- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره تاریخ نگاری معاصر و کودتای 28 مرداد
- پیوست ها
-
پیوست (1): سندی درباره کودتا
پیوست شماره 1
«سندی درباره کودتا»
در یکی از دیدارهایی که همراه برادر گرامی حجت الاسلام علی حجتی کرمانی، پس از کودتای 28 مرداد، با آیتالله کاشانی در منزل معظم له در «پامنار» داشتیم، ایشان ضمن گله و شکایت از ظلم و ستم ملیگرایان نسبت به وی، به ویژه در متهم ساختن ایشان به انگلیسی بودن!، گفتند: «این زندگی من است که میبینید! یک منزل مخروبه قدیمی و مقداری قرض... حتی تلفن مرا چون بدهی آن را نتوانستهام بپردازم، اخیراً قطع کردهاند، آن وقت من انگلیسی هستم و این آقایان ملی!، آزاد همراه با زندگی خوب و مرفّه».
... بعد که ناراحتی ما را دیدند، موضوع را عوض کرده و به شوخی گفتند: «بیسواد! ناراحت نشوید! عوضش من شبها با طیّ الارض به لندن، پیش ملکه انگلیس میروم که شوهر ندارد! و صبحها برمیگردم!»!
پس از این شوخی، من گفتم: شما چرا در جریان کودتا به دکتر مصدق کمک نکردید؟ بالأخره کودتاچیان که بهتر از او نبودند و با خانهنشین نمودن حضرتعالی، ظلم پیشینیان را هم تکمیل کردند.
مرحوم آیتالله کاشانی گفتند: من در جریان 30 تیر، به شاه هشدار دادم و اخطار کردم که اگر قوام نرود و مصدق برنگردد، با شخص او مبارزه خواهم کرد و در آن ایام چون من تضعیف نشده بودم، توانستم قوام السلطنه را برکنار و مجدداً دکتر مصدق را بر سر کار بیاورم، اما در این جریان، من پیشاپیش توسط همین دکتر مصدق و یاران خانهنشین شده بودم... با این حال، آخرین هشدارم را به طور کتبی قبل از آغاز کودتا برای وی فرستادم، اما او جواب مساعد نداد و در واقع با این کار خود، به کودتاچیان کمک کرد... او مرد مبارزه با کودتاچیان نبود و این بیشتر به اشرافزاده بودن او مربوط میشود...»
این هشدار کتبی که آیتالله کاشانی به آن اشاره کردند، در واقع همان سندی است که بعدها منتشر شد ولی تاریخنویسان معاصر، با استناد به این امر که گویا در آن تاریخ «ناصرخان قشقایی» در تهران نبوده است تا از طرف ایشان به نزد دکتر مصدق برود، در اصالت آن نامه، تردید کردهاند ولی به این نکته توجه نشده است که اگر ناصرخان در آن ایام در تهران نبوده، این دلیل بر عدم صدور و ارسال نامه توسط آیتالله کاشانی به دکتر مصدق نمیتواند باشد؛ زیرا که آیتالله کاشانی با توجه به علاقه و روابط! دوستانه مصدق با خاندان قشقاییها! فکر کرده او را برای ایجاد یک تفاهم مجدد، به نزد دکتر مصدق بفرستد... و طبیعی است وقتی انسان در نامهای نام کسی را مینویسد ضرورتی نمیبیند که نخست تحقیق کند که آیا آن شخص هم اکنون در محل هست یا نه؟... به ویژه که آن آقایان اغلب در تهران بودند... و اینکه در آن ایام بحرانی، هم ناصرخان و هم خسروخان به کوههای فارس مراجعت کرده و به خاطرهنویسی! و استراحت پرداخته باشند، خود نشاندهنده اینست که «یاران مصدق» هم پیشاپیش از حادثه خبر داشته و صحنه را ترک کردهاند!
سندی که با امضای آیتالله کاشانی موجود است، به خوبی نشان میدهد عدم مقاومت مردم در قبال قیام اوباش و تبدیل آن به یک کودتای موفق، ناشی از خیانت عدهای و ضعف و ناتوانی و خودخواهی و خودمحوری عدهای دیگر بوده است.
این سند، بسیاری از حدس و گمانها را باطل میسازد و در ارزیابی واقعیتها و روشن نمودن ماهیت افراد، ما را یاری میبخشد. متن نامه و پاسخ آن، چنین است:
«حضرت نخست وزیر معظم جناب آقای دکتر مصدق دام اقباله
عرض میشود گرچه امکانی برای عرایضم نمانده ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علیرغم غرضورزیها و بوق و کرنای تبلیغات، شما خودتان بهتر از هر کسی میدانید که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقای آن مایل نیستید. از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازیهای اخیر، بر من مسلم است که میخواهید مانند سیام تیر کذایی یکبار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنیدید و مرا لکه حیض کردید، خانهام را سنگ باران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را، که ترس داشتید شما را ببرد، بستید و حالا نه مجلسی هست و نه تکیهگاهی برای این ملت گذاشتهاید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگاهداشته بودم با لطایف الحیل خارج کردید و حالا همانطور که واضح بوده درصدد به اصطلاح کودتا است. اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقبنشینی کنید و به ظاهر «قهرمان زمان» بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همانطور که در آخرین ملاقاتم در دزاشیب به شما گفتم و به هندرسن هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسیها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی میخواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید، این نامه من سندی است در تاریخ ملت ایران که من شما را با وجود همه بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا به وسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد. اگر به راستی در این فکر اشتباه میکنم با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت میفرستم، خدا به همه رحم بفرماید. ایام به کام باد.
سید ابوالقاسم کاشانی»
ولی پاسخ نامه چنین است: «27 مرداد مرقومه حضرت آقا به وسیله آقای حسن آقای سالمی زیارت شد، اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم. و السلام. دکتر محمد مصدق.»
* * *
برای کسانی که وقایع و حوادث داخلی و خارجی ایران را در دوره زمامداری دکتر مصدق مطالعه کردهاند سند فوق نیاز به هیچگونه توضیحی ندارد، نامه انعکاسی است از آنچه روی داده و انتظاری است بر آنچه باید با 28 مرداد پیش آید، اما اشاره به چند نکته کلی برای آگاهی بیشتر نسل جوان ضروری است:
1ـ آیتالله کاشانی به رسالت و پیام خود آگاه بود. در آن روزهای پرآشوب احساسات درونی بر او اثر نگذاشته و با تمام دشواری که نوشتن چنین نامهای داشته به خوبی از عهده آن برآمده است و به قول خودش صلاح دین و ملت انگیزه آن گردیده. آیتالله کاشانی در مقابل جهات شخصی «غرضورزیها، بوق و کرنا، تبلیغات دولتی، لکه حیض شدن، سنگباران خانه و بازداشت شدن یاران و فرزندان» جهت عمومی را در درون خود فائق دیده و این از خصائص ایمان و نشانههای تربیتیافتگان مکتب اسلام است که در لحظات حساس ظاهر میشود و به صورت ادعا باقی نمیماند.
2ـ آیتالله کاشانی معتقد است که مصدق تمایل به ادامه نخست وزیری ندارد، ولی علاقمند است که به شکل یک قهرمان میدان را ترک کند. اعتقاد آیتالله کاشانی بر این امر که به صراحت در نامه آمده، مبتنی بر سابقه نمایندگی مصدق و سخنرانیهای او و جریان 30 تیر و نتیجهگیری از یک بینش دقیق است. دکتر مصدق توانایی اجرای کارهای مهم را، به خصوص از اینکه در معرض اتهام قرار بگیرد، نداشت ولی در لباس یک نماینده اقلیت خوب انتقاد میکرد، او به آن دسته از اطرافیان ارج میگذاشت که حرف او را ولو ناصواب تأیید نمایند و تکرار کنند ولی از خود ابتکار نداشته باشند و بنابراین بر دستهای اتکاء کرد که کمک به قهرمان ماندن او میکردند. آیتالله کاشانی و همراهان همگام او به همین دلیل اگر انتقادی هم از مصدق میکردند در ادامه کار او را تأیید مینمودند و از این حیث کوچکترین بهانهای به او نمیدادند.
3ـ گفته میشود که آیتالله کاشانی در نخست وزیر شدن زاهدی او را حمایت کرده ولی این نامه عکس آن را محرز میسازد و این اتهام را از او دور مینماید: «زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگاهداشته بودم با لطایف الحیل خارج کردید»، و عمل برمیگردد به خود دکتر مصدق. ما میدانیم زاهدی در زمان ریاست آیتالله کاشانی در مجلس متحصن شد و بعد در زمان ریاست دکتر معظمی و با اتومبیل شخصی رئیس مجلس از مجلس خارج و به جای امنی برده شد و او در همین دوره است که مقدمات کودتا را فراهم میکند و این کاشانی است که قبل از کودتا واقعیت را به مصدق میگوید. چیزی که مصدق نمیخواهد افشا شود، چیزی که با بوق و کرنا و تبلیغات رادیویی و مطبوعات چپ به دوش کاشانی گذاشته بود.
4ـ آیتالله کاشانی میگوید: «شما خودتان بهتر از هر کسی میدانید که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقای آن مایل نیستید»، ادعای آیتالله کاشانی این نظر را تأیید میکند که 28 مرداد قبل از اینکه سقوط مصدق باشد شکست نهضتی بود که ملت به وجود آورده بود و این فکر را تقویت میکند که با شکست نهضت، نخست وزیر آن قهرمان میماند و این فرصت مطلوب مصدق بود که خود را در بن بست اجرایی یافته بود.
5ـ «مجلس را، که ترس داشتید شما را ببرد، بستید و حالا نه مجلسی هست و نه تکیهگاهی برای این ملت گذاشتهاید» مجلس نیمبند هفدهم را مصدق برخلاف اظهار مکرری که در عدم انحلال و تعطیل آن کرده بود با رفراندوم به تعطیلی کشاند[1] و این خود سبب شد که شاه بتواند فرمان عزل بدهد و خود را در این امر مجاز بداند، همان مجلسی که مصدق از آن ناراضی بود تقریباً به اتفاق آراء تا زمان انحلال به مصدق رأی اعتماد داده بود و با خاطرهای که از 30 تیر داشت ممکن نبود که به شخصی مثل زاهدی ابراز تمایل نماید و اکنون با انحلال مجلس، شاه به سادگی او را معزول میساخت.
6ـ آیتالله کاشانی میگوید: «... به شما گفتم و به هندرسن هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی میخواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد...»
این مهمترین فراز این سند تاریخی است، قسمتی که اهمیت آن بعد از انقلاب قابل ارزیابی بوده و در آن، نقطه اصلی و اساسی برخوردهای مربوط به نفت و آینده آن در عبارتی کوتاه یادآوری شده است. تمام نقشه کودتا هم در همین عبارت مخفی است و آیتالله کاشانی در صورت وقوع کودتا مصدق را مسئول میداند و گویا کاشانی تمام مسائل ضمیر مصدق را کشف کرده و او را با این نامه میخواهد بر سر یک دو راهی قرار دهد و با او با ذکر چنین جملاتی اتمام حجت میکند: «اگر نمیخواهید نهضت شکست بخورد و آمریکا جای انگلیس را بگیرد، اگر نمیخواهید با دیپلماسی کنار بروید، اگر نمیخواهید کودتا بشود، اگر شما در این نقشه شرکت ندارید...»، آیا نوع جواب مصدق این امر را اثبات نمیکند؟
7ـ «فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد»، کدام فردا؟ فردایی که 25 سال طول کشید و اکنون نیز از لحاظ زمانی آن فردا را در بردارد. «مطابق با نقشه خود شماست»، چه چیز مطابق نقشه شما است؟ کودتای زاهدی؟ چطور ممکن است مصدق در این نقشه شرکت داشته باشد؟ زاهدی در مخفیگاه است و برای سرش جایزه تعیین شده، چگونه ممکن است؟ «...اگر به راستی در این فکر اشتباه میکنم... خدمت میفرستم»! آیا مصدق قبول کرد که کاشانی اشتباه میکند؟ آیا مصدق انکار کرد و تکذیب نمود؟ جواب بالأخره چیست؟
«اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم»، بدین معنی که پشتیبانی ملت برای من کافی است. اما آیا ملت را آگاه کرد؟ آیا ملت را برای تجهیز در مقابل کودتا به میدان آورد؟ آیا همین نامه را در رادیو خواندند؟ در مقابل کودتایی که در شرف تکوین بود و هاریمن هم یک روز قبل به او توضیح داده بود، چه اقدامی انجام داد؟ سئوالات بسیاری این دو سند پیش میآورند که در اینجا ضرورتی به توضیح بیشتر آن نمیبینم.[2]
* * *
در پایان این ملحق جالبست اشاره شود که علیرغم انکار اصالت و صحت نامه توسط مورخان معاصر ایران!، مورخان غربی و شرقی صدور آن را قبول دارند... مراجعه شود به کتاب: «الغرب ضد العالم الاسلامی»، تألیف بونداریفسکی، مورخ روسی، چاپ دارالتقدم، مسکو، 1985 م، صفحه 322 و کتاب «مذهب و سیاست در ایران» به انگلیسی، تألیف نیکی کدی، 1983 م، صفحه 10.