نویسنده : صالح عوض
مترجم : استاد سید هادی خسروشاهی
در مرحله رستاخیز آیا میتوان سازش كرد؟ آیا سوت و تقیه در مورد اصول دین جایز است؟ امام خمینی میفرماید: «فقهای اسلام به خاطر مقام فقاهی كه دارند، باید بسیاری از مباحات را ترك كنند و از آن اعتراض نمایند. فقهای اسلام باید در موردی كه برای دیگران «تقیه» است، تقیه نكنند. تقیه برای حفظ اسلام و مذهب بود كه اگر تقیه نمیكردند، اصل مذهب را باقی نمیگذاشتند. تقیه مربوط به فروع استف مثلاً وضو را این طور یا آن طور بگیر، اما وقتی اصول اسلام، حیثیت اسلامئ در خطر است، جای تقیه و سكوت نیست.» (51)
و سید قطب میگوید: « این جاهلیت چه در گذشته و چه در حال حاضر لجنزار است...این حقیقت باید آن چنان در روح و جان ما ریشه بدواند و شفاف و نیرومند باشد كه به هنگام ارائه اسلام به مردم، در گفتن حقیقت دچار لكنت زبان نشویم و مردم را در صحت گفتارمان به شك و تردید نیندازیم...ما با سوء استفاده از اسلام برای خودمان در بین مردم جائی را دست و پا نخواهیم كرد و با شهوات و پندارهاى منحرف مدارا نخواهیم كرد... با آنان در نهایت صراحت سخن خواهیم گفت... این جاهلیت كه شما در آن غوطه ورید، پاك نیست... این وضعیتى كه شما در آن به سر مى برید پستى است. ذلت و خوارى است و خداوند مى خواهد از بارى كه بر دوش ما سنگینى مى كند، بكاهد و بر شما رحمتش را ارزانى داشته خوشبخت سازد... اسلام پندارها و اوضاع و خواستهای شما را دگرگون خواهد ساخت و شما را به طرف زندگی دیگرى سوق خواهد داد، بطوریكه خودتان داوطلبانه از این وضعى كه در آن بسر مى برید، روى گردان شوید.
... اگر شما تاكنون سیماى واقعى زندگى اسلامى را ندیده اید، دلیلش این است كه دشمنان شما ـ دشمنان قسم خورده این دین ـ متحد شدهاند تا نگذارند سیماى واقعى چنین حیاتى، تجلى یابد، ولى ما به یارى خدا این سیما را از خلال قرآنمان و شریعتمان و تاریخمان و نگرش خلاقمان به آینده روشنى كه در دستیابى به آن هیچ تردیدى نداریم، دیده ایم... باید به هنگام معرفى اسلام این چنین با مردم سخن بگوییم... زیرا واقعیت امر همین است.»(52) و: «در اسلام چیزى وجود ندارد كه از بابت آن شرم داشته باشیم و یا به خاطر دفاع از آن مجبور باشیم خودمان را در بین مردم جا بزنیم و یا در حین بازگو كردن آن براى مردم، به لكنت بیفتیم.»(53)
اما این طلایه داران چگونه با مؤسسههاى حكومت جائر برخورد خواهند نمود؟ و مردم را در مورد چگونگى برخورد با این مؤسسهها به انجام چه چیزهایى دعوت خواهند كرد... تا مردم بتوانند از این طریق ایمان خود را استوار ساخته و از شرك خود را بیالایند؟ امام خمینى مى فرماید: «1ـ روابط خود را با مؤسسات دولتى آنها قطع كنیم. 2ـ با آنها همكارى نكنیم 3ـ از هرگونه كارى كه كمك به آنها محسوب مى شود پرهیز كنیم. 4ـ مؤسسات قضائى، مالى اقتصادى، فرهنگى و سیاسى جدیدى بوجود آوریم.»(54) و سید قطب مى گوید: «اسلام را نمى توان در چهارچوبهاى تئورى محض محدود نمود... افرادى كه به اسلام مى گروند و به این آئین ایمان آوردهاند ولى تنها به عبادات مى پردازند، حضور آنان در متن ساختار عضوى جامعه واپسگراى موجود نمى تواند حضور عینى اسلام را از حالت «بالقوه» به حالت «بالفعل» درآورد... چه افرادى كه از نظر تئوریكى مسلمان قلمداد مى شوند و در ساختار عضوى جامعه واپسگرا ذوب شدهاند، بطور حتم همواره ناچار خواهند بود به خواسته و تمایلات این جامعه تن در دهند.
... بنابراین زیربناى تئوریكى اسلام ـ ایدئولوژى ـ ناگزیر از همان ابتدا، بایستى در یك تجمّع عضوى سازمان یافته، شكل گیرد. این تجمع مجزّا و مستقل، غیر از تجمع عضوى سازمان یافته «واپسگرا» است ـ هدف اسلام الغاى موجودیت تجمع نوع دوم است ـ. محور شكل گیرى این تجمّع جدید، سنت پیامبر خدا(ص) و پس از آن هر رهبرى اسلامى است كه هدف آن باز گرداندن مردم به الوهیت و ربوبیت و حاكمیت و شریعت خداوندى مى باشد. هر كس به: «لا اله الا الله، محمد رسول الله» گواهى دهد، باید پیروى و تبعیتش از تجمع سازمان یافته واپسگرا و رهبرى آن را در هر شكل و قیافه اى كه باشد قطع نماید. خواه به شكل رهبریت دینى پیشگویان، پرده داران بتخانهها و یا جادوگران و... یا به شكل رهبریت سیاسى و اجتماعى و یا اقتصادى چون رهبریتى كه «قریش» داراى آن بود. علاوه بر این، آن فرد بایستى تبعیت خود را منحصراً در تجمع عضوى سازمان یافته اسلامى جدید و رهبریت مسلمان آن، محدود كند.»(55) این افراد مؤمن و بافضیلت ـ برحسب تعبیر امام خمینى ـ و طلایه داران مؤمن ـ برحسب تعبیر سید قطب ـ باید به راه خود ادامه دهند. «ما اصل موضوع را طرح كردیم و لازم است نسل حاضر و نسل آینده در اطراف آن بحث و فكر نمایند و راه به دست آوردن آن را پیدا كنند.(56)
بنابراین، ارگانهاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى درونى «جامعه واپسگرا» باید به گونه اى متحول شوند كه از جامعه مذكور بریده و بنیاد آن را براندازند.
از طرفى تداوم بخشیدن به ارتباط با تودهها و برانگیختن آنان علیه طاغوت و دعوت آنها به راه حق، چه بسا به تحول فراگیر درونى جامعه و روى آوردن آن «بسوى اسلام» منجر گردد.
به هرحال تجمع اسلامى «افراد مؤمن و بافضیلت» هرگاه تشكل یابد، این حق شرعى را دارا خواهد بود كه حكومتهاى ستمگر را با استفاده از تمام وسایل مشروع منهدم كند: «هرجا تجمع اسلامى موجودیت پیدا كند و قوانین الهى امكان تجلى بیابد، خداوند شكوفایى و پیروزى به آن مى بخشد تا اینكه زمام قدرت را به دست گیرد.»(57) و: «شرایط اجتماعى كه ناشى از حاكمیت «طاغوت» و نظام شرك آمیز است لازمه اش همین فسادى است كه مى بینید این همان «فساد فى الارض» است كه باید از بین برود و مسبّبین آن به سزاى اعمال خود برسند.»(58) و: «تصور اینكه یك مكتبى با اعلام رهاسازى «انسان»... ـ نوع انسان بر روى زمین ـ ... سراسر زمین، بخواهد به وسیله زبان و بیان، با موانع و مشكلات مقابله كند، ساده لوحانه است. این كار ـ یعنى مقابله به وسیله زبان و بیان ـ زمانى میسر مى شود كه شرایط گفتگوى آزادانه با افراد، بدون تحمیل هیچگونه پیش شرطهایى، فراهم شده باشد... چون «لا اكراه فى الدین» وجود دارد...، اما وقتى كه این موانع مادى عرض اندام كنند، لازم است با زور از میان برداشته شود. مى توان قلب و عقل انسان رسته از غل و زنجیر را مورد مخاطبه قرار داد.»(59)
پس از برقرارى حكومت اسلامى و برپائى جامعه اسلامى به رهبرى مسلمانان و با اجراى قوانین اسلامى... باید اسلام به پیشروى خود ادامه دهد، زیرا: «شاید روزى فرا رسد كه دشمنان اسلام در آن ترجیح دهند با اسلام به شرط اینكه دخالتى در اعمال ناشایست آنها و به بردگى كشاندن انسان توسط انسان نكند، مدارا نمایند!... لیكن اسلام اجازه سازش با این دشمنان را نمى دهد! مگر اینكه در برابر قدرتش سر تسلیم فرود آورند.»(60) و: «چه بسا برخى از این دشمنان اسلام را بپذیرند.»( 61) و: «ممكن است جامعه واپسگرا به طور كامل به اسلام بپیوندد و ممكن است چنین كارى صورت نپذیرد، همچنین ممكن است جامعه واپسگرا با جامعه جدید اسلامى ترك مخاصمه كند و یا بر ضد آن بجنگد.»( 62).
اگر وحدت كشورهاى اسلامى عملى شود مآلاً بایستى براى رهایى بشریت از خطوط فاسد و انحرافى اقدامى را صورت داد: «در حقیقت دفاع از «خطه اسلام»، دفاع از باور جامعه و خط مشى حاكم بر آن است. لیكن هدف غایى این نیست. بلكه پیامد دفاع از آن تشكیل مملكت «الله» است... خطه اسلام خاستگاهى است براى رهایى تمام سرزمینها و آزادى تمام انسانها، زیرا نوع انسان، موضوع این دین است و زمین میدان فعالیت آن است.»(63)
بنابراین، كار بدین منوال صورت مى گیرد: طلایه دارانى كه نیت خود را خالص براى خدا، نمودهاند و سرنوشت خویش را طورى با سرنوشت اسلام گره زدهاند كه فقط مرگ مى تواند این پیوستگى ژرف را بگسلد،... گامهاى نخست را بر مى دارند: «مسلمان پیش از آنكه جهت جهاد در راه خدا وارد كارزار شود، پیش تر مرحله جهاد اكبر را با نفس خود و با شیطان... با هوى و هوس... با چشمداشتها و تمایلاتش... با منافعش و منافع خانوادگى و قومیش را از سر گذرانده است و هر انگیزه اى، جز بندگى خدا و تحقق سلطه الهى بر روى زمین و برانداختن سلطه طاغوت غاصب را از مخیله اش بیرون ریخته است.»(64).
و: «لازم است خودمان را از لحاظ روحى و از حیث طرز زندگى كامل تر كنیم. باید بیش از پیش پارسا شویم و از حطام دنیوى رو بگردانیم... شما آقایان ـ خطاب به روحانیون ـ باید خود را براى حفظ امانت الهى مجهز كنید. امین شوید. دنیا را در نظر خود كوچك بدانید... نفوس خود را تزكیه كنید، متوجه به حق تعالى شوید. باتقوا و پرهیزكار باشید.»(65).
این پیشتازان و طلایه داران ـ افراد مؤمن و بافضیلت ـ كه به پیش مى روند، از نهادها و مؤسسههاى طاغوت دورى گزیدهاند و با مردمى كه تحت سلطه طاغوت واقع شدهاند ارتباط برقرار نمودهاند.... به پیش مى روند تا مردم را از خواب غفلت بیدار كنند. مفاهیم دین را به مردم معرفى نمایند و فساد طواغیت و جنایتهایشان را افشا كنند و در این راه ذره اى از باور و اندیشه خود عدول نمى كنند و ترك مبارزه و سازش با جاهلیت را نمى پذیرند... هرگاه تجمع اسلامى برقرار شد و رشد نمود: «هرگاه به اندازه اى نیرومند شد كه از پس فشار جامعه واپسگراى قدیمى برآمد، آن موقع با نیروى اعتقاد و قدرت خلاقیت و با خودسازى و تشكل و با سازندگى دسته جمعى، مى تواند با فشار جامعه واپسگرا رویارویى نموده و بر آن غلبه كند و یا حداقل در مقابل آن پایدارى و استقامت كند.»(66). یعنى هرگاه جامعه اسلامى به نقطه موجودیت برجسته و مستقل رسید، بایستى حكومت غصب شده الهى را باز پس گیرد. در فاصله موجود میان نقطه آغاز تا رسیدن به نقطه موجودیت والا و ارزشى، درگیرى میان دو جامعه، ابعاد گسترده ترى به خود مى گیرد و بر مدار و آهنگ این حركت و در گیرودار نبرد، موقعیت هر فرد در جامعه اسلامى و تكلیف وى، روشن مى شود.
پس از اینكه نهضت اسلامى حركت خود را آغاز كرد و شروع به جذب افراد هوادار و طرفدار نمود و طلایه داران ـ افراد مؤمن و بافضیلت ـ تشكل پیدا كرده و در روند رستاخیر اسلامى گام نهاده و با بهره گیرى از ابزارهاى شرعى مبتنى بر این مقوله شرعى ـ هر چیزى كه، تكلیف تنها با انجام آن تحقق مى یابد یك تكلیف است ـ حكومت اسلامى در یك خطه جغرافیایى پا به عرصه وجود نهاد.... در آن زمان، اسلام مآلاً براى بركنارى طواغیت از اریكه قدرت و متحد كردن امت حركت نموده سپس شتابان به سوى رهاسازى همه انسانها به پیش خواهد رفت زیرا اسلام یك اعلام عمومى است: رهاسازى انسان در هر جایى كه باشد. پرواضح است این خط مشى از بكارگیرى روش كودتاى نظامى و یا روشهایى از این قبیل پرهیز دارد... مبارزه به وسیله استدلال و بیان و برانگیختن، آغاز مى گردد تا رسالت اسلام شناخته شود و آوازه دعوت كنندگان به اسلام، به عنوان الگو و «اسوه» اخلاق و شجاعت در افق بپیچد.
... این فقه نهضت است آنگونه كه امام خمینى و سید قطب بیان كردهاند. امام خمینى علاوه بر طرح مسئله پیشتازى در جهاد و «لزوم بركنارى حكومتى كه حدود و مقررات الهى را جارى نمى كند و ضرورت بازگرداندن حاكمیت به الله» گام دیگرى را نیز برمى دارد كه اهمیت آن از موارد یاد شده دیگر كمتر نیست. این گام مهم در مورد ماهیت خط مشیى كه براى رسیدن به حكومت اسلامى، تبعیت از آن از واجبات است. این گفته صحیح است كه سید قطب از خطه اى برخاست كه به «سنى بودن» معروف است و امام خمینى از خطه اى برخاست كه به «شیعى بودن» مشهور است، اما گفتنى است كه هر دو بزرگوار، با بینشى ژرف از این محدودیتهاى پیش آمده، به سوى صدر اسلام، روى آوردند و در دامن پیامبر(ص) و با حضور یاران گرامى ایشان، و اهل بیت مطهرشان در كمال ادب نشستند... و در زیر دست ایشان آموزش یافتند و به قرآن كریم گوش فرا دادند. گویى بر قلبشان نازل مى شود. پس براى انجام فرامین الهى سر از پا نشناختند. اجتهاد این دو بزرگوار بر حركت به سوى الله مبتنى بود... اجتهاد این دو بزرگوار هر دو «حسینین» ـ شهادت و پیروزى ـ را تحقق بخشید، سید قطب به شهادت رسید و امام خمینى به پیروزى رسید.
همسویى روحى و همفكرى عجیبى میان این دو بزرگوار موجود است كه اگر بخواهیم به یك یك آنها بپردازیم، سخن به درازا خواهد كشید. در اینجا به ذكر نمونه اى از موضع آنها در قبال حكومت طاغوتى در ایران و مصر بسنده مى كنیم. هنگامى كه شایع كرده بودند كه امام خمینى با طاغوت دست داده است، امام ضمن محكوم كردن این شایعه بى اساس، فرمود: چگونه دستم را به سوى فردى دراز كنم كه دستش، هفت دریا را نجس مى كند؟
همین صحنه به هنگامى كه از شهید سید قطب خواسته بودند كه تقاضاى تخفیف حكم اعدام خود را امضاء كند، تكرار گردید. او با محكوم كردن این عمل گفت: انگشت سبابه اى كه در پنج موقع به وحدانیت الله گواهى مى دهد، از اقرار یك كلمه در برابر گردنكشان، امتناع مى ورزند.
آرى، «امام قطب» به شهادت نائل آمد و «امام خمینى» به پیش رفت و تكلیف را انجام داد. لذا بدیهى است كه شاگردان سید قطب با انقلاب اسلامى بجوشند و به رهبر آن، همان عشق و علاقه اى را كه به معلم شهید خود ابراز مى داشتند، ابراز كنند، و در این بین دو مسئله حائز اهمیت است:
1 ـ این روزها محور نهضت جهادگرانه در كشورهاى عربى، در نبرد و رویارویى با رژیم جاهلیتگراست. این حركت در مصر و فلسطین و بسیارى از كشورهاى عرب منبعث از اندیشههاى معلم شهید «سید قطب» است.
2 ـ مقام دوستداران معلم شهید والاتر از آن است كه پیروان راستینش گرد مسائل طایفه اى و سخنان تفرقه برانگیز، بگردند. اینان بیش از سایرین با امام خمینى به عنوان یك عالم مجاهد نوپرداز و رهبر بى مثال، اتفاق نظر دارند.
آرى، هنگامى كه «عقب ماندگى» و واپسگرائى، حاكم شد، همگان در زیر گستره آن كمر خم كردند... و وقتى كه نوید بیدارى اسلامى از راه رسید، همگان از خواب غفلت برخاستند.
آرى اینك نسلى اسلامى در حال آفریده شدن است كه فرهنگ قرنهاى تشتّت را به یك سو نهادهاند و از روابط و علائق طایفه اى تنگ نظرانه، اعراض نموده، بر وابستگى خود بر صدر اسلام، همگام با نسل یكتاى قرآنى، تأكید مىورزد. این وضعیت امروزین نسل رو به رشد انقلاب اسلامى است. كه هم اكنون از فعال ترین جریانات حاضر در صحنه به شمار مى آید... این یك فرصت تاریخى براى امت ما است، تا خود را هرچه زودتر از ستم رژیمها و بندگى بندگان برهاند... طلایه داران امت نیز باید خود را از روابط بى مبنا و فرهنگهاى تفرقه انگیز، در هر رنگ و جلوه اى كه باشد، منزه و پاك سازند.
«والذین تّبؤوا الدار والایمان من قبلهم یحبّون منهاجر الیهم ولا یجدون فى صدورهم حاجة ممّا أوتوا و یؤقرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة و من یوق شُحّ نفسه فاولئك هم المفلحون. والذین جاؤا من بعد هم یقولون ربّنا اغفر لنا و لأخواننا الذین سبقونا بالایمان ولا تجعل فى قلوبنا غلاً للّذین آمنوا ربّنا انك رؤف رحیم»: - آنهائیكه مدینه را خانه ایمان قرار دادند، كسانى را كه به سوى آنها آمدند دوست مى دارند و در سینه خود هیچ چیزى بر ضد آنها نمى یابند و اگر به چیزى نیازمند باشند، باز آنان را در آن چیز بر خود مقدم مى دارند و هر كس كه خود را از بخل و حرص دور بدارد، آنان در حقیقت رستگارانند. آنان كه بعد آمدند، مى گویند خدایا ما و آنانى را كه پیش از ما ایمان آوردهاند، مغفرت خود را بفرست و در دلهاى ما هیچگونه كینه اى نسبت به كسانى كه ایمان آوردهاند، قرار نده كه تو مهربان و بخشایندهاى.
--------------------------------------------------------------------------------------
51) حكومت اسلامى ص 174
52) همان منبع ص 40
53) معالم فى الطریق ص 11
54) حكومت اسلامى ص 183
55) معالم فى الطریق ص 8-9
56) حكومت اسلامى ص 200
57) همان منبع ص 182
58) معالم فى الطریق ص 168
59) همان منبع ص 174
60) همان منبع ص 12
61) حكومت اسلامى ص 185
62) همان منبع ص 204
63) معالم فى الطریق، گزیده هایى از ص 55 الى ص 57
64) حكومت اسلامى ص 173
65) معالم فى الطریق ص 130
66) همان منبع ص 177
67) حكومت اسلامى ص 174
68) معالم فى الطریق ص 91
69) حكومت اسلامى ص 40
70) معالم فى الطریق ص 74
71) همان منبع ص 87
72) حكومت اسلامى ص 192
73) معالم فى الطریق ص 97
74) همان منبع ص 85
75) همان منبع ص 86
76) همان منبع ص 87
77) حكومت اسلامى ص 44-45
78) مجله الشهید: چاپ تهران، مقاله: «الامام الخمینى»، شماره 189، ص 45
79) معالم فى الطریق ص 84
80) حكومت اسلامى ص 203 ـ 204
81) معالم فى الطریق ص 98