◾️خاطره ای از آیت الله سید هادی خسروشاهی رضوان الله تعالی علیه
🔸شاید نخستین بار بود که با جناب علی حجتی کرمانی، در پامنار به دیدار آیت الله کاشانی رفتم. آقای حجتی مرا معرفی کرد و طبعاً با ذکر نام پدرم... چون «بچه طلبه»ای را که هنوز فارسی را با لهجۀ غلیظ ترکی و به زحمت! صحبت می کند، چگونه می توان معرفی کرد؟: مثلاً آقا «معالم» می خواند؟ تازه به قم آمده است؟!فارسی هم بلد نیست چون آنچه که در کتاب و مدرسه خوانده است: مثلاً آش سرد شد و سار از درخت پرید، در هیچ مکالمه روزانه ای، به درد هیچ کس نمی خورد؟ (پس باید از نو فارسی را یاد می گرفتم! گرچه «ترکها» هم در قم، عده کمی نبودند!)
🔹به هر حال، آیت الله کاشانی نام پدرم را که شنید، گفت: خدا رحمتش کند، مرد ملا و باتقوائی بود، اما مجتهد عصر ما نبود. با انتخابات مخالف بود.. ما را هم در کارها تأیید نکرد. از تبریز علمای درجه یک، کمتر در مسائل وارد شدند و یکی از دلایل شکست نهضت هم عدم همکاری علماء بلاد بود..
🔸گفتم: آقا! من از تبریز به شما ارادت داشتم با پدرم هم بحث می کردم ولی ایشان می گفتند: بزرگ تر شدی می فهمی، و من هرچه بزرگتر شدم، بیشتر فهمیدم که چه باید کرد. سکوت و کناره گیری ما(!) کارها را اصلاح نمی کند که هیچ، بلکه میدان را برای دشمنان باز می گذارد و...
🔹آیت الله کاشانی خندید و گفت: حرف های خوبی می زنی، اما این حرف ها به درد تبریز و قم نمی خورد! بیسوات! از حالا کلّه ات بوی قرمه سبزی می دهد. کار دست خودت می دهی، آخرش هم مثل من، و مانند جدّمان خانه نشین می شوی و متهم به اینکه جاسوس بود و نماز نمی خوانده و از انگلیس پول گرفته؟...
🔸گفتم: آقا! تاریخ قضاوت خود را درباره علی علیه السلام کرده است درباره شما هم خواهد کرد...
🔹آیت الله گفت: نه بیسوات! آدم زنده را، به دست دوستان نادان زنده به گور کنند و نگذارند نفس بکشد و حرف بزند که تاریخ بعدها قضاوت خواهد کرد؟ تازه تاریخ را چه کسی خواهد نوشت ما یا آنها؟ ماها که به این فکرها نیستیم. آن را هم همین ها خواهند نوشت؛ جعلیاتی بیشتر، بالاخص که خود آدم دیگر زنده نیست که لااقل دفاعی بکند، گرچه حالا هم میدان دفاع باز نیست یک کلمه حقی که زدم، شدم «سید کاشی»! در دوره مصدق السلطنه هم که دیدید روزنامه های این آقایان چه چیزهایی بر من بستند ...