( 0. 0 )

آقاى صدر در یك بیت بزرگى متولد شدند. بیت صدر بیت عظیمى است كه ریشه هایى در عراق و لبنان دارد و همه اینها برمى گردد به جبل عامل كه مركز شیعه است. ایشان در سال 1347 هـ . ق (1307 ش) دیده به جهان گشوده است. ایشان در قم تا دبیرستان و متوسطه تحصیل كرده بود و در...

آیت الله شیخ جعفر سبحانى

آقاى صدر در یك بیت بزرگى متولد شدند. بیت صدر بیت عظیمى است كه ریشه هایى در عراق و لبنان دارد و همه اینها برمى گردد به جبل عامل كه مركز شیعه است. ایشان در سال 1347 هـ . ق (1307 ش) دیده به جهان گشوده است. ایشان در قم تا دبیرستان و متوسطه تحصیل كرده بود و در همان زمانى كه تحصیلات متوسطه شان به آخر رسیده بود، دروس حوزه را هم آغاز كردند. اساتید ابتدایى ایشان و اینكه ادبیات عرب و متون پایین را خدمت چه كسى تحصیل كردند فعلاً در خاطرم نیست. ولى همین قدر مى دانم كه ایشان مكاسب و متلجر را خدمت مرحوم آیت الله داماد تحصیل كردند. نه تنها سطح را خدمت ایشان خوانده اند، حتى موقعى كه مرحوم داماد درس خارج شروع كرد، ایشان یكى از اركان درس مرحوم آیت الله داماد بودند. اصولاً گروهى از فضلا در آن زمان از خصیصین درس مرحوم آیت الله داماد بودند (مانند جناب آقاى حاج سید موسى زنجانى، جناب آقاى سید مهدى روحانى، جناب آقاى بهشتى، جناب آقاى مكارم و حضرت آقاى موسى صدر). اینها جمعى بودند كه در حضور محترم آقاى داماد، هم سطح را خدمت ایشان خواندند و هم خارج را.

و اما از نظر فلسفه، ایشان خدمت مرحوم علامه طباطبایى تحصیل كردند. مرحوم آقاى طباطبایى حدود سال 1370 هـ . ق (برابر 1330 هـ . ش) درس اسفار را در مسجد سلماسى آغاز كردند، آقاى صدر سالها به طور مرتب به درس اسفار آقاى طباطبایى مى آمدند و اسفار را مقدارى آنجا خواندند. مرحوم علامه طباطبایى جلساتى فلسفى تحت عوان نقد دیالكتیك داشت، چون در آن زمان اوایل ظهور و ورود فلسفه ماركسیسم به ایران بود و گروهى را فریب داده بود. ایشان جمعیتى را براى تحقیق در این مسائل دعوت كرد و نتیجه آن جلسات همین كتاب اصول فلسفهشان بود. آن جلسه اعضایى داشت. حضرت آقاى صدر هم یكى از اعضاى آن جلسه بود و نیز مرحوم مطهرى، حضرت آقاى منتظرى، آقاى امینى، مرحوم آقاى بهشتى، حقیر، مرحوم آقاى قدوسى و چندنفر دیگر بود. در آنجا هم ایشان در جلسات حاضر مى شدند و گاهى هم جلسه در منزل خود آقاى موسى صدر بود. ایشان تا سال 1374 كه برابر است با 1334 در قم بود. در اینجا هم تدریس مى كرد و هم درس مى خواند. خاطرم هست كه ایشان لمعه را تدریس مى كرد و جمعیت كثیرى هم پاى درس ایشان بودند. در همان زمان بود كه ایشان از دانشكده حقوق لیسانس گرفت. وقتى پدرشان (خدا رحمتش كند) در سال 1373 و یا 1333 فوت كرد، كمى قم بودند و بعداً تصمیم گرفتند براى تكمیل معلومات به نجف بروند. هنگامى كه به نجف رفتند، در آنجا با مرحوم آقاى سیدمحمدباقر صدر هم بستگى داشتند و بعد از آنكه همشیره شان همسرشان شد، نزدیكى كاملى پیدا كردند و با ایشان مدتى هم درس و هم بحث شد.

اصولاً ایشان علاقه زیادى به مسائل فلسفى و عقلى داشت. در قم كه بودند، اشارات را به اتفاق مرحوم آقاى بهشتى باهم بحث مى كردند و نیز شرح شیخ هادى و شیخ الرئیس را. چندسالى در نجف بودند و در اواخر 1377 (یعنى اواخر 1337 هـ . ش) به قم بازگشتند. به طور خلاصه ایشان از سال 1328 هـ . ش تا همان سال 1337 یا 38 تقریباً ده سال درس خارج خواندند. (سال 1327 سطح را تمام كردند و سال 1328 ایشان وارد درس خارج شدند). بیشتر تحصیلات درس خارج را پیش مرحوم آقاى داماد و قسمتى را هم خدمت امام، كتاب زكات خواندند. ایشان، آقاى مطهرى و آقاى منتظرى در این جلسه بودند و مرحوم امام در خانه خود كتاب زكات را تدریس مى كرد.
اما از نظر اجتهاد شكى نبود كه ایشان مرد مجتهدى بودند. او مرد بااستعدادى بود و علاوه بر آن، براثر همین مباحثات علم فقه و اصول به اجتهاد كامل رسیده بود. در نجف هم از درس خارج حضرت آیة الله خویى استفاده كرده بود و قسمتى از اسفار را هم نزد مرحوم صدراى بادكوبه اى خوانده بود. من از خودش پرسیدم، گفتند با آقاى صدر اسفار را مباحثه مى كردند. بنابراین، اساتید فقه شان تا جایى كه من یادم هست، یكى آقاى داماد است یكى هم امام. البته قدرى هم پیش دیگران درس خواندند. اسفار را هم كه عرض كردم خدمت آقاى طباطبایى مى خواندند. در آن جلساتِ فلسفه دیالكتیك هم بودند و در نجف هم خدمت آقاى خویى تحصیل كردند و باقى مانده اسفار را پیش مرحوم آقاى بادكوبه اى خواندند.

زمانى كه ایشان از نجف به قم بازگشتند، اواخر ریاست مرحوم آقاى بروجردى بود و در حوزه، جریان روشنفكرى خیلى نضج گرفته بود ولى روشنفكرى صحیح. در همه جا صحبت این بود كه باید حوزه علمیه مجله اى داشته باشد كه درحقیقت مسائل حوزه را مطرح سازد. در آن زمان هیچ مجله اى كه بتواند ناشر افكار روحانیت باشد نبود. فقط نشریه اى گاهى منتشر مى شد به نام نداى حق كه خدا رحمتش كند آقاى عدنانى یك نفره به تنهایى آن را منتشر مى كرد. آن هم یك قسمتش مطالب دینى بود و بقیه اش هم مطالب داخلى و مقدارى هم آگهى. در آن زمان عده اى از فضلا تصمیم گرفتند كه مجله اى را منتشر كنند كه نتیجه آن همین مجله مكتب اسلام شد. آقاى صدر هم جزء مؤسسین این مجله بود. در حقیقت مؤسسین، عده اى از فضلا مثل مرحوم بهشتى، امام موسى صدر، جناب مكارم، جناب میرزاحسین نورى، حقیر، آقاى مجدالدین محلاتى، آقاىواعظ زاده، آقاى شیخ على دوانىو آقاى سیدعبدالكریم اردبیلى بودند. بالاخره همگى ما همفكر و به اصطلاح هم هدف بودیم و تصمیم گرفتیم مجله اى را منتشر كنیم. البته كم كم مجله مورد حمایت مرحوم آیت الله بروجردى هم قرار گرفت و ایشان (امام موسى صدر) امتیاز این مجله را تحصیل كرد. اولین بارى كه مجله امتیازى براى خودش گرفت، نام آن از مكتب اسلام بود. تا سال اول كه ایشان در قم بودند و به لبنان نرفته بودند، تمام سرمقاله ها به قلم ایشان بود; خصوصاً از شماره هاى چهارم تا به آخر. در همان موقع هم یك سرى مقاله هاى اقتصادى را در مكتب اسلام به چاپ رساند. سال اول مكتب اسلام تمام مى شد كه ایشان تصمیم گرفتند به لبنان بروند. چون مرحوم آیت الله شرف الدین در همان سال فوت كرده بود، تصمیم بر رفتن ایشان بود. با اینكه در آن زمان ایشان هنوز عربى را درست تكلم نمى كردند، اما چون یك شخصیت علمى بودند، از بیت علم بودند و بیتشان هم بیت مربوط به جبل عامل بود، وقتى وارد بیروت و جبل عامل شدند در اندك زمانى بر همان زبان تسلط پیدا كردند، خصوصاً كه آدم متفكرى بودند و فكرشان براى مردم لبنان لذت بخش تر بود تا بیانشان. پس از یكى دوماه، شیعیان لبنان تقریباً این كلمه را گفته بودند: «رجع شرف الدین شاباً.» یعنى گویا شرف الدین فوت نكرده، بلكه همان شرف الدین برگشته است. چیزى كه هست، شرف الدین پیر بوده و این جوان است.
گاه و بیگاه ایشان به قم بازمى گشت. خوب با دوستان و رفقا جلساتى داشت و خیلى از مظلومیت شیعه در لبنان سخن مى گفت. براى ما از ملاقاتهایى كه با سران داشت و نتایج آن مى گفت و در این فكر بود كه براى شیعه و بلكه براى جهان اسلام از بیروت بتواند كارى را صورت بدهد.

دو نكته در زندگى ایشان خیلى جالب بود. اولاً آدم منصفى بود. جلسات زیادى ما داشتیم كه در آن مطالب اجتماعى، سیاسى و علمى مطرح مى شد. اگر مثلاً یك موقع ایشان نظرى را مى گفت و دیگرى اشكال مى كرد و مى دید اشكالش موجه است، آن را مى پذیرفت. انصاف و دموكراسى را به تمام معنى داشت و در جایى ندیدیم كه ایشان مثلاً بر یك نظریه اصرار كند. انصاف در پذیرش مسائل فكرى و سیاسى از خصایص ایشان بود. دوم آنكه با كمال عظمت و آن بزرگوارى كه داشت، بیتش عظیم بود و مردى بزرگ و صاحب فكر و قلم بود، تواضع و فروتنى را از دست نداد. با دوستانش كه مى نشست، از نظر خلق، همان خلق نبوى(ص) را داشت كه درحقیقت این یك خلق میراثى از پدر بزرگوارشان بود. پدر بزرگوارشان هم فرد بسیار متواضع و فروتنى بود. البته او یك مقامات دیگرى داشت. آن ایثارى كه ما از پدر ایشان دیدیم از هیچ كس ندیدیم. ایشان هم یكى از خصایصش همان تواضع و فروتنى بود. دوستان را فراموش نمى كرد چه قلماً، چه بیاناً و چه در ملاقاتهاى خصوصى. انسان بسیار باهوشى بود. گاه و بیگاه هم شعر مى گفت; البته خیلى كم.

چیزى كه در اینجا مى خواهم اضافه كنم آنكه یكى دوسال قبل من ایشان را در خواب دیدم. دیدم در همین خیابان ارم ایشان از مسجد محمدیه به طرف كوچه حجتیه مى آیند. من ایشان را دیدم و گفتم بروم بپرسم آیا شما زنده اید یا نه؟ رفتم و دستشان را گرفتم و سلام عرض كردم و گفتم من یك چیزى از شما مى خواهم سؤال كنم. شما زنده هستید یا نه؟ گفت من زنده هستم. این كلمه را به ما گفت و بعد رفت تا به خانه خودشان در كوچه حجتیه برود. من از خواب بیدار شدم و به فال نیك گرفتم كه این مرد ان شاءالله حىّ است و خدا ان شاءالله شرّ و ظلم ظالم را از ایشان برطرف كند.
تابستان ـ 1370 

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. 0 )
Review Count : 0 Review

Change the CAPTCHA code