( 4.3 امتیاز از 40 )

جریان سلفی وهابیگری را محمد بن عبدالوهاب پایه گذاری كرد كه در شبه جزیره العرب ـ عربستان ـ به دنیا آمده بود و قبیله «آل سعود» آن را پذیرفت ولی با طرد آن ها از حجاز، توسط «محمدعلی پاشا» والی مصری، گسترش وهابی گری ادامه نیافت. اما بعدها «قبیله آل سعود» توانست در جنگ های داخلی همه قبایل دیگر را شكست دهد و تحت سیطره خود درآورد و ..
بررسي سلفي گري و اخوان المسلمين در مصر در گفتگوي استاد خسروشاهي با مجله چشم انداز ايران، بخش نخست

مصاحبه شونده : استاد سید هادی خسروشاهی

اشاره: اوضاع جدید مصر و رویارویی مردم با هم، نگرانی و پرسش های زیادی را بین هموطنان و به ویژه خوانندگان نشریه به وجود آورده است. در این راستا پرسش هایی را با جناب آقای حجت الاسلام والمسلمین استاد سید هادی خسروشاهی در میان گذاشتیم تا از منظر خودشان به این پرسش ها پاسخ دهند. آنچه تقدیم خوانندگان می شود تفصیل این گفت و گوست. امید است از برخورد فعال محروم نشویم: دوماهنامه «چشم انداز» - چاپ تهران - شماره 80

 

ممكن است در ابتدا اشاره‌ ای به سابقه تاریخی «سلفیه» یا سلفی ‌گری در سه وجه اعتقادی، راهبردی و تشکیلاتی، بفرمایید؟

درباره تاریخ سلفی ‌گری و عقاید و اقدام‌‌ های سلفی ها در طول قرون گذشته، نمی توان در یك گفت ‌و گوی كوتاه حق‌ مطلب را ادا كرد، بلكه در این زمینه باید یك مجموعه چند جلدی به تحریر درآید تا به ‌طور تحقیقی و دقیق، روشن شود كه «سلفی گری» چیست؟ و چه می گوید؟ در اینجا به‌ طور اجمال و اشاره می توان به بحث پرداخت.


كلمه «سلفیه» از ماده «سلف» به ‌معنای «پیشین» اخذ شده كه در مفهوم اسلامی مصطلح، به گروه یا كسانی اطلاق می ‌شود كه خواستار «بازگشت به روش سلف صالح» هستند و می ‌گویند باید مكتب «سلف صالح» راهنمای عمل برای مسلمان ‌های همه اعصار و قرون، ازجمله عصر ما باشد و مرادشان از «سلف صالح» هم رجال و شخصیت‌ های سه قرن نخست از تاریخ اسلام است و استنادشان به روایتی است كه از پیامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: «بهترین مردم كسانی هستند كه در كنار من بودند و سپس كسانی ‌كه پس از آن ها آمدند..» در واقع باید گفت مفهوم كلی سلفی ‌گری شامل همه مسلمان ‌ها و پیروان مذاهب اسلامی می ‌‌شود، چرا كه همه آنها خواهان پیروی از روش پیامبر اكرم و یاران صالح ایشان هستند.


این مفهوم كلی سلفیه است، اما پیدایش جریان هایی با عنوان «سلفیه» از نظر تاریخی به قرن دوازدهم هجری و قرائت «محمدبن عبدالوهاب» از آن می ‌گردد. البته ریشه اصلی دیدگاه‌ های محمدبن عبدالوهاب هم از تفکر «احمد بن حنبل» نشأت می ‌گیرد كه در قرن نهم هجری در بغداد این جریان را به‌ عنوان بازگشت به «نص» و تبعیت كامل از روش «سلف صالح» به راه انداخت.


حلقه وسط بین این دو شخصیت «ابن تیمیه»، یك عالم سنی حنبلی تندرو بود كه شاهد و ناظر سقوط خلافت و نابودی بغداد بود و عامل این بدبختی را نشر فلسفه یونانی و مذاهب باطنی گرایی و صوفی‌ گری تصور می کرد و حتی خطر آن ها را بیشتر از خطر صلیبی ‌هایی می ‌دانست كه با مسلمان ‌ها در جنگ بودند و به همین منظور و باصطلاح برای پاكسازی آیین محمدی (ص) و بازگشت به «توحید» ناب! قیام نمود و كتاب یا رساله «السیاسه الشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیه» را تألیف و منتشر كرد كه هنوز هم «مانیفست» سلفی ‌های تندرو به ‌شمار می ‌رود. ابن تیمیه در این رساله، ضمن برشمردن احكام ضروری شرع از عبادات تا دیات كه باید به‌ طور كامل اجرا شوند، خواستار جهاد ضد دشمن خارجی و داخلی شد كه برترین نمود آن «جهاد عقیدتی» است كه در عصر ما، سلفی ‌ها تحت آن عنوان به جهاد! مشغول هستند.

 

در این میان نقش وهابیگری چیست؟

جریان سلفی وهابیگری را محمد‌بن عبدالوهاب پایه ‌گذاری كرد كه در شبه‌ جزیره العرب ـ عربستان ـ به‌ دنیا آمده بود و قبیله «آل‌ سعود» آن را پذیرفت ولی با طرد آن ها از حجاز، توسط «محمدعلی پاشا» والی مصری، گسترش وهابی‌ گری ادامه نیافت. اما بعدها «قبیله آل ‌سعود» توانست در جنگ ‌های داخلی همه قبایل دیگر را شکست دهد و تحت سیطره خود درآورد و دولت سعودی را در شبه جزیره، سازماندهی کند و در سال 1932 میلادی «وهابیت» را دین رسمی كشور اعلام كرد.


در واقع سه حلقه: احمدبن حنبل، ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب پایه‌ گذار و تشكیل‌ دهنده اصلی جریان سلفی ‌گری هستند كه مدعیان سلفی ‌گری عصر ما هم خود را همواره پیرو این «خط» می ‌دانند و البته فرقه های متعددی دارند.

 

آیا عبدالوهاب تألیف خاصی در این باره ندارد؟

چرا، هر سه فرد مزبور و مورد اشاره، آثار و رساله‌ ها و تألیفات بی ‌شماری دارند، كتاب «التوحید» محمدبن عبدالوهاب در واقع بیان‌ كننده مفهوم توحید از دیدگاه هر سه مؤسس شاخه سلفیه است و اساس اسلام را توحید می ‌داند كه با هرگونه اقدام به‌ اصطلاح «شرك ‌آمیزی»، با قدرت مقابله می‌ كند و در همین راستا به فتوای او، مقابر و مشاهد ائمه اهل بیت و اولیای صالحان را در حجاز ـ‌ و سپس عراق ـ  ویران كرده و با خاك یكسان كردند و این روش را متأسفانه سلفی‌ های عصر ما هم در كشورهای اسلامی آغاز كرده ‌اند و افزون بر عراق، سوریه، تونس، لیبی و سومالی، در مصر هم اقدامات مقدماتی را انجام دادند كه با مخالفت شیخ الازهر و علما و شیوخ دیگر، متوقف شد و آخرین اقدام زشت آن ها، نبش قبر حجربن عدی، صحابی گرامی پیامبر و تخریب مقام ابراهیم و چندین بنای دینی مورد احترام شیعه و سنی، در سوریه بود. البته هجمه‌ هایی هم برای تخریب مقام سیده زینب در دمشق انجام داده ‌اند كه خوشبختانه تاكنون با موفقیت! رو به ‌رو نشده است، ولی این اقدام آن ها نشان ‌دهنده هدف نهایی سلفی‌ گری وهابی است.

 

اصول كلی عقیدتی این جناح ‌های سلفی چیست؟ یعنی در واقع چه می ‌گویند و چه می‌ خواهند؟

منظومه معرفتی و اصول اساسی عقیدتی همه جناح ‌های سلفی را می ‌توان در پنج ماده اشاره كرد:


1ـ تسلیم كامل در برابر كتاب و سنت، بدون تفسیر و تأویل شخصی، یعنی كتاب و سنت، مبادی اصلی و اساسی عقیدتی است.


2ـ‌ تولّی و تبرّی...، یعنی پیروی از صحابه و سلف صالح و دوری از كسانی‌ كه اهل بدعت و تابع هواهای خود هستند.


3ـ توحید ناب و پذیرش همه صفات و اسمای الهی و قبول ربوبیت مطلق خداوند.


4ـ اطاعت از حاكم. در این رابطه عقیده «فرقه طحاویه» را كه با عقاید اهل سنت و اشعری‌ ها هماهنگ نیست می ‌پذیرند، یعنی خروج بر ضد حاكم، هر چند «جائر» باشد، مجاز نیست.


5ـ پیروی از روش خلفای چهارگانه و صحابه و تابعین و اعتقاد به عدالت همه آن ها.


البته این عقاید، حاشیه هایی هم دارد که در کتاب ها و آثار آن ها به طور مشروح آمده است.

 

تفاوت سلفی گری اخوان با سلیقه وهابی در مفهوم اسلامی ـ تاریخی در چیست؟ اگر هر دو سلفی هستند، پس نقطه افتراق کجاست؟


قبلاً اشاره کردم که سلفی گری اولاً در هر کشوری صبغه خاص خود را دارد و گروه ها و فرقه های متعدد و گوناگونی را شامل می شود و یک تشکل واحد و جامع نیست و ثانیاً معنی و مفهوم سلفی گری در میان آن فرقه ها و گروه ها متفاوت است.


شهید حسن البنا در یک بیانی، خطاب به اخوانی ها، به طور شفاف و صریح می گوید: «شما بدون هیچ هراسی می توانید بگویید که اخوان المسلمین یک دعوت سلفی است و خواستار بازگشت اسلام به سرچشمه آن، یعنی قرآن و سنت است.»


در تبیین این مسئله و این که سلفی گری اخوان، متفاوت با دیگر سلفی هاست، شیخ راشد الغنوشی که مرید شیخ البناست می گوید: «سلفی گرایی آن طور که نزد بعضی ها معنی می شود، به عنوان جنگ علیه مذاهب فقهی و عقایدی دیگر نیست. نه، چنین کاری به معنای گسستن اساس و شالوده امت اسلامی است. سلفی گری به معنای جست و جو و شناخت احکام خداوند از طریق کتاب قرآن و سنت پیامبر، در حد توان و قدرت است. در سلفی گرایی صحیح، اخوت اسلامی بالاتر از فرقه و مذهب است و همچنین بر قاعده گردآوردن مسلمانان پیرامون دین و توحید و زدودن اختلافات است و به این قاعده کلی عمل می کند: در اصول مورد توافق، همکاری می کنیم و در موارد اختلاف، همدیگر را معذور می داریم». (1)


اصولاً باید گفت که سلفی گری، یک «مقوله تشکیکی» است و به همین دلیل نمی توان همه شاخه های آن را در مصر یا جاهای دیگر هم فکر و هم عقیده دانست. سلفی گری اخوانی، در پی جنبه اصلاح اجتماعی ـ سیاسی است و در نهایت و در صورت امکان خواستار احیای «خلافت اسلامی». اما سلفی گری وهابی، روش بسیار تنگ نظرانه یا به اصطلاح رادیکال را مطرح می کند و به دنبال احیای خلافت نیست، بلکه شاه وابسته به قبیله آل سعود را «اولی الامر» و «واجب الاطاعه» می داند و کاری به جنبه های سیاسی ـ اجتماعی ندارد و به همین دلیل در زمان سادات و مبارک، رژیم فعالیت این نوع سلفیه را آزاد گذاشته بود، چون در واقع تضادی با حکومت نداشت، اما سلفی گری اخوانی نخست خواستار تشکیل حکومت اسلامی و در نهایت، احیای خلافت بود و این را مبارک و آل سعود بر نمی تابیدند. سلفیه وهابی، در هر کجا به فکر تخریب مشاهد و قبور اولیا و صالحین است و گویا با تخریب آن ها، «توحید ناب!» حاکم می شود، ولی سلفی اخوانی، در مزار و مشاهد اهل بیت در مصر، گرد هم می آیند و به نماز و نیایش و توسل به اولیا می پردازند و البته موارد افتراق بسیار دیگری هم دارند که مجال تفصیل نیست.

 

سلفی‌ گری با بنیادگرایی یكی است یا تفاوت‌ هایی دارند؟

اتفاقاً اغلب مردم، «سلفیه» را با «اصولیه» یكی می ‌دانند، درحالی ‌كه سلفیه بیشتر به «تهذیب ظاهری دین» بر طبق قرائت خود می ‌پردازند كه امروزه باید آن را «حنبلی‌ گری جدید» نامید و محصول دوران قرون تاریك و آشفته و شکست ملل اسلامی است. اما بنیادگرایان یا اصولی ‌ها با گرایش جدید، پس از سقوط خلافت عثمانی و غصب فلسطین رشد کردند كه خواستار تشكیل «دولت اسلامی» هستند و البته در هر كشوری، بنیادگرایان،‌ قرائت های خاص خود را دارند و نمی‌ توان آن ها را مانند سلفی ‌ها از نظر عقیده و روش ـ که در کلیت اتفاق نظر دارند ـ یكپارچه نامید.

 

سلفی‌ گری در بلاد عربی اسلامی به ویژه در مصر چگونه است؟ آیا آن ها ریشه تاریخی در كشور دارند یا محصول دوران اخیر است؟

کشورهای اسلامی و عربی، هر یک گروه های خاص سلفی خود را دارند که نمی توان در یک گفت وگو به همه آن ها پرداخت، اما در مورد مصر باید گفت: سلفیه سابقه تاریخی دارد، ولی با توجه به روحیه مسالمت ‌جوی مردم مصر، روش خشونت ‌آمیزی در گذشته‌ های دور نداشتند و البته در مصر نیز «سلفی ‌گری واحدی» وجود ندارد، بلكه شاخه ‌های متعددی از آن در مصر فعال بوده ‌اند كه از جمله می ‌توان به شاخه ‌های مهم آن اشاره كرد:


الف ـ سلفیه اجتماعی: این بخش از سلفی ‌گری عمدتاً به كار خدمات ـ اعم از فرهنگی، بهداشتی، اقتصادی و... ـ مشغول بوده‌ ا‌ند كه عمده ‌ترین آن ها «جمعیت انصار السنه المحمدیه» ـ جمعیت یاران سنت محمدی ـ است كه توسط شیخ حامد الفقی در سال 1926 میلادی تأسیس شد، ولی اداره آن بعدها به عهده شیخ جمال المراكبی، شیخ عبدالله شاكر، شیخ علی حشیش و شیخ‌ حسن عبدالوهاب واگذار شد. دومین گروه سازمان‌ یافته در بخش اجتماعی سلفی «الجمعیت الشرعیه» است كه توسط شیخ محمود خطاب السبكی در 1912 تأسیس شده است و بعد رهبری آن را شیخ دكتر محمد المختار المهدی استاد دانشگاه الازهر به عهده گرفت. روش و خدمات این جمعیت مورد رضایت دیگر بخش ‌های سلفی نیست و آن را سلفی ‌گری خالص! نمی ‌دانند.


ب ـ سلفیه علمی: این بخش كه به‌ عنوان مكتب یا مدرسه سلفیه شناخته می‌ شود در واقع محصول تلاش علمی شیخ ناصرالدین آلبانی، عالم سوری ‌الاصل می ‌باشد که بیشتر به جنبه ‌های علمی ـ تحقیقی درباره اصول و عقاید سلفیه می ‌پردازد و معتقد به «سازمان» و «تشكیلات» نیست و معتقد به تبلیغ و تلاش علمی است. البته این جناح از سلفیه در مصر هواداران بیشتری دارد و كانال‌ های تلویزیونی متعدد و مدارس و گروه‌ های تحقیقی زیادی را اداره می کند و نشریه‌ ها و كتاب‌ های گوناگونی را منتشر می ‌سازد.


عمدتاً این گروه به ‌جای فعالیت ‌های اجتماعی یا سیاسی به تصفیه و تربیت معتقد است. یعنی نخست باید بدعت ‌ها و خرافات را از دین دور ساخت و آن را به‌ اصطلاح تصفیه كرد و سپس به تربیت افراد پرداخت كه در نهایت به اصلاح جامعه می ‌انجامد.


رهبر معنوی این جمعیت، شیخ ناصرالدین آلبانی می ‌گوید: ما با همه گروه ‌ها و جمعیت ‌های اسلامی ـ سیاسی مخالفیم و باور داریم كه نخست باید به تصفیه و تربیت پرداخت و اگر از آغاز وارد سیاست شویم، آلوده خواهیم شد و درنهایت از شریعت اسلامی دور خواهیم ماند و آن هایی ‌كه امروز به نام «جماعت اسلامی» فعالیت سیاسی می‌ كنند؛ درواقع مفهوم واقعی اسلام را درك نكرده ‌اند و حتی رهبران آن ها برداشت درستی از اسلام ناب! ندارند و به همین دلیل با شكست رو به‌ رو خواهند شد. این بخش از سلفی ‌ها با شركت در انتخابات و یا تشكیل احزاب موافقت ندارند و همواره به تعلیم و تربیت افراد می ‌پردازند و آن را اساس فهم صحیح از اسلام و تشكیل جامعه توحیدی می‌ دانند.


ج ـ سلفیه جنبشی ـ سروری: این جناح آمیخته‌ ای از سلفی ‌گری اعتقادی و روش جنبشی ـ قطبی ـ هستند كه رئیس آن دكتر هشام عقده، عضو هیئت شرعی جمعیت «التوحید والاصلاح» است و جمال سلطان و شیخ فوزی سعید او را یاری می ‌كنند.


د ـ سلفیه جامیه: این فرقه توسط شیخ محمد امان ‌الله جامی تأسیس شد و مخالفان، آن را «سلفی ‌گری اطاعت سلطان» می ‌نامند. مؤسس آن یك مدرس حبشه ‌ای بود كه در مسجد نبوی ـ حجاز ـ تدریس می‌ كرد و بعد استاد دانشگاه اسلامی مدینه منوره شد. گروهی از شیوخ وهابی حجاز، این گروه را تقویت می‌ كنند و در مصر نیز شیوع یافت.


از مبادی اساسی این جمعیت «وجوب اطاعت ولی امر» و دوری از سیاست و حاكمیت و مخالفت با احزاب و سازمان‌ هایی چون اخوان ‌المسلمین یا جماعت ‌التبلیغ والدعوه هستند و بیشترین كتاب ‌ها را در رد این احزاب و افکار ‌آن ها منتشر كرده ‌اند. این فرقه خواستار استمرار حكومت حسنی‌ مبارك به‌ عنوان «ولی امر مسلمین» بودند و قیام بر ضد او را خلاف شرع و حرام می‌ دانستند. این ها سلفی مخلص را كسانی می ‌دانند كه در آغاز انضمام به حركت، باید از اخوان ‌المسلمین، جماعت التبلیغ والدعوه، سیدقطب و بن ‌لادن، رسماً تبری بجویند و نظام حاكم را هر كسی كه در رأس آن باشد، اولی ‌الامر بدانند و به رسمیت بشناسند و فکر قیام بر ضد آن را نداشته باشند. شیخ محمود عامر یكی از رهبران این گروه در دوران مبارک، فتوای قتل محمد البرادعی را صادر كرد، چون او مردم را به تمرد و عصیان دعوت می‌ كرد و از حسنی مبارك خواست كه او را دستگیر و اعدام كند.


عجیب آن ‌كه این شیخ مخالف سیاست و وجوب اطاعت از حسنی مبارك اولی ‌الامر، پس از سقوط وی خود را كاندیدای ریاست‌ جمهوری نمود! عده‌ای از هواداران سلفی ‌گری «جامی» و در رأس آن ها شیخ ربیع‌ بن هاوی روش تندتری در برابر دیگر جریان ‌های اسلامی لیبرال و یا سكولار در پیش گرفته و ضمن تكفیر همه آن ها، در مورد مثلاً شهید سیدقطب هم اعلام كرد كه او «بزرگترین گمراه‌ كننده نسل جوان مصر و عرب» بود و شیخ محمود عامر در مدح «هاوی» ضمن مقاله ‌ای نوشت: بزرگترین خدمت شیخ ربیع آن است كه توانست اندیشه بزرگترین گمراه‌ كننده عصر ما، سیدقطب را كه در میان نسل جوان جهان اسلام رشد كرده بود، با آثار خود از بین ببرد. (2) البته این فهرست بعضی از فرقه ها و گروه های سلفی معروف و فعال در مصر هستند، ولی اکنون تعداد سازمان ها و جناح های سلفی در مصر بیشتر شده است.

 

روابط سلفی ‌ها با شیوخ الازهر چگونه است؟ آیا آن ها را قبول دارند؟

سلفی‌ها نوعاً اهل سنت را نیز «مشرك» می‌ دانند و صوفی ‌ها را كه در مصر بالغ بر هشتاد طریقه و میلیون‌ ها پیرو دارند، خارج از دین می ‌شمارند و در همین راستا شیوخ الازهر را هم بدعت ‌گذار! و به دور از اسلام واقعی می‌ دانند.


برای نمونه می ‌توان به یك حادثه اشاره كرد. شیخ دکتر احمد الطیب، شیخ كنونی الازهر كه خود مرشد یك طریقه صوفیه و مورد احترام همه طرق تصوف در مصر است، در سال 2010 در یك گفت ‌و گو با مكرم محمد احمد، رئیس اتحادیه روزنامه‌ نگاران مصری، گفت كه باید موقعیت تاریخی و قدیمی الازهر احیا شود و از نو، استقلال واقعی خود را به‌ دست آورد و سپس با توجه به پرسش‌ های آقای مكرم به شدت به سلفیه وابسته به وهابی‌ گری حمله كرد و گفت افکار این قبیل گرایش ‌های سلفی اصولاً با افكار و عقاید مردم مصر سازگار نیست و با توجه به وابستگی مالی به دیگران خطر آنها كمتر از تبشیر مسیحی ‌گری، ماركسیسم و یا لیبرالیسم الحادی نیست. شیخ گفت: «در دورانی كه الازهر به «كما» رفته بود، سلفی‌ ها میدان پیدا كردند و وهابی‌ ها خواستند جای خالی مذهب را پر كنند و «فقه بیابانی» را جایگزین «فقه وسط» كنند.


این گفت ‌و گو با هجمه شدید سلفی‌ ها روبه‌رو شد و آن ها ضمن تقبیح شیخ ‌الازهر، یادآور شدند كه همسان دانستن آن ها با لیبرالیسم و مسیحیت و ماركسیسم، ظلم بزرگی بر «شیوخ سلفیه» است.


شیخ طیب پیش از قیام اخیر در مصر، در كانال ماهواره ای «النیل» در برنامه هفتگی خود با عنوان «فقه الحیات» به دفاع از حقایق اسلامی و نقد وهابی ‌گری با استناد به كتاب‌ های شیخ ابن تیمیه می ‌پرداخت و یك‌ بار هم در كانال «العربیه» قطری، سلفی ‌ها را «سوفسطاییان جدید» نامید كه ریشه در اندیشه اسلامی ندارند و در 200 سال اخیر اظهار وجود پیدا كرده‌ اند ـ اشاره به عمر دعوت وهابی ‌گری بود ـ و در همه بلاد عربی و اسلامی ازجمله مصر، با پول سعودی ها به نشر اندیشه سلفی‌ گری مشغول شده ‌اند. درواقع می ‌توان گفت اختلاف سلفی ‌ها با علمای الازهر و مصری ‌ها از دورانی آغاز شد كه ابراهیم پاشا، فرزند محمدعلی پاشا حاكم مصر، پایتخت وهابیت ـ الدرعیه ـ را كوبید و به كلی ویران كرد و سران قبیله آل‌ سعود را دستگیر و تبعید نمود. شیوخ الازهر با توجه به روش اعتدالی ـ اصلاحی از دوران‌ های پیشین تا امروز با این قبیل سلفی‌ گری مخالف بوده اند و هستند و حتی اجازه نمی ‌دهند كه شیوخ وهابی، در الازهر تدریس كنند.


البته می ‌توان گفت مخالفت شیخ كنونی الازهر با سلفی ‌ها، بیشتر در رابطه با سلفی ‌‌های تكفیری است و شاید با سلفی ‌های معتدل كاری نداشته باشد. به ویژه که خود مرشد یک طریقه صوفی است و هوادار تقریب بین مذاهب اسلامی است که در یک نامه به اینجانب خواستار استمرار آن شده است.

 

روابط الازهر با ایران چگونه است؟ دیدگاه آن نسبت به اختلاف شیعه و سنی چیست؟ چون می دانیم که شیوخ قبلی هوادار تقریب بین مذاهب بودند.


الازهر درواقع از قدیم روابط حسنه ای با علمای ایران داشته است و در اثر همین روابط در تأسیس جمعیت تقریب بین مذاهب اسلامی با مرحوم شیخ محمدتقی قمی همکاری کرد و سرانجام فتوای شیخ الازهر، مرحوم شیخ محمود شلتوت در «جواز تعبد به مذهب شیعه» صادر شد.


در دوره اقامت من در قاهره، رابطه بسیار صمیمی با شیخ سابق الازهر مرحوم شیخ محمد سید طنطاوی و دکتر شیخ احمد الطیب که رئیس دانشگاه الازهر بود داشتیم و یک هیئت بلندپایه 10 نفری از علمای الازهر را برای شرکت در کنفرانس بزرگداشت آیت الله بروجردی و شیخ محمود شلتوت به ایران فرستادیم که انعکاس بسیار مطلوبی داشت و در مطبوعات مصری هم اخبار آن منتشر گردید.


اما متأسفانه روش بعضی از دوستان عراقی و لبنانی ما در آغاز به تبلیغ تشیع در مصر که به نظر من زود هنگام و بدون طرح و برنامه بود، موجب رنجش عده ای از شیوخ الازهر گردید تا آنجا که شیخ کنونی الازهر، جناب دکتر احمد الطیب، با وجود سابقه ای درخشان در دعوت به وحدت و مخالفت با وهابی گری، به صفوف مخالفان پیوست و از «تبشیر شیعی»! اظهار نگرانی کرد...

 

شما اکنون با شیخ فعلی الازهر ارتباط و یا مکاتبه دارید؟

من وقتی در قاهره بودم، دیدارهای مکرر با ایشان داشتم. در آن وقت، او مدتی مفتی اعظم مصر بود و سپس رئیس دانشگاه الازهر شد. روابط ما بسیار صمیمانه و برادرانه بود. بنده پس از پایان دوره مأموریت سه ساله در مصر، چون همزمان با ماه مبارک رمضان بود بجای دیدار حضوری، از بسیاری از دوستان و شخصیت ها توسط نامه رسمی خداحافظی کرده و نامه ها و پاسخ های زیادی هم دریافت کردم که یکی از آنها از جناب شیخ احمد الطیب بود که در یک نامه رسمی خیلی محترمانه و مؤدبانه و به عنوان رئیس دانشگاه الازهر، می نویسد: «... آرزو داشتم که با شما دیداری داشته باشم و پیش از ترک قاهره به تودیع شما مشرف می شدم و اکنون امیدوارم که در دیدارهای آینده جبران شود و انتظار دارم که ارتباط بین ما و شما استمرار یابد که خیر و مصلحت هر دو کشور ما و امت اسلامی در آن است...»


در مورد شیخ طیب، من همراه نامه خداحافظی، تعدادی کتاب هم فرستاده بودم که ضمن تشکر وعده داده آن ها را بخواند و نظرات خودش را درباره آنها برای من بفرستد که متأسفانه چنین نشد!

 

دیدار آقای احمدی نژاد از مصر و شیخ الازهر نقشی در ایجاد روابط بهتر داشت؟

نه! متأسفانه دیدار با شیخ الازهر گویا اصولاً یا جزو برنامه مصری ها نبوده و با اصرار هیئت ایرانی، شیخ الازهر حاضر به ملاقات شده که به نظر من اصولاً این اصرار صحیح نبوده است. در ملاقات هم همان طور که همه می دانیم، شیخ طیب به مسئله «تبشیر شیعی» اشاره کرده و موضع نامناسبی گرفته و حتی آن را رسانه ای کرد. در مرحله پایانی باز طرف ایرانی خواستار حضور در کنفرانس خبری و مطبوعاتی مشترک شد که خود شیخ الازهر حاضر نشد در آن شرکت کند و منشی خود را فرستاد که متأسفانه آقای احمدی نژاد بدون مراعات عنوانی که نصیب او شده بود، آن را پذیرفت و منشی شیخ هم همان حرف های اختلاف برانگیز را تکرار کرد که به نظر من در کل این دیدار نه تنها بی ثمر، بلکه پرضرر بود!

 

تبشیر شیعی چه مقوله ای است و چرا ناگهان در جهان عرب مطرح گردید؟

مقوله تبشیر شیعی جزو طرح و برنامه دشمنان وحدت اسلامی و تقریب مذاهب است که در طلیعه آنان علمای وهابی و حکومت وهابی آل سعود قرار دارد. متأسفانه نخست برادر سابق ما شیخ یوسف القرضاوی این مسئله را مطرح ساخت و هر کجا که سفر کرد خطر گسترش تشیع ـ المدّ الشیعی ـ را گوشزد! کرد و سپس شیوخ دیگر در دام افتادند و البته دلارهای نفتی وهابیان و شیوخ ارتجاع عرب در منطقه خلیج فارس هم نقش خاص خود را داشت. طرح ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی و یا حتی جنگ مذهبی و طایفه ای، در اسفند ماه 1391 در هرتزیلیا ـ سرزمین اشغالی فلسطین ـ و با حضور و شرکت استراتژیست های اروپایی ـ امریکایی و اسراییلی مطرح و تصویب شد و در آن آمده است که بهترین و مؤثرترین راه برای حفظ امنیت اسراییل «ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی است» و درواقع آن را «تنها بستر لازم» برای امنیت اسراییل نامیده اند.


متأسفانه ارتجاع عرب و علمای سوء ـ و به قول مصری ها «علماء السلطه و فقهاء الشرطه» ـ علمای حکومت و فقهای پلیس! ـ به خاطر مصالح خود، بر این اختلاف دامن می زنند و مزدوران وهابی گری و سلفی های تکفیری هم با استفاده از فرصت به قتل عام شیعیان در گوشه و کنار جهان و حتی در قاهره پرداختند و آخرین نمونه آن به شهادت رساندن شیخ حسن شحاته، شیخ ازهری مصری بود که از رهبران شیعیان مصر محسوب می شد.

 

ظاهراً شیخ القرضاوی سابقاً طرفدار تقریب بین مذاهب اسلامی بود، اکنون چرا تغییر موضع داده است؟

شیخ یوسف عبدالله القرضاوی از علمای معروف اهل سنت، کتاب ها و آثار زیادی دارد که به اغلب زبان ها از جمله فارسی ترجمه و منتشر شده است. او علاوه بر فتوایی که در مورد ضرورت وحدت اسلامی ـ سنی و شیعی ـ صادر کرده و همراه فتاوی دیگر علمای جهان، در اردن چاپ و منتشر شده است؛ رساله مستقلی هم با عنوان: «مبادئی فی الحوار والتقریب بین المذاهب الإسلامیه» ـ اصول گفت و گو و تقریب میان مذاهب اسلامی ـ در قاهره و توسط «مکتبه وهبه» منتشر ساخته است که در آن خواستار وحدت بین شیعه و سنی و دوری از تفرقه و تکفیر شده است. (من این رساله را ترجمه کرده ام که ان شاء الله به زودی به طور مستقل منتشر می گردد.)


شیخ در مورد حزب الله لبنان که در جنگ 33 روزه از خود مقاومت نشان داد و نیروهای متجاوز را سرکوب نمود، در قبال فتوای تکفیریان وهابی که حتی دعا برای پیروزی حزب الله را تحریم کردند!، ایستاد و از حزب الله پشتیبانی کرد، ولی پس از حوادث اخیر سوریه و همکاری ایران و حزب الله با آن در مقابله با تبهکاران تکفیری، ناگهان موضع شیخ 180 درجه تغییر یافت و ایران را «هم پیمان اسراییل» خواند و «حزب الله» را «حزب الشیطان» نامید و شیعیان را «رافضی» و «نصیری»! و ایرانیان را هم به «دور از اسلام» لقب داد ـ لیسوا من الاسلام فی شیئی! ـ شیخ درواقع در همان دامی افتاد که اسراییل و آل سعود و ارتجاع عرب و امپریالیسم جهانی می خواست: جنگ عقیدتی و حتی نظامی طایفه ای در جهان اسلام و بین شیعه و سنی. منشأ این انحراف همراه شدن با شیوخ خلیج فارس و «مبذرین» ارتجاع عرب بود ـ که خداوند در قرآن آنها را «اخوان الشیاطین» می نامد و این روش شیخ را به کج راهه برد و این چنین بی پروا و ظالمانه به داوری نشست! که بی تردید به دور از موازین شرعی و اخلاقی است...


و البته عاقبت خیر و نیکی را نمی توان برای شیخ پیش بینی کرد!

-----------------------------------------------------------------

1- ر.ک به: کتاب بیداری اسلامی در تونس و راشد الغنوشی، تألیف اینجانب، چاپ قم، ص 171.


2- ر.ک به: مقاله محمود عام، باعنوان الربیع ربیعنا ـ بهار بهار ماست ـ در سایت جمعیت انصار السنه.

به مطلب امتیاز دهید :
( 4.3 امتیاز از 40 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر