جواد محقق
نوجوان بودم که از طریق مقالات مجله مکتب اسلام و بعد کتاب هایشان، با نام استاد سیدهادی خسروشاهی آشنا شدم. چنانکه خیلی زود شیفته نوع نگاه شان شدم. نگاهی که به رابطه اسلام با سایر ادیان در منطقه و جهان داشت و در نوشتههای دیگر عزیزانی که در آن سالها مطالعه میکردم، کمتر دیده میشد. بعدها فهمیدم که این علم و اطلاع به دلیل سفرهای متعددشان به کشورهای دیگر، مطالعات عمیقشان در مسائل بین المللی و آشناییشان با افراد، سازمان ها، نهادها و محافل گوناگون دینی، علمی و فرهنگی داخل و خارج از کشور در سه قاره و آشنایی شان با چند زبان از جمله انگلیسی بود.
در آن سالها ایشان سردبیری و مسئولیت چند مجله را هم برعهده داشت که از سوی دارالتبلیغ در قم منتشر می شد. یکی مجله «الهادی» به زبان عربی برای جهان اسلام و دو دیگر مجلات دانش آموزی برای دوره ابتدایی و دبیرستان به نام های «پیام شادی» و «نسل نو» که در آن برهوت رسانه ای در عرصه دینی نعمتی بودند. البته نشریه«بعثت» که ارگان پنهان و نیمه پنهان حوزه علمیه قم به حساب می آمد هم توسط ایشان و با همکاری کسانی چون مرحوم هاشمی رفسنجانی منتشر می شد که تا همین اواخر هم ادامه داشت.
در آن سال ها من که خواننده جدی نسل نو بودم، در یکی از سفرهایم به قم دوهفته یکبار معمولا برای خرید کتاب های جدید و دیدار با علماء و نویسندگان حوزه انجام می شد، برای دیدار با استاد خسروشاهی به دفتر مجله رفتم تا به بهانه طرح چند پرسش درباره بعضی آثارشان و پیشنهاداتی درباره مجله، از نزدیک با خودشان هم آشنا بشوم. در همان دیدار بود که آشنایی و دوستی ما شکل گرفت و ایشان که متوجه شد دانش آموزی کتابخوان و اهل قلم هستم، متواضعانه پیشنهاد کرد که برای مجله اش مطلب بنویسم. من هم ضمن تعجب، با خوشحالی پذیرفتم و دو هفته بعد با مقاله ای درباره علل اختلاف تاریخ تولد پیامبر(ص) در آثار مستشرقان که مقدمه نقد و بررسی مطالب دیگر آنها ( مقالات بعدی ) بود، به دفتر مجله رفتم. ولی ایشان برای مسافرتی در خارج از کشور بودند و ناچار مقاله ام را به یکی از همکارانشان، آقای احمد فرزانه که از نویسندگان مجله مکتب اسلام هم بودند و از آنجا میشناختمشان، تحویل دادم. اما مدتی بعد که آقای خسروشاهی را دیدم و از آن مقاله پرسیدم، معلوم شد که ندیده اند و پس از پی گیری شان معلوم شد که در دفتر مجله گم شده است!
متاسفانه آن زمان کپی گرفتن مرسوم نبود و بایستی با گذاشتن کاربن های بنفش، نسخه برداری اضافی کرد و من هم در این زمینه کوتاهی کرده بودم. به هر حال اگرچه آن مقاله در مجله چاپ نشد اما باعث ارتباط بیشتر من با حضرتشان شد.
دلیل دیگر علاقه یا بهتر بگویم شیفتگی من به ایشان، کار تخصصی و گسترده شان روی زندگی و آثار و شخصیت چهره جهانی زادگاهم همدان، یعنی «سیدجمال الدین اسدآبادی» بود که در آن سال ها به شدت پیگیر منابع و مطالب مربوط به او بودم و هر کتابی که می خواندم، می دیدم آقای خسروشاهی هم سهمی در آن دارد. یعنی جز دو سه کتاب، بقیه را یا خودشان نوشته بودند، یا ترجمه ایشان بود و یا مقدمه و پاورقی زده بودند یا بانی و باعث چاپ و نشر آن بودند.
همینها هم باعث شد که مدتی رابط پیغام و پسغام یا نامههای ایشان و نواده دختری سید جمال، آقای صفاتالله جمالی بودم که در همدان ساکن بود و با راهنمایی و کمک استاد به تدوین نامههای سیدجمال مشغول بود. استاد خسروشاهی بیاغراق تنها سیدجمالشناس ایرانی در جهان اسلام بود که سهم بزرگی در معرفی او داشت و نشر آثار مربوط به آن بزرگمرد، با چند استثناء، همه مدیون زحمات اوست.معرفی آن ارجمند یگانه وقت و حوصلهای وسیع میطلبد تا به دیگر بخشهای علمی، اخلاقی و دیگر وجوه زندگیاش پرداخت.
به هر حال دیدارهای متعددی با آن عزیز از دست رفته در همدان و قم و تهران و استانبول داشتم و ایشان هم لطف و محبتی به بنده داشتند و گاهی بعضی از کتابهای جدیدشان را برایم میفرستادند. حتی یادم است گزارش یکی از بزرگداشتهایی را که دوستان در تهران برای این کوچکترین گرفته بودند و در یکی از نشریات منتشر شده بود، در یکی از شمارههای همان نشریه بعثتشان بازچاپ کرده و نسخهای هم همراه چند کتاب تازهشان برای من فرستاده بودند.یکبار هم قرار بود در تبریز خدمتشان باشم تا به اتفاق به دیدن آیتالله قاضی برویم -که نماینده حضرت امام و اولین شهید محراب در سال های بعد از انقلاب شد- قبل از رسیدن به محل قرار توسط ساواک دستگیر شدم و توفیق آن دیدار نصیب نشد.
آخرین دیدارم با حضرت استاد خسروشاهی - که الگوی علمی، عملی و مطالعاتی و رفتار اجتماعی من از سالهای نوجوانی بود- به اختتامیه جایزه جلال آل احمد در سال جاری برمیگردد که واسطه دعوت و آوردنشان از منزل به محل اختتامیه بودم و قرارهایی که ... حیف! عاش سعیدا و مات سعیدا.