( 0. 0 )

سید هرچه بیشتر به تفكر و مطالعه و مبارزه می‌پرداخت ، در این عقیده ثابت‌تر و بر این رأی پابرجاتر می‌شد كه : تنها علت پیشرفت مسلمین صدر اسلام و یگانه مایه رسیدن به آن سیادت بلند پایه و تمدن خیره كننده این بود كه آنان معنی دین را آنطوری كه هست فهمیده و با قلبی لبریز از خلوص تمام دستورات عملی آن را به كار بسته و بدون زیاد و كم به مورد اجرا می‌گذاشتند.

اصلاح مسلمین به عقیده سید

دكتر جواد فلاتوری

سید هرچه بیشتر به تفكر و مطالعه و مبارزه می‌پرداخت ، در این عقیده ثابت‌تر و بر این رأی پابرجاتر می‌شد كه : تنها علت پیشرفت مسلمین صدر اسلام و یگانه مایه رسیدن به آن سیادت بلند پایه و تمدن خیره كننده این بود كه آنان معنی دین را آنطوری كه هست فهمیده و با قلبی لبریز از خلوص تمام دستورات عملی آن را به كار بسته و بدون زیاد و كم به مورد اجرا می‌گذاشتند. به همین میزان سر انحطاط و پستی و عقب‌ماندگی و زیر دستی مسلمین قرون بعدی ( بخصوص این قرون اخیر ) بی‌اطلاعی و نفهمی یا كژفهمی حقایق دین و بكار نبستن دستورات عملی و مسخ احكام واقعی آن بوده ، تا وقتی از روی دلبستگی در پی حقایق نرفته و آنها را طوری كه هست نفهمند و تا موقعی كه طبق آن عمل ننموده ، به موجب آن قیام و در مقابل وزش بادهای مخالف از خود استقامتی نشان ندهند ، روی رستگاری و ترقی را نخواهند دید .

این بود عقیده سید بطور اجمال ؛ ولی این عقیده كه می‌بایست شالوده نهضتی قرار گیرد نباید به این سادگی بیان شود ، زیرا هم اكنون افكار دیگری در مغز اغلب شما خوانندگان عزیز جایگیر است كه « به احتمال قوی» نمی‌گذارد این سخنان مورد پسند واقع شود . ناچار از دریچه مصاحبه‌ای كه در این زمینه بین او ویكی از دانشمندان تركیه به عمل آمده ، دلایل و توضیحاتی به نظرتان خواهیم رسانید . اینك متن مصاحبه آمیخته با شرح و تفسیر : شیخ عبدالقادر مغربی ( یكی از دانشمندان ترك ) ضمن نامه‌ای ، به یكی از دوستانش اینطور می‌نویسد : روزی سید ( شاید با تأسف) از لنینگراد و فینا ( كه مانند بلاد مسلمین ، جزء ممالك شرقی محسوب است ) تمجید نموده می‌گفت این دو نقطه نیز مانند پاریس ظاهری خوش و آراسته و باطنی منظم و آرام دارند ، در صورتی كه فینا از « آستانه » كه ما اكنون در آن هستیم بزرگتر است ، یعنی آنها با بیداری رو به پیش و آستانه « خمار آلود » در بن بست ركود ، دور خود می‌چرخد .

من تقریباً برای اینكه تمام سرزنش سید را نسبت به آستانه نپذیرفته باشم گفتم : آستانه از سی سال پیش امتیاز فاحشی یافته ، مقایسه وضع كنونی با آن موقع بهترین گواه عملی بر پیشرفت مسلمین بوده ، به خوبی ثابت می‌كند كه اینان در همین نزدیكی دوش به دوش ملل اروپایی گامهای بلند به سوی ترقی خواهند برداشت . سید گفت : اگر پیشرفت و تمدن ما بر اساس و شالوده قرآن قرار نگیرد ، آنچنان پیشرفتی به حال ما سودی نخواهد داشت و انحطاط و پستی و عقب‌افتادگی گریبان ما را رها نخواهد كرد .

گفتم ما به چشم خود می‌بینیم كه همین آستانه كوچك در این سی سال فاصله درازی را پیموده ، اگر به همین میزان پیشروی نصیب ما شود ، چطور ممكن است از چنگال واماندگی رهایی نیابیم ؟ اینجا سید جواب دندان شكنی كه به كلی زبان اعتراض را كوتاه می‌كرد داده و گفت : ای عجب ! این پیشرفت خوش خط و خال و فریبنده‌ای كه نصیب ما شده عین تقهقر و پسروی و مجسمه انحطاط و واماندگی است . چرا ؟

زیرا ما در این تمدن ناقص خود تمام و تمام مقلد ملل اروپایی بوده ، پایه‌های آن بر یك فكر آزاد و مستقلی كه از كانون مغز خود ما ، جستن نموده باشد قرار نگرفته : روی این اصل باید بیمناكانه ، انتظار آن را داشت كه پس از مدت كوتاهی ذلیل آنان شده ، ایشان را بر خود مسلط و شعار دین اسلام را كه سربلندی و توفق بر اجانب است ، به زیردستی و سرشكستگی و كرنش و دریوزگی در مقابل آنها مبدل ببینیم .

از نظر اینكه تا وقتی دین محرك اساسی ما نبوده ، به اعتقاد و اتكا بر اینكه ما به حكم خدا باید ترقی كنیم ، از جای بر نخیزیم ، بلكه اجبار و « فشار و سوز حسرتی » كه از پیشرفت بیگانگان در خود حس می‌كنیم و هوس اینكه ما نیز باید « ماسك » ملل مترقی را به صورت بزنیم ، ما را حركت دهد ـ تا وقتی چنین باشد ـ بایستی عاجزانه چشم به دست آنها دوخته برای همیشه در پیشگاهشان فروتن و در بین چنگالشان كه در این راه كم كم با بدان ما رفته سخت گرفتار باشیم . علاوه بر این ، از نظر اهمیتی كه به آنها ـ به آنهایی كه « پیشوامآبانه » محترمشان می‌داریم ـ می‌دهیم ، میمون وار تمام كارهای آنها « زشت و زیبا ، درست و نادرست ، مطابق با محیط كنونی خود و مخالف آن » را ملاك ترقی قرار داده ، كوركورانه ، راه كژی را كه هرگز فلاح در آخر آن نیست پیش خواهیم گرفت .

تازه گذشته از اینكه وقتی این حركت از روی ایمان و كاملاً ارادی نباشد ، احساسات عمومی به جوش نیامده و آن قیام همگانی كه لازم است صورت نگرفته ، در نتیجه به آن ترقی كه باید برسیم نخواهیم رسید ، از اینها گذشته ، تازه ما به موجب بی‌خبری از حقایق دین و هم از نظر ضرری كه از این قسم دینداری برده‌ایم ، به عوض اینكه خود را ملامت كنیم ، دین و وابستگان به دین را به فحش و ناسزا كشیده به كائنات بد خواهیم گفت و سرانجام كار به جایی می‌رسد كه : نه رشد اخلاقی ، نه تربیت صحیح ، نه فكر اجتماعی درست و نه ایمان و اعتقادی كه بتواند روابط ما را محفوظ دارد ، هیچ یك در بین ما حكمفرما نبوده ، افسار گسیخته ، نه می‌فهمیم چه می‌كنیم ، نه خواهیم دانست برای چه در حركتیم و نه درك می‌كنیم كه به كجا رهسپاریم .

گفتم : پس راه صحیح و عاقلانه و بدون خطری كه بتوان در سایه آن به تمدن حقیقی و همدوشی با اروپاییان رسید چیست ؟ گفت : یك جنبش دینی ـ جنبشی كه در شكم آن خواهی نخواهی نهضت سیاسی نهفته است ـ لازم باشد ، تا به سعادت برسیم . همانطوری كه یگانه عامل اساسی برای تحول اوضاع ملل اروپایی از بربریت به تمدن تنها و تنها همان حركت دینی آنها بود . بدین ترتیب كه : « لوئیروس » پیشوای فرقه پروتستانیه همین كه دید مسیحیان نسبت به پاپ اعتقادات عجیبی از خود نشان داده و عموماً از دین مسیح بی‌خبر و یا یك سلسله اعتقادات فاسدی در سر دارند و از آن طرف هم روحانیون ، كم كم وضعیت اشرافیت به خود گرفته اوضاع اجتماع هر روز وخیم‌تر می‌شود ، ( چون چنین دید ) دست به اصلاحات اساسی دینی زده كم كم تمام ممالك به هم چشمی یكدیگر هر یك ، یك روش خاصی را در قسمت دینی پیش گرفتند ، و بطور خلاصه مبدأ حركت تمام اروپاییان از آنجا شروع می شود .

گفتم : دین مسیح فاسد و بی‌اساس بود ، و به دست مصلحین ترمیم شد ، ولی دین ما كه به سپاس خدا تاكنون از هر گونه دستبردی مصون بوده ، حركت دینی و جنبش مذهبی در آن چگونه و بر چه اساسی باید مبتنی باشد ؟

گفت : حركت دینی در این دین ـ دینی كه گرفتار كژفهمی و كتمان حقایق شده به این است كه : همت دانشمندان مصروف اصلاح كژفهمی عوام و خواص شده ، آنچه را از عقاید دینی و حقایق قرآنی و متن اساسنامه شرعی ، برخلاف واقع فهمیده و در نتیجه ضربه سخت به پیشرفت مسلمین وارد آورده‌اند ، از مغز آنها خارج نمایند … مثل اینكه اكثر مسلمین ، عوام و خواص ، معنی قضا و قدر را اینطور فهمیده‌اند كه باید انسان و اجتماع در راه هم‌آغوش شدن با فرشته مجد و بزرگواری ابداً تلاشی نداشته برای رهایی از بردگی و اسارت هیچ جنبشی از خود نشان ندهد و مانند اینكه پاره‌ای از احادیث را ـ كه از فساد آخرالزمان خبر می‌دهد ـ بدین معنی گرفته‌اند كه هیچ كس نباید برای اصلاح و فلاح جامعه كوچكترین حركتی را بنماید ، و بالاخره این گونه عقاید فاسد و امثال آن را كه امروز زیاد در بین مسلمین رواج دارد ، باید از آنها گرفت و در مقابل ، افكار و عقاید صحیح را به آنها آموخت و قران و احادیث را به همان معانی صحیحی كه اسلام اراده نموده و خیر و صلاح جامعه در آن است در دسترس همه گذاشت .

سپس از كتبی كه در دست ماست و از تعلیم و تربیت غلطی كه بین مردم متداول و جز اتلاف عمر نتیجه‌ای نمی‌بخشد سخت گله و انتقاد نمود ـ (نگارنده می‌گوید ) از نظر این كه این انتقاد تنها مربوط به روحانیون و دانشجویان علوم قدیم بوده و عمومی نیست ، آن را در پاورقی همین صفحه نگاشته 5 باید بخصوص این طبقه مطالعه نمایند ـ بعد اینطور ادامه داد كه : بیگانگان بیدار ، به مغز و جان این علوم رسیده و آن را با اسلوبی بسیار جاذب بكار انداخته ، از این راه به ترقیات روزافزونی نایل شده‌اند ، در صورتی كه ما گیج و سرگردان در هیولای پوست و زوائد این علوم فكر و خود را پنهان ساخته ، اصلاً به عواقب وخیم و هلاكتی كه انتظار ما را می‌كشد ، توجه نمی‌كنیم . پس در هر صورت : باید با یك نهضت دینی به این نكبت خاتمه داد .

« پایان مصاحبه » سید به هر جا كه می‌رسید ، مطابق استعداد طرف گوشه‌ای از هدف خود را به او نموده ، وی را به اصلاح « دین و سیاست ، متدین و سیاستمدار » دعوت می‌كرد . بویژه توجه افراد مؤثر و حساس و سیاستمداران اسلامی و صاحب نفوذ را بیش از همه به این نقشة اصلاحی خود جلب نموده ، با براهین صادقانه آنان را به این راه اصلاح كه نتیجه منجر به اتحاد اسلامی می‌شد ، می‌خوانده و همه را از عاقبت سستی در این امر خطیر می‌ترسانید ؛ ولی همانطوری كه شنیدید استعمارگران ( بویژه امپریالیسم انگلیس ) تا ممكن بود مستقیماً و وقتی نمی‌توانستند بطور غیر مستقیم ، یعنی به وسیله همین پادشاهان و سیاستمداران اسلامی با وی می‌جنگیدند ، وی نیز با آنان مبارزه می‌نمود .

روی این اصل ( گرچه گاهی در مقابل آن زجر و تبعیدها ، مورد تفقد پاره‌ای از آنان واقع می‌گشت ؛ ولی باز ) تمام زمامداران اسلامی بدون استثناء از وی اندیشه داشته ، جمله ـ از ترسی كه بر شئونات جابرانه خود داشتند ـ بی‌اندازه مراقب حركات و گفته‌های او بودند . اینك نمونه‌ای از مبارات سید با امپریالیستهای استعمار گر و پادشاهان و زمامداران « اسلامی »بیدادگر ! ...

پایه

چون منظور ، سید از تحمل شدائد و زحمات فقط و فقط اصلاح حال مسلمین بود ، از این نظر ضمن مبارزات خود برای اینكه راه اساسی و صددرصد عملی ، برای انجام مقاصد خویش و موفقیت خود به دست آورد . تمام بلاد مسلمین را گردش نموده ، به خوبی به اوضاع سیاسی و موقعیت جغرافیایی و روحیه مردم آنجا آشنا شده ، مصلحین و مفسدین هر كجا را شناخته ، به نیروی مخالفین ( از ارباب و نوكر ) در كلیه نقاط ، مسلمان نشین ، پی‌برده ، وی با مردم و مردم با وی تماس می‌گرفتند . تا بالاخره توانست هر لحظه در این راه تجربیاتی به دست بیاورد و حتی در پاره‌ای از بلاد مانند مصر ، قسمتی از آن را به مورد عمل بگذارد .

مبارزات سید در افغانستان سید پس از خاتمه تحصیلات در رشته‌های مختلف ( نحو ، صرف ، معانی ، بیان ، نویسندگی ، تاریخ عمومی ، تاریخ خصوصی ، تفسیر ، حدیث ، فقه ، اصول فقه ، كلام ، تصوف ، منطق ، حكمت عملی : سیاسی ، اخلاقی ، حكمت نظری : طبیعی ، الهی ، ریاضیات : حساب ، هندسه ، جبر ، هیئت ، طب ، تشریح ) و پس از مسافرت به هند و اقامت متجاوز از یك سال در آنجا ، به خاطر فراگرفتن پاره‌ای از علوم ریاضیات به سبك جدید و پس از مسافرت به بیت الله و دیدن بلاد مسلمین و تماس با آنها « در سن 20 سالگی ( 1274 هـ 1858 م ) یعنی در زمان حكومت دوست محمد خان » ، در سلك رجال حكومت افغانستان وارد و پس از مدتی در زمان امارت محمد اعظم خان ( تقریباً 1282 هـ 1866 م ) به مقام نخست وزیری آنجا « صدر اعظمی نائل شد . نزدیك بود حكومت افغانستان پس از مدتها مبارزه ، به تدبیر وی منحصر به محمد اعظم خان شود و آرامش سرتاسر آن سرزمین را فراگیرد : ولی از بخت بد در اثر فكر غرور آمیز یكی از پسران امیر ، سر از نو آتش جنگ بین محمد اعظم خان و برادرش شیر علی در گرفت … این دفعه دولت انگلیس ، علناً به همراهی شیرعلی ( یا ماده گاو شیرده به انگلیس ) قیام نموده و همانطوری كه « سیره مرضیه »این جنس شریف ! است رجال محمد اعظم خان را با كیسه‌های جواهر آبستن ساخته آنان نیز دست از ولی نعمت اصلی كشیده و دل از سرزمین مادری شسته ، به خیانت پرداختند ...

محمد اعظم خان شكست خورد و به ایران گریخت ؛ ولی سید چون كوه بر جای خود ایستاد . زمامدار جدید « شیرعلی » به واسطه اهمیت خانوادگی سید و از ترس هواخواهان ملی ، از دست‌اندازی به وی خودداری می‌كرد ؛ ولی در عین حال خوابهای هول‌انگیزی برای او می‌دید : چون هر شب غذاهای مطبوع و « پرگاز و بخار » اربابش بر سرتاسر امعا و احشا وی ( از روده قولون گرفته ، تا حنجره نامباركش ) حكومت می‌نمود .مبارزات علنی سید با ( ارباب و نوكر ) از اینجا شروع شد و چون اوضاع وخیم بود محترمانه به بهانه زیارت خانه خدا ( در سال 1285 هـ 1896 م یعنی سه ماه بعد از فرار محمد اعظم خان ) به شرط این كه به ایران ـ كه احتمال قوی ملاقات با محمد اعظم خان در آن بود ـ نیاید ، از افغانستان خارج و با باقی گذاشتن یك مشت هواخواه ملی و یادگار نهادن تنویر افكار عمومی به هند رفت .

مبارزات سید در هند

سید سه سفر به هند نمود : 1. در حدود سال 1272 برای فراگفتن علوم جدید 2. سال 1285 ( یعنی پس از خروج از افغانستان ) به قصد عبور 3 . سال 1296 هـ ( یعنی پس از بیرون شدن از مصر ) از نظر تبعید . از سفر دوم ، سر مبارزه داشت . ولی هنوز به سر حد هند نرسیده ، مقدمات خنثی نمودن افكارش فراهم شده بود . حكومت هند استقبال شایانی از سید به عمل آورد . اما ای كاش تدلیس را نمی‌نمود : پس از ورود ، با كمال احترام « در » رفت و آمد را به روی سید بست و جز با بودن جاسوسان ـ كه خادمانه ملازم وی بودند ـ كسی را حق ملاقات نداد ؛ تا اینكه سرانجام یعنی پس از یك ماه عذرش را خواست … آری در و بام را بسوی سید بستند و جاسوسان خاك‌آسا ، به آستانه وی نشستند . ولی از « بخت بد » آنها هیچ یك از این كارها سر شوریده سید را به سامان و قلب شیرانه وی را لرزان و زبان حقیقت گوی او را منحرف نمی‌نمود . یعنی با تمام این سخت‍گیریها همین كه چند نفری جمع یا جمعیتی فراهم می‌شد ، خطابه‌های آتشین ضد استعماری و استبدادی را شروع می‌كرد …

و بطور خلاصه این تضییقات ، نه تنها جلوگیر سید نبود ، بلكه دل او را قوی‌تر و مردم را به راستگویی و خلوص نیتش بیناتر و هر لحظه روح شجاعت و جانبازی را ( در این راهی كه این جانباز پیش گرفته بود ) در نهاد آنها قوی‌تر و نیرومندتر می‌نمود … بالاخره هند را با ولوله‌ای كه در سر و دلها انداخته بود ترك نمود ! ولی پس از چند سال دیگر برگشته ، ابتدا در حیدر آباد اقامت و پس از لشگركشی انگلیس به مصر ، به امر حكومت هند به كلكته رفته و تا پایان غوغای مصر ، در آنجا حبس نظر بود . زیرا دولت انگلیس از وی و از شورش هند می‌ترسید و حق هم داشت بترسد !…

در طول این 7 ، 8 ماه گرچه نمی‌گذاشتند ، سید خوب از قضایای خارج با خبر گردد ، ولی باز چون از روابط دوستانه او بین او و هواخواهانش نمی‌توانستند جلوگیری كنند ، نور وی هر روز خانه افكار آنها را روشن‌تر و برای هرنوع مبارزه‌ای آماده می‌نمود .مقدمات فراهم شد ، مبارزات عمومی نیز نزدیك بود شروع شود ، ولی افسوس كه سید دست ‌تنها ماند … آری بطور حتم مقالات آتشینی را كه راجع به هند در شماره‌های بعد به تدریج خواهید دید ، شما را به تعجب می‌اندازد كه : هندیان با وجود شنیدن این حقایق و با وجود درك نمودن این راه و چاره‌ها چگونه منفجر نشدند ؟! ولی كمتر تعجب كنید ! ، زیرا به جای اسلام خالص ، دشمن در قلوب آنها به دشت ریشه كرده بود .

سید در آستانه ( تركیه ) :

سید از هند به مصر و پس از 40 روز به تركیه رهسپار شد ، در صورتی كه شهرت و فضلش مدتها قبل به آنجا رفته و در دلهای بزرگان و اهل فضل و ملیون آنجا نشسته ، از دریچه قلوب آنها انتظار ورود صاحب خود را می‌كشید . تا اینكه در سال 1286 هـ ، برای اولین مرتبه وارد شد . كمالات وی زبانها را به خود مشغول نموده ، با اینكه از نظر عادت ، اخلاق ، لباس و زبان ، بیگانه حساب می‌شد ، شش ماه بیشتر طول نكشید كه عضو رسمی « مجلس فرهنگ » آنجا شد . نظریات ابتكاری وی در این مجلس بی‌اندازه جالب بود ، گو اینكه پاره‌ای از این آرا « هوسبازی » بعضی ( مانند شیخ الاسلام آنجا ) را در مخاطره زوال می‌انداخت … در ماه 1287 هـ به اصرار و خواهش مدیر دارالفنون كنفرانس بی‌اندازه جاذبی در پیرامون صنعت و ترغیب افراد جامعه به آن داده ، در این سخنرانی پس از اینكه مجموعه زندگی را به بدن انسان تشبیه نمود ، گفت : هر صنعتی در اجتماع به منزله یك عضو از اعضای بدن بوده ، از هر یك منفعت خاص و در عین حال ضروری ، به دست می‌آید . بعد پس از اینكه پادشاه را به جای مخ انسان یعنی مركز تدبیر و اراده و آهنگری را بازو و زراعت را « كبد » و …

همینطور یك به یك اعضا را به تفصیل با صنایع تطبیق نمود ، ( با بیان شیرین مخصوص به خود ) گفت : اینها همه جسم و « پیكر سعادت » انسانی را تشكیل می‌دهند : اما ای شنوندگان ! جسم بی روح ، حیات ندارد ، این پیكر محتاج به روح است . روح این پیكر چیست و زمام این روح به دست كیست ؟ روح این پیكر نبوت یا حكمت و زمام آن در دست نبی یا حكیم زمان می‌باشد . چیزی كه هست نبوت به كسب و كوشش به دست نمی‌آید ، چون تنها آن بخششی است الهی : كه به هر كس می‌داند می‌دهد . ولی حكمت به رنج و زحمت و تفكر و مرارت تحصیل ، به دست می‌آید . پیغمبر معصوم از خطاست ؛ ولی حكیم خطاكار . اطاعت پیغمبر ( چون علمش از جانب خداست ) از واجبات ایمان است ؛ ولی پیروی حكیم ( البته در آن آرایی كه مخالف با شرع نیست ) از لوازم عقل می باشد .

این سخنرانی همه را سخت تكان داد ، اما شیخ السلام پیش گفته كه حسادت به سید او را ناراحت می‌داشت ، به نام اینكه : سید نبوت را صنعتی حساب نموده و كافر شده ، بنای هور و جنجال و معركه‌گیری را نهاد . سید نیز كه تاب تحمل گفته‌های ناشایست این شیخ و محركین دست اورا نداشت ، وی را به محاكمه می‌طلبید ؛‌در نتیجه غوغای عجیبی در بین هواخواهان این دو خواهی نخواهی در بین جراید برپا شده ، سرانجام فرمان خروج موقتی سید به منظور خوابیدن غائله ، از مقام صدارت صادر و سید مظلومانه از آنجا ( در سال 1288 هـ ) هجرت نمود .

معلوم است با چنین پیشامدی نباید هرگز فكر برگشتن به در سرسید باشد . اما همین كه برای آخرین مرتبه از ایران تبعید و در لندن ضد شاه ایران و در راه خلع او ، از راه تحریك افكار ، به اقدامات مؤثری دست زد ، ( كه نمونه آن را خواهید دید ) دست غدار سیاست اربابان كه ، می‌خواست برای همیشه گلوی او را تا سرحد خفقان فشار داده ، خود و نوكران ویژه خود را از دست این اژدها خلاصی دهد ، از آستین مكارانه سلطان عبدالحمید خارج و با خواهش و التماس و تظاهراتی مخلصانه وی را به استانبول دعوت نمود . او نیز كه از حقیقت این تظاهرات فریبنده بی خبر نبود ، پس از یك دو مرتبه جواب رد ، آخرالامر به شرط این كه در بازگشت به اروپا و خارج شدن از تركیه آزاد باشد ، این دعوت را پذیرفت . اما ای كاش نمی‌پذیرفت . چون ، اگر چه از روی اراده و اختیار شخصی ( و با در سر داشتن فكر بازگشت ) ( در سال 1309 ) پا به خاك تركیه نهاد ، ولی متأسفانه در ظرف 5 سال حبس نظر آنقدر بین سرانگشتان بازیگران چرخید ، تا بدون اراده و اختیار ( در سال 1314 ) هوای قیرگون و مختنق این سرزمین « مجاهد كش » را ترك و برای ابد ، به زیر خاك پنهان گشت . در ظرف این 5 سال نیز مدتی برای اتحاد اسلامی ، كوشید و حتی علما شیعه و سنی را بوسیله نامه‌های پیاپی حاظر به همكاری نمود و در نظر داشت سلطان عبدالحمید را كه آن روز از تمام دول اسلامی مقتدرتر بود ، خلیفه مسلمین بنماید ، ولی بالاخره از این رای برگشت ، چون ظاهراً از سلطان ناخاطر جمع بود .

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. 0 )
Review Count : 0 Review

Change the CAPTCHA code