و آخرین خاطره...
... یک روز در مشهد مقدس ـ که برای زیارت مولا علیبن موسیالرضا (علیه السلام) رفته بودم ـ به دیدار آقا سید جلالالدین رفتم تا تجدید عهدی و دیداری به عمل آید. طبق معمول، سر زدن ما بدون تعیین وقت قبلی بود، و هنگامی که به منزل ایشان رسیدم، ظاهر امر نشان داد که ایشان عازم بیرون رفتن از منزل هستند؛ ولی خواست طوری نشان دهد که قصد خروج ندارد! گفتم: «استاد، حقیر که تعارفی با حضرتعالی ندارم، اگر عازم جایی بودید، من مزاحم نمیشوم!»
استاد گفت: «نه! مهم نیست، یک وقت دیگر میروم. بیایید بنشینید و ببینیم در قم چه خبر؟!» مقداری که صحبت کردیم، مجدّداً گفتم: «استاد، شما عازم رفتن بودید و من مرخص میشوم باز بعداً خدمت میرسم!»
گفتند: «واقعش این است که من قصد داشتم به دیدن «شیخ ایسی» بروم که اهل فلسفه و معنی است و در مشهد مقدس گوشهگیر و «منزوی» است و گویا که این بلد:
دار لأهل الجهل مکرمة لذوی الفضائل دار الضیق و الضنک.
ولی من گاهی به ایشان سر میزنم!
... من اسم شیخ ایسی را قبلاً شنیده بودم، ولی او را ندیده بودم... در اینجا بیمناسبت نیست اشاره کنم که شیخ «سیفالله ایسی بادکوبهای» از علمای اهل معرفت و حکمت در خراسان و مدرس رسمی فلسفه مشاء بود و احاطهای به حکمت اشراق صدرایی هم داشت و میگفت: «اسفار ملاصدرا چون آب روان است» او از شاگردان مبرز مرحوم آقا بزرگ میرزا عسکری شهیدی متوفی به سال 1315 هـ ق بود.
به استاد گفتم: «اگر اشکالی ندارد، من هم با شما میآیم.» اظهار مسرّت کرد و گفت: «چه اشکالی دارد؟»
این بود که همراه ایشان عازم منزل شیخ شدیم... در طول راه آقا سیدجلال به تعریف مقام علمی و فضل و کمال فلسفی وی پرداخت و در پایان گفت که: «شیخ فرزند کوچکی دارد که چون حضرت یوسف مظهری از جمال حق تعالی است! و انسان در چهره او تجلّی زیبایی مطلق حق تعالی را به وضوح میبیند!»
من گفتم: «مگر موجودات و مخلوقات دیگر، مظهر و جلوه حق تعالی نیستند؟» گفت: «چرا، کل ما فی الوجود مظهر تجلّی حق تعالی هستند؛ ولی فرزند این شیخ، مظهری از تجلّی کامل جمال الهی است... مثل جمال حضرت یوسف، البته:
در جهان چون حُسن یوسف کس ندید / حُسـن آن دارد کـه یـوسـف آفـرید
به هرحال تجلّیات حق تعالی همه جا یکسان نیست. در مورد یوسف، آنچنان میشود که همه بانوان به گفته قرآن، انگشتان دست خود را میبرند! فقطعّن ایدیهنّ. و در مورد حضرت موسی، تجلّی به شجر و جبل، آنچنان ظهور پیدا میکند که خَرّ موسی صعقاً، (موسی غش میکند.)»
... توصیفات آقا جلال از «تجلّیات حق تعالی» اوج گرفته بود که به درب خانه شیخ رسیدیم. پس از ورود و ملاقات شیخ و دیدار جمال فرزندش، طبق معمول محافل علمایی، بحث فلسفی شیخ و سیّد آغاز شد و هر دو در امواج دریای بیکران حکمت مشاء و اشراق، غوطه میخوردند و عجب آنکه استاد جلال در استدلالهای خود، وقتی به اسفار یا مثنوی مولانا اشاره و استناد میکرد، صفحه و سطر مورد نظر را هم ذکر میکرد و وقتی کتاب باز میشد، همان بود که سید گفته بود و این حافظه نیرومند خدادادی را من در استاد محمدتقی جعفری و عبدالکریم سروش نیز دیده بودم که علاوه بر ذکر شماره صفحه و سطر، در طرف چپ یا راست قرار گرفتن صفحه در کتاب هم، اشاره میکردند و چنین نیز بود!
* * *
... پس از دیدار مفصل شیخ و جمال فرزندش، با استاد بیرون آمدیم و علیرغم تعارف و اصرار، مزاحم ایشان نشدم. ایشان به خانه خود رفت و من به «حرم» مشرّف شدم... و این آخرین دیدار بود!...