( 0. امتیاز از 0 )

برادر بزرگوار، آیت‌الله سیّد ابوالفضل خسروشاهى ، در سال 1320 هجرى قمرى مطابق با 1279 شمسى ، در خاندان زهد و تقوا، علم و فقاهت ، محراب و منبر، در تبریز به دنیا آمد... و به تحصیل پرداخت و پس از پس از طىّ مقدّمات در تبریز، براى ادامه تحصیل ، راهى نجف شد و...

1. آیت‌الله سیّد ابوالفضل خسروشاهى

برادر بزرگوار، آیت‌الله سیّد ابوالفضل خسروشاهى ، در سال 1320 هجرى قمرى مطابق با 1279 شمسى ، در خاندان زهد و تقوا، علم و فقاهت ، محراب و منبر، در تبریز به دنیا آمد... و به تحصیل پرداخت و پس از طىّ مقدّمات در تبریز، براى ادامه تحصیل ، راهى نجف شد و سالیانى دراز، در محضر اساتیدى چون مرحوم آیت‌الله میرزا ابوالحسن مشكینى (صاحب حاشیه بر كفایه) و مرحوم آیت‌الله ملّا محمّد ایروانى (صاحب حاشیه بر مكاسب) و مرحوم فیروزآبادى بزرگ و مرحوم حاج سیّد یونس اردبیلى و آیت‌الله سید ابوالقاسم خویى و دیگر علماى بزرگ نجف ، به تلمّذ پرداخت و سپس در دوران اختناق سیاه رضاخانى ، به ایران بازگشت و در تبریز سكونت گزید...

آخرین عکس از آیت اللله سید ابوالفضل خسروشاهی در منزل اخوی سید جعفر خسروشاهی

مؤلف كتاب «آثار الحجة» درباره او مى‌نویسد :

... آیت‌الله سیّد ابوالفضل خسروشاهى ، عالم زاهدى كه همواره به پاسدارى از شریعت و ارشاد مردم به راه حق و امر به معروف و نهى از منكر پرداخت ....[1]

 

امّا در آن دوران سیاه دیكتاتورى ، دفاع از شریعت و بیان حقیقت ، جرمى بود كه رضاخان و مزدورانش آن را تحمل نمى‌كردند و به همین دلیل ، و پس از افشاى مفاسد كشف حجاب و زورگویى نظام رضاخان در این رابطه و هشدار دادن به مردم ، با توقیف شبانه و ارعاب ایشان كه هم‌زمان با تبعید والد معظّم ، مرحوم آیت‌الله حاج سیّد مرتضى خسروشاهى و دیگر علماى مبارز تبریز به سمنان بود،[2]  مانع از ادامه

مبارزه شدند و برادر بزرگوار، از فشار و شكنجه و ظلم دژخیمان رژیم بیمار و بسترى شد و یك عمر تمام ، درد و رنج آن دوران را با خود همراه داشت... .

البته چیزى نگذشت كه دوران باطل به پایان رسید و این بار، نه تنها پدر از تبعیدگاه برگشت ، بلكه برادر دیگر آیت‌الله حاج سیّد احمد خسروشاهى هم از قم به تبریز آمد و به تعلیم و تربیت مردم و تدریس براى طلاب اقدام كرد و مبارزه براى طاغوت‌زدایى آغاز شد.

 سلطه ظالمانه عسس‌هاى دموكرات‌هاى وابسته به شوروى و اعلام تجزیه آذربایجان و تشكیل حكومت قلابى «آذربایجانین دموكرات فرقه سنین ملّى حكومتى!» باعث شد كه نبرد پدر و دو برادر علیه متجاسرین و نظام منحوسشان شدّت یابد، تا آنجا كه نام آنان ، در لیست سرخ آقایان به اصطلاح دموكرات‌ها! جاى گرفت و قرار بر آن بوده كه در روز «قان بایرامى» ـ عید خون! ـ همراه چند نفر دیگر از علماى بزرگ مبارز تبریز، به دار آویخته شوند كه این بار نیز با قیام مردم آذربایجان و فرار مزدوران وابسته به اجنبى ، به آن سوى مرزها، دوران قلدرى این گروه ستمگر نیز به پایان رسید و مسجد بازار تبریز، به عنوان سنگر تسخیرناپذیر پدر و فرزندانش باقى ماند و از همان‌جا مبارزه با طاغوت ادامه یافت .

آیت الله سید ابوالفضل خسروشاهی در منزل ساده و طلبگی

گفتنى است كه پس از فرار سران فرقه دموكرات و تسخیر و آزادى شهر ما به وسیله مردم ، سه روز بعد ارتش شاهى از «شهر میانه» وارد تبریز شد و بعد از آن ، شاه به عنوان فاتح و ناجى! آذربایجان به تبریز آمد و على‌رغم فشار و شرایط مساعد! روز، نه پدر و نه برادران ، حاضر به دیدار با شاه در مدرسه طالبیّه یا «محل استاندارى» نشدند و این ، روش همیشگى آنان با حكّام بود كه شرح و تفصیل آن در این مقال مختصرنگنجد.

امّا نقل دو خاطره از چگونگى برخورد این برادر بزرگوار با طاغوتیان بى مناسبت نخواهد بود :

پس از قیام 15 خرداد و كشتار مردم و دستگیرى امام ، مبارزه در تبریز اوج گرفت ... پرچمدار مبارزه ، برادر بزرگوار آیت‌الله حاج سیّد احمد خسروشاهى و شهید آیت‌الله قاضى طباطبایى بودند.

تیمسار! سرتیپ مهرداد، رئیس شهربانى و ساواك تبریز، به دیدار برادرم آیت‌الله آقا سید ابوالفضل آمده بود، تا توسط ایشان به برادر دیگر اخطار دهد كه ادامه این
روش و تحریك مردم در مسجد بازار علیه قانون اساسى و مقدّسات! كشور قابل گذشت و اغماض نیست و این اخطار هم جدّى است .

برادر بزرگوار گفته بود: «وظیفه برادرم ، ابلاغ حق است و این تكلیف شرعى اوست و تشخیص چگونگى آن هم بر عهده من و شما نیست و من فكر نمى‌كنم كه با اخطار شما، او از عقیده خود و بیان حقیقت دست بردارد...».

 و طولى نكشید كه آیت‌الله حاج سیّد احمد همراه با شهید قاضى طباطبایى، حجت‌الاسلام و المسلمین حضرت آقاى حاج سیّد مهدى دروازه‌اى، حجت‌الاسلام حضرت آقاى حاج شیخ محمّد حسین انزابى (نماینده سابق تبریز در مجلس شوراى اسلامى) و مرحوم حاج میرزا حسن ناصرزاده (واعظ) شبانه دستگیر و به زندان قزل قلعه تهران انتقال داده شدند.

چند ماه بعد، تیمسار! مهرداد به شیراز انتقال یافت و در آنجا به علت انحراف اخلاقى؟!، توسّط نوجوانى به قتل رسید و موجب شرمسارى بیشتر ژنرال‌هاى شاهى شد. بعد از مهرداد، قدرقدرت تبریز، سرهنگ سلیمى بود كه او هم خود را یكّه‌تاز میدان مى‌دانست .

این بار، او برادر پیر و بیمار، آیت‌الله سیّد ابوالفضل را به ساواك احضار كرده بود، ولى چون او نرفت ، جناب سرهنگ به اخطار جدّى پرداخت و به نقل برادر دیگرم ـ آقاى حاج سیّد جعفر خسروشاهى ـ كه خود حاضر در جلسه بوده ، جناب سرهنگ به منزل ما آمده و هشدار داده بود كه: او نمى‌تواند در منبر مسجد بازار، علیه رباخوارى كه سیستم بانكى مملكت بر آن استوار است ، سخن بگوید و آن را نوعى تحریك مردم! قلمداد كرده بود كه باید تعهّد بدهد دیگر از این سخنان بر زبان نیاورد!...

مرحوم اخوى بزرگوار، از این وقاحت و بى شرمى برآشفته و گفته بود:  «من تعهّد مى‌دهم كه هر هفته درباره چگونگى احكام الهى ، از جمله حرمت رباخوارى ، در مسجد تبریز صحبت كنم...!»

سرهنگ سلیمى از این گستاخى! یا صراحت یك روحانى ، خشمناك گشته و تلفنى خواستار شده بود كه مأمورى براى دستگیرى و زندانى كردن ایشان اعزام شود،
ولى تا رسیدن مأموران ، ایشان از آن منزل خارج شده بود و على‌رغم تهدید، هر هفته در روزهاى جمعه در مسجد بازار، بیان احكام همچنان ادامه داشت .

... انقلاب اسلامى پیروز شد و سرهنگ سلیمى هم در زباله‌دان تاریخ ، به مهرداد ملحق گردید و برادر پیر، بدون هیچ توقّعى همچنان مدافع انقلاب باقى ماند، تا آنكه بیمارى او شدّت یافت و خود نتوانست به مسجد برود....

 

آیت الله سید ابوالفضل خسروشاهی در حال تدریس

در اوایل انقلاب ، روزى به من گفت: تو چرا به تبریز نمى‌آیى؟ مسجد خالى است . گفتم: آقا داداش! مى‌دانى كه خَلَقَ اللهُ للحُرُوب و للمحراب رجالا! هر كسى ، بهر كارى ساخته شده و من اگر برخلاف ذوق و استعداد خود كارى را انجام دهم ، فكر نمى‌كنم كه نتیجه مثبتى داشته باشد.... من براى مبارزه و كار فرهنگى ـ سیاسى ساخته شده‌ام و اهل پیش‌نمازى نیستم و او به شوخى گفت: آرى ، تو از اوّل كلّه‌ات بوى قرمه سبزى مى‌داد!...

امّا برادر نمى‌خواست مسجد بازار ـ این سنگر تسخیرناپذیر تبریز ـ خالى بماند، جاى خود را به آیت‌الله شهید مدنى داد و از ایشان خواسته شد كه به مسجد ما بیاید و او هم مخلصانه پذیرفت و آمد... تا كه شهید شد... و اكنون برادر پیر بیت ، دیگر در میان ما نیست و مسجد بازار خاموش است و رمضان تبریز هم شاهد یاد سلاله پاك یادآوران دویست ساله بیت ما نیست .

ولى نه ، اگر توفیق خدمت در سنگر مسجد و محراب تبریز نصیب حقیر نشد، تاریخ پربار بیت در اینجا خاتمه نمى‌یابد... رهروان دیگرى در راه‌اند و مایه امید....

برادرزاده گرامى ، آقا سیّد رضا خسروشاهى ـ كه فكر مى‌كنم هنوز در قید و بند القاب نیست! ـ هم اكنون از مدرّسین و فضلاى حوزه علمیّه قم به حساب مى‌آید و امید كه همیشه در قم جا خوش نكند و جاى پدران را در تبریز خالى نگذارد.

 

 

اشاره كردم كه درد و رنج ناشى از ارعاب دژخیمان رضاخانى، به ویژه جلادى به نام «الله سیز حسن‌خان» ـ حسن خان بى‌خدا! ـ پنجاه سال تمام در جسم ناتوان و رنجور او به یادگار مانده بود، ولى باید بگویم كه من ، هیچ‌وقت و هرگز حتى براى یك بار از او شكوه و یا ناله‌اى كه حاكى از ناراحتى جسمى و روحى او باشد، نشنیدم ، تا آنكه سرانجام در بیستم آبان ماه سال 1365 در تبریز به لقاى حق پیوست و در
همان شهر به خاك سپرده شد... و از خود، جز دو اتاق موروثى پدرى و لوازم بسیار محدود آن ، به اضافه تعدادى كتاب ، هیچ چیز دیگرى باقى نگذاشت .

از برادر بزرگوار، علاوه بر یادداشت‌هاى متفرّقه ، كتاب مفید و ارجدارى به نام
 

نهج البیان به یادگار مانده است كه شامل منتخبى از خطبه‌ها و سخنان گهربار پیامبر اكرم9 و ائمه اطهار : تا امام باقر 7 مى‌باشد و حدود 250 صفحه به قطع بزرگ است و متأسفانه تاكنون این اثر گران‌بها تكمیل نشده و به چاپ نرسیده است . رحمة الله علیه رحمةً واسعةً .

سیّد جواد، تنها فرزند آیت‌الله سیّد ابوالفضل خسروشاهى ، كودكى باهوش و جستجوگر بود. مدّتى به تحصیل مقدمات پرداخت ، ولى متأسفانه به علّت مشكلات داخلى ، از تربیت صحیح و كاملى برخوردار نشد و به طور طبیعى از تحصیل علوم و معارف باز ماند و كم‌كم در تبریز با دراویش و اهل خانقاه آشنا شد و پدر پس از مدتى محبّت و نصیحت ، سرانجام او را به خاطر یاغیگرى طرد كرد ....

 

آیت الله سید ابوالفضل خسروشاهی و آیت الله سید احمد خسروشاهی

مدّتى در تهران و شهر رى به سر برد و به علت ابتلا به بیمارى قند، از زندگانى عادى باز ماند! البته اینجانب براى معالجه او كوشش زیادى در قم و سپس در تبریز به عمل آوردم . آقاى دكتر گنجویان ـ مرشد طریقه ذهبیّه در تبریز ـ به درخواست من او را در بیمارستانى كه خود مدیر آن بود، بسترى كرد و مدّت چند ماه به معالجه او پرداخت و آن‌گاه كه بهبود یافت ، از بیمارستان مرخص گردید... و در همین رابطه، پدر ایشان با حقیر كه برادر كوچك وى بودم، قهر كرد و حتى جواب سلام مرا نداد، كه چرا سید جواد را در بیمارستان بسترى كرده و به معالجه او اقدام نموده‌ام.. اما قهر اخوى بزرگوار را كه سخت از فرزندش رنجیده بود پذیرا شدم، چرا كه یك انسانى را از بیمارى نجات داده بودم...

 

امّا متأسفانه چند روزى پس از ترخیص ، سیّد جواد به طور ناگهانى در عنفوان جوانى درگذشت، غفر الله له و لوالدیه... .

نقل دو نامه از اخوى بزرگوار در مورد مشكلاتش با تنها فرزندش در پاسخ به آیت‌الله مرعشى نجفى، نوع رنجش و گرفتارى وى را نشان مى‌دهد :

حضور مبارك حضرت مستطاب حجة‌الاسلام والمسلمین غوث الفقهاء والمجتهدین آیت الله العظمى آقاى سید شهاب الدین نجفى مرعشى مدظله العالى

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا سیّدتى یا بنت موسى بن جعفر وعلى آبائك الطّیبین واهل بیتكم اجمعین و رحمة‌الله و بركاته

به شرف عرض مقدس مى‌رساند هماره مأمول از درگاه خداوند احدیت جلت عظمته صحت و سلامتى و مزید توفیقات و تأییدات ذات مقدس در اعتلاء كلمه حقه و تربیت حوزه علمیه و حفظ و حراست بیضه مقدسه اسلامیه و دوام سایه مبارك بر سر عالم اسلامى خاصه این حقیر ناچیز بوده و مى‌باشد. اگر لطفا از حالات مخلص جویا بوده باشید، بحمدلله تعالى سلامتى عاریت حاصل و همیشه مشغول ذكر خیر و دعاگویى وجود مبارك. خاصه محرم و صفر در منبر به غیر از آیت‌الله حكیم در نجف و غیر از حضرتعالى در قم كسى را دعا نكرده‌ام و اظهار ننموده‌ام كه به عقیده حقیر امروزه علم اسلام در نجف بر دوش معظم‌له و در قم بر دوش حضرتعالى مى‌باشد، دیگر تنها هستم از دستم به غیر از این چیزى نمى‌آید و تأییدنامه حضرتعالى درباره حضرت آقاى قاضى دامت بركاته موجب تشكر دوستان گردید، فعلاً همین نامه را بالاى تخت خواب در «باسمنج»[3]  مى‌نویسم، چون دكتر امر كرده است كه چهار

ماه در «باسمنج» باشم و فعلا منبر را ترك كرده‌ام، بلى در آخر صفرالخیر اطلاع دادیم كه انشاءالله در ایام فاطمیه و بعد از آن جمعه‌ها به مسجد و منبر خواهم رفت تا خدا چه خواهد، همیشه خودم را در این باره و در اینكه تمامى سعادت‌دارین محتاج به دعاى حضرتعالى مى‌دانم. بحمدالله در «باسمنج» حالم نسبت به گرماى تبریز خیلى خوب شده است، منتظر بهبودى كلى هستم، چند روز قبل براى كارى یك ساعت به تبریز رفتم، در منزل چند عدد نامه دیدم، از جمله دستخط مبارك حضرتعالى را زیارت نمودم، از تأخیر معذرت مى‌خواهم به اطراف «باسمنج» رفته بودم، والسلام علیكم و رحمة‌الله و بركاته.

 

            ابوالفضل بن مرتضى الحسینى

نامه آیت‌الله آقا سید ابوالفضل خسروشاهى

در پاسخ نامه آیت‌الله نجفى مرعشى

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا سیّدتى و یا مولاتى یا بنت موسى بن جعفر و على آبائك الطّیبین و اهل بیتكم اجمعین و رحمة‌الله و بركاته

به شرف عرض مقدس مى‌رساند دستخط مبارك در حاشیه نامه حجة‌الاسلام آقاى مسعودى زیارت و شرف وصول بخشید. خداوند سایه مبارك را بر عالم اسلامى و حوزه علمیه و بر سر این حقیر لا شىء، كم و كوتاه نفرموده هماره بر تأییدات و توفیقات ذات مقدس بیفزاید، كه طبق وظیفه همیشه دعاگو هستیم البته متوقعیم كه حضرتعالى هم لطفآ در مظان اجابت خاصه در لیالى و ایّام متبركه و شریفه فراموش نفرمایید، تا حال ماه مبارك به منبر و مسجد نرفته‌ام انشاءالله اگر عارضه روى ندهد تا آخر مى‌روم.

درباره جواد مرقوم فرموده بودید كه رها كردن بالمره هم خوب نیست، سه سال است درس نمى‌خواند و اگر از منزل مى‌رود خبرش را مى‌آورند یا از منزل و خانقاه دراویش ذهبى، و خودم در دستش پنجاه نسخه كتاب‌هاى آنها را دیده‌ام كه صراحتاً نوشته‌اند خدا على و صراحتاً نوشته‌اند بعد از امام عسكرى 7 امام زمان فعلى مرشد و در شیراز است و از باب جمع بین النقیضین به منزل وهابى‌ها و مكررآ روزهاى جمعه به نماز جمعه میرزا على اصغر به بناب مى‌رود به همه اینها خودش به حقیر اقرار كرده به سان موعظه تشویق پول دادم، بالاخره گفت از این راه‌ها دست نخواهم برداشت. خلاصه شرعاً و عرفاً قادر به حمایت او نیستم، غیر از تبرّى چاره ندارم ...

 

چون ماه مبارك است قدرى مطالعه دارم، از جواب نامه حجت‌الاسلام آقاى مسعودى فعلاً معذرت مى‌خواهم و قسم به جدّتان از باسمنج جواب مرقومه مباركه حضرتعالى را سفارشى فرستاده بودم، نمى‌دانم چرا نرسیده یا رسیده است فراموش فرموده‌اید و پارسال هم اواخر ماه مبارك تسلیت‌نامه به خدمت حضرت حجة‌الاسلام والمسلمین آقاى غفّارى و برادرانش نوشته و ارسال نموده‌ام نمى‌دانم چرا تا بحال جواب مرقوم نفرموده‌اند.

والسلام علیكم و رحمة الله وبركاته

            ابوالفضل بن مرتضى الحسینى

 

البته مرحوم آیت‌الله مرعشى نجفى، به اینجانب نیز توصیه كرده بود كه در سفر رمضانى به تبریز، اخوى را راضى كنم كه تنها فرزندش آقا سید جواد را مورد عفو و محبت خود قرار دهد، وقتى سید جواد به تبریز آمد، از آیت‌الله مرعشى نجفى نامه‌اى نیز آورده بود كه در واقع به نوعى تذكار و یادآورى نكته مزبور بود.

متن نامه آیت‌الله مرعشى نجفى چنین بود :

بسمه تعالى

حضور محترم مى‌رساند امید است وجود مسعود از كافه بلیّات محفوظ بوده باشد. چون نور چشم مكرم آقازاده معظم‌له عازم بودند، خواستم به این وسیله مصدع شده از سلامتى آنجناب استعلام نموده باشم و ضمنآ مستدعى هستم در مظان اجابت خاصه ایام و لیالى متبركه این حقیر را از دعا فراموش نفرمایید، حقیقتآ محتاج به دعا هستم فى حیوتى و بعد الممات مخصوصآ دعاء حسن خاتمه و خروج من الدنیا مع الایمان زیاده مصدع نمى‌شود.

        والسلام خیر ختام

        شهاب الدین الحسینى المرعشى النجفى

 


[1] . محمد شریف رازى ، آثار الحجّة، ج 2، ص 233.

[2] .  به تاریخ 1314 شمسى كه راقم این سطور هنوز به دنیا نیامده بود.

[3] . دهكده‌ایست در نزدیكى تبریز.

به مطلب امتیاز دهید :
( 0. امتیاز از 0 )
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر