نامه پنجم
بسمالله تعالی اشرف الاسماء و له الحمد
برادر گرامی و پسرعموی معظم، دانشمند فرزانه، جناب آقای خسروشاهی ادامالله تعالی علوه و مجده
محترماً به شرف عرض انور عالی میرساند: مرقوم شریف را زیارت نمودم. از اینکه مرقوم فرموده بودید آقای آقاسی صحبت معهود را نموده، بنده، خدا میداند اطلاعی ندارم و هر که به بنده استناد داده است، کملطفی کرده. عرض نمیکنم دروغ گفته. بنده آقاسی را خواستم، ایشان مستند قول خود، یکی از دوستان جنابعالی را معرفی فرمودند.[1]
مطالبی که باید عرضه بدارم، این است که: بنده دوست صمیمی در قم ندارم؛ الا آقای شیخ محمدرضای کنی و آقای مهدی کنی[2] که میتوانم آنها را دوست صمیمی به حمل شایع بدانم و با آقای قدسی و دیگران خلطهای که این قبیل صحبتها بشود، ندارم. این قبیل آقایان گاهی کاری به بنده رجوع مینمایند، سلام و علیکی دارم. والسلام!
آقای آقا مهدی و آقا شیخ محمدرضا هم در این صحبتها وارد نیستند و بنده تاکنون غیبت کسی را از آنها نشنیدهام. خیلی مردمان متدین و صحیحی هستند. در بین طلاب آن مدرسه از حیث علم و عمل عدیمالنظیر یا کمنظیر، با این وصف از موضوع اطلاع ندارند و البته هر دو آنها، نسبت به سرکار خوشبین و همیشه تعریف میکنند.
راجع به معاشرت جنابعالی با اشخاص، البته حضرتعالی خودتان اعقل از بنده، بلکه طرف مقایسه نیستید، ولی از آنجایی که داعی بیشتر در قم بودهام و از روحیات همه اطلاع وافیتری دارم، جسارتاً عرض نمودم نظرتان باشد، همان مواردی را که متذکر شدم، بعدها خواهم عرض کرد وجه عرائضم را، بلکه خودتان هم در خلال خواهید پی برد به این.
در بین دوستان انتخابی شما آقای حجتی دوم[3] (بزرگ را بنده میشناسم و بنده ارادتمند هستم به معظمله که دارای روحیه دینی بوده و شخصی با وفا و اخلاقی و سعید و مستغنی از تعریف هستند.) آدم صحیحی[4] میباشد و قابل رفاقت است. خوب انتخاب فرمودهاید. ما کذبالفوأد ما رأی. گمانم این جهت به بنده ربطی ندارد، (مثل همه جهات).
دیروز گویا کسی در اوضاع آن مدرسه[5] به آقای بروجردی ـ روحیفداه ـ شرحی نوشته است، بنده را خواستند در حالی که ناراحت بودند، فرمودند: با دقت اوضاع را رسیدگی نموده به من بده، این پیشآمد بنده را ناراحت کرده است. چه بگویم؟ چطور انسان خجالت نکشد از این اوضاع؟ الآن که ساعت دوازده است، بعد از همه مطالعات و خستگی مُفرط، خوابم نمیبرد: اذا کان الغراب دلیل قوم الخ. بنده نمیدانم به چه رو اطلاعات خودم را تقدیم معظمله کنم.
وجه کتابها پیش بنده است. نمیدانم بدهم به کی؟ بنده ایام عید را اگر طهران بودم، خدمتتان میرسم؛ ولی بعضی از دوستان طهرانی اصرار دارند برویم اصفهان. بنده تردید دارم چون احتیاج به مراجعه به دکتر دارم. اگر بنده موفق نشوم بیایم طهران، آدرس مرحمت فرمایید، آقایان دوستان را مینویسم خودشان بیایند زیارتتان.*
اگر در عریضه مراعات جهات مربوطه نشده است، امید عفو دارم. از خستگی و بیحوصلگی نمیدانم چه مینویسم. دوام عزت و سعادت و موفقیت و عظمت وجود سامی را از خدا خواستارم.
ارادتمند: جلالالدین آشتیانی
آقای مهندس رضوی سلام میرسانند حضور عالی. خواهشمندم در پشت پاکت عناوینی از قبیل «عمدةالحکما» یا مترادف با این الفاظ، چیزی مرقوم نفرمایید. هم حقیر لایق آنکه در عداد بزرگان درآیم، نیستم و هم موجب تمسخر است. بساطت و سادگی عناوین بهتر است. البته خواهید بخشید.
[1] . موضوع مربوط به نشر خبرهمکاری اینجانب با نهضت مقاومت ملی بود که البته درآن زمان، به قول استاد آشتیانی در نامه دیگری،«سمّ قاتل»بودویکیازدوستان نقل کرد که این موضوع را آقای آشتیانی به «برادران کنی»ـ مرحوم آیتالله مهدوی کنی و اخوی بزرگوار ایشان آقا باقر که در آن زمان از طلاب فاضل و متدین و اهل تهجد در مدرسه حجتیه محسوب میشدندـ گفتهاند و استاد آشتیانی در پاسخ گله من، چنین توضیح دادهاند.
[2] . مراد استاد حضرت آقای شیخ باقر کنی، اخوی مرحوم آیتالله محمدرضا مهدوی کنی است که اشتباهاً در نامه، مهدی نوشته شده است.
[3] . ظاهراً ایشان شادروان علی حجتی کرمانی را اوّل فرض کرده، لذا آقا شیخ محمدجواد را «دوم» نامیده است.
[4] . مراد از حجتی بزرگ، برادر عزیز ما حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای شیخ محمدجواد حجتی کرمانی است که به قول مرحوم آشتیانی، «مستغنی از تعریف» هستند و بحق «ما کذب الفوأد مارأی».
[5] . مراد، مدرسه حجتیه است که در آن ایام اختلافاتی در بین طلاب، به خاطر «تولیت» مدرسه و عدم صلاحیت «متولی» رخ داد و موجب اغتشاش و حتی زد و خورد بین بعضیها گردید و آیتالله بروجردی دخالت نکرد...
* این نامه در پاسخ نامهای است که من از تهران به ایشان فرستاده بودم.