حسین جودی
گفتوگو با استاد سیدهادی خسروشاهی در روزهایی صورت گرفت كه در بستر بیماری بود. اما نام علامه طباطبایی باعث شد تا ایشان كه سالهای زیادی را با ایشان مجالست داشتهاند، متقاعد كند تا با ما همكلام شود. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
نخستین دیدار جنابعالی با علامه طباطبایی در چه تاریخی بود، آیا خاطرهای از آن دیدار دارید؟
بنده در شانزده سالگی، یعنی در سال 1332، پس از رحلت مرحوم والد «آیتالله سیدمرتضی خسروشاهی»، به قم آمدم... از لحاظ تحصیلی در مرحله «سطوح» بودم و بهطور طبیعی در خارج مراجع و یا درس فلسفه علامه طباطبایی نمیتوانستم شركت كنم... اما با توجه به سابقۀ آشنایی و روابط آقایان مراجع عظام قم با مرحوم پدرم به محض ورود به «قم» به دیدار بزرگان، علما و مراجع عظام از جمله استاد علامه طباطبایی شتافتیم... در نخستین دیدار، وقتی خودم را معرفی كردم، ایشان اولاً خیلی خوشحال شد كه سلسلۀ روحانیت در خاندان ما كه سابقه چهارصد ساله دارد، منقطع نشده است و سپس به ذكر خیر از مرحوم اَبَوی پرداخته و بنده را مورد لطف و عنایت و محبت قرار داد... در آن دیدار، سید جلیلالقدری هم با كمال تواضع و ادب، در گوشهای نشسته بود كه بعدها فهمیدم ایشان آقای «سیدمحمدحسین حسینی تهرانی» است كه آثار و تألیفات ایشان، هم اكنون مشهور و در اختیار همگان است... و راز این ادب و تواضع را بعدها فهمیدم و آن راز این بود كه مرحوم آقای تهرانی، در سیر و سلوك عرفانی، از شاگردان خاص علامه طباطبایی بوده است. بههرحال آن نگاه مهرآمیز علامه، با آن چشمهای آبی آسمانی، سخت انسان را تحت تأثیر قرار میداد... و در واقع من هرگز این نخستین دیدار را فراموش نمیكنم... البته بعدها كه در مراحل تحصیلی پیشرفت كردم، در درس تفسیر و فلسفه استاد علامه شركت میكردم و به منزلشان هم زیاد رفت و آمد داشتم.
جمعآوری آثار استاد علامه از سوی جنابعالی چه دلیلی داشت و از چه تاریخی آغاز شد؟
تاریخ دقیق آن را بهیاد ندارم، ولی از همان اوایل «تلمذ» در محضر استاد، به جمعآوری مقالات و استنساخ رسالههای ایشان پرداختم. البته در آن دوران دستگاه فتوكپی و تكثیر نبود. لذا شاگردان مرحوم علامه نوعاً آثار و رسالههایشان را استنساخ میكردند. من از روی علاقۀ خاص، همه آثار و مقالات و نامهها و نوشتههای ایشان را جمع میكردم و استاد هم كه این علاقه را دیدند، گاهی یك نامه و یا پاسخ یك سؤال علمی را كه برای دیگران تهیه میكردند، قبل از ارسال به من میدادند تا رونوشت آن را بردارم و بعد آن را بفرستند.
بعضی از این مقالات و رسالهها در زمان حیات استاد علامه، تحت عنوان: بررسیهای اسلامی (در دو جلد) اسلام و انسان معاصر (یك جلد)، با نظارت خود ایشان چاپ و منتشر شد. این اقدام بنده به نظرم در حفظ آثار علامه، نقش مؤثری داشت؛ چرا كه اگر من اقدام نمیكردم، اغلب این مقالات (منتشر شده در مجلات علمی ـ فرهنگی آن زمان) و یا نامهها و پاسخها، كمكم فراموش میشد و در واقع از بین میرفت... اما اكنون بهیاری خدا این مقالات و نامهها و رسالهها، جمع و در بیش از هزار صفحه در اختیار عموم قرار دارد.
ظاهراً جنابعالی مجموعه آثار استاد علامه را هم در دست چاپ دارید؟
مجموعه آثار استاد علامه به یاری خدا و با كوشش اینجانب، هم اكنون در بیست ودو جلد تنظیم شده و منتشر خواهد شد. البته بعضی از این آثار، ترجمه اساتید محترم است. آثاری چون: بدایةالحكمه، نهایةالحكمه و رسایل توحیدی و... بقیه را نیز بنده پس از ویرایش به محضر استاد عرضه میداشتم و در پی بازبینی ـ معظمله ـ بهدست چاپ میسپردیم. اما متأسفانه بعد از رحلت ایشان، عدهای از علاقهمندان استاد، آنها را بهطور پراكنده و با نامهای مختلف، چاپ میكردند كه به نظرم كار صحیحی نبود... به همین دلیل من پس از مراجعت از سفرهای خارج از كشور، به تنظیم و ویرایش مجدد آنها پرداختم و خوشبختانه توسط مؤسسه بوستانکتاب كه یكی از مهمترین مراكز نشر در حوزۀ علمیۀ قم است، منتشر میشود. تاكنون پانزده جلد از آنها چاپ شده و پنج جلد دیگر زیر چاپ و یا در مراحل نهایی است... و تنها جلد بیست ودوم باقی مانده كه شامل: نامهها، اشعار، اجازهها و تقریظها خواهد بود و به نظرم «جُنگ» جالبی میشود! در اینجا از دوستان و اساتید محترم میخواهم كه اگر یادداشت، شعر، نامه و یا دستخطی از استاد علامه دارند، كپی آن را در اختیار ما قرار دهند تا در این مجموعۀ ارزشمند از آن استفاده شود.
نقش علامه را در احیای اندیشۀ فلسفی شیعه چگونه ارزیابی میكنید؟
البته فلسفه و یا به اصطلاح حوزوی «حكمت»، پیش از علامه طباطبایی هم به نحوی در حوزهها مطرح بود. از زمان بوعلیسینا تا عصر ملاصدرا و تا دوران حكیم سبزواری و تا امروز، اساتیدی در این رشته وجود داشتهاند كه آثار ماندگاری هم از آنها برجای مانده است. در زمان ما در حوزۀ علمیۀ قم، بیشتر منظومۀ مرحوم سبزواری در منطق و حكمت تدریس میشد، ولی متأسفانه تدریس اشعار ملاصدرا، چه توسط امام خمینی و چه علامه طباطبایی با عكسالعملهای منفی، حتی تا مرز تكفیر(!) و آب كشیدن لیوان فرزند امام (به خاطر تدریس فلسفه توسط پدر!)، روبه رو شد... تا این كه امام تدریس فلسفه را رها كرد و علامه طباطبایی هم مدتی آن را متوقف كرد. بهتدریج گرایشها در حوزه تغییر یافت و علامه طباطبایی هم با توجه به پشتكار، علاقه و احساس مسئولیتی كه در ترویج فلسفه در حوزهها احساس میكرد، به تدریس ادامه داد تا آنكه حكمت و فلسفه در حوزه، جایگاه خود را پیدا كرد. البته مرحوم علامه طباطبایی پس از ورود به حوزۀ علمیۀ قم، به تدریس دروس رسمی فقه و اصول پرداخته بود و به گفته شخصیت برجسته علمی ـ فقهی معاصر، آیتالله آقا رضی شیرازی كه خود در فقه و اصول تخصص كامل دارند، اگر علامه طباطبایی این رشته را ادامه میداد، مرجعیت ایشان قطعی بود. اما خود علامه این روش را ادامه نداد و یك بار به ما فرمود: «من دیدم كه در حوزه درس فقه و حقوق، متصدیان لازم را دارند و به اصطلاح "من به الكفایه" است، اما تفسیر و حكمت، متولی ندارد و در واقع هر دو مهجورند و این بود كه تدریس فلسفه را شروع كردم...»
البته ایشان مدتی به تدریس «شفا» پرداختند و پس از آن، علاوه بر درسهای خصوصی در فلسفه و عرفان، به تدریس رسمی و عمومی اسفار ادامه دادند و شاگردان ایشان در این رشته معروفتر از آن هستند كه نامشان را بیاوریم؛ هرچند ذكر نام همهشان هم مقدور نیست و تنها میتوان به اساتید محترم: شهید مرتضی مطهری، جلالالدین آشتیانی، ناصر مكارمشیرازی، جعفر سبحانی، جوادیآملی، مصباحیزدی، حسن حسنزادهآملی و شیخیحیی انصاریشیرازی اشاره كرد. بیتردید نقش علامه در احیای فلسفۀ شیعی، یك نقش اساسی و بنیادی است و این یادگار ایشان در حوزههای علمیۀ جاودانه خواهد ماند.
نقش علامه در احیای سنت تفسیر قرآن در تشیع را چگونه میبینید؟
متأسفانه مدتهای مدیدی عمدهترین دروس حوزهها، ادبیات، منطق، اصول و فقه بود. تدریس تفسیر و حكمت نه تنها مرسوم نبود، بلكه تا حدی هم غیرمطلوب بهشمار میرفت. البته، تألیف كتابها در تفسیر قرآن در عالم شیعه همیشه وجود داشته، ولی تدریس رسمی آن مطرح نبود. علامه طباطبایی با آغاز رسمی درس تفسیر در مسجد مدرسه حجتیه و درس حكمت در مسجد سلماسی آنها را بین دروس رسمیت داد. تفسیر بیست جلدی المیزان، در واقع محصول این جلسات تفسیری بود و از آن جلسات، اساتید تفسیری بزرگی تربیت یافتند كه امروز، آثار و تفاسیر آنها، در حوزهها مورد استفادۀ همگان است. تحولی كه علامه در این رابطه ایجاد كرد، تدریجی بود. چون اصولاً روش علامه جنجال و هیاهو نبود، بلكه برای ایشان هدف مطرح بود كه بهتدریج به آن پرداختند و بهیاری حق آن را تثبیت كردند.
دلیل اقبال ایشان در حیات فكری و اجتماعی به قرآن چه بود؟
شاید بتوان گفت دلیل عمده توجه ایشان به قرآن مجید و تدریس و تفسیر آن، ناشی از فطرت پاك و سلیم و صفای درونی و روح عرفانی علامه بود كه اصالت قرآن و نقش آن در احیای نفوس و بیداری امت مسلمان را دریافته بود. یعنی علامه طباطبایی وقتی میبیند كه از دیدگاه قرآن، عامل محرك تاریخ و ایجاد تحول در میان ملل و جوامع اسلامی، تغییر و تحول درونی است، چنانكه قرآن به صراحت از آن یاد میكند: «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم»، به آن تمسك جست و حیات فكری و اجتماعی خود را با آن پیوند زد. این اقبال بهطور طبیعی در دل شاگردان ایشان هم جوانه زد و ریشه دوانید؛ تا این كه امروز شاهد پیدایش و تولید تفاسیر بیشمار در حوزههای علمی شیعه و تهیه دانشنامهها و مجلات تخصصی قرآنی هستیم كه بیتردید ثمرۀ احیای اندیشه قرآنی توسط علامه طباطبایی است. ظاهراً علامه توجه جدی به تولید در حوزه فلسفه داشتند…
در واقع علامه طباطبایی نخست با تشكیل جلسات ویژۀ دروس فلسفی برای فضلای نامدار حوزه، سپس تدریس شاگردانی برجسته و فرهیخته در این رشته، به تولید فلسفه پرداخت و نسل جوان و طلاب جدید حوزه را كه ما هم جزءشان بودیم، وارد عصر حكمتخوانی و فلسفهدانی كرد. در همین راستا علامه به تدریس و تألیف مباحث اصول فلسفه و روش رئالیسم و سپس چاپ و نشر مجموعه آن، با توضیحاتی از شهید مرتضی مطهری، اقدام كرد كه علاوه بر حوزهها، آثار مثبت فراتری در دانشگاهها هم یافت و در بقای توسعه و نشر ادبیات و فلسفه ماتریالیستی در كشور، خوش درخشید و نسل جوان دانشگاهی را از پیمودن كژراهه بازداشت از جمله این هدایتشدگان حتی در سنین بالا، احسان طبری، ایدئولوگ و فیلسوف حزب توده بود كه به اعتراف خود، پس از مطالعه آثار علامه طباطبایی از «كژراهه» دور شد و به خویشتن خویش بازگشت. علاوه بر اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه، رسالههای فلسفی عمیقی هم دارد كه در نجف یا تبریز آنها را نداشته و سرانجام به پیشنهاد اساتید حوزه، به تألیف بدایه الحكمه و نهایه الحكمه اقدام كرد كه هم اكنون از كتب درسی رسمیحوزههای علمیه است و از آثار ماندگار ایشان بهشمار میرود. پس تولید مستقیم و غیرمستقیم فلسفه، توسط شاگردان تربیت یافته در مكتب ایشان، یكی دیگر از تولیدات باقیمانده از علامه طباطبایی است.
علت عرفانی شدن روند فلسفی ایشان و به نوعی حكمت صدرایی را در تفكر علامه چگونه ارزیابی میكنید؟
علامه طباطبایی در نجفاشرف پس از آشنایی با عارفبالله مرحوم آقاسیدعلی قاضیطباطبایی و تلمذ در محضر ایشان، گرایش عرفانی عمیقی پیدا كرد و در سیر و سلوك معنوی مراحل عظمیی را پیمود كه آیتالله جوادیآملی در كتاب شمسالوحیتبریزی در اینباره بهطور مستوفی سخنگفتهاند. اصولاً میتوان گفت كه آشنایی با فلسفه صدرایی، جدا از گرایش طبیعی به عرفان، عملی نمیتواند باشد و به همین دلیل، علامه طباطبایی نهتنها یك فیلسوف و حكیم صدرایی بهشمار میرفت، بلكه خود در بسیاری از مسائل فلسفی صاحبنظر بود و از سوی دیگر به تصریح خودشان در «عرفان عملی» هم «طریقت خاص» خودشان را داشتند و خود را با اوراد و اذكار و ادعیه ائمه اطهار(ع) در مسیر سیر و سلوك سوق میدادند. من در کتاب خاطراتی از علامه در این زمینه بحث بیشتری كردهام كه امیدوارم به زودی چاپ و منتشر گردد.
اشاره به این نكته هم بیمناسبت نیست كه علامه طباطبایی در مسأله «لقاءالله» با توجه به آیات قرآنی، معتقد بود، انسان كه در دنیا در حال سیر و سلوك و خودسازی و تهذیب نفس است، اگر بتواند از تعلقات مادی و طبیعی دور شود و با اخلاق الهی متخلق گردد. این «لقاء» در روز رستاخیز خواهد بود ایشان این مطلب را در جلد هشتم المیزان، شرح داده ولی این را نیز تأیید میكرد كه اگر شخصی در دنیا بتواند بهكلی از هوای نفس دور شده و سالك راه حق گردد و غرق در نیازهای مادی دنیوی نشود، میتواند به مرحله لقاء و فنا برسد و بیشك خود استاد نیز، علیرغم كتمان همیشگی، جزء این سلسله از نوادر پاك روزگار ما بود.
به روز بودن و آشنایی ایشان با مبانی نظری و فلسفی غرب چگونه بود؟
علامه طباطبایی با توجه به ارتباطات علمی ـ فرهنگی و اجتماعی كه داشت، در واقع در همه مسائل «به روز» بود. آثار ایشان، اعم از تفسیر، اصول فلسفه و یا مقالات، نشان میدهد كه علامه طباطبایی با توجه به مسائل روز و نیازهای انسان عصر ما، مطالب را تجزیه و تحلیل میكند و بیشك بدون آگاهی عمیق و عینی نمیتوان درباره مسائل گوناگون به بحث و بررسی پرداخت. دیدارهای علمی فلسفی چندماهه و سالانه ایشان با پرفسور هانری كربن و شخصیتهای برجسته دیگر، در تهران و قم نشانگر این حقیقت است كه علامه همواره بهدنبال آگاهی از آخرین پدیدهها در زمینههای مختلف علمی ـ فرهنگی و فلسفی است. دكتر شایگان در كتاب خود زیر آسمانهای جهان ضمن اشاره به چگونگی ملحق شدن خود به اصحاب فلسفه كه كربن و علامه طباطبایی محور آن بودند، مینویسد: «در دیداری با علامه در ساحل خزر مثل همیشه بحث فلسفه و رابطه دیدن و دانستن در میان بود. از نظر او تمامی معرفت اگر به سطح تجربه آنی و شهودی اعتلا نمییافت، هیچ اعتبار و ارزشی نداشت.
من در آن ایام نوشتههای «یونگ» را زیاد میخواندم و در آن زمان در كتاب انسان و جستوجوی روان غرق بودم. استاد خواست بداند كه كتاب چیست؟ و من هم خلاصهای از كتاب را برایش نقل كردم. اصل مطلب این بود كه درحالی كه قرون وسطی روح جوهری و جانی را موعظه میكرد، قرن نوزدهم توانست روانشناسی فارغ از روح را به وجود آورد. استاد چنان از این نكته به وجد آمد كه خواست كتاب به فارسی ترجمه شود و افزود باید جهان را شناخت. ما نمیتوانیم خود را در برجهای عاج محصور و منزوی كنیم.» همچنین علامه طباطبایی پس از آن كه دكتر شایگان فرازهایی از «اوپانیشادها» را برای ایشان ترجمه میكند، میفرماید: «این مطلب به متون محیالدین عربی نزدیك است» و لذا خواستار ترجمه كتاب میشود تا از همه مباحث آن آگاه شود و این در واقع نشاندهنده روح جستوجوگر فیلسوفی است كه به افقهای وسیعتری از علم و فلسفه مینگرد و به آنچه كه خود دارد، بسنده نمیكند.
به نظرم برای تكمیل این بحث، نقل خلاصۀ دو مطلب از دو كتاب دكتر داریوش شایگان ضروری است كه خود شاهد عینی مباحثات علامه با هانری كربن بوده و من نیز در بعضی از جلسات آن در «دركه»یا منزل آقای «ذوالمجد طباطبایی» حضور داشتم. دكتر شایگان در كتاب زیر آسمانهای جهان مینویسد: «من از محضر چهار تن فیض بردهام. بیهیچ تردیدی علامه طباطبایی را بیش از همه ستوده و دوست داشتهام. به او احساس ارادت و احترامی سرشار از عشق و تفاهم داشتم. سوای احاطۀ وسیع او بر تمامی گسترۀ فرهنگ اسلامی میدانیم كه او مؤلف كتاب ماندگار المیزان در تفسیر قرآن است كه در بیست جلد منتشر شده ـ آن خصلت او كه مرا سخت تكان داد، گشادگی خاطر و آمادگی او برای پذیرش علوم بود. به همه حرفی گوش میداد، كنجكاو بود و نسبت به جهانهای دیگر معرفت، حساسیت و هشیاری بسیار داشت. من از محضر او به نهایت توشه برداشتم.
هیچیك از سؤالات مرا درباره مجموعۀ طیف فلسفه اسلامی بیپاسخ نمیگذاشت. با شكیبایی و حوصله و روشنی بسیار به توضیح و تشریح همه چیز میپرداخت. فرزانگیاش را جرعه جرعه به انسان منتقل میكرد. چنان كه در درازمدت نوعی استحاله در درون شخص بهوجود میآورد. ما با او تجربهای را گذراندیم كه احتمالاً در جهان اسلامی یگانه است؛ پژوهش تطبیقی مذاهب جهان به هدایت و ارشاد مرشد و علامهایایرانی، ترجمههای انجیل، ترجمه فارسی اوپانیشادها، سوتراهای بودایی، و تائوتهچینگ را بررسی كردیم. استاد با چنان حالت كشف و شهودی به تفسیر متون میپرداخت كه گویی خود در نوشتن این متون شركت داشته است. هرگز در آنها تضادی با روح عرفان اسلامینمیدید با فلسفه هند همان قدر اُخت و آمُخته بود كه با جهانِ چینی و مسیحی.» داریوش شایگان در كتاب دیگر خود بهنام: هانری كربن آفاق فكر معنوی در اسلام ایرانی ـ چاپ تهران ـ مینویسد: «... در سالهای دهه شصت، ما گروه كوچكی بودیم كه هرچند وقت یكبار در باغ یكی از دوستان جمع میشدیم؛ گروهی از شیوخ فلسفه قدیم، بهویژه علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، مدرس معروف فلسفه در قم و یكی از بزرگترین مفسران معاصر قرآن كه در محفل ما رفت و آمد مرتب داشتند. من، در اوایل سالهای دهه شصت، كُربن را نخستین بار در همین محفل دیدم. بد نیست آنچه را كه در این زمینه در جای دیگری گفتهام، در اینجا نیز تكرار كنم. شامگاه خنك یكی از روزهای پایان تابستان بود. گروه كوچكی بودیم در محوطه روشنی از باغ... .
مهمانان افتخاری آن شب دو شخصیت سرشناس از شرق و غرب بودند علامه محمدحسین طباطبایی از ایران، و هانری كُربن فرانسوی. از مایههای عمدۀ عرفان نظری سخن میگفتیم كه میبایست موضوع گفت و گوهایمان در آن سال باشد. بحث و گفتوگویی كه تا پانزده سال پس از آن دیدار نخست ادامه یافت؛ مایههایی با غنایی بینظیر و ناشنیده، و در پیوند با مشكلهای اساسی هراس درونی آدمی از كهنترین ایام تا به امروز. یادم میآید كُربن آن شب به موضوع نخستین گناه آدمی، به هبوط بشر پرداخت، و با طرح این مشكل در قالب مسیحیت، از علامه طباطبایی پرسید: «آیا عرفان اسلامی نیز به گناه آغازین معتقد است؟» سپس، با نقل قول از یك مؤلف فرانسوی كه اكنون نامش را فراموش كردهام، افزود: «دو هزار سالی كه از آن گناه آغازین میگذرد كارمان را به جایی رسانده است كه دیگر از گناه بدمان نمیآید.» علامه طباطبایی، با صدای آرامیكه به دشواری شنیده میشد، چنانكه گویی برای خودش زمزمه میكرد، در پاسخ گفت: «هبوط بشر، نقص یا عیب نیست. پس آن قدرها گناه هم نیست. اگر میوه ممنوع نبود، امكانات بیكران وجود، هرگز به منصۀ ظهور نمیرسید.» لبخند ستایشگر و تأییدكننده كُربن هرگز از یادم نمیرود؛ لبخند معصومانهای كه درهای خلاقیت خودانگیخته اندیشهای نجیبانه را مستقیم بر روی آدمی میگشاید. كُربن گفت: «از آنجا كه غرب، حس تأویل را از دست داده، ما دیگر قادر نیستیم به رموز كتاب مقدس راه ببریم و جنبههای اساطیری ابعاد قدسی جهان را روز به روز بیشتر به فراموشی میسپریم.» نخستین بار بود كه من به ابعاد باورنكردنی این اصطلاح كه كُربن اغلب آن را به كار میبرد، و چنانكه میدانیم، كلید نفوذ به اندرون تأملات وی باقی ماند، پی میبردم. علامه طباطبایی گفت: «بدون شناختن راز تأویل ناممكن است.» دو مرد، با وجود دشواریهای زبان و بیان بایكدیگر توافق كامل داشتند. من به امكانات بیكران این مفهوم [تأویل] با همه نتایج مترتب بر آن بعدها پیبردم. كُربن به من میگفت: «منظور از كشفالمحجوب همین است، یعنی پرده از باطن حقایق برگرفتن.» این دیدارها، حتی پس از عزیمت كُربن از ایران، ادامه یافت و ما توانستیم با كمك علامه طباطبایی، به تجربهای یگانه درایران دست بزنیم؛ یعنی بررسی تطبیقی مذاهب متفاوت جهان را زیر نظر علامه شیعی مذهب سنتشناس آغاز كنیم. ما در طی این بررسیها، ترجمههای انجیلها، روایت فارسی اوپانیشادها، برگردان دارالشكوه، سوتراهای بوداییان و تائوته كینگلائوتسه را پیاپی خواندیم. كتاب اخیر را من و سیدحسین نصر با شتاب به فارسی برگرداندیم و همراه با علامه خواندیم. وی متون نامبرده را با تیزهوشی یك پیر روحانی تفسیر میكرد و همان قدر از اندیشه هندوان احساس آرامش میكرد كه از برخورد با عالم معنوی بودائیان و چینیان. او، در این اندیشهها، هرگز چیزی نیافت كه آن را از بنیاد با عرفان اسلامیكه خود با آن آشنا و مأنوس بود، در تضاد ببیند.
او در همه اینها، دقایق بزرگ روح را میدید، و چون كار مطالعه اندیشه سرگیجهآور و سرشار از تناقضهای شگفتانگیز لائوتسه به پایان رسید، به ما گفت كه از بین همه متونی كه تا آن زمان با هم خوانده بودیم، كتاب لائوتسه عمیقترین و نابترین همه بوده است. از آن پس، بارها ترجمۀ این متن را از ما خواست. اما متأسفانه متن ترجمه و یادداشتهایی كه ما در آن گردهماییها درباره آن فراهم كرده بودیم، به دنبال آتشسوزی بیست و پنجم سپتامبر 1963 كه در خانه من اتفاق افتاد، از بین رفت. نه نصر و نه من، هیچ كدام همت دوباره ترجمه آن متن را پیدا نكردیم... از اینجا به خوبی معلوم میشود كه علامه طباطبایی چگونه با افتخار و اندیشهها و فلسفههای مذاهب و سرزمینهای شرق و غرب آشنا بود.
جنابعالی خاطرات بسیاری با علامه داشتهاید، یكی از شیرینترین خاطرات خود با علامه را برای ما شرح دهید.
ما طلبهها در حوزه علمیۀ قم، دو تا «حاج آقا» داشتیم.یعنی هر دو بزرگوار، بهدور از القاب «عناوین رسمی» معروف به «حاج آقا» بودند. یكی امام خمینی بود و دیگری علامه طباطبایی. این دو بزرگوار نه دنبال مرجعیت و نام و نشان بودند و نه پولی داشتند كه مثلاً «شهریهای» به طلاب خود بدهند و هر دو بزرگوار، در معیشت خود با مشكل مواجه بودند. آنچه كه در محضر این دو بزرگوار مطرح بود، علم بود و فلسفه و عرفان و معنویت. در بالاترین مرتبه مفهوم كلمه... حضور در بیت و درس این دو بزرگوار و دیدارشان، همیشه و همواره، «شیرین» بود. چون همراه با روح و آرامش و معنویت و خلوص و اخلاص بود كه البته یادش به خیر باد!...
آخرین دیدار جنابعالی با استاد علامه چه زمانی بود؟
تقریباً چند ماه قبل از رحلت ایشان در سال 1360، من چون بهعنوان مسئول نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در «واتیكان» عازم به آن كشور (ایتالیا) بودم، برای خداحافظی خدمت ایشان رسیدم. ضمن اظهار لطف، دو نكته و رهنمود را یادآورد شدند. اول اینكه: مفهوم آیه شریفه «قل یا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بینا و بینكم، ان لا نعبد الا الله...» را به آقایان آنجا یادآور شوید و اشاره كنید كه هرگونه تعصبورزی و اختلافات مذهبی باید برای خاطر نجات بشریت از بیماری سقوط و مادیگرایی، كنار گذاشته شود. نكته دوم هم یك تذكر خصوصی به حقیر بود كه در یك جمله خلاصه فرمودند: «مراقبه و محاسبه در همه جا و همیشه»... و این آخرین رهنمود در آخرین دیدار، در اوایل سال 1360 بود.