- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره امام موسی صدر
- پیوست ها
-
پیوست (2): امام موسی صدر نیاز امروز جامعه ما
(پیوست 2)
امام موسی صدر نیاز امروز جامعه ما...[1]
■ بنا بر روایتهای مختلف، بخش عمدهای از طوایف، اقوام و پیروان مذاهب مختلف لبنان به امام موسی صدر علاقه داشته و نسبت به ایشان به صور مختلف ابراز ارادت میکنند. به نظر شما راز این محبوبیت چیست؟
محبوبیت امام موسی صدر در لبنان، علل و عوامل گوناگونی دارد که اغلب آنها نشأت گرفته از بافت شخصیتی و گستره معلوماتی و منش اخلاقی و روش سیاسی و رفتار اجتماعی و منطق علمی او است... امام موسی صدر وقتی از ایران و قم به لبنان رفت، نخست در شهر «صور» ـ مقر سکونت اصلی مرحوم آیتالله شرفالدین ـ اقامت گزید. امام موسی صدر اصولاً به دعوت آیتالله شرفالدین، که با خاندان آل صدر سوابق و روابط دیرینهای داشت، به لبنان هجرت نمود. اما این اقامت در جنوب، محدودیتی برای فعالیتهای ایشان ایجاد نکرد بلکه امام موسی صدر در مناسبتهای مختلف به شهرهای دیگر لبنان مانند: بیروت، بعلبک، صیدا، طرابلس و... سفر میکرد و با رهبران همۀ فرق و مذاهب اسلامی و غیر اسلامی، ملاقات مینمود و به موازات آن، در مجالس و مراسم عمومی و رسمی مردمی حضور مییافت و در واقع در تماس مستقیم با همۀ قشرهای جامعه لبنان بود.
با توجه به نکاتی که اشاره شد، ایشان مورد توجه عموم مردم قرار گرفت و نفوذ فوقالعادهای در میان رهبران اغلب گروهها و سازمانهای سیاسی و تودههای عادی فرق و مذاهب اسلامی و غیر اسلامی پیدا کرد.
البته ساختار فیزیکی امام موسی صدر هم در ایجاد یک چهرۀ روحانی کاریزماتیک از ایشان، نقش خاص خود را داشت و به قول یکی از لبنانیها، نام او «موسی» بود که مورد احترام همه ادیان است و قد او، بلندتر از قد اغلب رجال عرب. چهرۀ نورانی و مسیحوار او هم عامل جلب و جذب پیروان عیسی مسیح علیه السلامبه شمار میرفت، شاید برای همین هم بعضیها در لبنان او را «فرزند ایران و مسیح لبنان» مینامیدند.
به هرحال شرایط و عوامل ظاهری و معنوی بسیاری، موجب محبوبیت امام موسی صدر در بین همگان گردیده بود، در واقع میتوان مدعی شد که این عوامل و برجستگیهای فیزیکی، معنوی، علمی، اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در عصر ما، در کمتر کسی یکجا جمع شده است. توجه مردم به این خصائص و مزایای ویژه، موجب پیدایش «ارادت قلبی» در میان اغلب مردم لبنان نسبت به امام موسی گردید.
■ چرا سایر علمای شیعه کمتر از الگوی امام صدر در تعامل با مذاهب دیگر و دگراندیشان استفاده میکنند؟
استفاده از همۀ روشها و مواهب امام موسی صدر برای همگان مقدور نیست؛ چون اغلب آن خصلتها و مواهب را نمیتوان به طور «اکتسابی» به دست آورد و سپس الگو قرار داد. یعنی ظرفیتهای افراد در زمینههای مختلف، یکسان نیست و به همین دلیل استفاده از همۀ این مواهب برای دیگران آسان و عملی نیست. این است که میبینیم شخصیتها و عناصری چون: امام خمینی، امام موسی صدر، شهید آیتالله سید محمدباقر صدر، شهید آیتالله سید محمدحسینی بهشتی و... در هر عصر و در میان هر نسلی، معدود و محدود هستند و یا نادر الوجود... و مواهب و خصلتهای آنها هم نوعاً «هدیه الهی» است که نصیب همگان نیست: و ذلک من فضل الله یؤتیه من یشاء من عباده...
البته علمای دیگری که بخشی از خصائص مورد اشاره را داشتند و یا کسانی که به طور اکتسابی به آنها دست یافتهاند، در عمل در میان مردم بلاد خود، موفق بودهاند که نمونه بارز آنها، در همان لبنان، علامه آیتالله سید محمدحسین فضلالله و در ایران علامه سید محمدحسین طباطبایی بودند.
■ مهمترین انتقادات به مشی عملی و نظری ایشان از سوی علمای منتقد ایشان چه بوده است؟
انتقادهای بعضی افراد شاخص در لبنان یا بلاد دیگر، بر مشی علمی ـ نظری ایشان نبود، بلکه بعضی انتقادها و حتی دشمنیها، ناشی از اغراض شخصی افراد بود که با نفوذ و توسعه قدرت و محبوبیت امام موسی صدر در لبنان، موقعیت کاذب آنها به خطر افتاده بود. مخالفت بعضیها هم در رابطه با روشهای نوگرایانه ایشان در زمینههای برخورد با دیگر فرق و مذاهب بود و در واقع آنها تصور میکردند که این نوع اقدامات با روشهای سنتی علمای شیعه سازگار و هماهنگ نیست و توجه نداشتند که شرایط زندگی در عصر ما، در حال تغییر و تکامل است و امام موسی صدر میخواست همگام با زمان و رعایت شرایط مکان، پیش برود.
برای نمونه میتوان اشاره کرد که امام موسی صدر در بعضی از کلیساهای لبنان حضور مییافت و برای پیروان مسیحیت سخنرانی میکرد و یا در مواردی در مجالس بانوان اغلب بیحجاب، شرکت میکرد و برای آنها سخنرانی مینمود. یا در موردی در شهر صور، به علت تحریم یک بستنیفروشی از طرف افراطگرایان؛ به علت آنکه مدیر آن یک مسیحی بود، امام موسی صدر به آن محل رفت و در آنجا نشست و بستنی خورد و نشان داد که استفاده از آن محل برای مسلمانان اشکال شرعی ندارد و مسیحیان «نجس» نیستند، مگر آنکه با اموری که از لحاظ اسلامی «نجس» محسوب میشود ـ مانند شراب یا خون و... ـ آلوده شده باشند.
این بود که بعضیها از روی غرض و یا برداشت غلط، با اقدامات و روشهای امام موسی صدر مخالفت میکردند و متأسفانه تا مدتی نیز، مانع پیشرفت اهداف مترقی و نوگرایانه ایشان شدند. اما به تدریج و با مرور زمان و روشن شدن اذهان، از مخالفتها کاسته شد، به ویژه که امام موسی صدر در مقابل این قبیل تحرکات و اخلالگریها «مقابله به مثل» نمیکرد و با اخلاق نیک و تسامح و روشنگری منطقی با مسائل برخورد مینمود که در نهایت با پیروزی عملی راه و روش ایشان همگام بود.
نمونه بارز این قبیل افراد غیر مغرض در لبنان، مرحوم علامه شیخ محمدجواد مغنیه بود که با اینکه خود یک شخصیت علمی ـ فرهنگی معروف بود، به مخالفت پرداخت اما امام موسی صدر هرگز در قبال مخالفتهای ایشان موضع منفی و ستیزهجویانه نگرفت و همه جا با احترام از او یاد میکرد و همین روش باعث گردید که علامه مغنیه نیز سرانجام تغییر موضع بدهد و به جرگه دوستان ایشان بپیوندد!
■ برخی از اندیشمندان، اسلام امروز را به سه گرایش سنتی، بنیادگرا و روشنفکری تقسیم میکنند. به نظر شما اندیشه امام موسی صدر ذیل کدام یک از این سه گرایش طبقهبندی میشود؟
تقسیمبندی علما و اندیشمندان به سه گرایش: سنتی، بنیادگرا و روشنفکری، ظاهراً تقسیمبندی کامل و جامعی نیست. گرایش سنتی را میتوان در دایره و چارچوب بنیادگرایی قرار داد و دایره روشنفکری را هم وسیعتر نمود و نوگرایی و اصلاحطلبی و... را هم در آن چارچوب بررسی و ارزیابی کرد.
به نظر من امام موسی صدر جامع مزایا و جنبههای مثبت همه گرایشها بود، یعنی در وجود و شخصیت او، موارد مثبت همه گرایشها تلفیق شده بود. ایشان در ضمن اینکه یک عالم سنتی و وفادار به بنیادگرایی اصیل و منطقی، یعنی حفظ اصول ثابت بود به موازات آن، یک فرهیختۀ برجسته در جریان روشنفکری دینی هم بود که این حرکت از دوران نهضت سید جمالالدین حسینی ـ اسدآبادی ـ آغاز شد و در عصر ما، توسط شخصیتهای برجسته و فرهیختهای، به تکامل رسید.
به طور خلاصه باید گفت که امام موسی صدر نه تنها در چارچوب جنبههای مثبت و اصیل گرایشهای مورد اشاره قرار داشت، بلکه در قله و اوج هم بود، یعنی جامع همه نیکیها و محسنات همۀ آن گرایشها و فاقد نکات منفی و پسگراییهای ناشی از تنگنظریها و سوءفهمها و... بود.
پس به طور کلی باید گفت که امام موسی صدر را با توجه به شخصیت جامع الاطرافی که داشت، نمیتوان در دایره یکی از گرایشهای مورد نظر محدود ساخت بلکه باید او را یک نمونه والا و برتر، در داشتن مزایا و خصائص مثبت و ارزشمند همۀ گرایشهای اسلامی، به شمار آورد و صحّت این ادعا را عملکرد او در زندگی و مبارزه، به خوبی نشان میدهد.
■ امام موسی پدر معنوی جنبش أمل در لبنان به شمار میرود. آیا اختلافات حزبالله و أمل در دهه شصت ناشی از تفاوت قرائت دینی شاگردان معنوی امام موسی با حزبالله نبود؟
امام موسی صدر در واقع پدر معنوی همه سازمانهای حقطلب شیعیان، مسلمانان سنی و حتی مسیحیان دینباور در لبنان بود. جنبش أمل نخستین سازمانی بود که برای احقاق حق مسلمانان و همۀ مستضعفان لبنان توسط ایشان پایهگذاری شد. البته این سازمان دارای پایهها و زیرساختهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی لازم بود که ایشان پس از سالها تلاش و کوشش توانسته بود این بنیادها و نهادها را پیریزی و تأسیس کند و سپس به تشکیل یک سازمان مسلح پیشرو، یعنی «افواج المقاومة اللبنانیه»، اقدام نماید.
البته باید اشاره کرد که در این سازمان فقط شیعیان فعال نبودند بلکه عناصری از محرومان فرق و مذاهب دیگر هم در پیشبرد اهداف آن فعال و همگام بودند و برای همین هم نخست نام آن «حرکت المحرومین» بود و البته پیشرفت یک همچو نهاد و سازمان تأثیرگذاری، دشمنان داخلی و خارجی را حساس نمود و برانگیخت تا به توطئهچینی بپردازند و در نتیجه توطئه آنها بود که حوادث تلخ و ناگوار دهۀ شصت در غیاب امام موسی صدر رخ داد. به همین دلیل نمیتوان آن حوادث را «ناشی از قرائتهای مختلف» گروههای «همهدف» نامید، بلکه بیشک ناشی از اجرای توطئه دشمنان لبنان و پیشرفت مسلمانان و آزادیخواهان و محرومان عدالتخواه بود که خوشبختانه علیرغم درگیریهای اسفبار و غیر مطلوب، سرانجام هدف توطئه کشف گردید و غائله خوابید و پس از آن مرحله گذرا، سازمان أمل و حزبالله، در واقع در همه امور، همکاری تنگاتنگی با همدیگر دارند که شرح و بسط چگونگی آن نیاز به تفصیل دارد، البته درایت و کیاست رهبری هر دو سازمان، در ایجاد این وحدت و همگامی، نقش تأثیرگذاری داشت.
■ بیش از سه دهه از حصر یا شهادت آن بزرگوار میگذرد. آیا با گذشت این همه سال فکر میکنید که اندیشه امام صدر برای جهان امروز مفید باشد؟
پس از غیبت سی و دو ساله[2] امام موسی صدر، حوادث روزگار و مسائل جهان اسلام و عرب، اصالت و برجستگی و شایستگی اندیشههای امام موسی صدر در همه زمینههای سیاسی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و... را اثبات نمود و توسعه این نوع اندیشه در میان نسل جوان جوامع ما، بیتردید ارزشمند و رهاییبخش است.
عملکرد حزبالله و أمل، در تشکیل یک جامعه اسلامی دینباور و تأثیرگذار، در همۀ زمینههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و... نشان میدهد که اندیشههای امام موسی صدر، همواره میتواند سودمند و کارساز باشد. البته اگر شرایط زمان و مکان تغییر یابد، میتوان در تکمیل آن اندیشهها کوشید و «مفتوح بودن باب اجتهاد» نشاندهنده ضرورت پرداختن به این تحولات است. اجتهاد در واقع معنی استمرار تکاملبخشی بر اندیشهها، با استناد به موازین خاص و حفظ اصول ثابت و مورد اعتبار از لحاظ سابقه دینی و تاریخی است.
امام خمینی در نامهای به برادر بزرگتر خود، آیتالله سید مرتضی پسندیده، به تناسب مشکلی که برای ایشان به وجود آمده بود ـ وسواس در امور عبادی ـ با «سوگند» به خداوند، یادآور میشوند که برای رهایی از مشکلات باید اقدامکرد و مینویسند که از لحاظ شرعی حتی میتوان «صوم و صلاة و حج» را هم در صورت ضرورت و لزوم ترک نمود! و در اندیشهای که میتوان احکام ضروری و مهم اسلامی را برای رعایت صحت بدن و یا مصالح اجتماعی، به طور موقت کنار گذاشت، بیتردید میتوان در ایجاد تحول و دگرگونی در قوانین مورد نیاز جامعه هم، با مراعات موازین اصلی، اقدام نمود. متن عبارات امام خمینی در نامه چنین است: «... خداوند لازم نموده است که در مواقع احتمال ضرر، انسان از آنچه موجب است اجتناب کند، اگرچه ترک حج و صوم و صلاة باشد.»[3]
■ با توجه به علاقه ویژه بنیانگذار جمهوری اسلامی و برخی جریانهای سیاسی به امام موسی صدر، برخی از افراد و گروهها در ابتدای انقلاب علاقه چندانی به اندیشه و سرنوشت این بزرگوار نداشتند. مهمترین دلایل این مسأله چه بود و آبشخور فکری آنها از کجا نشأت میگرفت؟
متأسفانه علاوه بر مخالفتهای نخستین که در قبال عملکرد ایشان در لبنان و بعضی محافل متحجر در حوزههای نجف و قم به وجود آمد، در برههای از زمان نیز انتقادهای تند و غیر مشروعی از بعضی اقدامات ایشان، مانند دیدار با «شاه» مقبور مطرح شد و تا مرحله اتهام «خیانت!» پیش رفت. اگر کسی امام موسی صدر را نمیشناخت، این اتهامات میتوانست او را دچار شک و تردید در روش و عملکرد ایشان بکند.
و متأسفانه چند نفر از این دوستان، که خود را وابسته به «امام خمینی» هم میدانستند، با پوشش «دفاع از اهداف امام»، به هجمه و حملۀ ناجوانمردانه پرداختند و حتی ایشان را عامل «امپریالیسم» و «صهیونیسم» نامیدند!!... و با استناد به همین اتهامات دوستان ایرانی!، بعدها سرهنگ قذافی جنایتکار، ایشان را عامل و مزدور شاه ایران و «نماینده ساواک» در لبنان و جهان عرب نامید!
البته ما فکر میکردیم که عدم صحت این اتهامات، با گذشت زمان برای همگان روشن شده است اما متأسفانه، در همین ماه گذشته مورخ محترمی، که از دوستان قدیمی است، مطالبی در مقالهای مطرح ساخته که دور از حق و عدل و انصاف است. برای روشن شدن امور و توضیح حقایق، نخست سطوری از آن مقاله را نقل میکنیم:
«... نگرانی و ناراحتی فرزندان انقلاب و مبارزان اسلامی از آقا موسی صدر، نه برای این بود که نامبرده امام را به عنوان مرجع اعلام نکرده است، بلکه به ارتباط آشکار و پنهان او با رژیم شاه و دیگر رژیمهای ضد مردمی و دستنشانده در منطقه مربوط بود؛ چنان که هر روحانی دیگری روی هر انگیزه و بهانهای با رژیم شاه در ارتباط بود از نظر ملت ایران به ویژه مبارزان و مجاهدان راه خدا مردود شمرده میشد؛ مانند آقای شریعتمداری که چون با مقامات دولتی با دستاویز وساطت برای جان انسانها روابطی به مراتب کمرنگتر از روابط آقا موسی صدر داشت، از نظر ملت ایران زیر سؤال بود و همچنین آقای خویی با آن مقام والای روحانی و علمی، آن گاه که با فرح پهلوی دیدار کرد از نظر ملت مبارز ایران زیر سؤال رفت.
... آقا صادق طباطبایی، ارتباط آقا موسی صدر با رژیم فاسد پهلوی و دیدار او با شاه را چنین توجیه میکند که بنا به پیشنهاد آیات شهید مطهری، بهشتی و... برای نجات جان چند تن از سران نفاق مانند حنیفنژاد بوده است!! این نکته را نمیتوان نادیده گرفت که مردان مبارز و انقلابی معمولاً از کسانی میخواستند که برای نجات یک زندانی در پیشگاه ملوکانه وساطت کنند که میدانستند با دربار و درباریان در ارتباط هستند؛ لذا از رابطه آنها با رژیم حاکم، دست کم در مواردی که امکان داشت تا به نفع مبارزان کاری صورت دهند، استفاده میکردند... ارتباط آقای سید موسی صدر با رژیم شاه تنها به دیدار او با شاه محدود نمیشد؛ او در لبنان و ایران با مقامات دولتی و درباری ارتباطهایی داشت و حتی یک بار ملکه پهلوی (مادر شاه) ـ بنا بر گفته برخی از ایرانیها ـ شبی در لبنان میهمان آقای موسی صدر بود و روابط نزدیک او با دیکتاتورها و ارتجاع منطقه، مایه بدبینی و ذهنیت منفی آزادیخواهان منطقه شده بود.»[4]
در توضیح امر و پاسخ به اتهامات فوق، نخست جملاتی از امام خمینی را درباره امام موسی صدر و خدمات وی نقل میکنیم:
الف: امام خمینی(ره) در دیدارهای متعدد خود با خانواده امام موسی صدر، جمعی از اعضای جنبش أمل، کادر رهبری سازمان أمل، کودکان لبنانی و مناسبتهای دیگر امام موسی صدر را «فرزندی از فرزندان» خود مینامند و در موردی میگویند: «آقای صدر را که من سالهای طولانی دیدهام، بلکه باید بگویم من بزرگ کردهامایشان را، من فضائلشان را میدانم و خدمتهایی که بعد از آنکه به لبنان رفتهاند و کردهاند، آن را هم من میدانم و...»[5]
ب: آیتالله خویی(ره) در رابطه با به حضور پذیرفتن فرح دیبا ـ همسر شاه ـ در نامهای به یکی از مراجع قم، ضمن رد اتهام پذیرفتن هدیه و یا اهدای یک انگشتری برای شاه!، درباره اصل موضوع چنین مینویسند:
«... فرح اینجا آمد و من رفتار غلط و ظالمانه شاه را به عنوان اعتراض با او مطرح کردم و او هم ناراحت شد و خیلی زود از منزل ما بیرون رفت...».[6]
ج: باز در مورد دیدار فرح از آیتالله خویی ـ در نجف اشرف ـ آیتالله شیخ محمد قوچانی، یکی از اصحاب بیت امام در نجف، در خاطرات خود میگوید که حکام بعثی عراق از او به گرمی استقبال کردند و مراسمی را برگزار نمودند و ترتیب سفر او به نجف و دیدار با آیتالله خویی را برنامهریزی کردند. پس از سفر فرح به نجف، در دیدار با آیتالله خویی، ایشان میگویند که «به شاه بگوید دست از خونریزی بردارد و جوانان مردم را به قتل نرساند» و سپس توضیح میدهد که این امر موجب ناراحتی مبارزین گردید و حرف و حدیث زیاد شد و خبر در پاریس به امام رسید و معظمله پیام دادند که: «... من صحبت کردن درباره قضیه ملاقات آیتالله خویی با فرح را حرام میکنم. درباره این موضوع هیچ کس حق ندارد حرف بزند. پس مسئله را دفن و زیر خاکش کنید...»[7]
د: در مورد ملاقات امام موسی صدر با شاه که مورد اعتراض مخالفان ایشان است، باید توجه داشت که ایشان در آن سفر، قصد ملاقات با شاه را نداشت؛ چرا که در سفر و ملاقات قبلی گویا شاه وعده کمک به ساختن بیمارستان شیعیان در لبنان را داده بود و بعد «سرهنگ قدر»، سفیر شاه در لبنان، این کمک مالی را مشروط به ذکر نام شاه در بالای کتیبۀ بیمارستان کرده بود و امام موسی صدر هم این شرط را رد کرده و کمک را نپذیرفته بود و به همین دلیل تمایلی به دیدار شاه نداشت.
اما اصرار بعضی از بزرگان، مانند شهید مطهری و شهید دکتر بهشتی برای ملاقات با شاه، در راستای نجات جوانانی بود که به خاطر اسلامخواهی به اعدام محکوم شده بودند و همین امرباعث شد که ایشان سرانجام آن را بپذیرد.
شادروان علی حجتی کرمانی در خاطرات خود درباره علل مطرح شدن ضرورت این ملاقات که با حضور اینجانب در منزل آیتالله شریعتمداری، توسط شهید مطهری مطرح شد، چنین مینویسد:
«... من یادم هست و خودم حضور داشتم. آقای خسروشاهی هم بودند که مرحوم شهید مطهری به یکی از مراجع آن زمان گفت که آقا!، آقای آقا موسی صدر چند روز دیگر وارد ایران میشود آیا نمیخواهید ایشان را پیش یکی از مقامات بفرستید که این بچههای مردم را نکشند؟ و آن مرجع در پاسخ به شهید مطهری گفت: اجازه بدهید ایشان بیاید و ببینیم چه کار میشود کرد؟»
مرحوم حجتی سپس اضافه میکند: «... یادم هست در منزل شهید بهشتی بودیم، تعدادی از دوستان بودند. آقای عبدالمجید معادیخواه هم حضور داشتند و شهید بهشتی به امام موسی صدر اصرار میکردند که شما در این زمینه یک ملاقاتی با شاه بکنید بلکه بتوانید جلوی ریختن خون این بچهها را بگیرید. و اصرار میکردند که این ملاقات انجام بگیرد.»[8]
البته خاطرات بنده هم درباره این موضوع در صفحه 488 همان کتاب «یادنامه امام موسی صدر» که در 932 صفحه چاپ شده، آمده است... و اتفاقاً هر دو خاطره در سال 1374، توسط جناب آقای مهندس محسن کمالیان ثبت و ضبط شده و سپس در کتاب فوق به تفصیل نقل شده است.
هـ: اصولاً ملاقات مراجع عظام و علماء کرام با سلاطین و دیدار آنان با شاهان از گذشتههای دور تا عصر ما، در راه مصلحت اسلام، یک روش عادی و معمولی بوده و شامل آن استنکاری که در زمان ما به وجود آمد، نبود.
دیدار سید جمالالدین حسینی اسدآبادی با ناصرالدین شاه و امین السلطان و ریاض پاشا خدیو مصر و سلطان عبدالحمید و نوشتن نامه به ناصرالدین شاه با القاب مرسوم در آن عصر: «سدۀ سنیه عالیه» و... در راستای اهداف مردمی و نصرت اسلام، ـ بر حسب تشخیص خود ـ امر نامطلوبی نیست، به ویژه که میبینیم همین شخص، پس از یأس از اصلاح و «آدم شدن» طرف، خواستار طرد او از سلطنت و «خلع» میگردد. به همین دلیل هم در عصر ما نوشتن نامه به شاه، و آوردن کلمه «الداعی» در پایان نامه، نه تنها امر مستنکری به حساب نمیآید، بلکه برای تلطیف و دعوت طرف به اصلاح ضروری است و در واقع «قول لیّنی» است که خداوند در قرآن حتی در مورد برخورد بافرعون، به آن امر کرده است، ولی آنگاه که مأیوس میشوند، میگویند که: «شاه باید برود»! و تا آخر هم میایستند و چنین هم میشود.
پس دیدار مراجع عظام قم و نجف و مشهد و تهران، امثال: آیتالله بروجردی، آیتالله حکیم، آیتالله میلانی، آیتالله خوانساری، آیتالله خویی و علمای دیگر بلاد، با سلاطین یا رجال حکومت، برای ابلاغ پیام اسلام و اخطار و هشدار، یک شیوه مرسوم و مطلوب بوده است.
فرزند امام، حاج سید احمد خمینی، در مصاحبه با مجله «حضور» میگوید که امام خمینی دو بار با شاه ملاقات داشته است؛ و آیا اکنون میتوانیم بگوییم که چرا امام با شاه دیدار داشته است؟ منطق امام را همه شاگردان ایشان میدانند: اگر مصلحت اسلام اقتضا کند، این قبیل دیدارها هیچ اشکالی ندارد... و در همین راستا بود که امام خمینی در زمانی، دکتر علی امینی نخست وزیر شاه را ـ مانند دیگر مراجع ـ در قم به حضور پذیرفت و هشدارها و اخطارهای لازم را به نامبرده گوشزد نمود که اینجانب در آن جلسه حضور داشتم و در خاطرات خود ـ درباره امام خمینی ـ تفصیل ماجرا را آوردهام.
همچنین آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی هم در راه مصلحت اسلام، با شاه و دیگر حکومتگران دورۀ خود، ملاقات و دیدار داشتهاند و توصیههایی نوشتهاند و بیتردید همه این دیدارها و توصیهها، در راه مصلحت اسلام بوده نه برای تحکیم پایههای رژیم!..
و البته تشخیص نوع و کیفیت مصلحت اسلام در رفع مشکلات مردم و جامعه، الزاماً نباید با تشخیص ما! همآهنگ باشد. ممکن است که آنها تشخیص بدهند که این امر ضروری است و بعضیها در عصر ما، و پس از پیروزی انقلاب، خیال کنند که ضروری نبوده است!
اقدام امام موسی صدر هم در ملاقات با شاه یا سران بلاد عربی، در همین راستا قابل ارزیابی و پذیرش است. و اشاره کردم که ما خود شاهد بودیم که ایشان به اصرار شهیدانی چون مطهری و بهشتی برای نجات جوانان مسلمان اقدام کرد و این جوانان هم برخلاف تصور جدید نویسنده محترم «از سران نفاق» نبودهاند، بلکه طبق نوشته همین مورخ معاصر، از فرزندان امام بودهاند: «... قائد بزرگ از آغاز نهضت تاکنون فرزندان ارزندهای چون: بخارایی، امانی، سعیدی، غفاری، حنیفنژاد، مشکینفام، شریف واقفی، صمدیه لباف و بالأخره شریعتی را به میدان شهادت تقدیم داشته است»![9]
و البته همین نویسنده محترم در کتاب خود، «صمدیه لباف» و «مجید شریف واقفی» را «مجاهدین راستین اسلام» و «مجاهدین راه خدا» مینامد (صفحه 909 و 925) در حالی که مرشد و مربی آنها را از «سران نفاق» میداند و البته میدانیم که تا آنها زنده بودند، سازمان به مرحله نفاق نرسیده بود و متأسفانه پس از غیاب رهبری اصلی، بخشی از اعضای سازمان به «منافقین» تبدیل شدند...
متهم ساختن شخصیتی چون امام موسی صدر آن هم به «نقل بعضی ایرانیها»! که گویا از مادر شاه ـ که هنوز ایشان را «ملکه» مینامند!ـ در لبنان پذیرایی کرده است، دور از یک تحقیق تاریخی است. اصولاً باید پرسید که مادر شاه کی به لبنان رفته بود و مدرک آن دیدار کجاست؟ و با توجه به روابط سرد امام موسی صدر با شاه، مادر او چگونه به دیدار ایشان رفته و حتی شام یا نهار را هم در خدمت ایشان بوده است؟
آیا با نقل قول از این و آن، بدون «تبیّن» شرعی، این ادعا میتواند منطقی و مقبول باشد؟ و البته اگر امام موسی صدر، در راه مصلحت اسلام با سران ارتجاع عرب تماس نداشت اولاً نمیتوانست در لبنان مجلس اعلای شیعیان را تأسیس نموده و شیعه را احیا کند و سازمانی مسلح تشکیل دهد و ثانیاً در موارد ضروری نمیتوانست مبارزین ایرانی در آن دوران، مانند آقای جلالالدین فارسی!، احمد نفری و یا بقیه، را از زندانهای رژیمهای ارتجاع عرب رهایی بخشد. متأسفانه در یک گفتگوی کوتاه نمیتوان بیشتر از این به موضوع پرداخت، ولی در صورت لزوم، میتوان با مدارک و اسناد تاریخی، حقایق را روشنتر ساخت.
[1]. گفتگوی معصومه ستوده با استاد سید هادی خسروشاهی، مندرج در ماهنامه وزین «نسیم بیداری»، چاپ تهران، سال سوم، شماره 22، مورخ آذرماه 1390.
2. در تاریخ انجام مصاحبه...
3. صحیفه نور، جلد 20.
4. فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، سال هشتم، شماره 28، تابستان 1390، چاپ تهران، صفحات 190 و 191.
5. به کتاب یادنامه امام موسی صدر، بخش دیدگاههای امام خمینی(ره) درباره امام موسی صدر، صفحات 51 تا 59 مراجعه شود.
6. به کتاب «نامههای تاریخی به آیتالله سید صادق روحانی» مراجعه شود.
7. خاطرات سالهای نجف، جلد 1، چاپ تهران، 1389، صفحه 195، تدوین گروه تاریخ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
8. یادنامه امام موسی صدر، خاطرات علی حجتی کرمانی، صفحه 385، چاپ تهران، 1387، مؤسسه فرهنگی ـ تحقیقاتی امام موسی صدر.
9. نهضت امام خمینی، ج 1، چاپ یازدهم، تهران، صفحه 930.