( 0. امتیاز از 0 )

27 دی ماه امسال ـ 1394 ـ مصادف با شصتمین سال شهادت حضرت نواب صفوی است و دوستان از حقیر خواستند که درباره اهداف و برنامه های فدائیان اسلام و منطق فکری و فقهی شهید نواب صفوی، سخنانی داشته باشم.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

27 دی ماه امسال ـ 1394 ـ مصادف با شصتمین سال شهادت حضرت نواب صفوی است و دوستان از حقیر خواستند که درباره اهداف و برنامه های فدائیان اسلام و منطق فکری و فقهی شهید نواب صفوی، سخنانی داشته باشم.


بی تردید بحث و بررسی دقیق و علمی و همه جانبه این موضوع پیشنهادی، نیاز به فرصت زمانی بیشتر و بهتری دارد که متأسفانه فعلاً فاقد آن هستیم، اما بی مناسبت نخواهد بود که سخنان کوتاهی، فهرست وار درباره مبانی فکری و فقهی حضرت نواب صفوی و فدائیان اسلام، در رابطه با اقدامات مسلحانه ای که انجام دادند، داشته باشیم و در فرصتی که به ما اجازه سخن می‌دهد، در حد توان این مسئله را مورد تبیین و توضیح قرار دهیم.

 


همگی البته می‌دانیم مسئله ای که از آغاز مبارزه فدائیان اسلام درباره قیام مسلحانه آنان در رسانه های چپ و راست مطرح شده، همسان قلمداد کردن آن با اقدامات تروریستی است، به ویژه که موضوع «فتک» یا قتل و کشتن فردی، به طور ناگهانی و از طریق کمین گذاری و حیله گرانه، در بعضی از روایات و آراء فقهاء ممنوع و غیرمشروع اعلام شده است. شاید با استناد به یک روایت معروف بعضی ها اقدامات مسلحانه فدائیان اسلام را نوعی فتک و غیله یا حتی محاربه! و ارهاب می‌نامند، ولی بعضی دیگر آن را نوعی دفاع مشروع از نفس و عِرض و مال و یا حفظ کل جامعه مسلمین از تهاجم دشمنان می‌دانند.

 


بی تردید عنوان محاربه که در مفهوم فقهی به اقدامی مسلحانه برای ترساندن مردم توأم با قتل و غارت اطلاق می‌شود، در مورد اقدامات فدائیان اسلام مطلقاً صدق نمی‌کند؛ چون اصولاً معنی محاربه در چهارچوب دیگری مطرح شده است و فقهای ما چگونگی آن را شرح داده اند و مثلاً مرحوم شیخ مفید در تعریف «محارب» می‌گوید: «محاربان» کسانی از اوباش و اهل فساد هستند که در بلاد اسلامی سلاح برداشته و به قتل و غارت بپردازند، که این مفهوم به وضوح ارتباطی با اقدامات مسلحانه فدائیان اسلام نمی‌تواند داشته باشد.

 


اما مسئله «ارهاب» که در عربی به معنای ترساندن دشمن است، اصولاً در مورد کارهای تروریستی کاربرد ندارد و صریح آیه شریفه در سوره انفال: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ» نشان می‌دهد که تجهیز و آماده سازی نیروهای مسلمان برای ترساندن دشمن خدا و یک ضرورت و امری واجب است.

 


بدین ترتیب و با توجه به معنی ارهاب و ترهیب، نام گذاری تروریست‌ها در بلاد عربی به ارهابیون، فاقد مفهوم واقعی است و تکرار آن در بعضی از محافل ما هم نوعی تقلید غلط و بی معنی از کلمه ارهاب و ارهابیون است. پس تنها مصداقی که اقدامات فدائیان اسلام را می‌تواند پوشش دهد، همان دفاع مشروع و مقدس از جان و مال و ناموس مسلمانان است.


بی مناسبت نیست که در این زمینه اشاره ای فهرست وار به اندیشه‌های بعضی از فقهاء بزرگوار قدیم و یا معاصر داشته باشیم. البته یادآوری این نکته ضروری است که متأسفانه مسئله دفاع از جان و مال و ناموس در اغلب کتب فقهی قدیم ما، عنوان مستقل و باب خاصی مانند کتاب «الجهاد» ندارد، بلکه بعضی از آن بزرگواران مسئله دفاع را در ضمن بحث «جهاد» مطرح ساخته و به تبیین چگونگی دفاع و اقسام آن پرداخته اند.

 


علامه بزرگوار مرحوم آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطاء در جلد چهارم اثر نفیس خود: «کشف الغطاء»، تقسیم بندی علمی روشنی از جهاد و دفاع دارد که به نظر می‌رسد کامل ترین تقسیم بندی‌ها در کتب فقهی پیشین ماست. آیت الله کاشف الغطاء اصولاً جهاد را به پنج نوع تقسیم می‌کند:


1ـ جهاد برای حفظ وطن و میهن و جامعه اسلامی از هجوم کفار؛
2ـ جهاد برای دفع متجاوزان از تسلط بر جان و مال و ناموس مسلمانان؛
3ـ جهاد با کفاری که با گروهی از مسلمانان در حال نبرد و جنگ هستند؛
4ـ جهاد برای آزادسازی سرزمین‌های اسلامی اشغال شده و طرد دشمنان متجاوز؛
5ـ جهاد ابتدایی برای گسترش و ترویج اسلام...

 


علامه کاشف الغطاء در این تقسیم بندی، اصولاً چهار قسم نخست را از مصادیق «جهاد دفاعی» می‌داند و جهاد قسم پنجم را که «جهاد ابتدایی» است منوط به اذن خاص امام می‌خواند و سپس وجه تمایز این دو نوع جهاد را تبیین و روشن می‌سازد و توضیح می‌دهد که یک نوع دیگر از عناوین جهاد که دفاع از نفس و مال و ناموس است، در عین اینکه نوعی جهاد است، ولی عنوان اصطلاحی «جهاد» بر آن تطبیق نمی‌کند، بلکه آن را باید «دفاع» نامید.

 


در این میان، فقیه نامدار شیخ طوسی هم در کتاب معروف «المبسوط» شاید برای نخستین بار، بابی را تحت عنوان «کتاب الدفع عن النفس» باز کرده و مسائل مختلف آن را بیان می‌کند که طالبین تفصیل می‌توانند به اصل کتاب مراجعه کنند. مرحوم علامه حلی هم در کتاب «شرایع» بابی درباره دفاع مشروع و مسائل آن باز کرده و برای مسئله دفاع اهمیت ویژه ای قائل شده است و همینطور فقهای دیگر قرون ماضیه که هر کدام به نحوی و نوعاً به اجمال، به آن پرداخته اند.

 


اما از فقهای بزرگ معاصر، مرحوم امام خمینی(ره) در جلد اول «تحریر الوسیله» بیان جدیدی در مسئله دفاع مطرح کرده و دو نوع دفاع، یعنی دفاع سازمان یافته در مقابل متجاوزان به سرزمین و امت اسلامی و دفاع فردی و گروهی در مقابل تجاوز به نفس و ناموس و مال را تحت یک عنوان مورد بحث و بررسی قرار داده و به مفهوم «تجاوز» نیز توسعه بیشتری داده؛ یعنی آن را فقط در مورد تجاوز فیزیکی منحصر نساخته بلکه هر نوع سلطۀ اجنبی اعم از: فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را از مصادیق تجاوز شمرده است، که مستلزم اقدام به دفاع است.

 


بعضی از فقهای معروف عصر ما، مانند مرحوم آیت الله سید عبدالاعلی سبزواری در جلد پانزدهم «مهذب الاحکام» دفاع را از امور ارتکازی در نزد عقلاء می‌داند و می‌گوید که اصولاً «دفاع از نفس» جزء امور فطری در نهاد انسان و هر موجود زنده است.


استاد بزرگوار ما مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی هم در جلد 2 تفسیر «المیزان» در همین رابطه می‌نویسد: «اگر در فطرت انسانی چنین اصل مسلمی به ودیعت نهاده نشده بود، هیچ گونه دفاعی از انسان سر نمی‌زد.» پس در واقع اعمال دفاعی انسان مستند به فطرت او است.

 


ما در این بحث مقدماتی کوتاه برای اینکه آن را بسط ندهیم فقط به مسئله دفاع از دیدگاه امام خمینی اشاره می‌کنیم که آن را در مسئله تجاوز فیزیکی یا نظامی منحصر نمی‌کند، بلکه هر نوع تجاوز اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را هم شامل آن می‌داند که مستلزم دفاع است.


ایشان در جلد نخست «تحریر الوسیله» مطلبی را عنوان می‌کند که ترجمه خلاصه آن چنین است: «... اگر این ترس به وجود آید که کفار از نظر سیاسی و اقتصادی بر سرزمین‌های مسلمانان سلطه و نفوذ پیدا کنند و این سلطه موجب گردد که مسلمین در عمل، اسیر سیاسی یا اقتصادی کفار شوند و اسلام و مسلمانان خوار و زبون گردند، دفاع واجب است؛ دفاع با وسائلی که شبیه به وسائل دشمن باشد و یا همراه با «دفاع منفی» با تحریم هر نوع معامله ای با آنان.»

 

 

سپس می‌نویسند: «در دفاع از بلاد مسلمین در مقابل هجوم دشمن حضور امام و اجازه نایب خاص و عام او لازم نیست و بر هر مُکلفی واجب است که بدون هیچ قید و شرطی، با هر وسیله ممکن، به دفاع بپردازد.»


با توجه به این مقدمه و تعاریف مطرح شده توسط فقهای عظام، به ویژه معاصرین، این نوع دفاع مشروع را هرگز نمی‌توان ضمن عنوان ترور و «فتک» و «غیله» مورد بررسی قرار داد بلکه اقدام به آن، بر هر کسی که توان دفاع را دارد، با مراعات شرایط و امکانات، یک واجب شرعی خواهد بود و البته این حکم به مفهوم آن نیست که هر کسی که بتواند سلاحی تهیه کند، به عنوان اقدام دفاعی، دست به کارهایی بزند که با موازین شرعی منطبق نیست.

 


یعنی: در اقدام دفاعی اگرچه اذن امام شرط نیست، اما مسئله تشخیص صحیح و تعیین مصداق متجاوز، اهمیت ویژه ای دارد و بدون حجت شرعی، اقدام به آن مشروع نخواهد بود. به عبارت دیگر: انجام یک تکلیف دفاعی، به مقدماتی نیاز دارد که با ملاحظه همۀ جوانب و همه موازین شرعی می‌توان به آن اقدام نمود و به محض مخالفت فرد یا گروهی با عقاید سیاسی ما، نمی‌توان تحت عنوان دفاع! به شخصیت حقیقی و یا حقوقی وی حمله کنیم که در این صورت ما خود متجاوز خواهیم بود، پس راه حل اساسی برای ورود به این فاز عملیات، مشورت مقدماتی با صاحبان عقل و ملتزمان شرع و آگاهان به امور است که انسان را از اشتباه در محاسبه مصون می‌دارد.

 


آنچه گذشت اشاره کلی و مقدماتی بحث فقهی در این زمینه است. حال باید دید دیدگاه یا اجتهاد رهبری فداییان اسلام در این مورد چگونه بوده و شهید نواب صفوی با استناد به کدام موازین فقهی ـ شرعی به اقدام مسلحانه و حذف عناصر خطرناک و عامل دشمن، می‌پرداخت؟


به نظرم بهتر است که در اینجا، متن نوشته خود شهید نواب صفوی را که اینجانب آن را در کتاب «فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه» آورده ام، نقل شود که در واقع نظریه فداییان اسلام را به طور شفاف، روشن می‌سازد و هم‌آهنگی آن را با فتاوی و نظریات فقهاء عظام نشان می‌دهد. شهید نواب چنین می‌نویسد:


«... در اینجا برای روشن شدن اذهان عموم مردم و آشنایی جامعه به علت کشتن هژیر و امثال او، ناگزیریم که از دو نظر مطلب را مورد دقت قرار دهیم: 1) از نظر شرع و دین خدا؛ 2) از جهت عرف و اجتماع. و با یک تحقیق فقهی کوتاه این مسئله و معضل را حل کرده و موجبات عرفی و اجتماعی آن را هم به اختصار ذکر می‌کنیم:


دفاع از ضروریات دین است، فرع ششم از فروع دهگانه اسلام، جهاد است که در کتب فقهی آن را به دو نوع تقسیم کرده اند: 1) جهاد ابتدایی؛ 2) جهاد دفاعی ـ که جهاد دفاعی را فقط «دفاع» هم می‌گویند ـ جهاد ابتدایی که به معنای لشکرکشی قشون اسلام به ممالک کفر برای هدایت و تسلیم آنها در برابر اسلام است، در زمان غیبت امام علیه السلام ممنوع بوده و جایز نیست؛ ولی جهاد دفاعی یا دفاع، در همه ازمنه واجب و فطری است و اکنون به تشریح تقسیم بندی دفاع در اسلام می‌پردازیم.

 


اسلام می‌گوید: اگر به مال مسلمانی هجوم شد، بایستی دفاع کند و مال خود را بازستاند تا زمانی که خطر برای جانش پیش نیاید. و زمانی که به جانش هجوم شد، بایستی به دفاع بپردازد تا موقعی که دین و ناموسش در خطر نیفتاده باشد. و آن هنگامی که دین و ناموس فرد یا اجتماعی در معرض هجوم واقع شد، بایستی جان و مال را در این راه فدا نمود. پس طبق این تقسیم، دین و ناموس یعنی اعتقاد و ایمان و عفت بشر که فوق هر چیزی است، از نظر ارزش و اهمیت در درجه اولی و جان و حیات انسان در مرتبه ثانی و مال و ثروت رتبه سوم را حائز است. پس دفاع، از ضروریات و مسلمات دین مقدس اسلام است و «ضروریات» احکامی را گویند که احتیاج به تقلید نداشته باشد و تشخیص هجوم و نحوه دفاع در برابر آن چون از «شبهات موضوعیه» است، با شخص مسلمان آگاه و مطلع است.

 


تا اینجا معلوم شد که دفاع در برابر هجوم به مال و جان و «دین و ناموس» (که از نظر اهمیت در یک ردیف هستند) بر مسلمانان واجب است؛ مثلاً اگر دزدی به مال انسان هجوم برد، بایستی دفاع نماید، یا اینکه به عنوان کسب اجازه از مجتهد، مالش را از دست بدهد؟ اسلام و فطرت سالم هر دو حکم می‌کند که ایستادگی نموده و مالش را بازستاند و در مراحل هجوم بر جان و دین و ناموس هم همین اصل ساری و جاری است.

 


فداییان اسلام معتقدند از دیرباز به مال و جان و ناموس و دین مسلمانان از طرف کفار و اجانب هجوم شده است و هجوم به مال یا دستبرد به معادن زیرزمینی و غیره شروع گردیده و هجوم به جان با کشتن رجال مسلمانان آزاده پایه گذاری شده و هجوم به دین و ناموس مسلمانان هم با تعطیل همه احکام و دستورات اسلام. یعنی با کنار گذاردن قوانین اجتماعی و قضایی و سیاسی و اقتصادی اسلام و وضع قانون در برابر آن، البته نحوه هجوم بنابر اختلاف موارد هجوم بر (مهجوم علیه) فرق می‌کند. یعنی هجوم به مال، دزدیدن آن و هجوم به جان، نابودی آن و هجوم به دین هم با تعطیل احکام و دستوراتش می‌باشد...»


بنابر تصریحات فوق، فداییان اسلام دفاع در برابر هجوم وارده را بر خود واجب دانسته و معتقدند که در این هجوم‌ها که از طرف کفار نسبت به مسلمانان شده، بعضی از کارگردانان مملکت آلت دست بیگانه قرار گرفته و سپر کفار واقع شده اند و چون آلت اجرا اینها هستند، بایستی با حذف و دفع آنها هجوم را دفع کرد. روی این زمینه و استدلالات، فداییان اسلام اعتقاد داشته اند روزی که دفع هجوم باعث هجوم شدیدتری نشود و مملکت و اجتماع دستخوش طوفان حوادث مضر سیاسی نگردد، بایستی قیام کرد و ایادی بیگانه و هجومش را دفع نمود.


به هر حال فدائیان از نظر شرعی متکی به فرع مسلم (دفاع) که از ضروریات دین است، می‌باشند. و از نظر عرفی و اجتماعی هم عقیده دارند که مدت‌هاست مملکت ما دستخوش اغراض سیاسی دولت‌های استعمارطلب واقع شده و آنها هم از طریق برخی از حکومت‌ها وارد گشته و با جلب نظر آنان پنجه بر مملکت افکنده اند و بایستی با مجازات آن‌ها در زمانی که خطر بزرگتری در پیش نباشد، نقشه‌های ظالمانه و ضعیف‌کشانه و استعمارگرانه آنها را حداقل برای مدتی، خنثی کرد....

 


همین نظریه، یعنی دفاعی بودن اقدامات را شهید نواب صفوی در آخرین دفاعیه خود در دادگاه نظامی رژیم شاه در پاسخ سرتیپ کیهان خدیو ـ بازجوی دادستانی ارتش ـ هم که خواستار بیان مکتوب آخرین دفاع درباره اتهام «توطئه بر هم زدن اساس حکومت و تشکیل جمعیتی که مرام و رویه آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران است» بوده، بیان می‌دارد که خلاصه ای از آن را که در واقع یک سند تاریخی صادر شده در بحرانی‌ترین شرایط و پس از شکنجه‌ها و فشارها می‌باشد، نقل می‌کنیم:


خلاصه پاسخ مکتوب به سرتیپ کیهان خدیو: «... چون قانون اساسی ایران متکی بر قوانین قرآن و اسلام است و تصریحات اکیدی دارد بر این که مملکت ایران، مملکت رسمی اسلامی است و نیز شاه باید دارا و مروج مذهب شیعه باشد و قوانین مخالف اسلام نداشته باشد، بنابراین هر قانونی که برخلاف اسلام باشد، ملغی و غیرقانونی است و وظیفه هیأت حاکمه اجرای قوانین اسلام در مملکت بوده و در غیر این صورت رسمیت و قانونیت ندارند و می‌بینیم که شعائر اسلامی همگی از میان رفته و شدیدترین هجوم علیه اسلام رایج است و این هجوم سال‌هاست از طرف هیأت حاکمه روا گردیده که هیچ سابقه نداشته است.

 


بنابراین شخص شاه و هیأت حاکمه عموماً مهاجمین شدیدی علیه اسلام بوده‌اند و بنابراین از نظر قانون اساسی قانونیت و رسمیت ندارند. در مقابل این هجوم همه جانبه هیأت حاکمه، اسلام و قانون اساسی دفاع را بر هر مسلمان عاقل و مکلفی واجب نموده است و از اول و آغاز هم در جزء ضروریات اسلام، دفاع را قرار داده است و «ضروری» هم آن حکمی است که احتیاجی به فتوا و مجتهد نداشته و به استنباط و فتوا ابداً بستگی ندارد... پس کسی که برای دفاع از قوانین اسلام اقدامی علیه حکومت یا شخص شاه فعلی انجام داده، انجام وظیفه واجب نموده است؛ بنابراین من و برادران دینی نزدیکم با کمال وضوح و روشنی، سال‌ها و ماه‌ها و هفته‌ها تذکر داده و کتابی نوشته و گفته ایم قوانین اسلام را اجرا کنید و هر چه بیشتر گفتیم، کمتر نتیجه گرفتیم. به ناچار برای انجام وظیفه دفاعی واجب، قدم‌های خیلی کوچکی برداشتیم».

سید مجتبی نواب صفوی

 

البته این خلاصه و جملاتی از متن آخرین دفاعیه مکتوب و چند صفحه ای شهید نواب صفوی در دادستانی ارتش است و همان طور که ملاحظه می‌شود، از لحاظ مبنای فقهی تکیه ایشان بر همان اصل وجوب دفاع از اسلام، در برابر هر مهاجمی است در هر مقامی که باشد و اقدام بر ضد احمد کسروی هم در همین رابطه است.


در واقع مبارزات مسلحانه فداییان اسلام از اعدام کسروی مدعی پیامبری آغاز شد چرا که پس از مباحثات مستقیم و مفصل شهید نواب صفوی با وی، نتیجه ای حاصل نشد و کسروی به گمراه‌گری خود ادامه داد، و بی تردید اگر در آن هنگام این اقدام به عمل نمی‌آمد، ما امروز شاهد یک حزب ساختگی سیاسی دیگر به نام «پاکدینی»! در کنار بابیگری و بهائیگری بودیم.

 


... در مرحله پایانی به اعدام حسین علا نخست وزیر شاه که عازم بغداد برای انعقاد قراردادی در ضمیمه کردن ایران به پیمان آمریکایی (بغداد) بود، اقدام شد که اگر همراه با موفقیت بود، بی تردید آثار مثبت فراوانی می‌توانست داشته باشد و ایران را از غلطیدن در دامن امپریالیسم آمریکا، باز می‌داشت... البته در دوران ما، بعضی از تاریخ‌نویسان معاصر ملی‎گرا و یا چپ‌نما! این اقدامات را «ترور کور» می‌نامند در حالی که خود، کشتن یک پاسبان در شهر و یا یک ژاندارم در نقاط دورافتاده کشور را که عملاً منشأ هیچ اثری نبوده اند قیام! مسلحانه می‌نامند... ولی حقیقت غیر این است.
به هر حال در اینجا بی مناسبت نیست که کمی درباره احمد کسروی، مدعی برانگیختگی ـ پیامبری ـ با استفاده از مدارک و اسناد باقیمانده از خود او، توضیح بدهیم و نخست به اهمیت خطر وی اشاره ای داشته باشیم.
اصولاً به نظر من احمد کسروی، بسیاخطرناک‌تر از باب و بها بود، چون هم سواد ملائی داشت و هم با چندین زبان دنیا آشنا بود و نوشته‌های او به عربی، به قول یکی از اساتید آن زمان، شبیه آثار و قلم جرجی زیدان بود، اما با این حال او کتاب قدی خود ـ ورجاوند بنیاد ـ را مانند آثار و الواح باب و بها به زبان عربی ننوشت، گرچه از لحاظ ادبی مانند آن دو، دچار اشتباه نمی‌شد که مجبور شود بگوید که زبان عربی را از قید و بند قواعد آزاد! کرده است.


به عبارت روشن‌تر: بدون تردید، اگر کسروی چند صباحی دیگر زنده مانده بود اکنون ما با پدیده خاص و حزب «پاکدینی» فراگیرتر و مضرتر از بهائیگری در سطح جهان روبه‌رو بودیم. باب و بهاء خود را استمرار راه امامان شیعه و حتی «باب» را نماینده آن حضرات می‌نامیدند، اما کسروی اصولاً معتقد شده بود که دوران اسلام‌گرایی به پایان رسیده و تشیع را هم به طور مطلق قبول نداشت.

 


و البته می‌دانیم که یکی از کارهای جنون‌آمیز کسروی گرفتن جشن! کتابسوزی در یکم دی ماه هر سال بود. او در این روز شادباش! علاوه برکتب مذهبی و ادعیه عرفانی، دیوان حافظ و سعدی و مولوی و خیام و.... را هم به آتش می‌کشید و معتقد بود که عامل بدبختی! ایرانیان آموزه‌های این قبیل کتاب‌ها و اشعار است. یعنی او در واقع با فرهنگ ایران زمین هم دشمنی داشت و به صراحت مانند بعضی از معاصرین ما؟! خواستار ایرانی بدون اسلام بود و با کمک مافیای قدرت و با پشتیبانی رژیم رضاخان پهلوی، به فعالیت تبلیغاتی گسترده و سازمان‌یافته‌ای در سراسر ایران پرداخته بود و کم کم به دانشمندان و اندیشمندان اروپا و آمریکا هم نامه می‌نوشت و پیام می‌فرستاد و آنها را دعوت به همکاری برای زدودن خرافات مذاهب، در بین مردم جهان می‌کرد...


کسروی اگر زنده می‌ماند، طبق اسنادی که به بعضی از آنها اشاره می‌کنیم، قصد داشت با تشکیل گروه رزمندگان، کار را یکسره به پایان ببرد و اداره امور کشور را به عهده بگیرد... و به یقین چنین عنصری، خطرناک‌تر از باب و بهاء بود.

 

ادامه دارد...

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر