«ناگفته هائی از تاریخچه مبارزات و سیره عملی امام خمینی»
درآمد: ذهن فعال و آرشیو غنی استاد خسروشاهی بدان پایه خاطرات و اسناد نایاب و منتشر نشده را در خود جای داده است که در کمتر موضوعی می توان آن را تهی و بی نصیب یافت؛ به ویژه اگر در آن، جویای گفتنی ها و نایافته هایی در موضوعی همسنگ منش اخلاقی و سیاسی امام خمینی باشیم که در این صورت نصیبی وافر خواهیم داشت. در گفت و شنود حاضر، آقای خسروشاهی برای نخستین بار به بازگویی آغاز و انجام طرح دستگاه قضایی رژیم شاه در احضار و بازجویی از امام خمینی در ماه های اولیه نهضت اسلامی و اعتراض ایشان به مقوله اعزام دختران به سربازخانه پرداخته است. استاد در ادامه نیز ضمن اشاره به پاره ای از خاطرات نیمه محرمانه درباره نگاه امام به تعرض به ضد انقلابیون خارج از کشور ابعاد ناشناخته ای از پایبندی وثیق ایشان به موازین فقهی در برخورد با مخالفین نظام را نمایان ساخته است. ایشان به شیوه مالوف خویش متن مکتوب گفت و گو را چندین بار مورد بازبینی قرار داده و هر بار نکات و اسناد متنوعی بر آن افزودند که لطفشان را سپاس می گوییم.
پس در واقع نقش آقای هادوی در این میان حساس بود، ولی ایشان چه اقداماتی را به عنوان رئیس دادگستری قم انجام دادند؟
باید توجه داشت که محور اصلی این جریانات جناب آقای مهدی هادوی رئیس دادگستری وقت قم بود! ایشان که در سال 1305 در خانواده ای روحانی در تهران متولد شده و پس از اتمام تحصیلات در رشته حقوق در سال 1330 به استخدام «عدلیه» درآمده بود، پس از طی مراحلی به قول ایشان در عدلیه مرکز و شهرستان ها، سرانجام در سال 1332 به عنوان رئیس دادگستری قم به این شهر اعزام شد که مصادف با وقایع تاریخی 15 خرداد و حوادث بعدی و تبعید امام بود... که رژیم باز در این مورد هم از آقای هادوی حکمی می خواهد که باز مقاومت می کند و به طور مشروح، حکم تبعید را غیر قانونی اعلام و با آن مخالفت می نماید که خود آن داستان دیگری دارد.
شما از چه زمانی با ایشان آشنا شدید و این آشنائی تا کی ادامه یافت؟
آشنائی بنده با ایشان به همان دوران ریاست دادگستری قم برمی گردد و تا دوران مسئولیت ایشان در دادستانی انقلاب (پس از پیروزی انقلاب) ادامه یافت. اتفاقاً سال قبل برای تجدید دیدار و عیادت ایشان به منزلشان در بالای «کوهی غیر معمور»! در غرب تهران رفتم و ایشان خاطرات آن دوران را به تفصیل نقل کردند که خلاصه ای از آن را برای تکمیل چگونگی این جریان تاریخی، نقل می کنم:
دکتر پیراسته که قبلا قاضی دادگستری بود وزیر کشور شده بود و اواسط فروردین 42 به قم آمد و در سالن فرمانداری سخنرانی داشت از من هم دعوت کرده بودند، طبعاً رفتم.. او ظاهراً برای افتتاح کشتارگاه قم و چند برنامه دیگر به قم آمده بود ولی من علاقه ای نداشتم که وقت خود را با شرکت در این قبیل برنامه ها تلف کنم فقط در سخنرانی وی حضور یافتم و همراه ایشان نرفتم... بعد از نهار فرماندار تلفن کرد که دو مرتبه به فرمانداری بروم؟! من رفتم و دیدم که پیراسته در اتاقی همراه عده ای نشسته است ولی قبل از اینکه وارد آن اتاق بشوم با سرهنگ پرتو رئیس شهربانی قم روبرو شدم که گفت: «قرار است پرونده ای درباره آقای خمینی برای شما بفرستم» من بدون اینکه اظهار نظری بکنم وارد اتاق شدم در آنجا فرماندار و رئیس سازمان امنیت قم و یک افسر همراه پیراسته حضور داشتند پیراسته مطالبی را مطرح ساخت که من نخواستم وارد آن مسائل بشوم تا اینکه گفت: «چرا شما حرف نمی زنید؟» گفتم: «من خیلی وارد این مسائل نیستم و اصولاً از سیاست چیزی نمی دانم من قاضی هستم و به وظایف حقوقی خود عمل می کنم!» او هم دیگر حرفی نزد و آن جلسه به خیر گذشت و دکتر پیراسته به مرکز برگشت ولی پس از او جلالی نائینی به قم آمد تا پرونده تولیت را -که مخالف شاه محسوب می شد- مطالعه کند و بداند که چرا قرار منع تعقیب صادر شده است؟
یکی دو روز گذشت و من عازم تهران بودم که جلالی زنگ زد و گفت: «شما امروز به تهران نروید یک کار فوری داریم» با اینکه مادرم مریض بود و می خواستم ایشان را به دکتر ببرم در قم ماندم و بعد از ظهر به ملاقات وی رفتم قطب و همراه او جلالی گفت: «فرماندار اکنون مشغول مذاکره با آقای خمینی است اگر تسلیم نشود پرونده او را فردا صبح می فرستیم به دادگستری و نظر دولت این است که ایشان بازداشت شود... البته این دستور وزیر دادگستری است که من به شما ابلاغ می کنم!» گفتم: «به چه اتهامی؟» گفت: «به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی!» گفتم: «آقای جلالی! با این اتهام حتی یک فرد عادی را هم نمی توانیم بازداشت کنیم تا چه رسد به یک مرجع تقلید؟!» او در پاسخ با لحن تندی گفت: «اقدامات آقای خمینی بر خلاف نظم جامعه و امنیت کشور و اساس سلطنت مشروطه است و مردم را تحریک به عصیان می کند» گفتم: «اگر هم چنین امری صحت داشته باشد آقای وزیر دادگستری حتماً می دانند که دادگستری صلاحیت رسیدگی به این امر را ندارد... و باید در محکمه نظامی رسیدگی شود!» جلالی گفت: «شما بازداشت کنید بعد می فرستیم دادسرای نظامی» من گفتم: «به هر حال این در صلاحیت دادگستری نیست که دخالت کند» و او باز با تندی گفت: «همین را بنویسید!» یعنی اعلام عدم صلاحیت بدهید و اظهار نظر کنید که در صلاحیت دادگاه نظامی است!
... از هتل بهار محل اقامت وی بیرون آمدم واقعاً گیج شده بودم و با خود گفتم خدایا! خودت حفظ کن تا سرنوشت «ابن سعد» را پیدا نکنم که گام نخست را برداشت و دیگر نتوانست برگردد. در فکر راه حلی بودم که کار به این مرحله نرسد... چون آنها خواستار اعلام عدم صلاحیت دادگستری و منتظر همچو جمله ای بودند که من بنویسم تا موضوع به دادگاه نظامی احاله شود. فردا صبح که به دادگستری رفتم دادستان با عجله آمد که پرونده را آورده اند! به اتاق او رفتم و پرونده را مطالعه کردم روی پرونده نوشته شده بود: «از شهربانی قم به دادسرای شهرستان قم- محرمانه، درباره اعلامیه خمینی شماره 136/ 5-19/1/42»
کل پرونده شاید سه صفحه بیشتر نبود! به دادستان گفتم: «چه باید کرد؟» او پاسخ داد: «من اقدام می کنم» گفتم: «آقا! مصلحت نیست آقای خمینی مرجع تقلید است چگونه می توانیم در این امر دخالت کنیم؟» و از اتاق او بیرون آمدم و به شعبه بازپرسی رفتم و به بازپرسی به نام آقای حقیقی که سابقه طلبگی داشت گفتم: «پرونده را امروز نگه دار و فردا به شهربانی برگردان و بنویس که پرونده کامل نیست باید تحقیقاتشان را کامل و مجدداً استعلام کنند و گزارش دهند چون این پرونده سیاسی است و اصلاً با قوانین قضایی تطبیق نمی کند و مطابق حق و قانون و صلاح کشور هم نیست و ما نباید خود را آلوده این کار بکنیم... من هم می روم تهران شاید بتوانم نظر وزیر و مسئولین را تغییر بدهم چون سیاست هر لحظه قابل تغییر است»... البته پیش از آنکه به تهران بروم نزد شما در مدرسه حجتیه آمدم و خواستم موضوع توسط جنابعالی و مرحوم آقای خطیب به اطلاع امام برسد چون صلاح نبود که خودم بروم و گزارش کنم مراقبت کامل وجود داشت!
روز 20 فروردین صبح زود به دیدار وزیر دادگستری رفتم رئیس دفتر وی به داخل رفت و برگشت و گفت: «ایشان جلسه دارند!» همان حرف مسخره ای که در ادارات اغلب برای فرار از مسئولیت مطرح می شود.
با توجه به اینکه جناب عالی در اغلب حوادث نیم قرن اخیر حوزه علمیه قم حضور عینی داشته اید اگر اطلاعاتی درباره مسئله احضار امام خمینی (ره) به دادسرای قم دارید برای آگاهی اهل تاریخ ونسل معاصر بیان بفرمائید.
یکی از کارهای بی سر وصدای این جانب در قم در سال های آغازین مبارزات، رساندن اخبار و اطلاعات به مراجع عظام به ویژه حضرت امام خمینی (ره) بود که اینگونه اخبار در اختیار دیگر طلاب حوزه قرار نداشت. این امر اغلب به طور شفاهی و حضوری و در ساعات ملاقات عمومی آقایان انجام می گرفت و گاهی هم به طور مکتوب عرضه می شد. البته این نوع اخبار، سری و محرمانه به شمار نمی رفت ولی شاید دیگر دوستان توجهی به آن اخبار نمی کردند و یا اگر مطلع می شدند اهمیتی به آنها نمی دادند. منابع اصلی من اخبار رادیوهای خارجی و جرائد داخلی بود... البته رادیو در آن دوران ـ سال 35 تا40 ـ هنوز نیمه حرام! بود و اگر طلبه ای رادیو داشت خیلی مورد قبول حوزویان قرار نمی گرفت ولی من پس از خروج از مدرسه حجتیه و سکونت در منزل مستقل، مخفیانه! یک رادیوی بزرگی را تهیه کرده بودم که موج های مختلفی داشت و اخبار اغلب رادیوهای عالم را می شد دریافت نمود! ماجرای تهیه آن هم پس از کسب اجازه از امام بود. یعنی من برای نخستین بار بابت چاپ کتاب «دو مذهب» توسط شرکت سهامی انتشار در تهران مبلغی حدود دویست تومان (تک تومانی البته!) از ناشر محترم دریافت کردم و روزی در قم خدمت امام رسیدم و سوال کردم که آیا می توانم با پولی که از وجوهات شرعیه نیست رادیو بخرم؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «جنابعالی اگر از وجوهات شرعیه هم بخرید اشکال ندارد». البته من با اینکه مقلد امام نبودم در اغلب مسائل شرعیه به ایشان مراجعه می کردم و با این بیان ایشان همان روز از رادیو فروشی خیابان «ارم» همان رادیوی بزرگ پر موج را خریدم که مورد استفاده قرار می گرفت و به طور طبیعی پیگیری اخبار از رادیوهای خارجی مانند «فتح»، «پیک ایران»، «رادیو قاهره» و غیره بخشی از اوقات شبانه مرا به خود اختصاص می داد و از آن میان هر چند یک بار آنچه که مهم به نظرم می رسید به طور شفاهی یا کتبی به مراجع عظام عرضه می شد. البته بعضی از گزارشهای مکتوب من خدمت امام (ره) بعدها در بین اسناد ساواک که پس از یورش مأمورین به بیت امام و جمع آوری اسناد و نامه ها به دست آنها افتاده بود پیدا شد که در «خاطرات مستند» به آنها اشارتی دارم.
به هر حال در همین راستا روزی خدمت امام رسیدم و گفتم که ظاهراً قرار است دختران را هم به بهانه تساوی حقوق به سربازخانه ها ببرند و این امر اگر عملی شود خانواده های مسلمان را آسیب پذیر نموده و مشکلاتی را ایجاد خواهد کرد. امام فرمودند: «مگر مملکت صاحب ندارد که اینها هر کاری که خواستند انجام دهند انشاء الله اقدام می کنیم و نمی گذاریم عملی شود».
من فکر کردم که امام کسی را به تهران می فرستند تا اقدام کند و رژیم را منصرف سازد ولی یکی دو روز بعد اعلامیه امام آماده شد که نخست در چاپخانه حکمت قم، توسط مرحوم سید یحیی برقعی تعداد محدودی از آن چاپ شد و بعد در تهران به مقیاس وسیعی تکثیر و توزیع گردید. امام در اعلامیه ای که برای عدم برگزاری مراسم عید نوروز در آن سال، صادر کردند به این مطلب اهمیت ویژه ای دادند و نوشتند: «دستگاه جابره با تصویب نامه های خلاف شرع و قانون اساسی می خواهد زن های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند. دستگاه جابر در نظر دارد دختر های هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه ها بکشد یعنی با زور سرنیزه دخترهای جوان عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد».
این جملات در ضمن اعلامیه معروف «روحانیت اسلام امسال عید ندارد» آمده است و البته امام چند روز قبل یعنی 16 شوال اعلامیه ای درباره عدم برگزاری مراسم جشن و سرور عید نوروز در آن سال خطاب به علمای بلاد صادر کرده بودند...
یعنی امام با اتکا به گزارش شما اعلامیه را صادر کردند؟
البته منابع اطلاعاتی امام یکی دو تا نبودند و یا فقط اینجانب نبودم که اخبار را به ایشان می رساندم. بی تردید همه دوستان قم و تهران و دیگر شهرها اخبار و اطلاعاتی را که لازم می دیدند به امام می رساندند، ولی من شناختی از آنها ندارم و در این مورد هم نمی دانم که آیا دیگران هم گزارشی خدمت ایشان معروض داشته بودند یا نه؟ ولی با توجه به مراحل بعدی امر، ظاهرا ابلاغ خبر فقط از طرف اینجانب بوده است.
شاید به عنوان «ریا بعد از عمل!» بی مناسبت نباشد که اشاره کنم حضرت امام قدس سره، با توجه به ارتباطی که از دوران طلبگی با اخوی بزرگوارم، مرحوم آیت الله آقا سید احمد خسروشاهی داشتند ـ و در واقع با ایشان هم دوره بودند ـ شناختی از حقیر داشتند و روی همین اصل، خیلی اظهار لطف و محبت می کردند و در واقع به اصطلاح ما طلبه ها، «مورد وثوق» ایشان بودم و این امر در نامه ها و اجازه نامه های ایشان به اینجانب کاملا مشهود است.
به هر حال من نمی دانم که در این باره کس دیگری هم به ایشان گزارشی داده بود یا نه؟ ولی من وقتی خبرها را به ایشان دادم نفرمودند که قبلا هم شنیدم چون در بعضی از موارد دیگر در ضمن گزارش حضوری-شفاهی اینجانب اشاره می کردند که از موضوع اطلاع دارند!
این اعلامیه چرا موجب اقدام به احضار امام به دادسرای قم گردید و چه کسی اقدام به این کار کرد؟
شاه پس از انتشار اعلامیه دوم امام در مشهد مقدس در سخنرانی خود ضمن فحاشی و بداخلاقی ارثی! از مقامات به اصطلاح قضایی خواست کسانی را که اشاعه اکاذیب می کنند تحت پیگرد قانونی قرار دهند! البته نامی از امام نبرد ولی هدف معلوم بود و احضاریه بعدی دادگستری قم روشن ساخت که هدف وی، احضار و محاکمه امام آن هم با آن اتهام موهوم ومسخره «شاه پسند» نشر اکاذیب بوده است.
قبل از اینکه به چگونگی ماجرا بپردازیم به نظر می رسد که اگر نخست متن اعلامیه را بخوانیم موضوع روشن تر خواهد بود.
بی تردید! متن اعلامیه امام که در قم چاپ شد بدین قرار بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
روحانیت اسلام امسال عید ندارد
دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرده و به احکام مسلمه قرآن قصد تجاوز دارد و نوامیس مسلمین در شرف هتک است. دستگاه جابره با تصویب نامه های خلاف شرع و قانون اساسی می خواهد زن های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند. دستگاه جابره در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند یعنی احکام ضروریه اسلام و قرآن کریم را زیر پا بگذارد یعنی دخترهای هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه ها بکشد یعنی با زور سرنیزه دخترهای جوان عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد.
هدف اجانب، قرآن و روحانیت است. دست های ناپاک اجانب با دست این قبیل دولت ها قصد دارد قرآن را از میان بردارد روحانیت را پایمال کند و ما باید به نفع یهود آمریکا و فلسطین هتک شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شوم اجانب شویم، آنها اسلام و روحانیت را برای اجرای مقاصد خود مضر و مانع می دانند و این باید به دست دولت های مستبد شکسته شود.
موجودیت دستگاه رهین شکست این سد است. قرآن و روحانیت باید سرکوب شود. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می کنم تا مسلمین را از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن در پیش است آگاه کنم. من به خدای تعالی از انقلاب سیاه و انقلاب از پائین نگران هستم. دستگاه ها با سوءتعبیر یا سوء نیت، گوئی مقدمات آن را فراهم می کنند.
من چاره را در این می بینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی، کنار برود و دولتی که پایبند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد، بیاید. بارالها! من تکلیف فعلی خود را ادا کردم «اللهم قد بلغت» و اگر زنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد. خداوندا! قرآن کریم و ناموس مسلمین را از شر اجانب نجات بده.
روح الله الموسوی الخمینی
همان طور که ملاحظه می کنید، بیشترین تکیه امام در این اعلامیه بر مسئله لکه دار شدن عفت زنان و دختران مسلمان در صورت اعزام به سربازخانه ها است و روی همین اصل، نخست به «تکلیف فعلی» اشاره می کنند و «تکلیف بعدی» را یادآور می شوند تا دستگاه جابره بداند که در صورت تجاوز به حریم قرآن و مقدسات اسلام، واکنش و مبارزه سخت تری در انتظار آنها خواهد بود...
نقل نمونه ای از گزارش های کتبی جنابعالی به امام، در آن دوران، برای تکمیل بحث بی مناسبت نخواهد بود! به ویژه که گفت و گوی ما یک گفت و گوی تاریخی است و بسیار اهمیت دارد که به نکات ریز هم اشاره شود.
بی تردید این موضوع خود بحث مستقلی را می طلبد، ولی برای آگاهی دوستان و علاقمندان یک نمونه کوتاه از گزارش های مکتوب اینجانب به امام را که پس از بازرسی منزل ایشان در قم، توسط ماموران ساواک «کشف» و سپس طبق دستور مسئول مربوطه، به پرونده اینجانب در ساواک ضمیمه شده است، نقل می کنم:
«چند خبر جدید»
محضر انور آیت الله العظمی آقای خمینی مدظله العالی
دویست میلیون دلار که هر دلار به پول ایران هشت تومان است، قرضه از آمریکا با سود صدی پنج برای امور دفاعی و نظامی اخذ شده و لایحه آن دیروز در مجلس تصویب شد.
رادیوی صدای انجیل مدت سه هفته است که شروع به کار کرده و هر شب از ساعت هفت و نیم تا هشت، برنامه فارسی پخش می کند. مرکز رادیو در حبشه است، ولی برنامه های آن از طرف شورای کلیساهای شرق نزدیک، تهیه می شود و آدرس آن: تهران صندوق پستی 2295 است.
تلویزیون ارتش آمریکا برنامه های بسیار وقیحی پخش می کند که برای خراب کردن نسل جوان، کافی است و هیچ برنامه دیگری هم نباشد، همین برنامه، به ضمیمه برنامه تلویزیون ثابت پاسال کافی خواهد بود. برنامه آمریکائی ها به زبان انگلیسی است.
کتابی به نام «پیمان مقدس یا میثاق ازدواج» به قلم ابراهیم مهدوی، دادیار دیوانعالی کشور، در 108 صفحه بزرگ، اخیراً منتشر شده و همه مطالب طرح خانواده را دارد و خواستار تساوی کامل است... کتاب را حقیر اخیرا در تهران خریدم، اگر لازم باشد، تقدیم می کنم. سید هادی خسروشاهی
این نامه در بازرسی از منزل خمینی به دست آمده به پرونده سید هادی خسروشاهی وارد می شود.
این نمونه ای از گزارش های مکتوب و نامه های این جانب به حضرت امام خمینی است و امیدوارم که مجموعه آنها را در «خاطرات مستند» بیاورم.
گزارش مکتوب جالبی است. ان شاء الله که بقیه را هم در خاطرات شما بخوانیم. اشاره کردید که امام اعلامیه دیگری نیز در مورد این موضوع صادر کردند که آن سال عید نوروز، عزاداری خواهند کرد. آن اعلامیه چه بود؟
اعلامیه دوم همان طور که نقل شد، تحت عنوان «روحانیت اسلام امسال عید ندارد» منتشر شد که شامل موضوع به سربازی رفتن دختران بود و چند روز قبل، اعلامیه مستقل دیگری که خطاب به علما بلاد بود و در آن خواسته بودند که آنها هم مانند ایشان، در عید نوروز فقط به عنوان روز عزا و تسلیت به امام عصر (عج) «جلوس» داشته باشند.
البته تقارن دو اعلامیه ـ از لحاظ تاریخ ـ و درباره یک موضوع و اهتمام خاص به مسئله سربازی رفتن دختران، نشان دهنده اهمیتی است که امام برای این موضوع ـ مسئله سربازی دختران ـ قائل بودند و آن را به سرعت در ضمن اعلامیه دوم عزا بودن عید، مطرح کردند... و این برای تکمیل موضوع و اهتمام علما به مسئله عید نبودن آن سال، در اعلامیه قبلی بود که چند روز قبل صادر شده بود و متن آن چنین بود:
16 شوال 1382
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت ذیشرافت حضرات علماء اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم
اعظم الله تعالی اجورکم، چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می اندازد، لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس می کنم و به مردم اعلام خطر می نمایم.
مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبت های واردۀ بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته روح الله الموسوی الخمینی
درباره پیگیری قضایی امام که با این مقدمات لابد به دستور شاه بوده است، توضیح بیشتری بدهید.
البته هدف ما در این گفتگو، بررسی همین مساله بود که کمی به حاشیه رفتیم و به هر حال، شهربانی کل کشور، رئیس شهربانی قم، موضوع تحقیق درباره صحت صدور اعلامیه از طرف امام و سپس احضار ایشان توسط دادگستری قم را مطرح می کند. طبق اسناد موجود در شهربانی کل در تاریخ 15/1/42 سرهنگ پرتو رییس شهربانی قم به اداره و اطلاعات شهربانی کل کشور گزارش می دهد: «از آقای خمینی در مورد صحت و سقم اطلاعیه مزبور طی شماره 136/5-14/1/42 استعلام تاکنون پاسخی نداده است. قضیه تحت پیگرد، منتظر پاسخ نامبرده می باشد که پس از وصول آن، مراتب جهت تعقیب قانونی به مقامات قضایی اعلام شود.»! این سند نشان می دهد که شهربانی قم به دستور مرکز فعال شده است و خواستار استعلام از امام است، ولی تا آنجا که بنده می دانم، امام نه تنها حاضر به ملاقات خصوصی با مسئولین مربوطه نشدند بلکه پاسخی هم به استعلام! کتبی شهربانی ندادند و حتی از قبول ورقه ارسالی خودداری کردند. و یک بار هم که یکی از خادمین بیت، ورقه استعلامیه را گرفته و به اندرونی برده بود، امام آن را نپذیرفته و توسط فرزندشان پس فرستادند... طبق اسناد موجود در شهربانی کل، مامور ابلاغ نامه استعلام در گزارش خود به رییس شهربانی قم چنین می نویسند:
«محترماً معروض می دارد ساعت 13 روز 22/1/42 مامور شدم که پاکت محتوی نامه شماره 220/5-22/1/42 شهربانی قم را به آقای آیت الله خمینی تحویل دهم، به درب منزل معظم له رفتم و نامه را با دفتر ارسال مراسلات به پیشخدمت منزل دادم به داخل اندرون برد سپس آقازاده آیت الله خمینی دفتر و پاکت را آورد و فرمود پاکت را آقای آیت الله تحویل نمی گیرند. مراتب را گزارشاً به عرض می رساند. احمد محمدی
سرهنگ پرتو، به موازات اقدامات استعلامیه و تشکیل جلسات ویژه، نامه ای هم به دادسرای شهرستان قم می نویسد تا «آقای خمینی از لحاظ نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی» مورد تعقیب قرار گیرند! که متن آن سند چنین است:
تاریخ 19/1/42
از: شهربانی قم
به: دادسرای شهرستان قم
درباره: اعلامیه
در اواخر اسفندماه 41 و اوایل فروردین 42 اعلامیه ای با عنوان (روحانیت اسلام امسال عید ندارد) و به امضاء (روح الله الموسوی الخمینی) در شهر منتشر گردیده و در آن با عناوین (دستگاه حاکمه ایران... می خواهد زن های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند... دستگاه جابره در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و... یعنی دخترهای هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه ها بکشد، یعنی با زور و سرنیزه دخترهای جوان عفیف مسلمان را به مرکز فحشاء ببرد... من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می کنم) که اعلامیه مزبور موجب تشویش اذهان عمومی گردیده. برای صحت و سقم آن طی شماره 136/5ـ14/42 از آیت الله خمینی استعلام شد که آیا اعلامیه مزبور از طرف او منتشر شده یا خیر؟ ولی تاکنون پاسخی نداده. بنابراین از نظر اهمیت موضوع، عین یک برگ اعلامیه و رونوشت نامه صادره به عنوان آقای خمینی جهت تعقیب صادر کننده اعلامیه از لحاظ نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی به پیوست ارسال می گردد.
از طرف رئیس شهربانی قم ـ سرهنگ سید حسین پرتو ـ سرهنگ 2 رضایی
رونوشت در پیرو شماره 138/5ـ15/1/42 جهت استحضار به اداره اطلاعات شهربانی کل کشور ایفاد می گردد.
رئیس شهربانی قم
سرهنگ سید حسین پرتو
و بدین ترتیب موضوع وارد مرحله حاد و جدیدی می شود و شهربانی از دادگستری قم خواستار «تعقیب»! امام می شود... حالا باید دید که واکنش دادگستری قم چگونه است؟ آیا تسلیم می شود یا مقاومت می کند و پیگرد این اتهام بی اساس را غیر قانونی اعلام می دارد؟ در آن تاریخ جناب آقای مهدی هادوی، رئیس دادگستری قم بود که به رغم فشار مرکز و نهادهای دولتی قم، به عنوان رئیس دادگستری حاضر به پیگیری امر نمی شود و آن را امری غیر قانونی اعلام می دارد. روی همین اصل، سرهنگ پرتو تعقیب «متهم»! را به بازپرس شعبه اول دادسرای قم ـ به نام آقای حقیقی، حواله می دهد و او هم در تاریخ 22/1/42 در پاسخ رئیس شهربانی قم چنین می نویسد:
«سرکار سرهنگ پرتو ریاست شهربانی قم»
عطف به گزارش محرمانه 160/5ـ19/1/42 مبنی بر اعلام جرم نسبت به آقای حاجی آقا روح الله خمینی به استحضار می رساند که از نظر اهمیت موضوع شخصاً به نمایندگی از این جانب در تعقیب نامه 136/5ـ14/1/42 صادره از آن اداره به عنوان متهم بار دیگر استعلام و چنانچه پاسخ کتبی ندهند شخصاً از ایشان تحقیق و صورت مجلس لازمه تنظیم و نتیجه اقدامات خود را مستقیماً به این شعبه ارسال نمایند.
بازپرس شعبه اول دادسرای قم
حقیقی
...و بدین ترتیب اختلاف بین دستگاه های دولتی قم شدت می یابد و سرانجام سرهنگ پرتو طی نامه اعتراض آمیزی به لحن نامه دادسرای قم، گزارش امر را به مرکز ارسال می کند و اعلام می دارد که به رغم استعلام مجدد ـ گر چه موردی نداشت! ـ «آقای خمینی از گرفتن نامه خودداری نموده» و حاضر به ملاقات بدون حضور اشخاص نمی باشد! رئیس شهربانی قم سپس از بازپرس شعبه اول دادسرای قم شکوه می کند که «وظیفه قضائی خود را به شهربانی محول کرده»! و آنگاه در مورد قسمت آخر نامه آقای بازپرس رهنمود می خواهد و به قول او، طلب «کسب آموزش»! می نماید.
متن نامه رئیس شهربانی چنین است:.
تاریخ: 22/1/42
از: شهربانی قم
به: شهربانی کل کشور ـ ریاست اداره اطلاعات
درباره: اعلامیه آقای خمینی
محترماً پیرو شماره 160/5ـ 19/1/42 رونوشت نامه شماره 62ـ22/1/42 آقای بازپرس شعبه اول دادسرای شهرستان قم جهت استحضار به پیوست ایفاد، درمورد استعلام مجدد از آیت الله خمینی گرچه موردی نداشت، مع الوصف طی شماره 220/5ـ22/1/42 مجدداً تقاضای تسریع گردید، ولی طبق گزارش مأمور مربوطه آقای خمینی از گرفتن نامه خودداری نموده. ضمناً به طوری که ملاحظه می فرمایند آقای بازپرس وظیفه قضائی خود را به شهربانی محول نموده و با اینکه پس از اعلام سابقه، باید مبادرت به تحقیق و صدور احضاریه نماید، تحقیق از مشارالیه را از لحاظ محافظه کاری به اینجانب محول نموده فقط رئیس شهربانی باید کلیه امور را انجام دهد. این است معنی همکاری دادسرا با شهربانی، علیهذا مراتب معروض با توجه به اینکه شفاهاً هم به استحضار رسیده آیت الله خمینی حاضر به ملاقات بدون حضور اشخاص نمی باشد. درباره قسمت آخر نامه آقای بازپرس کسب آموزش می نماید.
رئیس شهربانی قم
سرهنگ پرتو
پس در واقع نقش آقای هادوی در این میان حساس بود، ولی ایشان چه اقداماتی را به عنوان رئیس دادگستری قم انجام دادند؟
باید توجه داشت که محور اصلی این جریانات جناب آقای مهدی هادوی رئیس دادگستری وقت قم بود! ایشان که در سال 1305 در خانواده ای روحانی در تهران متولد شده و پس از اتمام تحصیلات در رشته حقوق در سال 1330 به استخدام «عدلیه» درآمده بود، پس از طی مراحلی به قول ایشان در عدلیه مرکز و شهرستان ها، سرانجام در سال 1332 به عنوان رئیس دادگستری قم به این شهر اعزام شد که مصادف با وقایع تاریخی 15 خرداد و حوادث بعدی و تبعید امام بود... که رژیم باز در این مورد هم از آقای هادوی حکمی می خواهد که باز مقاومت می کند و به طور مشروح، حکم تبعید را غیر قانونی اعلام و با آن مخالفت می نماید که خود آن داستان دیگری دارد.
شما از چه زمانی با ایشان آشنا شدید و این آشنائی تا کی ادامه یافت؟
آشنائی بنده با ایشان به همان دوران ریاست دادگستری قم برمی گردد و تا دوران مسئولیت ایشان در دادستانی انقلاب (پس از پیروزی انقلاب) ادامه یافت. اتفاقاً سال قبل برای تجدید دیدار و عیادت ایشان به منزلشان در بالای «کوهی غیر معمور»! در غرب تهران رفتم و ایشان خاطرات آن دوران را به تفصیل نقل کردند که خلاصه ای از آن را برای تکمیل چگونگی این جریان تاریخی، نقل می کنم:
دکتر پیراسته که قبلا قاضی دادگستری بود وزیر کشور شده بود و اواسط فروردین 42 به قم آمد و در سالن فرمانداری سخنرانی داشت از من هم دعوت کرده بودند، طبعاً رفتم.. او ظاهراً برای افتتاح کشتارگاه قم و چند برنامه دیگر به قم آمده بود ولی من علاقه ای نداشتم که وقت خود را با شرکت در این قبیل برنامه ها تلف کنم فقط در سخنرانی وی حضور یافتم و همراه ایشان نرفتم... بعد از نهار فرماندار تلفن کرد که دو مرتبه به فرمانداری بروم؟! من رفتم و دیدم که پیراسته در اتاقی همراه عده ای نشسته است ولی قبل از اینکه وارد آن اتاق بشوم با سرهنگ پرتو رئیس شهربانی قم روبرو شدم که گفت: «قرار است پرونده ای درباره آقای خمینی برای شما بفرستم» من بدون اینکه اظهار نظری بکنم وارد اتاق شدم در آنجا فرماندار و رئیس سازمان امنیت قم و یک افسر همراه پیراسته حضور داشتند پیراسته مطالبی را مطرح ساخت که من نخواستم وارد آن مسائل بشوم تا اینکه گفت: «چرا شما حرف نمی زنید؟» گفتم: «من خیلی وارد این مسائل نیستم و اصولاً از سیاست چیزی نمی دانم من قاضی هستم و به وظایف حقوقی خود عمل می کنم!» او هم دیگر حرفی نزد و آن جلسه به خیر گذشت و دکتر پیراسته به مرکز برگشت ولی پس از او جلالی نائینی به قم آمد تا پرونده تولیت را -که مخالف شاه محسوب می شد- مطالعه کند و بداند که چرا قرار منع تعقیب صادر شده است؟
یکی دو روز گذشت و من عازم تهران بودم که جلالی زنگ زد و گفت: «شما امروز به تهران نروید یک کار فوری داریم» با اینکه مادرم مریض بود و می خواستم ایشان را به دکتر ببرم در قم ماندم و بعد از ظهر به ملاقات وی رفتم قطب و همراه او جلالی گفت: «فرماندار اکنون مشغول مذاکره با آقای خمینی است اگر تسلیم نشود پرونده او را فردا صبح می فرستیم به دادگستری و نظر دولت این است که ایشان بازداشت شود... البته این دستور وزیر دادگستری است که من به شما ابلاغ می کنم!» گفتم: «به چه اتهامی؟» گفت: «به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی!» گفتم: «آقای جلالی! با این اتهام حتی یک فرد عادی را هم نمی توانیم بازداشت کنیم تا چه رسد به یک مرجع تقلید؟!» او در پاسخ با لحن تندی گفت: «اقدامات آقای خمینی بر خلاف نظم جامعه و امنیت کشور و اساس سلطنت مشروطه است و مردم را تحریک به عصیان می کند» گفتم: «اگر هم چنین امری صحت داشته باشد آقای وزیر دادگستری حتماً می دانند که دادگستری صلاحیت رسیدگی به این امر را ندارد... و باید در محکمه نظامی رسیدگی شود!» جلالی گفت: «شما بازداشت کنید بعد می فرستیم دادسرای نظامی» من گفتم: «به هر حال این در صلاحیت دادگستری نیست که دخالت کند» و او باز با تندی گفت: «همین را بنویسید!» یعنی اعلام عدم صلاحیت بدهید و اظهار نظر کنید که در صلاحیت دادگاه نظامی است!
... از هتل بهار محل اقامت وی بیرون آمدم واقعاً گیج شده بودم و با خود گفتم خدایا! خودت حفظ کن تا سرنوشت «ابن سعد» را پیدا نکنم که گام نخست را برداشت و دیگر نتوانست برگردد. در فکر راه حلی بودم که کار به این مرحله نرسد... چون آنها خواستار اعلام عدم صلاحیت دادگستری و منتظر همچو جمله ای بودند که من بنویسم تا موضوع به دادگاه نظامی احاله شود. فردا صبح که به دادگستری رفتم دادستان با عجله آمد که پرونده را آورده اند! به اتاق او رفتم و پرونده را مطالعه کردم روی پرونده نوشته شده بود: «از شهربانی قم به دادسرای شهرستان قم- محرمانه، درباره اعلامیه خمینی شماره 136/ 5-19/1/42»
کل پرونده شاید سه صفحه بیشتر نبود! به دادستان گفتم: «چه باید کرد؟» او پاسخ داد: «من اقدام می کنم» گفتم: «آقا! مصلحت نیست آقای خمینی مرجع تقلید است چگونه می توانیم در این امر دخالت کنیم؟» و از اتاق او بیرون آمدم و به شعبه بازپرسی رفتم و به بازپرسی به نام آقای حقیقی که سابقه طلبگی داشت گفتم: «پرونده را امروز نگه دار و فردا به شهربانی برگردان و بنویس که پرونده کامل نیست باید تحقیقاتشان را کامل و مجدداً استعلام کنند و گزارش دهند چون این پرونده سیاسی است و اصلاً با قوانین قضایی تطبیق نمی کند و مطابق حق و قانون و صلاح کشور هم نیست و ما نباید خود را آلوده این کار بکنیم... من هم می روم تهران شاید بتوانم نظر وزیر و مسئولین را تغییر بدهم چون سیاست هر لحظه قابل تغییر است»... البته پیش از آنکه به تهران بروم نزد شما در مدرسه حجتیه آمدم و خواستم موضوع توسط جنابعالی و مرحوم آقای خطیب به اطلاع امام برسد چون صلاح نبود که خودم بروم و گزارش کنم مراقبت کامل وجود داشت!
روز 20 فروردین صبح زود به دیدار وزیر دادگستری رفتم رئیس دفتر وی به داخل رفت و برگشت و گفت: «ایشان جلسه دارند!» همان حرف مسخره ای که در ادارات اغلب برای فرار از مسئولیت مطرح می شود.