پیوست 8

آیت‌الله کاشانی و ملی‌گرایان!

... در پیوست هشتم، برای نشان دادن موضع شرم‌آور حزب توده و دوستان ملی‌گرا در قبال آیت‌الله کاشانی، خلاصه‌ای از دو سه مقاله منتشره در مرداد ماه 1332، در جرائد وابسته به جبهه ملی ـ هوادار دکتر مصدق ـ را، همراه چند کاریکاتور اهانت‌آمیزی که این آقایان در جرائد خود منتشر کردند، نقل می‌کنیم با این توضیح که نقل خلاصه مطالب و کاریکاتورهای توهین‌آمیز جرائد ملی ـ توده‌ای، فقط برای نشان دادن ماهیت این مدعیان آزادی، دموکراسی و قانون‌گرایی است... در قبال این موجودات دوپا، چه باید گفت؟... دفاع غیرمنطقی از دوستان اصلاح‌طلب معاصر در این برهه از تاریخ ایران و نشر مقالات و یا عکس‌های جعلی و مونتاژ شده سازمان سیا در فضای مجازی توسط این آقایان، ما را مجبور کرد که به طور اجمال به چگونگی حقایق و مسائل دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و مقابله ناجوانمردانه با رهبری نهضت ـ آیت‌الله کاشانی ـ اشاره کنیم و چند سند و عکس از پیشوا و نمونه‌هایی از کاریکاتورهای این آقایان را در این کتاب بیاوریم و البته و در صورت لزوم، اسناد و مقالات دیگری را منتشر خواهیم کرد:

از شیخ فضل‌الله نوری تا سید ابوالقاسم کاشانی

شیخ فضل‌الله نوری از آن روحانیونی بود که برای پر کردن شکم و به هم زدن دم و دستگاه و به راه انداختن کالسکه و فراش و انباشتن صیغه‌خانه‌ی خود از زن‌های جور واجور، عمامه و نعلین را در خدمت چکمه و شمشیر نهاده و ریاکارانه با ملت به ستیز پرداخته بود... اما عاقبت، بساط او در هم نوردیده شد و یک بار به وسیله شخصی به نام دواتگر ترور شد ولی جان به سلامت برد و برای مدت قلیل دیگری به ادامه کار خود پرداخت و چون مردم از فساد او به تنگ آمده بودند، دفعه بعد وی را پاداشی بسزا دادند و بر دار مجازات آویختند. از آن روز در حدود پنجاه سال می‌گذرد و مثل این که تاریخ می‌خواهد باب مکررات خود را نشان بدهد، امروز سید ابوالقاسم کاشانی درست در همان راهی که شیخ فضل‌الله می‌رفت، گام نهاده است و عجب در این است که درست پا جای پای او می‌گذارد. از روزی که نهضت ملی در گرفت و از چندی قبل از آنکه نشانه‌های قیام ملت هویدا باشد، کاشانی همه جا وزش باد را بر بیدق مردم می‌دید و با شامه تیزی که دارد، راه موفقیت را تشخیص می‌داد و در این کار این قدر ماهرانه بازی کرد که یکی از دو پیشوای مردم شد.

اما از آنجا که منافق بداندیش هرگز تاب این را ندارد که تا پایان کار، سیمای واقعی خود را از انظار دور نگهدارد، او نیز به زودی ماسک از چهره خود برداشت و امروز مردم می‌بینند که در عوض یک پیشوای روحانی، جلد دوم شیخ فضل‌الله خائن را در مقابل خود دارند.

کاشانی نیز مانند آن ملعون، اکنون با دربار ساخته و نعلین و عمامه را به نوکری چکمه و شمشیر واداشته است. خانه‌اش کعبه کهنه درباری‌ها و معبد آدمکش‌هایی مثل بقایی و فاحشه‌های سیاسی مثل مکی و حائری‌زاده و دزدان جاسوسی مثل میراشرافی است و دربار برای سقوط مصدق روی اقدامات خیانت‌آمیز او بسیار حساب می‌کند. تا اینجا همه‌اش تکرار تاریخ بود، آینده نشان خواهد داد که بقیه کارها و سرنوشت کاشانی نیز تاریخ دور و تسلسل خود را ادامه خواهد داد یا نه؟ به هر حال، به نظر من بهتر است هم اکنون که دیگر پیروزی مصدق بر جناح‌های مختلف طبقه حاکم و عمال اجنبی قطعی و مسلم شده است، آقای سید ابوالقاسم کاشانی سرنوشت شیخ فضل‌الله را یک بار دیگر در تاریخ مشروطیت ایران مرور کند و بر عاقبت خویش لحظه‌ای بیاندیشد؛ زیرا چه بسا که ممکن است وقت بگذرد و حتی فرصت بازگشت هم برای او و دستیارانش موجود نباشد.[1]

کاشانی، مزدور دربار

... همانطور که دیروز خبر دادیم، پریشب هنگامی که کاشانی و دار و دسته او «مجلس موعظه» خود را دایر کرده بودند، با هجوم اوباش پان‌ ایرانیست مواجه شدند. این هجوم از چند شب قبل تکرار می‌شد، منتهی پریشب به جای باریکی کشید و به کشتار و جرح و ضرب منتهی شد. طرفداران کاشانی که قبلاً در روی بام موضع‌گیری کرده بودند، علیه حریف به پرتاب سنگ و آجر متوسل شدند. مهاجمان هم به عمل متقابل دست زدند و مأموران پلیس و نظامی نیز مداخله کردند که بالنتیجه، شخصی به نام محمد حدادزاده به قتل رسید و عده‌ای از جمله فروهر، سردسته پان ایرانیست‌ها، و رئیس کلانتری محل زخمی شدند و جمعی توقیف گردیدند.

این تحریکات که در جامه «پشتیبانی» از نهضت مردم، و زیر ماسک «مبارزه» با دشمنان مردم تظاهر می‌کند، مستقیماً از دربار خائن ایران سرچشمه می‌گیرد. نقش دار و دسته‌های فاشیستی و شبه فاشیستی از قبیل «پان ایرانیست‌ها» مشخص و معلوم است. اینها به عنوان ستون پنجم شاه در «جبهه ملی» انجام وظیفه می‌کنند. عملیات تروریستی و توسل به وحشیانه‌ترین اعمال فاشیستی بر ضد نهضت اصیل ضد استعماری ملت ایران، نقش موذیانه و اخلال‌گرایانه این جوجه فاشیست‌ها را نشان می‌دهد.

امروز کاشانی و دار و دسته او بالمره از طرف مردم طرد شده‌اند. کاشانی و هم‌قطاران او را ملت ایران، به عنوان پادوها و مزدورهای درباری، داغ ننگ و بطلان بر پیشانی زده است. ملت ایران این جمع منفور را دشمنان آزادی، استقلال و حاکمیت خود می‌شناسد؛ در این صورت آیا دار و دسته فاشیستی «پان ایرانیست‌ها» از هجوم خود به این دسته و از توسل به زور و تهدید علیه این دسته چه هدفی می‌توانند داشته باشند؟ آیا این اعمال، جز آن است که نقاب «مظلومیت و حق به جانبی» بر قیافه شیطانی دار و دسته کاشانی می‌زند؟ آیا اوباش «پان ایرانیست» که به نام «هواداری» از نهضت ضد استعماری ملت ما، به این فجایع متوسل می‌شوند، جز آن است که نهضت خلق ما را می‌خواهند بدنام و لکه‌دار سازند؟ آیا این اعمال تحریک‌آمیز جز آنکه به سرنیزه و مسلسل فرصت خودنمایی و حاکمیت می‌دهد و برای مقاصد سیاه کودتاچیان و توطئه‌گران بهانه فراهم می‌آورد نتیجه‌ای دارد؟

ما بارها لزوم طرد این دسته خرابکار و امثال ایشان را به افراد با حسن نیت «جبهه ملی» متذکر شده‌ایم. کسانی که در «جبهه ملی» به لزوم یک مبارزه اصولی منظم بر ضد استعمار و ایادی وی اعتقاد دارند، می‌بایستی با تمام قوا، اوباش اخلال‌گر و تفرقه‌انداز و این ستون پنجم استعمار را از صفوف خود طرد کنند. ملت ایران که در کار مبارزه‌ای قهرمانانه و پیگیر و همه‌جانبه بر ضد امپریالیزم و مزدوران تبهکار استعمار است، نفرت و انزجار خود را نسبت به این گونه تحریکات اوباش ابراز می‌دارد. مردم، مسببین و آمرین اصلی این پرووکاسیون‌ها را که قبل از همه در دربار ریشه دارند، خوب می‌شناسند.[2]

ظهور خر دجال در پامنار*

بیانه سید کاشی جاسوس و آیت‌الله قلابی ساکن در پامنار

در آخرالزمان، حیوان عوام‌فریبی ظهور خواهد کرد که در کوچه و بازار و خیابان‌ها می‌گردد و مردم را به دور خود جمع می‌نماید. این حیوان پس از آنکه کاملاً اراذل و اوباش را به دور خود جمع نمود، حرکت می‌کند و مریدان نیز به دنبال او راه می‌افتند. وظیفه این حیوان بدبخت، که در آخرالزمان معروف به خر دجال است، آن خواهد بود که عده­ای دزد و کلاش و قاتل و دغل و جنایتکار را به خود مشغول نموده تا آنها را به جهنم برده و در آتش بیندازد.

مخبر ما اطلاع می‌دهد که سید کاشی، سردسته معروف اقلیت مجلس هفدهم، بر علیه جناب آقای دکتر مصدق اعلامیه‌ای صادر و نسبت به بستن درب مجلس شورای ملی جداً اعتراض نموده است.

این سید جاسوس که مدتی با اغفال و اغوای مردم توانست به غلط خود را در صف مبارزین راه عظمت و آزادی ایران جا زند، امروز به حدی از موفقیت و پیروزی ملت ایران خشمناک و عصبانی است که حدی بر آن متصور نیست.

معلوم نیست این آیت‌الله قلابی، که اصولاً در ایرانی بودن او گروه بی‌شماری شک دارند، از جان ملت چه می‌خواهد؟ کسی نیست از این جاسوس کهنه‌کار و روحانی‌نمای متقلب ریاکار بپرسد: مصدق چه خیانتی به ملت قهرمان ایران و نهضت مقدس کنونی نموده است؟

ما بالصراحه به کاشانی دزد و جاسوس، که خود و بستگان ناپاکش در مدت این دو سال ملت بیچاره ایران را غارت نموده و از هستی ساقط کرده‌اند، اعلام می‌داریم که اگر بیش از این به اعمال تحریک‌آمیز خود ادامه دهد و اگر انجمن‌های شبانه‌اش که فقط به قصد خیانت به ملت ایران تشکیل می‌گردد را تعطیل نکند و بالأخره اگر دست از سر ملت ایران برندارد و شر خود را از سر مردم کم نکند:

ما به نام سعادت ملت ایران

ما به نام خراب کردن یک سنگر استعمار

ما برای برداشتن یک سنگ سیاه از راه مبارزه مقدس خود

به خانه خراب و بی‌صاحب‌مانده او در پامنار ریخته و لاشه کثیف او را کشان کشان به میدان بهارستان آورده و قطعه قطعه خواهیم نمود.

سید کاشی جاسوس باید هر چه زودتر از کشور ما خارج و به عراق، پایگاه استعمار و مرکز جاسوسی مردان سواحل تایمز، و یا هر جهنم دره دیگری که می‌خواهد، برود.

ما بار دیگر تکرار می‌کنیم ملت ایران به ماهیت کثیف او و یاران از خود کثیف‌ترش پی برده و دیگر حنای آنها در نزد ملت ایران رنگی ندارد. هر قدر بر مرگ دوره ننگین هفدهم مجلس شورای ملی گریه و زاری کنند و هر قدر خود را مظلوم و محق جلوه دهند و هر کس و هر مقامی را بخواهند بر علیه دکتر مصدق و ملت ایران تحریک و اغفال کنند، کوچک‌ترین نفعی عاید آنها نخواهد شد؛ زیرا تمام قدرت‌ها، چه قدرت‌های صادقه و چه قدرت‌های کاذبه، عموماً در برابر نیروهای ملت‌ها صفر است.

امروز نیز اراده ملت ایران بر این قرار گرفته است که تا آخرین نفس از دکتر مصدق، قهرمان پرافتخار نهضت کنونی، پشتیبانی کند و با این پیشوای کهنسال تاریخی خود، پیوند ناگسستنی که بسته است، حفظ نماید.

اکنون نیز شما به گرد ملت نخواهید رسید، هر چه هم در شارلاتانی و حقه‌بازی استاد باشید؛ زیرا ملت ایران برای خود مبارزه می‌کند و شما برای چرچیل و سایر مردان سواحل تایمز.[3]

عضویت در جامع آدمیت

ـ لژ فراماسونری وطنی! ـ

... یکی از نکاتی که در مورد زندگی آقای دکتر محمد مصدق هست، مسئله عضویت وی در «جامع آدمیت» یا لژ فراماسونری وطنی است که هواداران وی، آن را تکذیب می‌کردند... اما با نقل اصل سند، و پرسش آقای ایرج افشار و پاسخ مستند خود آقای دکتر مصدق، صحت این موضوع ثابت گردید و البته از نظر ما عضویت در یک سازمان یا حزب و سپس استعفا و جدایی پس از کشف ماهیت آن، اشکالی ندارد و مهم نیست ولی انکار اصل موضوع با حقایق تاریخی سازگار نمی‌باشد.

متن قسم‌نامه به خط خود ایشان چنین است:

«به تاریخ بیستم جمادی الاول 1325، این بنده درگاه محمد بن هدایت‌الله ساکن طهران از صمیم قلب به مضمون شرح ذیل عرض می‌کنم که ای پروردگار عالم اقرار دارم که تو به من شرافت آدمیت عطا فرموده و در ادای این حقوق و این موهبت عظمی هر قصوری که کرده باشم الآن در حضور تو و به حق تو و قدرتت قسم می‌خورم که شأن و حقوق این دسته شریفه را در هر مقام، مادام الحیاة با تمام قوای خود محفوظ و محترم نگاه دارم و هرگاه از تعهد خود نکول نمایم از فیض رحمت و پناه آخرت حضرتت بی‌نصیب بمانم. به تاریخ فوق، مصدق السلطنه (مهر)

ضمانت آدم فوق بر عهدۀ آدمیت این جانب از فرائض ضمه عالم آدمیت است. به تاریخ فوق، یا ابوالفضل[4] (مهر)»

شادروان «ایرج افشار»، از پژوهشگران معاصر و «مرید» آقای دکتر مصدق، پس از نشر سند عضویت وی در کتاب «فکر آزادی»، تألیف دکتر فریدون آدمیت، چاپ تهران، طی نامه‌ای به آقای دکتر مصدق از صحت و سقم موضوع جویا می‌شود که توضیح ایشان را با دستخط خود وی در کتاب: «مصدق، مسائل حقوق و سیاست» چاپ تهران، می‌آورد و در مقدمه آن چنین می‌نویسد:

«موقعی که کتاب فکر آزادی تألیف دکتر فریدون آدمیت [پسر عباسقلی آدمیت (پایه‌گذار جامع آدمیت)] انتشار یافت (تهران 1340) به ملاحظه آنکه ضمن تعهدنامه‌های اعضای جامع آدمیت تعهدنامه‌ای هم به خط دکتر مصدق در آنجا چاپ شده بود، من یک نسخه از آن کتاب را با نامه‌ای توسط دکتر غلامحسین خان [مصدق] خدمت دکتر مصدق فرستادم و درخواست کردم صحّت آن تعهدنامه را اعلام فرمایید. ایشان پاسخی مرقوم داشتند که متأسفانه در سال 1343 آن را از دست دادم. چون آن نامه اهمیت داشت پس از چندی نامه دیگری برای ایشان نوشتم و به مناسبت از میان رفتن نامه اولی، از ایشان درخواست کردم مجدداً نظر خود را مرقوم دارند. ایرج افشار»

متن قسم‌نامه آقای دکتر مصدق با دستخط خود وی

* * *

پاسخ دکتر مصدق به نامه ایرج افشار:

«احمدآباد ـ 12 آذر 1344

قربانت گردم مرقومه محترمه که حاکی از صحت و سلامت جنابعالی است عزّ وصول ارزانی بخشید و موجب کمال مسرت و خوشحالی گردید. راجع به انجمن‌هایی که در بدو مشروطیت تشکیل می‌شد و یکی از آنها انجمن آدمیت بود اطلاعی که دارم این است مرحوم میرزا عباسقلی در خانۀ خود، این انجمن را تشکیل داد و هر کس هم که می‌خواست عضو انجمن بشود لازم بود کسی از اعضا او را معرفی کند و مبلغی هم بابت حق عضویت بپردازد. در یکی از روزها، شخص محترمی به خانه من آمد، مرا دعوت نمود و با خود به انجمن برد و بعد هم دو سه جلسه بنده حاضر شدم و چون مجمع انسانیت تحت ریاست مرحوم مستوفی الممالک تشکیل شد و مرکب بود از آقایان آشتیانی‎‌ها، گرگانی‌ها و تفرشی‌های ساکن طهران و بنده را هم به سمت نیابت رئیس انتخاب کردند دیگر نتوانستم در انجمن آدمیت حاضر شوم. این است اطلاعات بنده که به استحضار رسید.

در خاتمه ارادت خود را تجدید می‌نمایم. دکتر محمد مصدق»

متن پاسخ دکتر مصدق به آقای ایرج افشار

* * *

و چند کاریکاتور این آقایان! در دوران نهضت ملی!

یکی از کاریکاتورهای توهین‌آمیز نشریات هوادار دکتر مصدق و جبهه ملی! که به مناسبت برگزاری مجلس روضه سالانه در بیت ایشان منتشر گردید...

کاریکاتور اهانت‌آمیز منتشر شده دیگری در نشریات جبهه ملی و طرفدار دکتر مصدق

نمونه‌ای دیگر از بی‌شرمانه‌ترین کاریکاتورهای روزنامه‌های وابسته به پیشوا!

کاریکاتوری دیگر: دوستان ملی‌گرا، خواستار اعدام مخالفان پیشوا هستند!

نمونه‌ای از کاریکاتورهای جدید این آقایان، پس از انتشار گزارش‌های سیا درباره حوادث ایران

آیا این دوستان راه همفکران خود در دوره نهضت را ادامه نمی‌دهند؟! به راستی هدف چیست؟

* * *

... اما بعد!

آدم از بی‌بصـری بنـدگی آدم کـرد   /   گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

«اقبال لاهوری»

پیشوا! در حال عرض ادب! به ثریا، همسر دوم شاه

ـ قابل توجه دوستانی که عکس قلابی روبوسی شاه با آیت‌الله کاشانی را در فضای مجازی! منتشر ساخته‌اند ـ

* * *

نتیجه همکاری... و اختلاف

نتیجه و جمع‌بندی!...

همکاری صادقانه دکتر مصدق با آیت‌الله کاشانی عامل وحدت و پیروزی بود.

«... ائتلافی که مصدق و کاشانی تشکیل دادند، در آینده تأثیری چنان بنیادین بر سرنوشت ایران می‌گذاشت که هیچ کم از خود انقلاب مشروطه نداشت، و در دل و جان ایرانیان شهری و روستایی به یکسان می‌نشست. کاشانی به مصدق احترام می‌گذاشت؛ مصدق به لحاظ سن بزرگ‌تر بود و تهور سیاسی‌شان هم (دست کم) یکسان بود. آیت‌الله نطق‌هایش را برای خواندن در مجلس با دقت و احتیاط تنظیم می‌کرد تا مصدق موقع خواندن‌شان معذب نباشد. مثلاً در 28 خردادماه 1329، مصدق اعلامیه کاشانی را در مجلس خواند درباره این که ایرانی‌ها تا وقتی صلاح ببینند نفت‌شان را می‌فروشند و ندا سر داد که کشور تسلیم مستبدی دیگر نخواهد شد...»[5]

و چرا اختلاف ایجاد شد؟

... دکتر غلامحسین فرزند دکتر مصدق در پاسخ به پرسش من درباره علل اختلاف مصدق با کاشانی گفت: «توقعات کاشانی از پدرم و دولت بسیار کم بود و اگر پدرم خشکی زیاد و بی‌منطقی به خرج نداده بود این اختلافات حاصل نمی‌شد...»[6]

دکتر محمد مصدق، آیت‌الله کاشانی و حسین مکی ـ در دوران همکاری در آغاز نهضت ملی ـ

 


[1]. هفته‌نامه «هشت صبح» وابسته به ملی‌گرایان، چاپ تهران، شماره 75، ص 1 و 2، مورخ 15 مرداد 1332.

[2]. روزنامه «شهباز»، شماره 567، 12 مرداد 1332، صفحات 1 و 4. این البته نمونه‌ای از مقاله‌های منتشره در روزنامه «شهباز»، ارگان حزب توده ایران است... مقالات متعدد دیگری نیز در دیگر نشریات حزبی، مانند: «به سوی آینده»، «چلنگر»، «عصر نوین» و... منتشر می‌گردید که آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق را جاسوسان آمریکا و انگلیس می‌نامیدند...

*. ادبیات به کار رفته در این مقال، نمونه‌ای از شاهکارهای ادبی این آقایان می‌تواند باشد... ما برای اثبات ماهیت اخلاقی آنان، فقط به نقل خلاصه‌ای از آن پرداخته­ ایم...

[3]. هفته‌نامه «شیر شرق»، وابسته به دوستان! ملی‌گرا و هوادار پیشوا، چاپ تهران، شماره 16، ص 1 و 4، مورخ 14 مرداد 1332. (به علت شرم‌آور بودن بخشی از جملات و عبارات منتشر شده در روزنامه، ما فقط خلاصه‌ای از آن را نقل کردیم.

[4]. به نظر می‌رسد که «یا ابوالفضل» نام انتخابی و مستعار «عضد السلطان» فرزند «مظفرالدین شاه» بوده است.

[5]. «تراژدی تنهایی»، تألیف کریستوفر دوبلگ، ترجمه بهرنگ رجبی، چاپ تهران، نشر چشمه، صفحه 158.

[6]. خاطرات سیاسی عبدالکریم انواری، از اعضای برجسته جبهه ملی، با عنوان«تلاش در راه استقلال»، چاپ لندن، ژانویه 2015 ـ بهمن1393 ـ صفحه 67.