مقدمه و یک پیشنهاد
در آغاز هر سال میلادی، وزارت امور خارجه انگلیس اسناد سری و خیلی محرمانه خود را، که سی سال از تاریخ آنها میگذرد، در اختیار عموم قرار میدهد تا همگان از حوادث پشت پرده سیاست بریتانیا آگاه شوند و طبعاً علاوه بر مردم انگلیس، دیگران هم میتوانند از این اسناد استفاده کنند.
اوایل دو سال میلادی گذشته (83 و 84) که اینجانب در «لندن» بودم، مصادف با باز شدن پروندههای سری سالهای 1951 تا 1953 میلادی بود. این اسناد بدون استثناء در اختیار همه علاقمندان به مسائل سیاسی، تاریخی قرار گرفت که تهیه فتوکپی از آنها نیز کاملاً آزاد است.
به طور طبیعی برای من مسلمان شرقی، آشنایی با اسناد مربوط به کشورهای اسلامی، به ویژه ایران، در درجه اول اهمیت قرار داشت، و روی همین اصل «نگاهی گذرا» داشتم به اسناد مربوط به ایران در بحران ملی شدن صنعت نفت، به رهبری آیتالله کاشانی و اسناد خاورمیانه در رابطه با تحکیم قدرت صهیونیسم در منطقه و چگونگی برخورد استعمار با حرکتهای اسلامی و عناصر مسلمان، به ویژه در سوریه، لبنان، مصر و اردن...
آن چه که در این مقال میخوانید نه تحقیق تاریخی نام دارد و نه تجزیه و تحلیل اسناد سری و نه گزارش سیاسی، بل محصول «نگاهی گذرا» است و اشارتی است فهرست گونه، به گوشهای از چند موضوع مهم و حیاتی که آشنایی با چگونگی آنها، میتواند نه تنها پارهای از ابهامات تاریخی عصر ما را برطرف سازد، بلکه میتواند «راه گشای» کشف اسرار ماهیت سیاستهای استعماری در بلاد اسلامی باشد.
متأسفانه من به علت گرفتاریهای شغلی و با توجه به این که تمام وقتم در اختیار خودم نیست، نمیتوانم آسوده خاطر به «مکتب نشینم» و تحقیق و بررسی در این زمینه را آغاز کنم، ولی نشر محصول «نگاهی گذرا» در واقع میتواند اتمام حجت برای کسانی باشد که هم وقت دارند و هم امکانات... و هم باور دارند که تحلیل این اسناد میتواند بسیاری از حقایق تاریخ را روشن سازد و مدعیان دروغین ملی گرایی و وطنخواهی را که متأسفانه در عمل، عامل رسمی استعمار کهنه کار در حوادث منطقه بودهاند، افشا کند و چهره واقعی، ولی کریه و زشت آنان را، آن طور که بوده، نه آن طور كه خود خواستهاند جلوه دهند، به عموم نشان دهد...
... اگر شما بدانید که سفیر انگلیس در تهران، در مورد آیتالله کاشانی تنها امیدی که دارد این است که «بتواند آبروی او را ببرد تا از نفوذش کاسته شود» و سپس اگر روزنامههای سی سال قبل را ورق بزنید و ببینید که چه کسانی تحت نام «جبهه ملی» یا «حزب توده» ـ به اصطلاح حزب طبقه کارگر! – متولی و تعزیه گردان این صحنه شدند، به خوبی میتوانید نتیجه بگیرید که در این نبرد، حق با چه کسی بود و چرا آبروی کاشانی به ظاهر رفت و دیگران «ملی»! و «وجیه المله» باقی ماندند و برای روز مبادا «ذخیره» شدند تا به موقع «مرغ طوفان»! شوند و «دولت خدمتگزار» را تشکیل دهند و بخواهند انقلاب اسلامی را از مسیر خود دور سازند؟
روشن تر بگویم: همانهایی که آیتالله کاشانی را در روزنامههای «جبهه ملی» و «شورش» و «به سوی آینده» و «نیروی سوم» و غیره «انگلیسی» نامیدند، همانها، پس از کودتای 28 مرداد، وجیه المله و الدولة! شدند و نه تنها از هر گونه چشم زخمی در امان ماندند، بلکه شغل خود را هم از دست ندادند. و این آیتالله کاشانی بود که به علت مخالفت با کنسرسیوم و قرارداد «امینی پیچ» توسط تیمسار! «فرزانگان» وزیر کشور رژیم کودتا «سیدکاشی» نام گرفت و از صحنه خارج شد!
و میدانیم که حضرات «جبهه ملی»، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هم هر کدام برای شرفیابی شبانه یا نیمه شبانه به محضر شاه! به نوبت ایستاده بودند و حداکثر خواستار «سلطنت» اعلیحضرت! بودند، ولی پس از انقلاب به عنوان متولیان انقلاب، با اتکاء به استخوانهای دکتر مصدق راهی میدان شدند تا در حقیقت «میراث خوار انقلاب» شوند، ولی این بار دیگر حنایشان رنگی نداشت... و چه زود خود را به دست خود افشا کردند و راهی دیار غرب شدند تا «مبارزه» را ادامه دهند!... آری کسانی که در دوره شاه «مبارزه» برای آنها مفهومی نداشت، امروز «مبارز» شدهاند و هزینه زندگی و روزنامه آنها در خارج را هم «ملیون»! تأمین میکنند؟! (2) آیا شما باور میکنید؟ که بگذرم...
یک بار دیگر یادآور میشوم که استفاده از اسناد سری وزارت امور خارجه انگلیس برای همگان آزاد است و تکرار میکنم که روشن ساختن حقایق تاریخی ایران و جهان اسلام و نقش مزدوران استعمار، به ویژه ارتجاع عرب در «فروخته شدن فلسطین» با استفاده از این اسناد، وظیفه کسانی است که امکان و فرصت کافی برای انجام این «تکلیف» دارند.
و بیتردید اگر مسئولین «مرکز اسناد وزارت امور خارجه ایران» یا «مرکز اسناد وزارت ارشاد اسلامی» در این زمینه پیشگام شوند، باقیات الصالحاتی از خود به یادگار خواهند گذاشت که هرگز فراموش نخواهد شد و خداوند هم پاداش نیک آنان را خواهد داد.
«والباقیات الصالحات خیر عند ربک وابقی» و «ان الله لایضیع اجرالمحسنین».
ایتالیا – رم: مرداد 1363
سیدهادی خسروشاهی
******
1- آیتالله کاشانی از دید سفیر انگلیس:
آیتالله کاشانی و اخوانالمسلمین از دیدگاه سفرای انگلیس:
اسناد سری وزارت خارجه انگلیس نشان میدهد که سفیر انگلستان در لبنان، برای کمک به پیشرفت اهداف «بریتانیای کبیر»! به فکر استفاده از عناصر حرکت اسلامی در سوریه و لبنان است و برای همین منظور، سفیر در گزارش خود به «الی اربوکر» رئیس بخش شرقی وزارت خارجه انگلیس، گزارش میدهد که «مارون عرب» دبیر امور شرقی سفارت، با شخصی به نام «ابوالخود» تماس برقرار کرده که او با شخصیتهای مهم اسلامی و عرب، در ارتباط است.
در میان این شخصیتها، نام «الفضل الورطلانی» شخصیت اسلامی «آفریقای شمالی» تبعید شده به وسیله فرانسویها، به چشم میخورد. «ابوالخود» همچنین مدعی است که «با آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی رهبر دینی ایران هم روابط دوستانه دارد که به علت قیام علیه نفوذ و سلطه بریتانیا، از ایران تبعید شده است» و سومین شخصیت معروف، «شیخ مصطفی السباعی» رهبر اخوانالمسلمین سوریه است که «ابوالخود» مدعی است «می تواند همکاری این سه شخصیت را جلب کند»؟...
... به محض وصول گزارش سفیر به لندن، رئیس بخش شرقی وزارت خارجه انگلیس، پاسخی به او میفرستد که خلاصه آن چنین است:
«... ورطلانی باید همچنان تحت نظر قرار بگیرد، اگر او به عدن یا جای دیگر برود، موجب ناراحتی و گرفتاری شدید ما خواهد بود و من شک دارم که او حاضر بشود به نفع ما کاری انجام دهد. در مورد کاشانی من اطلاعات زیادی ندارم، ولی همین اندازه میدانم که او نقش عمدهای در مبارزه بر ضد انگلیس در منطقه خلیج فارس را به عهده داشته است. اما مصطفی سباعی هم به عنوان رهبر اخوانالمسلمین سوریه، به نظر نمیآید معقول نیست که تغییر موضع سیاسی بدهد و همکاری او جلب شود، البته در صورت امکان ارتباط برقرار شود»!
ولی «اربوکر» به همین پاسخ اکتفا نمیکند، بلکه بلافاصله از سفیران انگلیس در «تهران» و «دمشق» در این مورد نظریه میخواهد... و نخستین پاسخ از «سرفرانسس شپرد» سفیر وقت انگلیس در تهران به لندن میرسد. او خیلی صریح مینویسد: «عقلائی و منطقی به نظر نمیرسد که برای برقراری روابط با این شخصیتهای مذهبی، وقتی صرف شود... البته اگر کوچک ترین احتمال نفوذ در کاشانی هم وجود داشته باشد، نباید آن را از دست داد ولی من تنها امیدی که در مورد کاشانی دارم آن است که بتوانیم او را در افکار عمومی بیآبرو و متهم سازیم، تا نفوذ خود را از دست بدهد»! (3)
و بدین ترتیب توطئه طرح آغاز میشود... و بعدها به تدریج آیتالله کاشانی، رهبر ملی شدن صنعت نفت و دشمن دیرین و سرسخت و آشتی ناپذیر انگلیس، به وسیله «ملی گراها»! و «حزب توده»! متهم به همکاری با «انگلیس» میگردد. و بدین سان تنها آرزوی جناب سفیر و مقام آمریکایی تحقق میپذیرد!
... دومین پاسخ از «بیل بلوک» سفیر انگلیس در «دمشق» است که به اطلاع رئیس بخش شرقی وزارت خارجه میرساند: «سباعی رهبر اخوانالمسلمین سوریه است و من تصور نمیکنم که آنها به عنوان یک سازمان اسلامی، از نفوذ خود، آن هم به نفع کفار و بر ضد یک مؤمن حقیقی مانند کاشانی، استفاده کنند. همین نکته تقریباً غیرممکن میسازد که سباعی کمکی به ما بنماید. موقعیت و موضعگیری او، ایجاب نمیکند که ما به او امیدی داشته باشیم. او یک شخصیت معروفی است که وقتی سخنرانی میکند، همه مردم را تحریک مینماید. من فکر نمیکنم که استفاده از نفوذ او به نفع بریتانیا، عملی یا آسان باشد. البته ما با او به عنوان یک شخصیت معروف سوریه تماس علنی گرفتهایم. ولی او صریحاً نظر خود را نسبت به
بریتانیا، چنین بیان نمود:
به نظر من انگلستان در مقایسه با دیگر کشورهای غربی، بهترین در میان یک مجموع بدترینها است...!»
بدین ترتیب یک مسلمان سوریهای، به خاطر ایمان و اعتقاد، نمیتواند حاضر شود که «به نفع کفار» بر ضد یک مؤمن حقیقی مانند آیتالله کاشانی وارد میدان شود... اما روشنفکر جماعت اخته غرب زده در میهن او، برای توجیه شکست سیاسی خود و یا برای اجرای اوامر اربابان خارجی و یا برای خالی نمودن عقدههای روانی، بالاخره بر ضد او قیام کردند و آن چه که میتوانستند، رذیلانه و ناجوانمردانه بر ضد او انجام دادند و اتهاماتی را که امروز اسناد به دست آمده نشان میدهد که خود آنها سزاوارترین افراد بر آن نوع امور بودند، به آیتالله کاشانی نسبت دادند، ولی همان طور که امام یک بار فرمود، «خود زودتر سیلی آن را خوردند!»...
2- اسنادی درباره لبنان:
مسئله مسلمانان و مسیحیان لبنان و داستان کامیل شمعون:
مشکل مسلمانان و مسیحیان لبنان، مربوط به دهه اخیر از قرن ما نیست. استعمار در هر کجا که ریشه داشت، تخم کینه و فساد را کاشته است. اسناد سری وزارت خارجه انگلیس نشان میدهد که مسلمانان لبنان، از سی سال قبل، به علت ظلمی که بر آنها روا شده، شکایت داشتهاند، ولی ستمکاران، هرگز گوش به سخن آنان ندادهاند.
سفیر انگلیس در بیروت طی گزارش سری مشروحی درباره تغییر حکومت لبنان و شکل جدید هیأت حاکمه آن، چنین مینویسد:
«قدرت سیاسی 8 ساله «بشاره الخوری» ناگهان فرو ریخت و حکومت تازهای به عنوان مبارزه با فساد و برای اصلاح بنیاد اجتماعی، روی کار آمد. رئیس این حکومت جدید، «کامیل شمعون» نام دارد که در سپتامبر 1952 به مقام ریاست جمهوری انتخاب شد. ولی چون نتوانست دولت «وحدت ملی» را تشکیل دهد، فقط با چهار وزیر کابینه خود را به مجلس معرفی کرد! ولی سیاست کلی خارجی لبنان، همچنان همکاری با غرب خواهد بود، به ویژه که کامیل شمعون معروف به وابستگی کامل به بریتانیا است».
چهار ماه پس از این شعبده بازی که آن روز به نام «وحدت ملی» و امروز به نام «ائتلاف ملی» در لبنان جریان داشته و دارد و صحنه گردانان آن نیز همان کامیل شمعونها و پیر جمیلها هستند، سفیر انگلیس در بیروت در گزارش دیگری به «انتونی ایدن» وزیر خارجه وقت، اطلاع میدهد:
«... شمعون فقط به حرف و توصیه دوستان نزدیک خود که صلاحیت و یا وزنه سیاسی لازم را ندارند، گوش میدهد و این امر موجب رنجش گروهی، به ویژه شخصیتهای برجسته مسلمانان شده است. تا آن جا که آنها با تندی به مسئولین سفارت گفتهاند که با این انتخابها، مصالح مسلمانان مراعات نشده است... در مجموع، شمعون چون نمیتواند به وعدههای اصلاحی خود عمل کند، هواداری بسیاری از جوانان را از دست داده و آنها از حکومت جدید دور شدهاند...»
سفیر انگلیس در گزارش بعدی خود (مورخ 20 مارس شماره 42 – پرونده شماره 53،8،2،2014) به وزارت خارجه مینویسد: «اختلافات شدیدی میان مسلمانان و مسیحیان بروز میکند. برای آن که مسلمانان در سرنگونی حکومت بشاره الخوری نقش به سزایی را ایفا کردند، ولی آنها علیرغم تلاشهای وسیع، به خواستههای خود در تقسیم عادلانه پستهای اداری نرسیدند، مسلمانان انتظار داشتند که به موقعیت و اهمیت آنها توجه بیشتری بشود، به ویژه شمعون پیش از انتخاب، مدعی بود که رفتار منصفانهای نسبت به همگان خواهد داشت. ولی امروز مسلمانان اعتراض دارند که در امور اداری و قضائی، نمایندگان کافی ندارند... آنها میگویند اگر بنا است برای ایجاد یک زندگی آرام در لبنان گامی برداشته شود، باید میان مسلمانان و مسیحیان در تقسیم وظایف اداری توازن لازم مراعات شود و با این که اگر آمارگیری به عمل آید، تعداد کل مسلمانان (اعم از سنی و شیعی و دروز) بیشتر از مسیحیان خواهد بود، ولی آنها به تقسیم به طور تساوی هم راضی هستند و چون به خواستههای آنها توجهی نمیشود، آنها میخواهند یک کنگره اسلامی تشکیل دهند که هدف عمده آن ایجاد تساوی بین مسلمانان و مسیحیان و محدود ساختن اختیارات اختیارات رئیس جمهوری است. ولی حزب مسیحی کتائب هم بلافاصله اعلان نموده که یک کنگره مسیحی برای رسیدگی به اوضاع تشکیل خواهد داد. و من فکر نمیکنم که این قبیل برنامهها بتواند در الغاء نظام برتری مسیحیان، مؤثر واقع بشود، احساس عمومی در لبنان اینست که رئیس جمهوری وابسته به همه مردم لبنان نیست، او رهبر ویژه مسیحیان است.»
این گزارش سری سفیر انگلیس، به خوبی نشان میدهد که علیرغم کثرت عددی مسلمانان از سی سال قبل، استعمار همواره کوشیده است که تفوق عملی و همه جانبه مسیحیان را در لبنان همچنان حفظ کند و مسلمانان را از حقوق طبیعی خود محروم سازد.
صفحهای از گزارش سری سفیر انگلیس در بیروت به «آنتونی ایدن» در مورد ناراحتی و اعتراض مسلمانان لبنان...
... اما گفتنی است که این «تفوق» فقط در قبال مسلمانان است، وگرنه لبنان مسیحی هم باید در برابر اسرائیل غاصب، ضعیف و ناتوان باشد تا نه تنها مزاحمت احتمالی از سوی آن متوجه این پایگاه نظامی امپریالیستها نشود، بلکه اگر روزی لازم شد که اسرائیل جنوب آن را اشغال کند و حتی تا قلب بیروت به پیشروی بپردازد، ارتش مسیحی لبنان نتواند مقاومتی از خود نشان دهد و سپس رئیس جمهوری تحمیلی هم قرارداد صلح با اسرائیل را امضا کند.
اسناد سری انگلیس باز نشان میدهد که کامیل شمعون «عامل انگلیس» درخواست اسلحه و وابستگی نظامی به اردوگاه غرب را مطرح میکند، ولی پاسخ بریتانیای کبیر! منفی است. خلاصه داستان در اسناد سری چنین آمده است:
«ژنرال روبرتسون» وارد بیروت شد و با مقامات لبنانی ملاقات و مذاکره نمود. پس از این ملاقاتها شمعون به سفیر انگلیس اطلاع داد که «آماده است لبنان را از لحاط نظامی وابسته به سازمان نظامی انگلیس بنماید» ولی پاسخ تلگرافی وزارتخانه، منافع اسرائیل را مقدم میشمارد:
«بیروت: سفارت بریتانیای کبیر. در پاسخ تلگراف شماره 714 و 715 مورخ نوامبر 52 در مورد نتایج سفر ژنرال روبرتسون، به اطلاع میرسد:
1ـ ما از آمادگی لبنان برای همکاری با غرب، متشکریم!
2ـ در این زمینه مایل هستیم که لبنان با دولتهای غربی دیگر، از جمله فرانسه هم در ارتباط باشد!
3ـ ما نمیتوانیم به لبنان اسلحه مجانی یا ارزان تحویل بدهیم، زیرا که موجب توقع بیشتر دولتهای عربی دیگر میشود!
4ـ ما اگر بتوانیم به لبنان اسلحه بدهیم، منافع اصولی ما آن را تأیید نمیکند.
5ـ ما با این که خواهان موفقیت طرح خود در دفاع از خاورمیانه هستیم، ولی این امر ارتباط مستقیم با روابط آینده اعراب و اسرائیل دارد. ما نمیخواهیم به عربها رشوه دهیم تا فردا صلحی را که مورد نظر خودشان است به اسرائیل دیکته کنند!
این تلگراف سری و فقط جهت اطلاع رئیس جمهوری لبنان است»!
بنابراین، این تنها اسرائیل است که مورد عنایت و توجه محافل امپریالیستی است و منافع آن مقدم بر منافع همه اعراب، اعم از مسلمان و مسیحی!... و اگر انگلیس بتواند هم، به اعراب اسلحه نمیدهد، نه مجانی و نه ارزان! زیرا که فروختن اسلحه، در آن شرایط به اعراب نوعی رشوه تلقی میشود!! و در آینده ممکن است صلحی را بر اسرائیل تحمیل کنند!!! ولی اگر این اسلحه در قبال «نفت ارزان» درخواست شود، به «نوکران ویژه» تحویل داده میشود، و آن هم به شرط آن که بر ضد اسرائیل به کار نرود! و صد البته اگر برای قتل عام مسلمانان لبنان و فلسطین، اسلحه لازم شد نه تنها در اختیار اسرائیل قرار میگیرد، بلکه به طور مجانی و کاملاً رایگان، در اختیار اعراب و فالانژهای همکار صهیونیسم هم قرار میگیرد تا یک جا 70 هزار نفر را در تجاوز علنی خود در لبنان قتل عام کنند!
متن پاسخ به تلگراف جناب سفیر: ما ضمن تشکر! از تحویل اسلحه مجانی یا ارزان معذوریم... اسرائیل مقدم بر همه چیز است...
البته رفتار امپریالیسم غرب و سوسیال امپریالیسم شرق، در رابطه با مسلح ساختن بعث عراق، بر ضد جمهوری اسلامی ایران، و همکاری مشترک ابرقدرتها! در جنگی تحمیلی، بر ضد نظام اسلامی، مسئلهای نیست که نیاز به انتظار! و کشف اسناد وزارتخانه انگلیس یا آمریکا داشته باشد...
ظاهراً موشکهای شوروی، بمبهای شیمیایی آلمان، هواپیماهای مجهز آمریکا، فرانسه، انگلیس و... به عنوان اسناد زنده، همه ما را از مطالعه اسناد مکتوب! بینیاز میسازد.
3ـ مفتی فلسطین یک توطئه گر؟
به دنبال توطئه مشترک امپریالیسم به اضافه صهیونیسم و تسلط یهودیان صادر شده از آمریکا و اروپا به ویژه – روسیه شوروی – به فلسطین، و کمک همه جانبه امپریالیستهای غربی و شرقی برای تثبیت موقعیت آنها در فلسطین اشغالی سرانجام در سال 1948 قسمت غربی شهر «بیتالمقدس» به دست صهیونیستها افتاد و در سال 1953، اسرائیل وزارت امور خارجه خود را به قدس منتقل ساخت. این امر، به ظاهر موجب واکنش حکومتهای عربی و از جمله «اردن» گردید، ولی توطئه و همکاری ارتجاع عرب با امپریالیسم و صهیونیسم، عمیق تر از آن بود که گوشهای از سند رسوایی آن زودتر از سی سال، منتشر گردد.
اسناد سری وزارت خارجه انگلیس نشان میدهد که «ارچی روس» از لندن به «جفری ورلونگ» سفیر انگلیس در «عمان» مینویسد: «نامه شما و یادداشت ژنرال کلوب – گلوب پاشا – در مورد نگرانی از بینالمللی شدن قدس و احتمال عکسالعمل اعراب، دریافت شد. این نگرانی به دلایلی موردی ندارد... از نقطه نظر ما اداره بینالمللی اماکن مقدسه در بیتالمقدس، یک عامل تعیین کننده در جنگ را مرتفع خواهد ساخت و مشکل آینده ما را در انتقال وزارت خارجه اسرائیل به قدس را هم برطرف خواهد نمود»؟!
پس توطئه بینالمللی کردن قدس هم سابقهای به قدمت توطئه تسلط صهیونیسم بر فلسطین دارد و مورد حمایت بریتانیا نیز هست و دلیلی هم بر نگرانی از عکسالعمل اعراب! وجود ندارد، زیرا که وزارت خارجه انگلیس خود رهبران اعراب را بهتر از جناب سفیر میشناسد و اصولاً طبیعی است که وقتی ارتجاع عرب در لجنزار خیانت غوطهور شود و همه چیز خود را در اختیار غرب بگذارد، دیگر نه تنها ترس و نگرانی موردی نخواهد داشت، بلکه اداره بینالمللی قدس هم بسیاری از مشکلات و خطرات را برطرف خواهد ساخت!
ولی به نظر من آقای «ارچی روس» از میزان خیانت ارتجاع عرب آگاهی کامل نداشت و نمیدانست که سی سال بعد، همزمان با انتشار اسناد سری او، نه تنها در پناه خیانت اعراب قسمت دیگر قدس هم به اسرائیل ملحق خواهد شد، بلکه اسرائیل به طور رسمی قدس را پایتخت خود خواهد نامید و مزدوری به نام «سادات» در همین شهر مقدس با تروریستی به نام «بگین» قرارداد صلح و آشتی و همکاری خواهد بست و دیگر اعراب هم در کنفرانس فاس به آن خواهند پیوست تا انتقال سفارتهای شرق و غرب به بیتالمقدس آسانتر شود و «مشکل» در پایان برطرف گردد!
*****
اسناد دیگر وزارت امور خارجه انگلیس نشان میدهد که «شقیری» قبل از «یاسر عرفات» به فکر مذاکره با اسرائیل بوده تا راه صلح را بیابند و حتی شقیری بینالمللی شدن قدس را هم میپذیرد!؟... ولی چون هم اکنون شقیریهای بدتری در سطح به اصطلاح رهبری فلسطینیها وجود دارند، دیگر لزومی ندارد که ما مذاکرات شقیری با سفیر انگلیس را در این جا مطرح کنیم! به امید آن که خود فلسطینیها در تحلیل تاریخ خیانت رهبران خود، به این اسناد هم مراجعه کنند.
*****
اسناد وزارت خارجه انگلیس در رابطه با فلسطین باز نشان میدهد که «چرچیل» نخست وزیر وقت انگلیس، همکاری کامل با صهیونیسم داشت و لذا به مردم فلسطین به شدت کینه میورزید و حتی خواهان پایان دادن به حرکتی به نام «مقاومت فلسطین» بود. و از همین جاست که بریتانیا حاضر نیست که وجود «حاج امین الحسینی»، مفتی قدس را در منطقه تحمل کند و خواستار تبعید او میگردد.
گزارش سری شماره 53،5،10033 از سفیر انگلیس در اردن چگونگی امر را نشان میدهد: «با توجه به نامه شماره 1012 مورخ 2 دسامبر درباره مفتی سابق قدس، یادآور میشویم که نخست وزیر اردن به من اطلاع داد که او در ملاقات اخیرش با ادیب شیشکلی در دمشق، با او درباره این توطئهگر که اکنون در دمشق به سر میبرد، گفت و گو کرده و به طور صریح، از او خواسته است که مفتی از سوریه بیرون رانده شود، چون اقامت او در این نزدیکی خطری برای شاهنشاهی اردن تلقی میشود و احساسات مردم را بر ضد انگلیسیهای مقیم کرانه غربی اردن، تحریک میکند و دولت اردن نمیتواند آن را تحمل کند. نخست وزیر اردن مدعی شد که شیشکلی با او ابراز همدردی کرده است».
گزارش سری سفیر انگلیس: مفتی قدس، یک توطئهگر است... وجود او مخالف منافع شاهنشاهی اردن و انگلیسیهای مقیم کرانه غربی است.
ملاحظه میکنید که مفتی فلسطین از دیدگاه سفیر انگلیس «یک توطئهگر» است و وجود او در منطقه هم، از دیدگاه شاهنشاهی اردن، خطری برای اعلیحضرت و انگلیسیهای مقیم کرانه غربی است!؟... آیا به نظر شما رابطه ارگانیک و تنگاتنگ بین این دو موضوع وجود ندارد؟ متأسفانه کلیه گزارشهای مربوط به مفتی فلسطین –مرحوم حاج امین الحسینی– در ضمن اسناد سری سال 1953 در اختیار مراجعین قرار داده نشده و بررسی «نامههای پیوستی» در پروندههای موجود نشان میدهد که «اصل گزارش سری» موجود نیست.
در نامه پیوستی سفیر انگلیس در بیروت به «انتونی ایدن» چنین میخوانیم: «عطف به گزارش سری شماره 17818 مورخ 16 دسامبر 53 به مستروالا، در مورد مفتی سابق قدس، به اطلاع میرسد که من امروز اعتراض شفاهی شدید خود را به وزیر امور خارجه لبنان و سپس به شخص نخست وزیر، ابلاغ کردم، من نسبت به آن چه که در روزنامه «النضال» مورخ 22 دسامبر از قول مفتی سابق قدس حاج امین الحسینی نقل شده، به شدت اعتراض کردم. مفتی سابق گفته است: «جنگ سال 1948 پایان دردناکی داشت و آنهایی که نقشه آن را کشیدند و فرماندهی و تبلیغات آن را هم به عهده گرفتند، انگلیسیها بودند». من خواستار تعقیب رسمی روزنامه شدم و در ضمن از نخست وزیر به طور مؤکد خواستم که اگر مفتی بخواهد در این جا بماند و یا مجدداً برگردد، باید از هرگونه فعالیت سیاسی ممنوع شود. نخست وزیر به من گفت که در مورد نظارت روزنامه النضال، دستور لازم را به وزیر اطلاعات خواهد داد. و در مورد مفتی سابق قدس هم گفت باید به شما بگویم ما از اقامت طولانی او در این جا خوشحال نخواهیم بود و اگر حکومت ما ادامه یابد، من به شما اطمینان میدهم که مفتی تحت نظر خواهد ماند»...!
آری مفتی قدس چون همکار کاشانی و مخالف با سلطه امپریالیسم و صهیونیسم بر فلسطین است، وجود او، هم برای شاهنشاهی اردن خطرناک میشود و هم برای انگلیس و اگر در منطقه بماند، باید از فعالیت سیاسی ممنوع شود تا «رجال سیاسی» مانند شاه حسین اردن به حل و فصل امور بپردازند و قسمت دیگر قدس را هم تحویل اسرائیل بدهند.
و جالب است که نخست وزیر لبنان، مانند دیگر نوکران وابسته، به اطلاع میرساند که «اگر اجازه دهند که او چند صباح دیگری بر سر کار باشد»، طبعاً مفتی قدس تحت نظر خواهد ماند. و این نوع وابستگی و مزدوری، تنها عامل بقای مزدورانی از قماش جناب نخست وزیر است... و البته بر بریتانیا بود که سلامتی و حکومت چنین نوکرانی را تضمین کند، همان طور که بقای شاه حسین را تضمین کرده بود! ولی با پیدایش نسل انقلابی مسلمان، آیا بریتانیای کبیر سابق و فرانسه مهد آزادی! و دیگر ابرقدرتهای پوشالی که با یک اقدام «استشهادی» یک جوان مسلمان، کل تشکیلات آنها با صدها مزدور جنگی، به هوا میپرد! هنوز میخواهند با مردم ما، با لحن دوران بردهداری قرون وسطی سخن بگویند؟!
به نظرما، این احمقانه ترین روش سیاسی است که غرب امروز آن را دنبال میکند... و بیتردید مسئولیت پی آمدهای آن را هم، در کوتاه مدت و درازمدت، به عهده خواهد داشت!...
4- اخوانالمسلمین مصر؟
هشدار به موقع سفیر انگلیس در مورد اخوانالمسلمین مصر و اقدام شاه فاروق:
در خاتمه این بحث کوتاه بیمناسبت نیست که اشارهای هم به حوادث مصر سی سال قبل بنماییم: «چایمان اندروس» سفیر انگلیس در بیروت، در یک گفت و گوی محرمانه با دیپلماتهای انگلیسی، در «مرکز بررسی مسائل خاورمیانه» درباره اوضاع مصر میگوید:
«نقراشی پاشا در یک جلسه سری پارلمان مصر گفت که بریتانیا مایل بود «مصر درسی به یهودیان بدهد» ولی وقتی شکست پیش آمد، روشن گردید که هدف بریتانیا آن بود که مصر در دام افتد، چرا که اصولاً ارتش مصر آمادگی جنگی نداشت و اسلحه کافی هم در اختیارش نبود در حالی که یهودیان از همه جا اسلحه دریافت میداشتند و از طرف دیگر، «گلوب پاشا» به نیروهای تحت فرمان خود، درست به هنگامی که تل ابیب در محاصره بود دستور عقب نشینی داد و در نتجه نیروها آسیب پذیر شده و ضربه خوردند و شکست آغاز شد».
سفیر انگلیس پس از نقل مطالب فوق از «نقراشی پاشا» مدعی میشود که: «این اتهامات کلاً بیاساس است زیرا که این مرحله از تاریخ مصر، مصادف با پیدایش نهضت اخوانالمسلمین در مصر بود که دشمنی آنها با غرب آشکار بود. علیرغم هشدارهای ما، دولت مصر در مقابله با اخوانالمسلمین کوتاهی کرد، تا آن که سرانجام نقراشی پاشا به دستور ملک فاروق جلوی فعالیت آنها را گرفته و سپس دولت ابراهیم عبدالهادی پاشا با اعلام وضعیت فوقالعاده با قاطعیت، با مسئله برخورد نمود و بر اوضاع مسلط شد و در این میان حسن البنا هم جان خود را از دست داد...»!
ملاحظه میکنید که جناب سفیر، چقدر در گفتار محرمانه، به سادگی مسئله را مطرح میسازد؟... پس انگلیس در وارد کردن مصر بدون سلاح لازم به جنگ نابرابر، خیانت نکرده، بلکه این دولت مصر است که علیرغم هشدارهای بریتانیا، با آزاد گذاشتن فعالیت اخوانالمسلمین که در جنگ با یهود نقش عمدهای را به عهده داشتند، خود را دچار ناراحتی کرده است.
و میدانیم که در بحرانیترین شرایط جنگ با یهود ده هزار داوطلب رزمنده وابسته به اخوانالمسلمین که در میدان جنگ بودند، به دستور فاروق خلع سلاح شده و به قاهره برگردانده شدند و سپس به دستور شاه فاروق «عبدالهادی پاشا» سازمان اخوانالمسلمین را منحله اعلام نمود و «حسن البنا هم در این میان جان خود را از دست داد» و باز میدانیم که حسن البنا، در روز روشن، ظاهراً به دستور فاروق و در باطن به دستور اربابان، توسط یک افسر پلیس مخفی ترور شد و پرونده این جنایت هنوز در دادگاه مصر، خاک میخورد... زیرا آنها که پس از شاه فاروق روی کار آمدند، نسبت به اخوانالمسلمین، بدتر از آن کردند که شاه فاروق کرد، ولی این بار به نام انقلاب ملی – عربی – سوسیالیستی!!، تا کسی نتواند اعتراض کند...
و جالب تر آن که، پس از پیروزی افسران آزاد در کودتای خود بر ضد رژیم فاروق، که با همکاری همه جانبه اخوانالمسلمین صورت گرفت، رهبران افسران آزاد – نجیب و ناصر – بر سر قبر حسن البناء حضور یافته و سوگند یاد کردند که انتقام خون وی را بگیرند. و البته باقی داستان را خود میدانید.
*****
اینها نمونههایی از محتویات اسناد سری وزارت امور خارجه انگلیس است... به امید آن که اهل تحقیق و علاقمندان به تاریخ سیاسی معاصر، برای کشف همه حقایق، همه این اسناد را ترجمه و منتشر سازند.
مرداد 1362 – رم؛ ایتالیا
سید هادی خسروشاهی
--------------------------------------------------------------------------------------------
1ـ این مقاله در مرداد 1363، به هنگام اقامت نگارنده، در «ایتالیا» نوشته شد و سپس به شکل رسالهای کوچک و در 32 صفحه، در «رم» چاپ و انتشار یافت و مدتی بعد، روزنامه «کیهان» متن کامل آن را در شمارهای منتشر ساخت...
2ـ نمونه هایی از این تأمین هزینهها توسط خود آمریکاییان افشا شد و معلوم گردید که رهبری اپوزیسیون خارج نشین، از چپ چپ گرفته تا راست راست، به دریافت «قرض الحسنه»! – به تعبیر خودشان – مفتخر شدهاند؟!... رسوایی این امر، در مطبوعات خود اپوزیسیون خوش نشین اروپا و آمریکا هم منعکس گردید.
3ـ باید گفت که این دیدگاه، ویژه مقامات وزارت امور خارجه انگلستان نبود، بلکه «مقامات عالیرتبه آمریکایی» هم در این اندیشه بودهاند که با بیآبرو کردن آیت الله کاشانی، زمینه را برای سلطه خود آماده سازند و مانع اصلی را بر سر راه! منافع خود، آیتالله کاشانی میدانستهاند.
سی. ام. وودهاوس (C.M.Woodhouse) مقام برجسته انگلیسی، در کتاب خود به نام Something Ventured چاپ لندن، 1982 م، ضمن شرح فعالیتها و خدمات! خود، نظریه آمریکاییها را در این رابطه چنین نقل میکند: «... مذاکرات ادامه یافت مقام بلندپایه آمریکایی پرسید: آیا بریتانیا فوراً با دولت جدید ایران قرارداد نفتی منعقد خواهد کرد؟ اما برخلاف انتظار پیشنهاد نکرد که مفاد قرارداد باید مساعدتر از آن چه که به مصدق پیشنهاد شده بود، باشد. یکی دیگر از آمریکاییها پیشنهاد پیچیدهای را مطرح کرد مبنی بر این که تشکیلات و سازمان ما، به جای براندازی مصدق، در جهت بیاعتبار کردن کاشانی و دوستان چپگرای وی به کار گرفته شود تا اقدام مؤثر مصدق علیه حزب توده تسهیل شود، زیرا چنین به نظر میرسید که کاشانی و دار و دسته اش، مانع از موفقیت مصدق در این امر بودند.
این بلاهت زیرکانه، بیانگر طرز فکر آمریکاییهایی بود که تصور میکردند که میتوان مصدق را در مسند قدرت نگه دارند و خواهند توانست او را به عنوان آلت دستی، در اختیار گیرند...»
پس دیدگاه آمریکاییان نیز، مانند سفیر انگلیس آن بوده که باید به هر حال نخست آبروی کاشانی برود تا زمینه برای سلطه مجدد آنها، آماده و هموار گردد... و میدانیم که جریان کاملاً مطابق برنامه آنها پیاده شد و این طرح، متأسفانه به دست همین ملیگراها! و حزب توده – نفتی! به مورد اجرا گذاشته شد...
فصل 8 و 9 کتاب وودهاوس که درباره مسائل ایران و کودتای 28 مرداد است، اخیراً با دو ترجمه در ایران منتشر شده است یکی به نام «عملیات چکمه» با ترجمه فرحناز شکوری و دیگری به نام «اسرار کودتای 28 مرداد» توسط آقای نظامالدین دربندی... و مطلب فوق، در صفحه 50 ترجمه اول و صفحه 64 ترجمه دوم، آمده است. مراجعه شود.