نامه سوم
هو
به عرض میرساند: مرقوم شریف را زیارت نمودم. سرکار عالی آقای آقا شیخ محمدرضا را با آقامهدی اشتباه فرمودهاید. آقا مهدی عینک ندارد و آقا شیخ محمدرضا است که در ظاهر موقرتر مینماید، ولی در جهت دیانت و درستی و جهات مربوط به روحیات اخلاقی، بنده بین این دو برادر ترجیحی نمیتوانم قائل شوم. العلم عندالله. از حیث جامعیت در معقول و منقول در بین دوستان بینظیرند. اگر آقا مهدی گاهی با آقا شیخ... راه میرود، بعضی گمان مینمایند این هر دو متقارب یکدیگر هستند. (و بینهما بُعدالمشرقین)
جمعه بنده هیچ یک از دوستان را زیارت ننمودم. کارتی داده بودند و رفته بودند.[1] آقای رضوی هم دو مرتبه آمده بودند و رفته بودند. دفعه اول مرقوم فرموده بودند که بنده در منزل آقای طاهری (آقای محمدصادق قزوینی) رفقا را زیارت کنم، بنده به جهاتی نرفتم آن جا، علاوه بر این یک ساعت به غروب، بنده از آقای بروجردی ـ روحیفداه ـ وقت گرفته بودم تا مغرب نتوانستم بیرون بیایم، در آنجا، راجع به مدرسه و وضع مشهود این مدرسه را ترتیبی دادیم، ولی مدرسه شما[2] را به واسطه عللی، حضرت آیتالله دخالت نمیکند و حق هم دارند؛ چون متصدیان امور آن مدرسه به هیچ صراطی مستقیم نیستند.
آقای دکتر وفائی را دو مرتبه رفتم منزلش نبود.[3] پیغام دادم خواهد آمد مدرسه. سلام جنابعالی را ابلاغ خواهم نمود و اگر طهران باقرآقا را دیدید، بفرمایید من کاغذها را پاره کردم.[4] علاوه بر این، دکتر وفائی با آن طرز فکر همراه نیست، چرا از پیش خودتان بدون مراجعه به افکار عموم رفقا، ساعت به ساعت خیالات وهمیه نموده و بنا میگذارید مورد عمل قرار دهید؟ با این شرایط حول نقشهای که ممتنع است عملی شود، گردیدن عقلائی نیست. چرا با صدر بلاغی (آقای صدر بلاغی میگفت اصلاً سراغ من نمیآیند) و بعضی دیگر در این قسمتها مشورت نمیکنند؟ بعضی از افاضل هستند که میتوان از آنها استفاده نمود.
چند نفر مهندس و دکتر یا محصّل خام بیاطلاع در مبانی اسلامی دور هم جمع میشوند، خیالات عجیبه و غریبه در سر میپرورانند. روی همین بینظمیها و بیروشیها بعد از سقوط آن مرد عظیمالشأن، نهضت کوچکترین کار مثبتی انجام نداده. جمعیتی که از طرز فکر آقاسید... روضهخوان و حاجآقا...[5] تبعیت نماید، بهتر از این نمیشود!
نخشب، دکتر یزدی، برومند و خجسته اصولاً گلهمند هستند از این طرز و روش. اگر وقت خوبی هم برای پیشروی پیش بیاید، تودهایها فاتح خواهند شد. به کلی رشته نهضت از هم گسیخته شده است. کاغذی که ایشان اظهار مینمایند بدهم به دکتر وفائی، اغلب رفقای نهضتی زیر بار این طرز فکر نمیروند. بعضیها اعتقاد ندارند به این حرفها و بعضی دیگر هم نقشه را غیرقابل اجرا میدانند. باید انسان با تخیلات این فرمی، آنها را تار و مار نماید؟
اگر منظور تأسیس مکتب جدیدی است،* از عهده ما خارج است و نوع رفقای نهضتی به عنوان مصدقی و پیروی از افکار و منویات او گردهم جمع میشوند. برخیها هم بدبین هستند به ما. به زحمت زیاد، عدهای از کسبه بازار را که حاضر کردیم همکاری نمایند، روی اصل خودخواهی چند نفر نهضتی، آنها سرد شدند و رفتند. با چند نفر متجدد و مستفرنگ که مثل ما آخوندها یا بدتر از ماها، همهاش با طرح و نقشه و حرف ـ بدون یک ذره ازخودگذشتگی و عمل نمیتوان کاری نمود.
خلاصه: قدری بعضی از جهات را به ایشان گوشزد نمایید، بلکه بشود کاری از پیش برد. امیدواریم خداوند همه ما را توفیق عمل و خدمت به مسلمین عطا فرماید. والسلام علیکم والرحمة وبرکاته.
فردا صبح شرحی به چمران خواهم نوشت، شاید خودم هم تا طهران رفتم و ملاقات کردم.
جلال آشتیانی
راجع به عنوان پشت پاکت: بنده عرضم این است که «عمدة الحکما» لازم نیست، چون بعضی از دوستان از نظر لطف و حُسنظن به داعی، عمدة الحکما یا حکیم یا فیلسوف یا چیزهای دیگر مینویسند، بعضی از مدعین دوستی این را مسخره تلقی نموده و حرف هایی میزنند. نظیر صلواتی که برای شما میفرستند و یا «آقا»* اطلاق مینمایند(!)
معالدعا. و اکفنی مؤنه انسان سوء و جار سوء و قرین سوء. و ما به همه اینها مبتلا هستیم.
راجع به قضیه ملاقات جنابعالی با آقای چمران، بنده اینطور خواهم نوشت؛ یعنی بدین مضمون که: صلاح است جنابعالی بعضی از دوستان انتخابی نهضتی را در فلان وقت به آقای خسروشاهی معرفی نمایید که در مواقع خود، بتوانند از فکر معظمله استفاده نمایند.
بنده سال آینده، احتمال قوی میروم در طهران بمانم، چون آقای راشد و آقای فروزانفر سال گذشته این بنده را تشویق مینمودند که در طهران باشم، حتی گاه هم در نظر گرفتم و بنا بود هفتهای دو سه ساعت «دانشکده» مباحثه داشته باشم. اگر ماندم طهران، البته تشکیلات وسیعی خواهم داد.[6]
این عریضه را چند روز است نوشتهام، وقت پیدا نکردم تقدیم کنم. تهران هم کاغذ نوشتم رفقا را سلام برسانند. سلام جنابعالی را به دکتر رساندم. معظمله هم سلام میرسانند و اظهار نمودند که زیارتشان کردم در محکمه...[7] اگر تبریز جناب آقای محمود حبشی را ـ که از تجّار است ـ ملاقات فرمودید، سلام حقیر را ابلاغ فرمائید.[8]
[1] . قرار بود دوستان مذهبی نهضتی مرکز، به قم بیایند و جلسهای مشترک با دوستان قم داشته باشیم و چون خبری نشد و من در یادداشتی که به آقا جلال فرستادم، موضوع را جویا شدم که در پاسخ چنین مرقوم داشتند که در متن نامه آن را خواندید.
[2] . مراد مدرسه حجتیه است که در آن ایام در مدیریت آن اشکالاتی بروز کرده بود.
[3] . در قم دو نفر از پزشکان معروف مذهبی با نهضت همکاری داشتند که یکی برادر گرامی جناب آقای دکتر عباس وفائی، دندانپزشک معروف قم و دیگری آقای دکتر سیدعباس روحانی، پزشک داخلی و از خاندان «روحانی»ها در قم بودند... در فعالیتهای قم و توزیع نشریات و ارتباط با تهران، این دو بزرگوار هم نقش ویژهای داشتند.
[4] . اشاره به طرح و برنامههایی است که مهندس باقر رضوی آنها را مکتوب و برای اظهارنظر یا تصویب نهایی به قم فرستاده بود و دوستان قم با آن برنامهها موافق نبودند.
[5] . در کل نامهها، اسامی اشخاصی که استاد آشتیانی آنها را ـ به هر دلیلی ـ قبول نداشت و نامشان را برده بود، به علت آنکه همه آنها به رحمت خدا رفتهاند، حذف گردید.
* مکتب مطرح شده در اصول دهگانه... که در بخش های قبلی به آن اشاره شد.
* بعضی از طلاب و دوستان آن دوران در حوزه علمیه قم، اینجانب را با کلمۀ «آقا» خطاب میکردند که این کلمه مطلق، از نظر ایشان و به حق مسخره بود.
[6] . استاد آشتیانی به علت شکست طرحهای نهضتیها و اختلافات آنها قصد داشت که با جمعآوری عناصر مذهبی مخلص و فعال، سازمان دیگری را تشکیل دهد و در راستای اهداف سیاسی، با آنها همکاری کند؛ ولی توفیق این کار باز به علت تفوقطلبی بعضیها در تهران، به دست نیامد!
[7] . مراد آقای دکتر عباس وفائی است که به بهانه دندان درد، به مطب ـ یا به قول قدیمیها محکمه ـ ایشان رفتم و دیداری حاصل شد!
[8] . مرحوم حاج محمود حبشی از تجّار و اخیار و فعالان بازار تبریز بود و میتوان گفت در هر کار خیری پیشقدم و طلیعهدار بود و از دوستان صمیمی حقیر به شمار میرفت. این نامه را استاد آشتیانی به «تبریز» فرستاده بودند.