علمی و اهل قلم لبنان هم بخواهند که مقالات خود را برای ما بفرستند. این یکی از مواردی بود که مطرح شد تا ایشان در سفری به ایران، در قم شرایط و کیفیت این نوع همکاری را مطرح و برنامهریزی کنند.
البته، ایشان اظهار کردند که یا مجله الهادی در لبنان تجدید چاپ و در بلاد عربی و جهان اسلام توزیع شود و یا با همکاری دارالتبلیغ، یک مجله مستقلی با اشراف مجلس اعلای شیعی و خود ایشان، در بیروت منتشر شود. بعدها، مسئله انتشار مجله الغدیر از سوی مجلس اعلای شیعی در لبنان و زیر نظر مرحوم علامه شیخ محمدمهدی شمسالدین، نایب رئیس وقت مجلس اعلای شیعیان، در همین رابطه مطرح گردید. و متأسفانه با ربوده شدن امام صدر، مانند بقیه طرحها و برنامهها، به کلی به بایگانی سپرده شد.
■ آیا امام صدر درباره وضعیت حوزه علمیه و نهاد روحانیت مطلب خاصی را بیان نمیکردند؟
امام موسی صدر درباره حوزههای علمیه و نهاد روحانیت نظرات خاص خود را داشتند و آن نظریات را در نوشتهها و سخنرانیهای خود مطرح میساختند. از جمله آنها، سخنرانی ایشان در مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی قم بود.[9] ایشان در دوران اقامت در حوزه علمیه قم و سپس حوزه نجف اشرف، همواره خواهان نظم و انضباط در امور حوزهها و بیوت مراجع عظام و به ویژه، پذیرش و آموزش طلاب بر طبق مقتضیات زمان بودند. پس از هجرت به لبنان و سفر به کشورهای مختلف دنیا و آشنایی بیشتر و عمیقتر با روش و برنامههای واتیکان و کلیساهای دیگر و دانشگاه الأزهر، در دیدارها و سخنرانیها تأکید داشتند که حوزههای علمیه و جامعه روحانیت شیعه باید شرایط زمان و مکان را درک کنند و طبق برنامههای مدون و جدید، به انجام خدمات خود بپردازند. البته، بخشی از آرمانها و آرزوهای ایشان بعدها و به تدریج در حوزههای علمیه، به ویژه قم اجرایی شد. شاید بتوان گفت که آرزوی ایشان تأسیس یک دانشگاه جامع و کامل در قم بود که اکنون در «جامعة المصطفی العالمیه» با مدیریت حجتالاسلام والمسلمین جناب دکتر اعرافی حفظه الله، تبلور یافته و در واقع آرزوی امام موسی صدر تحقق پیدا کرده است.
■ آیا در موضوعات فقهی دیگر ـ غیر از موسیقی که بیان داشتید ـ مانند مسئله طهارت اهل کتاب و... گفتوگویی با امام صدر داشتید؟
غیر از مسئله موسیقی و سرودها که در بخشهای پیشین کتاب نظریه ایشان را بیان کردهام، در مورد مسئله طهارت اهل کتاب نیز ایشان نظریهای مستدل و منطقی داشتند و این نظریه را با حضور در یک رستوران یا قهوهخانهای که یکی از مسیحیان در صوراداره میکرده و مورد تحریم جوانان مسلمان قرار گرفته بود، و خوردن بستنی و یا نوشیدن چای یا آب در آن، به طور عملی بیان کردند.
در دیدارهایی هم همین نظریه را به طور مشروح و مستند بیان میکردند و میگفتند فتاوی علمای عظام در عصر ما، باید با فتاوی قرون ماضیه فرق داشته باشد و ما باید با توجه به مقتضیات زمان و مکان فتوا بدهیم و نظریه الهی ابراز داریم تا مردم دچار مشکل و عسر و حرج نشوند.
در مورد حجاب هم، با توجه به حضورشان در محافل و مراکز فرهنگی مملو از بانوان و دختران بیحجاب، ایشان معتقد بودند که به خاطر بیحجابی نباید این گروه از جامعه را از خود دور کنیم. البته، حجاب یک اصل مسلم و ضروری اسلامی است، اما اجباری کردن آن، گاهی با هدف اصلی شارع تضاد و تضارب پیدا میکند. ما باید با فرهنگسازی، آن را عمومی و اجرایی سازیم نه با دستور و بخشنامه که نوعاً ثمربخش نخواهد بود. از سوی دیگر، اگر ما با اینها دیدار نداشته باشیم، پس از چه کسی باید حقایق دین را بشنوند؟
من در یک موردی، همین مسئله حجاب را از امام خمینی(ره) سئوال کردم که ایشان هم دقیقاً نظریه امام موسی صدر را داشتند و فرمودند که نباید مسئله حجاب موجب دوری بانوان از اصل توحید شود.
داستان این بیان مکتوب امام خمینی بدین قرار بود:
دکتر سعید رمضان، داماد شهید شیخ حسن البناء، مؤسس و مرشد اول اخوانالمسلمین، پس از فرار از مصر و اقامت در کشور سوئیس، یک مرکز فرهنگی ـ اسلامی در ژنو تأسیس کرده بود و مجله المسلمون را هم منتشر میساخت. ایشان با توجه به سوابق روابط با اینجانب، در یک استفتاء شرعی از بنده خواسته بود که در مورد حجاب و تأکید بر آن در غرب و برای بانوان جدیدالاسلام ـ که گاهی موجب دوری و جدایی آنها از اسلام میشد ـ نظر و فتوی بدهم... و از آنجا که بنده صاحب فتوی نبودم، این موضوع را در قم با حاج آقا ـ امام خمینی (ره) ـ مطرح ساختم و ایشان در پاسخ فرمودند: «اگر الزام به حجاب موجب دوری بانوان از اسلام شود، آن را الزامی نکنند؛ چرا که اصل توحید بالاتر از مسائل فقهی است. و البته برای آنها توضیح بدهند که فلسفه حجاب چیست؟ و در این صورت آنها به تدریج خود حجاب را مراعات خواهند نمود.»
این نظریه امام خمینی است که تفصیل آن را با پاسخ مکتوب، در خاطرات مربوط به ایشان آوردهام و اتفاقاً، در لبنان و سپس الجزایر ضمن صحبت با امام موسی صدر دیدم که نظریه ایشان هم با دیدگاه امام خمینی یکسان است.
البته، ایشان دیدگاههای ویژهای هم درباره مسئله بانکداری و رباخواری داشتند که در بعضی از مقالات به آنها پرداختهاند. همان طور که شهید آیتالله سید محمدباقر صدر نیز در بحث ارزشمند «بانک بدون ربا در اسلام» به آن پرداختهاند.
■ آیا حضرتعالی ملاقاتی هم با شهید سید محمدباقر صدر داشتید؟
بنده در دو سه سفری که به طور قاچاق به عراق رفتم، در نجف اشرف به دیدار آیتالله شهید سید محمدباقر صدر رفتم و در یک سفر که مرحوم علی حجتی کرمانی هم، باز به طور قاچاق، به نجف آمده بود، برای ناهار ما را دعوت کردند که خدمتشان رسیدیم.
البته من قبل از سفر مکاتباتی با ایشان داشتم که مجموعه آن نامهها را پس از شهادت ایشان در مقاله مشروح: «ام الجرایم صدام» در روزنامه اطلاعات منتشر ساختم و انشاءالله همراه خاطرات دیگر، در سری خاطرات مستند تجدید چاپ خواهم کرد. متأسفانه در مورد معرفی و شناساندن زندگی، مبارزه، افکار و شخصیت برجسته و وارسته شهید سید محمدباقر صدر تاکنون در زبان فارسی کتاب جامع و کاملی منتشر نشده است. ولی در زبان عربی کتابها و مجموعههای جالب و گرانسنگی چاپ و منتشر شده که از جمله آنها، مجموعه نامههای شهید صدر به افراد در پنج مجلد است که در بیروت به چاپ رسیده و ارزش تاریخی بالایی دارد.
■ آیا در دیدارهایی که با شهید صدر داشتید، صحبتی از امام صدر به میان آمد؟
شهید سید محمدباقر صدر خیلی بر بنده لطف داشت و آثار خود را بر من میفرستاد. من هم کتابهایی را که در قم منتشر میشد بر ایشان میفرستادم که در نامههای خود، خیلی از آنها تقدیر کرده است.
دو سه باری که به طور قاچاق به عراق و نجف اشرف رفتم و گاهی دو سه ماهی در آنجا بودم، به طور مکرر خدمت ایشان میرسیدم. ایشان هم پذیرای ما بود و چون مجسمه و تبلور عینی اخلاق اسلامی بود، همیشه با روی گشاده و تحمل و بردباری به حرفهای ما گوش میداد و گاهی توضیحی میداد. من بیشتر علاقه داشتم که به جای مسائل و مباحث فقهی یا اصولی، مسائل اجتماعی و سیاسی را با ایشان در میان بگذارم که ایشان هم از این امر استقبال میکرد.
روزی، نظر ایشان را درباره امام موسی صدر که در لبنان شکوفا شده بود سئوال کردم. گویی که چشمانش برقی زد و با بشاشیت تمام از ایشان تجلیل و تمجید کرد. من گفتم: «ای کاش ایشان در نجف میماند و در آینده یکی از مراجع قطعی میشد.» شهید صدر گفت: «هدف که نباید مرجعیت باشد. هدف باید خدمت باشد، در هر کجا و به هر شکلی که امکان داشته باشد. سید موسی را بعضیها در نجف میخواستند برای همین هدف نگه دارند و بیشک ایشان صلاحیت آن را هم داشت که در آینده مرجع بشود. اما وقتی با من مشورت میکرد، گفت: نجف اشرف یک حوزه هزار ساله است و همیشه رجال بزرگی را تربیت کرده و من فکر نمیکنم که در مسئله مرجعیت دچار مشکلی بشود که اقامت من در نجف، آن را حل کند. من تصمیم دارم که به نشر افکار اسلامی در بلاد دیگر بپردازم و شما هم در نجف اشرف به حفظ حوزه و تربیت طلاب نخبه بپردازید. و بعدها که به لبنان رفت، به اصلاحات اجتماعی گستردهای دست زد که نتایج آن در درازمدت بر همگان روشن خواهد شد.» شاید آیتالله شهید صدر مطالب دیگری هم در این زمینه بیان داشت که متأسفانه به علت گذشتمدت زمان دراز از آن تاریخ، به طور دقیق در خاطرم نمانده است. افسوس که انسان در جوانی فکر میکند همیشه حافظه نیرومندی خواهد داشت و این قبیل مسائل را یادداشت نمیکند و بعدها که فراموش شد، افسوس میخورد.
■ به نظر حضرتعالی سرّ موفقیت و محبوبیت امام موسی در لبنان چه بود؟
در مورد محبوبیت امام موسی صدر در میان مردم لبنان، اعم از مسلمان و مسیحی، که زبانزد خاص و عام است، علت را باید در روش پیامبرگونۀ ایشان در برخورد با مردم جستوجو کرد. امام موسی صدر دچار ضیق خناق نبود. در یک جامعهای هم زندگی میکرد که مرکب از طوایف و مذاهب مختلفی بود و نمیشد که انسان در چنین جامعهای پیشرفت کند و به اهداف خود برسد یا تبلیغ کند، در حالی که آن اخلاق لازم را نداشته باشد. در این قبیل موارد، با خشونت و یا با اخلاق تکسونگر نمیتوان در دل مردم و آحاد غیر شیعه نفوذ کرد. خب، همان حضور ایشان در محافل و مجامع مختلف و سخنرانی ایشان در کلیساها و برخورد با جوانان مسیحی و ملاقات با شخصیتهای مذهبی و غیر مذهبی مسیحیان در لبنان، علاوه بر اهتمام خاصی که به اهل سنت در سطوح مختلف داشتند، و جوشش ایشان با تودههای شیعه و اعیان و اشراف شیعههای لبنان، مجموعاً میتوانست همان انرژی را در ایجاد محبوبیت و نفوذ داشته باشد که ما شاهد آن بودیم و الآن هم، علیرغم گذشت زمانی طولانی، هنوز این نفوذ و محبوبیت در بین افراد هست. گفته شده است یکی از عقدههای روانی سرهنگ دیوانۀ لیبی، که ایشان را از میان ما ربوده، همین مسئله محبوبیت ایشان در میان توده مردم بلاد عربی و عدم محبوبیت خود جناب سرهنگ در بین مردم بلاد عربی و حتی کشوری است که خود در آن به سر میبرد و به اصطلاح، رهبری آن را بر عهده داشت.
به هر حال، به نظر من این مسئله به همان برداشت صحیحی برمیگردد که ایشان از اسلام داشتند و در مورد برخورد با مذاهب و طوایف دیگر، عین همان روش پیامبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام را داشتند. تندخو و غلیظ القلب نبود و با همه با محبت و احترام برخورد میکرد.
■ روابط ایشان با امام خمینی چگونه بود؟ اساساً درباره روند انقلاب چه موضعی داشتند؟
رابطه ایشان با امام نوعی رابطه شاگرد و استادی و بسیار نزدیک بود که از قم آغاز شد و تا روز ربوده شدن هم ادامه داشت. البته، دشمنان همیشه سعی میکردند که ایجاد فتنه کنند و مثلاً به دلیل اینکه ایشان نخست آیتالله خویی را برای مرجعیت معرفی کردهاند، بگویند که پس با امام مخالف بوده است. در صورتی که قضیه چنین نبود. اگر ما داوری منطقی داشته باشیم، باید شرایط زمانی ـ مکانی را در نظر بگیریم و به این نکته توجه داشته باشیم که خود امام خمینی، به خاطر اینکه فردی، مرجع تقلید دیگری را معرفی میکند، هرگز در دلشان احساس منفی خاص نسبت به آن فرد پیدا نمیکردند. برای ایشان مهم اسلام بود و خودشان هم میگویند که «دست مراجع را میبوسم.» پس مسئلهای در میان نبوده که موجب سردی روابط شود و اصولاً، مکاتبات فی مابین، نشاندهندۀ چگونگی روابط میتواند باشد.[10]
در مورد انقلاب هم مطالب روشنتر از آن است که نیاز به توضیح ما داشته باشد. حتی آقای جلالالدین فارسی هم در کتاب خود سند ارائه میکند که از طرف امام موسی صدر، فیلم مربوط به تظاهرات مردم ایران را به تلویزیون لبنان برده و تلویزیون هم آن را پخش کرده و سفارت شاه هم این امر را گزارش کرده است. دهها نمونه از این قبیل هست که آخرین آنها، مقاله معروف ایشان درباره امام خمینی و انقلاب بود که در «لوموند» فرانسه چاپ شده است.[11]
■ آیا ایشان در فعالیتهایی که داشتند با مراجع مشورت میکردند؟
اینکه آقای صدر آیا در تصمیمات و برنامههایشان با مراجع مشورت میکردند یا نه، من فکر نمیکنم که در جزئیات و مسائل روزمره این امر ضروری و لازم باشد، وقتی که ایشان به مرحلهای رسیدهاند که میتوانند خود تصمیم بگیرند، خودشان به کارهایی که به صلاح اسلام و مسلمین میدیدند، اقدام و عمل میکردند. این منهای مسائل مرجعیت است.
البته، تحقیقاً ایشان مجتهد بودند و نیازی به تقلید نداشتند، ولی به طور طبیعی گزارش کار خود را به مراجع قم و نجف و تهران میفرستادند یا خودشان در ملاقاتهایی که داشتند بیان و مطرح میکردند و از رهنمودهای مراجع هم استفاده مینمودند. وقتی امام موسی صدر با یک طلبهای مشورت میکنند که چه باید کرد؟ به طور طبیعی وقتی با مراجعی مثل امام ملاقات میکنند از آنها هم رهنمود میخواهند یا طرحشان را مطرح میکنند. اگر آنها هم نظری دادند که صحیح و مثبت باشد قطعاً میپذیرند. ما در خاطرات دوستان ایشان بارها دیدهایم که اگر در بحثها میدیدند طرفشان حرف حسابی دارد، منصفانه برخورد میکردند و آن را میپذیرفتند. بنابراین، اگر در ملاقات با مراجع هم مطالب خوبی را میشنیدند، به طریق اولی میپذیرفتند.
■ با عنایت به موقعیتی که ایشان در لبنان و جهان اسلام داشتند، چرا جریان ربوده شدن ایشان به وجود آمد؟
در مورد آخرین سفر ایشان به لیبی، همان طور که برادر بسیار عزیزمان، شهید چمران نیز اشاره دارند، این یک مسئله ساده ناشی از حکومت سرهنگ قذافی در لیبی نبود. به نظر من یک توطئۀ جهانی بود که از شوروی سابق تا آمریکای حاضر و رهبری باندهای تبهکار فلسطینیِ همکار با موساد ـ که بعدها ماهیت خود را با عملکردشان در قبال مسئله فلسطین نشان دادند ـ همه در این قضیه درگیر بودند. این مسئله یک توطئه جهانی بود تا ایشان را از صحنه خارج سازند.
البته، مرحوم چمران را نیز، در آن سفر دعوت کرده بودند که ایشان تصمیم میگیرد به این مسافرت نرود. خود امام موسی صدر نیز، با توجه به خصوصیات روحی بیمارگونه و خاص سرهنگ قذافیقصد نداشت که به این مسافرت برود، ولی بعد از وساطت بومدین، رئیس جمهور سابق الجزایر، تصمیم میگیرند که در ماه مبارک رمضان برای حل مشکلات جهان عرب، به ویژه مسئله فلسطین و جنگهای داخلی لبنان به این سفر بروند تا بلکه بتوانند سرهنگ را روشن کنند که حقایق صحنه چگونه است و آن طور نیست که باند تبهکار عرفات و یا دیگران مطرح میکنند.[12] ولی متأسفانه ایشان گویا به این نکته توجه نداشتند که مهمان کسی میشوند که از نظر روحیات و اخلاقیات و شذوذات، رهبر همه این نوع عناصرمنفی میتواند باشد، عناصری مثل عرفات و... . بنابراین، ایشان این سفر را رفتند، ملاقاتها دوستانه نبوده و یا اصلاً انجام نشده و ایشان هم به طور غیر طبیعی مفقود میشوند.
متأسفانه افسرهای حاکم بر لیبی ـ مانند سرگرد جلّود[13] که به ایران هم آمد ـ حاضر نشدند مسئولیت قضیه را بپذیرند و آن را به گردن ایتالیا و کشورهای دیگر انداختند. به نظر من این نوع بازیهای ماکیاولیستی دیگر نمیتواند کارساز باشد و مسئولیت حاکمان لیبی و در رأس آنها، شخص سرهنگ قذافی در این مسئله به هیچ وجه، نه از جانب مردم ایران و لبنان و جهان اسلام فراموش شده است و نه از لحاظ تاریخی فراموش خواهد شد و به نظر من، لکه ننگی است که با دوز و کلکهای سیاسی مرسوم در دنیا نیز نمیتوان آن را پاک کرد.
وقتی که یک آدم بیسر و پایی از اسرائیل یا آمریکا گم و یا دستگیر میشود، دنیا را به آشوب میکشند که آدم ما چه شد، ولی شخصیت برجسته جهانی و مفخر عالم اسلام در عصر ما مثل امام موسی صدر میرود به لیبی و در آنجا ربوده میشود، آن وقت اینها احمقانه میگویند که ایشان شبانه به ایتالیا رفت. مسئله به این سادگی نیست که بگویند مسئله تمام شده است. به هر حال، هم مسئولان سابق دولت قذافی و هم مسئولان فعلی باید پاسخگوی آنچه در آن کشور رخ داده باشند.
■ به نظر شما علت اینکه لیبی مرتکب چنین اقدام غیر انسانی بر ضد امام موسی صدر شد، چیست؟
تشریح این موضوع نیازمند بحث مستقل و مفصلی است و پرداختن به آن ظاهراً در یک گفتوگوی کوتاه مقدور نیست. ولی میتوان اشاره کرد که بخشی از آن مربوط به مسائل داخلی لبنان و بخش دیگر مربوط به اهداف قذافی در منطقه عربی خاورمیانه بود. از سوی دیگر، امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع عرب، حرکتهای سرنوشتساز امام موسی صدر در منطقه را زیر نظر داشتند و چون به عمق موضوع و تأثیر شگرف کارهای امام موسی صدر پی بردند، خیال کردند که با از میان برداشتن رهبری این حرکت، مسئله پایان مییابد. غافل از آن که ریشههای نهضت مقاومت استوار شده بود و آثار آن بعدها روشن کرد که طرح امام موسی صدر برای رهایی شیعیان و همه مردم لبنان، بنیادی بوده است.
لیبی پس از ربودن امام موسی صدر، چون با واکنش عظیمی در لبنان، ایران و عراق روبهرو شد ـ و هنگامی که با سازمان فتح نیز اختلاف پیدا کرد ـ مدعی شد که سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری عرفات در ربوده شدن امام موسی صدر دخالت داشته است. همان طور که بعدها و پس از کشته شدن ابونضالدر عراق، مدعی شد که او امام موسی صدر را در فرودگاه لیبی ربوده است. اما همۀ اینها افسانه بود و خود قذافی مسئول اصلی این تراژدی است. در همان زمان، نشریۀ الثوره، ارگان رسمی ساف، در شمارۀ مورخ 11 دسامبر 1979 میلادی، در مقالهای تحت عنوان «جناب سرهنگ، چرا؟» قذافی را عامل ربودن امام موسی صدر معرفی کرد.
البته، من این موضوع را در مقالهای تحت عنوان «علل ناپدید شدن امام موسی صدر» در یادنامۀ امام موسی صدر ـ صفحه 807 به بعد ـ آوردهام.
باز بیمناسبت نیست در پایان اشاره کنم که عملکرد قذافی در این زمینهها فقط در این دوره پایان نمیپذیرد؛ قذافی با اصرار زیاد شهید فتحی شقاقی، رهبر حرکت جهاد اسلامی فلسطین، را برای حل قضیه کارگران فلسطینی که خود میخواست آنها را از لیبی اخراج کند، به لیبی دعوت کرد ولی به او یادآور شد که محافظین خود را به همراه نبرد؛ چون در لیبی حفاظت کامل به عمل خواهد آمد. پس از ملاقاتی بیثمر، احمد جبرئیل[14] و چند نفر دیگر از رهبران فلسطینی با هواپیمایی عازم دمشق شدند. اما شهید شقاقی بدون حتی یک محافظ به «جزیره مالت» فرستاده شد و در هتلی که متعلق به لیبیاییهاست، سکونت کرد و عصر که برای قدم زدن به بیرون از هتل رفته بود، از سوی گروه ترور موساد که مستقیماً از اسرائیل به جزیرۀ مالت رفته بودند، به شهادت رسید. قذافی مانند حادثه مفقود شدن امام موسی صدر، پاسخی به فلسطینیها نداد که چرا شهید شقاقی را همراه دیگر فلسطینیها به سوریه باز نگرداند و چرا او را تنها به جزیره مالت فرستاد و چه کسی به اسرائیل خبر داد که شهید شقاقی در هتل سرهنگ در مالت سکونت دارد؟ به هر حال، بدون شک مسئول اول و آخر ربوده شدن امام موسی صدر، سرهنگ قذافی و دولت لیبی است و راه روشن شدن حقیقت پیگیری جدی و مستقیم و قاطع ایران و لبنان و دیگر کشورهای عربی و اسلامی است و البته ما را امیدی به سازمانها و کشورهای آزادیخواه! حقوق بشری! غربی نیست.
■ ظاهراً حضرتعالی زمانی که در واتیکان بودید، اقداماتی را درباره پیگیری موضوع اختفای امام موسی صدر انجام دادهاید. اگر امکان دارد در این باره هم توضیح بفرمایید.
من چند ماه بعد از مفقود شدن امام موسی صدر و پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در واتیکان عازم ایتالیا شدم. قبل از عزیمت، به حضور حضرت امام شرفیاب شدم و از ایشان سؤال کردم که اگر پیام خاصی برای پاپ دارند بفرمایند و اگر اجازه میدهند من سلام ایشان را به پاپ ابلاغ کنم. ایشان فرمودند: «حتماً سلام مرا به پاپ برسانید.» و دو نکته را هم فرمودند که ابلاغ و پیگیری کنم. یکی اینکه به پاپ به صراحت بگویم که «ایشان در مسائل جهانی باید در کنار مستضعفین قرار بگیرند، نه در کنار مستکبرین و آمریکا» و البته، من این پیام را همین طور از قول ایشان به پاپ رساندم. مسئله دومی هم که امام تأکید فرمودند تا من پیگیری کنم، مسئله امام موسی صدر بود که از طریق پاپ اقدام کنیم و ببینیم که آیا ایشان اصلاً وارد ایتالیا شدهاند یا نه؟ من هر دو موضوع را در اولین ملاقاتم با عالیجناب پاپ مطرح کردم. در مورد امام موسی صدر جناب پاپ گفتند: «شما موضوع را کتباً درخواست کنید تا ما پیگیری کنیم و نتیجه را به شما اطلاع دهیم.»
من بلافاصله نامهای رسمی، به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در واتیکان، نوشتم و خواست حضرت امام را به طور مستقیم و مکتوب به پاپ منتقل کردم. برخلاف رسم دیپلماسی، حدود دو ماه طول کشید تا پاسخ مکتوب آنها آمد. البته پاسخ آنها در یک کاغذ بدون آرم واتیکان تایپ شده بود و امضا هم نداشت، ولی خب، پاسخ نامۀ من بود که از طریق پست ویژۀ واتیکان به سفارت آورده شد. در آن نامه آمده بود: «در پی درخواست شما، ما مسئله امام موسی صدر را پیگیری کردیم و برای این منظور از طرق متعدد خاص خودمان در بیروت و ایتالیا و دوستان دیگرمان در کشورهای مختلف بهره گرفتیم.» قاعدتاً دوستان دیگرشان علاوه بر کشورهای غربی، آمریکاییها بودند که اطلاعات لازم را در اختیار واتیکان و پاپ قرار میدهند. بعد نوشته بودند که: «با توجه به این بررسیها ما به طور قطع میتوانیم بگوییم که آقای صدر و همراهانشان مطلقاً وارد ایتالیا و رمنشدهاند و ما امیدواریم که ایشان سالم باشند و آزاد بشوند و در این مورد هم به دوستان لیبیایی خود تذکر دوستانه دادهایم.»
خب، این جمله آخر خیلی معنای دیپلماتیک دارد. معنی آن این است که این مطلب کاملاً مربوط به دولت لیبی است و ایشان از آنجا خارج نشدهاند و این تذکر دوستانه را هم آقای پاپ و یا تشکیلاتشان به لیبیاییها دادهاند ـ اصل نامه چون محرمانه است، نشر آن فعلاً مقدور نیست[15] ـ به هر حال، پیگیریهای بعدی نیز توسط دادگاه عالی ایتالیا انجام گرفت که من در جریان آنها بودم و کل پروندۀ دادگاه و حکمی را که در مورد این مسئله صادر شده، ترجمه کردهایم و در جلد دوم ویژهنامه امام موسی صدر آمده است تا دنیا بداند که مسئولیت بر عهده کیست، گرچه بعضی را این امر خوش نیاید.
به هر حال، مسئولیت این قضیه همچنان بر عهدۀ دولت لیبی است و یقیناً امام موسی صدر به ایتالیا وارد نشدهاند. البته، در مورد این مسئله، من با شهید چمران هم صحبت کردم و ایشان به طور تحقیقی و قطعی و یقینی عقیدهشان این بود که امام موسی صدر در لیبی بازداشت شدهاند و هیچ جا نرفتهاند و مسئولیت هم صد در صد بر عهدۀ سرهنگ قذافی و دولت لیبی است.
مطالبی که شهید چمران در مورد این موضوع بیان داشتهاند، مشروح و متعدد است و ما یکی دو نمونه از آن توضیحات و سخنرانیهای منتشر نشده شهید چمران را در یادنامۀ امام موسی صدر آوردیم. مقالات و نوشتههای شهید چمران اولاً، حوادث لبنان را آن طور که بوده برای دوستان ایرانیمان روشن میکند و ثانیاً، شاید نویسندگان جزوۀ «از شاه تا شمعون»[16] که علیه امام موسی صدر نوشتهاند و کسانی که این طور فکر میکنند و همانند چپنماها در مورد امام موسی صدر قضاوت و داوری میکنند، با خواندن این مطالب تاریخی، تغییری در تفکر خودشان به وجود آورند و حقایق را آن طور که هست ارزیابی کنند و اگر هم مایل نبودند، بر عقیده خود استوار بمانند. ولی بدانند که به راه راست نیستند و البته، ما همچنان از خداوند متعال هدایت آنها را خواستاریم.
■ نظر امام خمینی درباره این مسئله چه بود؟ آیا ایشان در این زمینه اقدام خاصی انجام دادند؟
بلی، حضرت امام اقدامات مختلفی انجام دادند، از قبیل تلگراف به بعضی از رؤسای دول عربی، پیگیری امر از طریق وزارت امور خارجه و مسئولین کشور، تعقیب مسئله از طریق پاپ و واتیکان، تجلیل از امام موسی صدر در سخنرانیهای متعدد و ملاقاتها و بازخواست از سرهنگ جلّود که به ایران آمده بود و از همه مهمتر آنکه، وقتی هیئت لیبیایی درخواست کرد که سرهنگ قذافی به ایران بیاید، امام اجازه ندادند و فرمودند: «من عازم قم هستم. اول هم باید قذافی مسئله آقا موسی صدر را روشن سازد.»
این امر نشان میدهد که حضرت امام هم، قذافی را مسئول ربوده شدن امام موسی صدر میدانستند.[17]
■ گاهی برادران لبنانی گله میکنند که مراجع تقلید و علمای بزرگ ایران و به طور کلی، نظام جمهوری اسلامی ایران، در مورد پیگیری قضیه امام موسی صدر اقدام لازم را به عمل نیاوردهاند.
البته سؤال را باید به دو بخش تقسیم کرد. به نظر من، آقایان مراجع تقلید و در طلیعه آنها، امام خمینی اقدامات زیادی کردند؛ هم تلگراف به رؤسای بلاد عربی مخابره کردند، هم به شدت به قذافی اعتراض کردند و هم قطع رابطه را پیشنهاد کردند و یا همان طور که اشاره شد، از طریق پاپ و واتیکان پیگیر موضوع بودند که متأسفانه به نتیجه مطلوب نرسید.
در مورد قطع رابطه که پیشنهاد شخصیتهایی چون شهید آیتالله صدوقی، امام جمعه یزد و دیگران بود، متأسفانه هم دولت موقت کوتاه آمد و در مقابل گروه فشار عملاً کاری انجام نداد و هم برخی دوستان مسئول، کوتاهی کردند که بحث و بررسی این امر نیاز به فرصت دیگری دارد؛ چون شما حادترین سؤال را در پایان توان و نیروی سخن گفتن من مطرح ساختید.
■ یکی از موضوعاتی که شما تسلط بسیار خوبی بر آن دارید، تاریخ زندگی سیاسی و فرهنگی سید جمالالدین اسدآبادی است. در برخی مقالات و یا همایشها مشاهده شده که حضرتعالی تلاشهای امام موسی صدر را ادامه حرکت سید جمال دانستهاید. در صورت امکان درباره این نگاه بیشتر توضیح دهید.
سید جمالالدین اسدآبادی و امام موسی صدر، از لحاظ زمان و مکان و خصوصیات زندگی شخصی، با هم تفاوتهایی داشتند و هر کدام از یک سلسله مزایای طبیعی و اکتسابی برخوردار بودند که در دیگری نبود، ولی اگر از مجموع کارها، رفتارها، برخوردها، اشتغالها، اهتمامها، گرفتاریها، رنجها و مراودههای آنها محوری را انتخاب کنیم، به این نتیجه میرسیم که در مجموعه زندگی این دو سید والامقام و مصلح اجتماعی بزرگ، همانندیهای بسیاری وجود دارد.
هر دو بزرگوار، از خاندان رسالت و سلالۀ امام علی علیه السلام بودند. از نظر اکتسابی، هر دو با فرهنگ اسلامی رشد کردند و تحصیلات هر دو در ایران و نجف بوده و آشنایی آنها با فرهنگ اسلامی و باور عمیق آنها به اصول و مبادی این فرهنگ، سبب شد که پس از آشنایی با فرهنگ جدید، دچار غربزدگی نشده و جذب مظاهر مادی غرب نگردند.
هر دو فلسفه اسلام را میشناختند و از اصول ریشهدار آن آگاه بودند. هر دو، دورۀ تاریخ درخشان تمدن و علوم مسلمانان را در سدههای اول تا چهارم ـ که در اوج ترقی و تمدن قرار داشت ـ مطالعه کرده بودند. سپس، آن دوره را با زمان خود که مسلمانان در نهایت ذلت و خواری میزیستند، میسنجیدند و از خود میپرسیدند چرا مسلمانان بدین روز افتادهاند؟ قرآن مجید میفرماید: «لَنْ یجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا».[18] پس چرا در روزگار ما کشورهای اسلامی، مستعمرۀ غربیها و جولانگاه بیرحمانۀ بیگانگان شده است؟
از یک سو، پیشرفت روزافزون مادی غرب را میدیدند و از سوی دیگر بر جمود و رکود و نادانی مسلمانان تأسف میخوردند. هر دوی آنها مردانی دلسوخته و دردآشنا بودند، و هر دو، درد را به وضوح لمس کرده و در فکر چاره بودند و در راه احیای مجد و عظمت گذشته، تلاش میکردند. هر دو در صدد احیای اصول اساسی دین و دوری آن از پیرایهها و زواید غیر منطقی و خواهان تجدید حیات اسلام و بیداری مسلمانان بودند.
به باور آنها، مسلمانان به واسطه افکار و عقایدی که از نیاکان خود فرا گرفتهاند و به وسیله مسائلی که در ذهن آنان رسوخ کرده، از راه مجد و عظمت و پیشرفت و ترقی دور شدهاند و به هوشیاری و بیداری نیاز دارند تا نهضت علمی ـ فرهنگی جدید خود را آغاز کنند و آنچه را از دست دادهاند، دوباره به دست بیاورند.
از خصوصیات برجستۀ هر دو رهبر و مصلح بزرگ، این است که در اثر آشنایی نزدیک با جامعۀ شیعه و سنی، تفاوت و دوگانگی وضع روحانیت شیعه را با روحانیت اهل تسنن به خوبی درک کرده بودند و میدانستند که متأسفانه سازمان روحانیت سنی، یک نهاد مستقل دور از حکومتها نیست و به همین دلیل، در مقابل قدرتهای استبدادی و استعماری، به علت وابستگی حکومتهایشان، توان و قدرت ایستادگی نتیجهبخشی ندارد و متأسفانه بخش اعظم روحانیت سنی، وابسته به حکومتهایی است که زمامداران آنها را قرنها به عنوان اولیالامر به جامعه و مردم خود معرفی کردهاند. به همین دلیل، آنان از علمای اهل سنت چندان انتظاری نداشتند و برای آغاز اصلاح و حرکت
سراغ آنها نمیرفتند، بلکه به طور مستقیم به سراغ خود مردم و مسلمانان میرفتند.
از سوی دیگر، روحانیت شیعه چنین نبود. روحانیت شیعه یک نهاد مستقل مردمی است و در واقع، یک قدرت ملی به حساب میآید. در طول تاریخ نیز، همواره در کنار مردم و در برابر ظلم حکمرانان بوده است. از این رو، هر دو مصلح برای تحریک جامعه و تودههای مردم، به سراغ علمای شیعه رفته و به آگاهسازی آنها پرداختهاند و این طبقه را بهترین پایگاه برای مبارزه با استبداد و استعمار تشخیص دادهاند.
از همین رو بود که سید جمال حسینی اسدآبادی از میرزایشیرازی، مرجع وقت شیعه، میخواهد که ناصرالدین شاه را از سلطنت خلع کند و در نامۀ تاریخی و مهم خود به میرزا، با اشاره به نقش و تأثیر تعیینکننده رهبری در ایجاد اتحاد حقیقی و دفع استبداد و استعمار مینویسد:
«علما اگرچه از فشار این مرد احمق خائن به شدت انتقاد کردهاند، ولی طوری نیست که بتوانند در یک آن، مقاصد خود را یکی کنند. چون اینها از حیث مایۀ علمی و ریاست و وجهه، بین مردم در یک درجه هستند؛ حاضر نمیشوند بعضی به بعضی دیگر پیوسته و با هم هماهنگ شوند تا یک اتحاد حقیقی و قدرت اجتماعی که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نماید، تولید گردد. هر کس به محور خویش میچرخد و به تنهایی یا با هم مبارزه میکنند. این تشتت آرا علت اصلی تضعیف قدرت و موجب پیشرفت کارهای نامشروع است.»
امام موسی صدر هم چشم امید به مراجع و حوزههای علمیه شیعه داشت و روابط صمیمانه او با مراجع ایران و عراق نشاندهنده این واقعیت است. از سوی دیگر، هر دو رهبر، از واپسماندگی جامعه اسلامی به شدت رنج میبردند. هر دوی آنها مخالف خرافات بودند و هر دوی آنها با عقایدی که عوامالناس قرنها آنها را از اصول اسلام میدانستند، ولی در واقع، مانع پیشرفت مسلمانان بود، مبارزه میکردند. هر دو سید، چارۀ اصلی را در این میدیدند که باید مسلمانان را بیدار کنند.
■ ارزیابی این دو شخصیت از علل ضعف مسلمانان چیست؟
سید جمال یک جا نکتۀ مهمی را مطرح میکند و با اظهار تأسف میگوید: «جمعیت مسلمان در زمان ما دو هزار برابر جمعیت مسلمان در صدر اسلام است. در حالی که آنها آن قدرت بزرگ و قوی بودند، متأسفانه اینها این همه ذلیل و ضعیف هستند.» سپس، سؤال میکند که علت این ضعف و بدبختی چیست؟
سرانجام، سید جمالالدین اظهار امیدواری میکند که «اگر علمای اعلام و پیشوایان قیام به وظایف واجب خود عمل کنند، به زودی، حق بلند خواهد شد و چنان نوری ساطع شود که چشمها را خیره سازد.» سید جمال در رسالۀ «چرا اسلام ضعیف شد؟» به علما تأکید میکند که در راه بهتر ساختن مسلمانان قیام کنند. وی در این رساله، شرکت علما را در بنیانگذاری یک رشته از اصلاحگریها، تنها راه حل مشکلاتی میداند که مسلمانان جهان را در میان گرفته بود.
یکی از تاکتیکها و روشهای اسدآبادی در مبارزات ضد امپریالیستی خود، تشجیع و تشویق کردن رهبران مذهبی بود؛ زیرا او به خوبی دریافته بود که علما بانفوذترین شخصیتها و مقامها در میان مسلمانان، به ویژه مردم ایران و عراق هستند.
بهترین نمونه از درک اسدآبادی در مورد تأثیر علما در مبارزه بر ضد دخالتهای استعماری و سلطهجویانه دولتهای خارجی، نامهای است که درباره امتیاز تنباکو ـ 1890 میلادی/ 1307 قمری ـ به علمای ایرانی مقیم عراق نوشته است و خواستار تحریم آن و برچیدن شرکتهای خارجی از کشورهای اسلامی میشود که نتیجه آن، با تحریم تنباکو در ایران به ظهور میرسد.
امام موسی صدر نیز علت ضعف و انحطاط مسلمانان را در این میداند که مبلغان اسلام نتوانستهاند خود را با دنیای امروز که دنیای نظم و تشکیلات است، هماهنگ سازند.
او در مرکز حوزه علمیه قم در مؤسسهای که فجر امیدی در تاریخ تبلیغات اسلامی به شمار میرفت، در حضور جمعی از علمای بزرگ حوزه قم، در یک سخنرانی مستدل و روشنگر، از لزوم تشکیلات و نظم در سازمان روحانیت سخن گفت[19] و از نبود آن در سازمان روحانیت شیعه به شدت انتقاد کرد. او با بیان دو مقدمه که «اولاً جهان منظم است، پس نمیشود بینظم زندگی کرد» و دوم اینکه «جامعه امروز، سازمانی و تشکیلاتی است و اگر ما بخواهیم بینظم و بیتشکیلات جلو برویم، موفق نمیشویم»، مشاهدات خود را از نظم و تشکیلات دیگران یادآور شد و با تأثر و تأسف فراوان گفت:
«خدا میداند من هر وقت متذکر نوع فعالیتهای مسیحیها میشوم، دلم آتش میگیرد. این مردمی که دینشان رهبانیت است، آن هم به قول قرآن «رَهْبَانِیةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیهِمْ»[20] چطور شد که منظم منظم شدند؟ در مجله لایف ـ Life ـ چاپ آمریکا، خواندم که نوشته بود سازمان و تشکیلات کاتولیکها آن قدر منظم است که از تمام احزاب دنیا، حتی از احزاب سری روسیه هم منظمتر و مجهزتر است.»
امام موسی صدر پس از برشمردن قسمتی از فعالیتهای تبلیغی مسیحیان و تنظیمات بسیار مقتدر کلیسا، با ناراحتی تمام گفت: «در مقابل آنها ما هم هستیم که مثل گوشت قربانی افتادهایم این وسط؛ هر کی بخواهد چنگی از آن میقاپد. ما شیعیان مرتضی علی، مردمی که اسلام را با طاهرترین مسلکش معتقدیم، وضع ما چطور است و تشکیلات ما چیست؟ من چون اینجا نشستهام، آزادم که این حرف را بزنم و اگر در غیر این مؤسسه دارالتبلیغ بود ـ که عرض کردم فجر امید است ـ این حرفها امیدتان را قطع میکرد.»
اسدآبادی هم که به علت سفرهای مکرر به بلاد اسلامی در زمان خلافت عثمانی، به طور عام، علمای جهان اسلام را در نظر داشت و اساساً امر اصلاح را موکول به اصلاح علما و رؤسای دین دانسته و میگوید:
«هرگز اصلاح از برای مسلمانان حاصل نمیشود مگر آنکه رؤسای دین ما، اولاً خود را اصلاح کنند و از علوم و معارف خویش ثمره بردارند و حقیقتاً چون نظر شود، دانسته میشود که این خرابی و تباهی که از برای ما حاصل شده است، این تباهی اولاً در علما و رؤسای دین ما حاصل شده است، پس از آن در سایر سرایت کرده است.»
هر دو مصلح بزرگ، تعالیم اسلام را پیشرفته و معرفتی میدانستند و علت عقبماندگی مسلمانان را در جای دیگر جستوجو میکردند. آنها معتقد بودند «جهان آمادۀ پذیرفتن دعوت اسلامی است» و همین، عنوان سخنرانی دیگری از امام موسی صدر بود که در تهران در یک انجمن دینی ایراد کرد و در پایان همان سخنرانی گفت:
«در خاتمه، مجدداً با نهایت اطمینان عرض میکنم که راه برای ادای واجبات و انجام تکالیف کاملاً باز است. همه و همه هر قدر دور و پرت باشند، برای پذیرفتن و عمل به تعلیمات عالیۀ دین آماده هستند. فطرت آنها هم به دعوت حق کمک میکند. جهان و قوای کون هم یاور حقگویان و حقیقتجویان است. توفیق و رضای خدا همراه است؛ فقط اخلاص و ذوق و ابتکار در اسلوب دعوت و استقامت لازم است؛ «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.»[21]
در همان عصری که اسدآبادی نهضت خود را آغاز کرد، جوامع شرقی و مسلمان، به علل فراوانی در حضیض انحطاط و عقبماندگی بودند و با ضعف و رخوت تمام، در عین تغییر تدریجی بافت سنتیشان، در شرف انحلال و ادغام در نظام سرمایهداری غربی یا شرقی بودند.
متفکرین و متجددین آن عصر که خواهان تغییر وضع موجود و نوسازی و اصلاح بودند، در برخورد با این جریان، دو گروه شدند: یکی جریان تجددخواهی و متجددین غربگرا که علیرغم وجود طیفهای وسیع داخلی بین آنها، همگی خواهان پیروی از تمدن غرب بودند. از میان آنها میتوان از ملکمخان، آخوندزاده، طالبوف، سپهسالار و تقیزاده در ایران و سِر سید احمد خان در هند و طهطاوی، شبلی شمبل و طه حسین در مصر و جهان عرب نام برد که با تأثیرپذیری از جهانبینی غرب، خواهان تفکیک دین از سیاست و پیروی کامل از روش غرب بودند و آن را تنها راه رهایی و پیشرفت ملتهای مشرق زمین معرفی میکردند.
جریان دوم، جریان اصلاحطلبی دینی و احیای تفکر اسلامی بود که طی آن، مصلحان دین خواهان تغییرات و اصلاحات از راه دین بودند و سید جمالالدین اسدآبادی نخستین عنصر باشهامتی بود که توانست نهضت و جریان اصلاحطلبی دینی را در جهان اسلام آغاز و رهبری کند و کسانی چون شیخ محمد عبده،[22] عبدالرحمن کواکبی[23] و رشید رضا درخشانترین و بعدها، حسن البنا، ابوالاعلی مودودی،[24] اقبال لاهوری، امام موسی صدر، دکتر علی شریعتی و برجستهترین آنها امام خمینی از این زمره هستند که پیوند دین و سیاست را مبنای مبارزه سیاسی و اصلاحطلبانه خود قرار دادند.
البته، سید جمالالدین فعالیت مبارزاتی خود را از کشورهای مختلف اسلامی یعنی ایران، افغانستان، هند، مصر، ترکیه و عراق آغاز کرد و به کالبد نیمهجان جامعۀ اسلامی روح دمید و به حرکت واداشت. ولی امام صدر برای پیشبرد اهداف سیاسی و اصلاحی خود، شرایط حاکم بر ایران و عراق را مساعد ندید و پایگاه حرکت خویش را لبنان قرار داد و در میان فقر و فشار و مصیبتها و مشکلات موجود در لبنان، توانست شیعیان را که محرومترین و عقبماندهترین طوایف لبنان به شمار میرفتند، سازماندهی کند و در تشکیلاتی بنیادین، متمرکز سازد و به آنها عزت و قدرت ببخشد و در مقابلِ هیئت حاکمه ارتجاعی وابسته و اسرائیل جبّار ـ که دشمن اصلی مسلمانان در منطقه است ـ در شیعیان روح تازه بدمد. نتیجه و ثمرۀ کوشش و فداکاری و جانبازی وی آن بود که در مبارزات مسلحانه حزبالله در جنوب لبنان و جنگ 33 روزه، شاهد آن بودیم.
حرکت اسلامی امروز لبنان واقعاً انقلابی است که از حرکة المحرومین و أمل شروع شده که هر دو را امام موسی صدر پایهگذاری کرد و قدرت و عزت بخشید و جوانان برومند را به عرصه کارزار دشمن وارد کرد.
سید جمالالدین بیشتر ایام عمر خود را به قصد ایجاد انقلاب یا اصلاح از بالا، در ارتباط با زمامداران و سران دولتهای کشورهای اسلامی گذراند، اما هیچگاه از مواضع نوخواهانه و انقلابی خود عدول نکرد و به طور روزافزون با تکیه بر اقشار متوسط و فرودست و بخشی از علما و تودۀ مردم، بر ضد استعمارگران و مزدوران آنان موضع گرفت. او در آخرین نامهاش به هممسلکهای ایرانی از زندان باب عالی استانبول، پس از انتقاد از خود مبنی بر اینکه «ای کاش من تمام تخم افکار خود را به جای فاسد کردن در شورهزار سلطنتِ این زمین کویر در مزرعه مستعدِ کارِ ملت کاشته بودم»، خطاب به دوستان و پیروان ایرانی خود مینویسد: «بنیاد حکومت مطلقه، منعدم شدنی است. شماها تا میتوانید در خرابی اساسِ حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت و ایرانی سد سدیده گردیده، کوشش کنید.»
امام موسی صدر وقتی وارد لبنان شد و دید که شیعیان نیازهای فراوانی دارند و نسبت به طوایف دیگر، عقب ماندهاند، در اندک مدتی، با شخصیتهای شیعه و غیر شیعه و رجال لبنان و رهبران احزاب و مذاهب آشنا شد و رفته رفته، دایره فعالیت خود را گسترش داد.
امام صدر با شهرت و نفوذ روزافزونی که در سطح بالا در بین تودهها و رجال سیاسی و روحانی پیدا کرده بود و با دوستی با رئیس جمهور وقت و تماس با بسیاری از پیشوایان مسیحی لبنان، موفق شد مجلسی به نام: المجلس الاسلامی الشیعی الاعلی در طراز المجلس الاسلامی الاعلای اهل سنت تأسیس کند که به ریاست این مجلس هم برگزیده شد. اما شخصیت و شهرت و موفقیت او مافوق این سمتها بود. وی به عنوان امام الشیعه در بیشتر کشورهای عربی شناخته میشد. البته او به اکثر این کشورها رفته و سفرهایی هم به اروپا و شوروی کرده بود. همه تلاشهای او برای احقاق حق محرومین جوامع اسلامی، به ویژه لبنان بود.
■ آیا تقریب مذاهب و یا وحدت اسلامی را هم میتوان فصل مشترک دیگری در اندیشه و روش آنان دانست؟
اتفاقاً یکی دیگر از ویژگیهای سید جمال این بود که خواهان وحدت اسلام و اتحاد مسلمین بود. از آنجا که سید ریشه و اساس مشکلات و مسائل ملل شرقی را در استبداد داخلی و استعمار خارجی یافته بود، پادزهر و راه حل این مشکل سیاسی را در وحدت ملل مظلوم شرق میدید. به این جهت بر وحدت اسلامی در مقابله و مبارزه با دو عامل فوق تأکید میکرد.
امام موسی صدر نیز، خواهان وحدت اسلامی در سطح جهانی بود و اگر ایشان به اهدافش نزدیک میشد، شاید کشورهای عربی ـ اسلامی، دیگر این مرز بسته را نداشتند و با یکدیگر متحد میشدند.
این مرد جاذبۀ معنوی بسیار نیرومندی داشت، به طوری که میتوانست با این جاذبه به راحتی، عقاید خود را به دیگران منتقل کند. اگر این جاذبۀ فوقالعاده را با آن حسن نیت و خلوص و آن دید وسیع سیاسی و جهانی تلفیق کنیم، نتیجه بسیار درخشانی به دست میآید که البته، برای دشمنان داخلی و خارجی اسلام و مسلمانان خوشایند نبود، هر دو سید بزرگوار میدانستند که آغاز اقتدار مسلمین و تولد دوبارۀ جهان اسلام بیش از هر چیز در گرو همین وحدت اسلامی است. آرمان آنها و بلکه آرمان تمام مصلحان اسلامی، تولد دوبارۀ جهان اسلام بود.
■ آیا در کار تشکیلاتی هم شباهتی دارند؟
هر دو مصلح بزرگ به اهمیت کار و مشکلات مبارزۀ خود واقف بودند و میدانستند در چه راه دشواری با آن همه پیچ و خمهای فرساینده، گام نهادهاند ولی هرگز حاضر نشدند که به دلیل مشکلات از هدف و آرمان خود دور شوند.
هر دو سید سازماندهندۀ کوشا و ارگانیزاتور پرکاری بودند و همان طور که دیدیم، سید جمال با تشکیل حزب الوطنی الحرّ طبقه رنجدیده مصر را گرد آورد و امام موسی صدر نیز، با تأسیس حرکة المحرومین در لبنان، به شیعیان آن دیار روح تازهای دمید و شخصیت فکری و اجتماعی و سیاسی آنها را به کلی تغییر داد.
ولی متأسفانه میدانیم که هر دو بزرگوار با توطئه دشمنان خارجی و به دست دشمنان داخلی و مزدوران وابسته به استعمار و امپریالیسم، با وضعیت ناگوار و دردناک مشترکی روبهرو شدند.
سید جمال در سرای سلطان عثمانی به شهادت رسید و نخست، مظلومانه در مقبرهای گمنام در استانبول به خاک سپرده شد و بعدها، استخوانهای او به «کابل» انتقال یافت و امام موسی صدر هم در لیبی توسط سرهنگ قذافی ربوده شد.
■ امام موسی صدر تا چه اندازه با زندگی و افکار سید جمال آشنا بود؟
به طور مشخص صحبتی پیش نیامد که بنده بتوانم آن را مطرح کنم اما اطلاعات ایشان درباره تاریخ و از جمله تاریخ معاصر خوب بود. نمیشد فردی مثل ایشان خودش را در معرض تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و جهانی قرار دهد و از تاریخ تحولات جهان یا زندگی سید جمال اطلاعاتی نداشته باشد و یا از تجربههای گذشته استفاده نکند. سید جمال در آخرین نامهاش مینویسد که در شورهزار سلطنت بذری کاشت که به نتیجه نرسید، اما امام موسی صدر در مزرعه مردم بذر کاشتند و البته، با شورهزار سلطنتها و حکومتها هم بیارتباط نبودند.
■ در پایان این گفتگو میخواهم درباره دو نفر از نزدیکان امام موسی صدر بپرسم. ابتدا دربارۀ شهید چمران و رابطه او با امام موسی صدر بگویید و بفرمایید که رابطه شما با ایشان از کجا آغاز شد و چگونه تداوم یافت؟
درباره سابقه آشنایی و رابطه امام موسی صدر با شهید چمران، من اطلاعات دقیقی ندارم. خود شهید چمران در بعضی از نامهها یا گزارشهای چاپ شده خود به آن اشارتهایی دارد. در نامههای باقیمانده از ایشان روشن میشود که چقدر صادقانه، مخلصانه و عاشقانه به امام موسی صدر و راه و روش او ایمان و علاقه دارد.
اگر امام موسی صدر در لبنان نبود، شهید چمران بسیار بعید بود که فضای وسیع دنیای غرب را که میدان کار و عمل بود، ترک کند و خود را در یک منطقه کوچک پرحادثه محصور بدارد. گرچه میدانیم این منطقه کوچک برای او یک دنیای بزرگ محسوب میشد و میتوانست در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی فعال باشد.
شایستگی شهید چمران در پیشبرد مسائل مختلف، از جمله در امور حرکة المحرومین و سازمان أمل، نشانگر ماهیت چمران است.
اما آشنایی من با شهید چمران، به دوران دانشجویی وی در تهران و حضور دائم در مسجد هدایت و جلسات انجمنهای اسلامی دانشجویان برمیگردد که حقیر از قم میآمدم و مشتاقانه در آن جلسات شرکت میکردم. اغلب، شبهای جمعه که از مسجد هدایت و درس تفسیر قرآن آیتالله طالقانی فارغ میشدیم، همراه ایشان و دیگر دوستان همفکرشان مانند: دکتر ابراهیم یزدی (دبیر کل نهضت آزادی)، مهندس علیاکبر طاهری (مترجم محترم قرآن)، مهندس حسن عربزاده (عضو نهضت آزادی) و دیگران، به منزل مرحوم آقای سید مهدی رضوی قمی که خانه وسیعی در شمیران، خیابان «مقصود بیک» داشت، میرفتیم که کسان دیگری مانند استاد جلالالدین آشتیانی (استاد برجسته فلسفه) هم در آنجا حضور مییافتند و جلسات پرباری بود. البته، مرحوم سید محمدباقر رضوی، یکی از فرزندان مرحوم رضوی قمی چون دانشجو بود، بانی خیر حضور ما در آن مجلس و محفل بود. سه اتاق دانشجویی در قسمت ورودی باغ مرحوم رضوی قمی پاتوق ما و دیگر دوستان بود که یکی از آنها، شهید مصطفی چمران بود.
■ آیا با چمران پس از پیروزی انقلاب هم دیداری داشتید؟
علاوه بر دیدارهای مکرر شهید چمران در لبنان، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و برگشت ایشان به تهران، بارها و بارها، چه در دوران نمایندگی مجلس و چه در دوران وزارت دفاع و بعد از آن ـ که همه چیز را ترک کرد و به جبهه رفت ـ با شهید چمران ملاقات و دیدار داشتم که بخشی از خاطرات آن دوران را پس از شهادت ایشان در روزنامۀ اطلاعات منتشر ساختم و در مجموعه خاطرات مستند ـ حدیث روزگار ـ مربوط به شخصیتهایی چون: مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس عزتالله سحابی و شهید دکتر کاظم سامی آوردهام که خوشبختانه اخیراً منتشر شده است.
■ آخرین سؤال اینکه آیا از حاج آقا رضا صدر و ویژگیهای او هم خاطرهای دارید؟ به هر حال، ایشان جدا از اینکه برادر امام موسی صدر بودند از برجستگیهای علمی و اخلاقی فراوانی نیز برخوردار بودند.
ویژگیهای علمی ـ اخلاقی آیتالله سید رضا صدر یکی دو تا نیست و طبعاً نمیتوان در پاسخ یک سؤال، آن هم در مصاحبهای مربوط به شخصیتی دیگر، همه آنها را عنوان و مطرح ساخت ولی در کل میتوان اشاره کرد که آیتالله سید رضا صدر یکی از علمای برجسته و فرهیخته و آگاه و جامع الاطراف حوزه قم بودند که در صفا و صداقت و پاکی و بیاعتنایی به دنیا و القاب و عناوین حوزوی و... بینظیر بودند.
ایشان در هر شب پنجشنبه، در همان منزل پدری، درس اخلاق داشت و شاید صدها نفر از طلاب در آن شرکت میکردند و حضور مییافتند. مباحث مطرحشده در این جلسات عمدتاً اخلاقی بود و طبعاً، ضمائم علمی، حدیثی، تفسیری، اجتماعی و سیاسی هم داشت. تکمیلشده این مباحث بعدها تحت عنوان مباحث شبهای پنجشنبه به شکل کتابهای مستقل و متعددی چاپ و منتشر شد و هنوز هم آن کتابها توسط حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای سید باقر خسروشاهی، داماد معظمله، از طریق «بوستان کتاب» قم تجدید چاپ میشود و در اختیار عموم قرار میگیرد.
بیمناسبت نیست به یک خاطره جالب درباره ماجرایی که اتفاق افتاد، اشارهای داشته باشم.
حقیر به علت جنب و جوش طلبگی در دوران جوانی، برای مبارزه با فعالیتهای بهائیگری در ایران با استناد به فتوای تحریم هرگونه معامله با بهائیان، که توسط آیتالله بروجردی صادر شده بود، طی اعلامیّه مشروحی در رمضان المبارک 1377 قمری، به اعلام تحریم پپسی کولا پرداختم که بعدها انعکاس وسیعی در سراسر ایران یافت.
البته، تا آن زمان سابقه نداشت طلبۀ جوانی ـ حدود 20 سال ـ در معقولات! دخالت کند و با استناد به فتاوی و اقوال علما، به تحریم معامله با بهائیان حتی با تعیین موضوع ـ که در شأن فقیه نیست ـ اقدام کند.
طبعاً، این اعلامیه چون از حوزه منتشر شده بود، همه یا اغلب علما و فضلا از موضوع و محتوای آن آگاهی داشتند و نظراتی نوعاً مثبت و گاهی منفی در مورد آن ابراز میشد.
یک روز پنجشنبه، در همان جلسه فضلایی بیت صدر، آیتالله سید رضا صدر با لحن و صدای خاص خود، بر من اعتراض کردند که چرا اعلامیه تحریم منتشر ساختهام و در همان جمع استدلال کردند که وقتی اعلامیۀ تحریمی به نام حوزه علمیه قم منتشر میشود، باید مانند اعلامیه تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی، با اثر قاطع و مثبت در میان مردم روبهرو شود. و مسئله پپسی کولا معلوم نیست که نتیجه مثبتی داشته باشد و مورد قبول مردم قرار گیرد.
بنده در پاسخ با توضیح عرض کردم که مرحوم میرزای شیرازی یک مرجع تقلید بود و طبعاً اعلامیه تحریمیۀ ایشان باید آن اثر خاص را داشته باشد ولی اعلامیه یک طلبه، آن هم با استناد به اقوال و آراء علمای دیگر، بیتردید آن اثر را نخواهد داشت اما بیان حقیقت و یا به اصطلاح، امر به معروف و نهی از منکر، نیازی به ابراز نظر مستقیم مراجع و علمای بزرگ ندارد. هر کسی که مقدورش باشد باید به نوبۀ خود اقدام کند و بنده چنین تشخیص دادم که این اعلامیه را چاپ کنم که اگر اثری داشت، مربوط به حوزه علمیه خواهد بود و اگر با واکنش مثبت مردم روبهرو نشد، اقدام یک طلبه کوچک بوده که تأثیرگذار نبوده است و به حیثیت و مقام کل حوزه لطمهای نمیخورد.
آیتالله صدر با بیانات حقیر قانع نشد و بنده با اعتراض ایشان دست از حرف خود برنداشتم و جلسه با نزدیک شدن به اذان مغرب و نیز توزیع چای بین حضار پایان یافت.
اتفاقاً تابستان فرا رسید و من به تبریزرفتم، در آنجا دیدم که بقالیها نوعاً پپسی کولا نمیآورند و نمیفروشند و این موجب دلگرمی من شد. از شهرهای دیگر هم خبر رسید که اعلامیه تأثیر مثبتی داشته است. مثلاً در مشهد مقدس این اعلامیه را که برای آیتالله سید علی خامنهای فرستاده بودم، توسط ایشان توزیع و پخش شد که باز با پاسخ مثبت روبهرو شده بود (شرح آن را در خاطرات مستند درباره آیتالله خامنهای، که قرار بود منتشر گردد، آوردهام) و همین طور اصفهان، شیراز، یزد، کرمان، کاشان و شهرهای آذربایجان.
... تابستان به پایان رسید و من به قم برگشتم و با اشتیاق در جلسه غروبیۀ بیت صدر حضور یافتم. در جلسه دوم یا سوم که تعداد حضار از فضلا زیاد بود، پس از تعارفات معمول، ناگهان آیتالله سید رضا صدرباز با همان لحن و صوت و صدای بلند گفت:
«آقای خسروشاهی، من یک عذرخواهی به شما بدهکارم!» همه دقت کردند. من که به عنوان نوجوانی در یک محفل فضلایی اساتید شرکت میکردم، با تعجب عرض کردم قربان، چه عذرخواهی؟
آیتالله سید رضا صدر گفت: «من دو سه ماه قبل در همین جلسه و با حضور همین آقایان با لحن تندی به جنابعالی اعتراض کردم که چرا اعلامیه تحریم پپسی کولا را چاپ کردهاید و جنابعالی با نجابتذاتی توضیحاتی دادید که من نپذیرفتم. اما امروز، میخواهم ضمن عذرخواهی اعلام کنم که الحمدلله آن اعلامیه شما طبق اطلاعاتی که بر من رسیده، تأثیر بسیاری در نقاط مختلف کشور داشته است و علاوه بر آن اطلاعات، من شخصاً در دماوند و اوشان فشم ـ اطراف تهران ـ و در خود تهران، عمداً به چند مغازه بقالی و محل توزیع نوشابهها میرفتم و از پپسی کولا میپرسیدم که چرا ندارند. همه آنها، که هر کدام در گوشهای از شهری بودند، با اتفاق گفتند: آقا، مگر نمیدانید که حوزه علمیه قم آن را تحریم کرده است؟ پس از آنکه آن اعلامیه به دست ما رسید، از آوردن و فروختن پپسی کولا خودداری کردهایم. در واقع، من به علم الیقین رسیدم که نیت شما خالص بوده و اثر بسیار مثبتی در این امر از خود به یادگار گذاشته است و باید بگویم: «جزاکم الله عن الاسلام خیر الجزاء.»
بعضی دیگر از آقایان محترم هم مطلب فوق را تأیید کرده و اعلام داشتند در تابستان به شهرهایی که رفته بودند، از پپسی کولا در آن شهرها خبری نبوده است.
حقیر در آن جلسه بسیار شرمنده شدم، به ویژه که لحن عذرخواهی آیتالله سید رضا صدر خیلی صادقانه و متواضعانه بود و واقعاً بنده را شرمنده ساخت. البته ثابت پاسال، سرمایهدار بهائی که پپسی کولا را هم تولید و توزیع میکرد، طبق اسناد ساواک، خیلی تلاش کرده بود که از آثار منفی این اعلامیه بکاهد ولی موفق نشده بود.
■ از همکاری و لطف حضرتعالی سپاسگزارم.
[1]. این بیمارستان با تلاش امام صدر و کمک خیرین به نام الزهرا (سلام الله علیها) ساخته شد و همچنان فعالیت خود را ادامه میدهد.
[2]. حسین قطیش از روزنامهنگاران سرشناس لبنان و مرتبط با امام موسی صدر بود.
[3]. تل زعتر نام منطقهای است که تحت کنترل نیروهای فلسطینی بود و در جریان جنگهای داخلی لبنان با حمله نیروهای راستگرای مسیحی مواجه شد. برخی سازمانهای چپگرای فلسطینی، این حمله و سقوط تل زعتر را ناشی از حمایت نکردن شهید مصطفی چمران و نیروهای تحت امرش دانستند. شهید چمران در چند کتاب و دستنوشته خود از جمله کتاب گزارشی از لبنان که در سال 1363 از سوی انتشارات قلم منتشر شده، اصل ماجرا را توضیح داده است.
[4]. متن نامه را در بخش اسناد کتاب ملاحظه نمایید.
[5]. روستای طیبه در یکی از مناطق مرزی لبنان و فلسطین اشغالی واقع شده است. روز 30/3/1977 میلادی نیروهای اسرائیلی با همکاری مزدوران وابسته به خود و حمایت نیروی هوایی از سه محور به این روستا حمله کردند. نیروهای جنبش أمل با فرماندهی دکتر مصطفی چمران تنها نیرویی بودند که مقابل دشمن صهیونیستی مقاومت کردند. نبرد طیبه از آن جهت اهمیت دارد که نیروهای أمل با کمترین امکانات نظامی و تنها با در اختیار داشتن تعدادی تفنگ سبک و نیمه سنگین چند روز مقاومت کردند و سرانجام، موفق به عقب راندن نیروهای متجاوز اسرائیلی شدند. نیروهای أمل در این عملیات موفق به شکار تانکهای صهیونیستی و گرفتن غنائم از آنان شدند که از اولین عملیاتهای موفق مقاومت در برابر نیروهای اسرائیلی به شمار میآید. نبرد طیبه موجی از خودباوری و شادی میان مردم جنوب ایجاد کرد. شهدای این عملیات عبارت بودند از: محمد احمد الموسوی، محمدرضا الشامی، علی محمود الموسوی و محمد الحسینی.
[6]. کامل اسعد از شخصیتهای سرشناس شیعۀ لبنان و یکی از نمایندگان پارلمان بود که در مقاطعی از دهه 60 و 70 میلادی به ریاست پارلمان هم رسید. او که از فئودالهای بزرگ لبنان به شمار میآمد در حمایت کامل رژیم شاه قرار داشت. کامل اسعد از مخالفان امام موسی صدر بود و در این کار از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. در سوابق وی نقل شده است که وقتی مردم محروم جنوب از او خواستند تا آنان را در ساختن مدرسه یاری کند به آنان گفته بود فرزند من درس خوانده و سواد دارد و دیگر نیازی به تحصیل فرزندان شما نیست.
[7]. اولین رئیس جمهوری اسلامی ایران که در تاریخ 31/3/1360 شمسی با رأی عدم کفایت سیاسی از سوی مجلس شورای اسلامی عزل شد.
[8]. برای اطلاع بیشتر به کتاب یادنامۀ امام موسی صدر از انتشارات مؤسسه فرهنگی ـ تحقیقاتی امام موسی صدر مراجعه شود.
[9]. این سخنرانی در تاریخ هفتم مهرماه 1344 شمسی ایراد شد و متن کامل آن در کتاب «نای و نی» از انتشارات مؤسسه فرهنگی ـ تحقیقاتی امام موسی صدر به چاپ رسیده است و در این کتابهم، در بخش پیوستها، نقل میشود.
[10]. نمونهای از این مکاتبات در بخش اسناد کتاب آمده است.
[11]. این مقاله با عنوان «ندای انبیاء» در اول شهریور 1357 شمسی ـ 23/8/1978 میلادی ـ در روزنامۀ لوموند فرانسه منتشر شد.
[12]. قذافی با توزیع پول و امکانات گسترده میان شماری از گروههای فلسطینی چپگرا و برخی گروههای لبنانی، به طور مستقیم در آتشافروزی و گسترش جنگهای داخلی لبنان ایفای نقش میکرد و تلاش داشت تا نفوذ خود را در لبنان افزایش دهد.
[13]. سرگرد جلود سالها دومین مقام لیبی و نزدیکترین چهرۀ سیاسی و نظامی به قذافی بود. او در سالهای اخیر مورد غضب واقع و از قدرت عزل شد.
[14]. احمد جبرئیل، دبیر کل جبهه خلق برای آزادی فلسطین ـ فرماندهی کل ـ از چهرههای چپگرای فلسطین است.
[15]. متن نامه اینجانب به عالیجناب پاپ چون محرمانه نیست و همچنین گزارش امر به امام خمینی، در بخش اسناد کتاب آمده است.
[16]. این جزوه پیش از پیروزی انقلاب به وسیله مخالفان ایرانی امام صدر در لبنان که مدعی انقلابیگری بودند و بیشتر با گروههای چپگرا و مارکسیست فلسطینی ارتباط داشتند، تهیه و توزیع شد.
[17]. متن کامل دیدگاههای امام خمینی در این باره، در یادنامهامام موسی صدرآمده است.
[18]. خداوند هیچگاه برای سلطه کافران بر مؤمنان راهی باز نخواهد کرد. سوره نساء، آیه 141.
19. متن کامل این سخنرانی در بخش پیوستها آمده است.
[20]. رهبانیت بدعتی بود که آنها بر خود قرار دادند و ما چنین چیزی بر آنها ننوشتیم. سورۀ حدید، آیه 27.
[21]. کسانی که در راه ما (خدا) جهاد میکنند، آنها را به راه درست هدایت میکنیم و به درستی که خداوند با نیکوکاران است. سوره عنکبوت، آیه 69.
[22]. روحانی برجسته و اصلاحگر مصری و از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی.
[23]. سیاستمدار، مبارز و انقلابی سوری که تألیفاتی نیز در حوزۀ اندیشه سیاسی دارد.
[24]. نویسنده و متفکر اسلامگرا با مشی اصلاحگری در هند و پاکستان. وی مؤسس جماعت اسلامی و دوست نزدیک اقبال لاهوری بود.