Rated 5.00/5 based on 1 readers reviews
به مطلب امتیاز دهید :
( 0. 0 )

ناشر : مركز اسناد انقلاب اسلامي
نویسنده : فضل الله مهتدی
تاریخ معاصر ایران ناگفته ‏هاى بسیاری دارد؛ از جمله ناگفته ‏هاى تاریخ معاصر ایران نقش مخرب و خائنانه ‏ى فرقه ‏ى ضاله ‏ى بهائیت است. نقشى كه این فرقه‏ ى سیاسى در ابعاد مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى در ایران داشته است تاكنون مورد بررسى و پژوهش دقیق قرار نگرفته است.

فهرست مطالب

مقدمه. 11

درآمد13

1. درباره‌ی این مجموعه  13

2. درباره‌ی «كتاب صبحی»  13

3. بازخوانی خاطرات صبحی   13

درباره‌ی این مجموعه  15

درباره‌ی صبحی و كتاب او  19

كتاب صبحی- پیام پدر 23

نمونه‌ها 25

بازخوانی این مجموعه  33

شگردهای تبلیغ بهائیت   36

ناگفته‌هایی از كانون بهائیت   38

تبعیض و تحقیر ایرانیان  40

ریاكاری و تظاهر 41

بهائیان مطرود  43

تناقضات آشكار 47

حقوق زن  48

كشف حجاب   49

بهائیان در طهران  50

انحرافات اخلاقی   50

ارتباط با بیگانگان  54

اما دعا برای امپراطور انگلیس    56

تاریخ‌‌سازی  59

ناگفته‌هایی از شوقی افندی  61

شوقی افندی و زن انگلیسی و كانادایی   62

جهودان بهایی   65

نفوذ روزافزون در اركان كشور 67

تاراج میراث فرهنگی   69

مظلوم‌نمایی و شانتاژهای ماهران  70

دولت در دولت   72

كتاب صبحی77

مقدمه  79

آغاز مطلب   82

سرمایه‌ی تبلیغ  84

حكایت! 85

اما شرح قضیه  86

معتقدات و اقوال بابیه  89

فرق مختلفه‌ی بابیه  91

معارف بابیه  92

شرح مسافرت‌ها 97

حكایت   99

جنگ مبلغین  110

شهادت دروغ  116

أمنای بابیه  119

برگشت از عشق‌آباد به تهران  127

تأثیر سفر تبلیغی در افكار من و مطالعه‌ی احوال بهائیان تهران  128

اختلافات داخلی   130

عزیمت به حیفا 136

كتاب كشف‌الغطاء  138

متن توبه نامه‌ی سید باب   140

مسافرت به حیفا 142

تصویر عبدالبهاء در واهمه‌ی من  147

ملاقات عبدالبهاء  148

ملاقات خصوصی   153

نفس و قوای آن  154

جدال عقل با وهم  155

رجوع به موضوع  156

گذر به عكا 158

بیان حال مسافرین  160

بیانی در عقل  164

توقف در حیفا 166

طائفین حول  167

كتاب وحی (میرزا آقا جان كاشی) 169

مسئله‌ی‌ وحی   174

كاتب الواح  181

بهائیان عكا و حیفا و طرز معامله‌ی عبدالبهاء با آنها 182

مطالعه در احوال بهائیان عكا و حیفا 186

احباب و عرایض آنان به حضور عبدالبهاء  189

سفر عبدالبهاء به اطراف فلسطین  192

یك نظر اجمالی به اسلام  196

وضع داخلی بهائیان  198

ابن اصدق و لوح لاهه  202

خروج از حیفا 206

جزیره‌ی قبرس    209

مسافرت به همدان  212

وضع تبلیغ  215

دروغ در تاریخ‌نویسی   217

چرا برگشتم؟  218

مطالعه‌ی قرآن؛ امتیاز آدمی بر حیوان  219

حركت از آذربایجان  222

تكفیر! 223

باز هم ابن اصدق  231

بازگشت به مطلب   232

دفع شبهه  236

خاتمه  240

تصاویر و اسنادمربوط به صفحات پیشین كتاب پیشین245

شرح عكس‌ها و تصاویر 247

پیام پدر265

آغاز دفتر از زبان پرسوز و دل آكنده‌ی از شور «وحشی»  268

به‌نام خداوند جان و خرد  269

عكس مبلغان  319

اعترافات بدیع‌الله طراز دزد كودكان  429

اسناد و تصاویرمربوط به صفحات پیشین كتاب: پیام پدر453

شرح عكس‌ها و تصاویر 455

نمایه489

 

 

مقدمه

تاریخ معاصر ایران ناگفته هاى بسیاری دارد؛ از جمله ناگفته هاى تاریخ معاصر ایران نقش مخرب و خائنانه ى فرقه ى ضاله ى بهائیت است. نقشى كه این فرقه ى سیاسى در ابعاد مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى در ایران داشته است تاكنون مورد بررسى و پژوهش دقیق قرار نگرفته است. على رغم مظلوم نماهایى كه این تشكل حزبى داشته و دارد در مقاطع حساس تاریخ ایران ضربه هاى كارى بر پیكر ایران و مردم آن زده اند. نقش آنها در كشف حجاب، ترویج فحشا و منكرات، غارت میراث فرهنگى و باستانى ایران، قاچاق كتب خطى قدیمى، انتقال ثروت هنگفت از ایران به خارج و تصرف زمین هاى حاصل خیز در نواحى مختلف، بخشى از فعالیت اى خائنانه ى ایشان است كه متأسفانه در عرصه ى پژوهش و تحقیق توجه چندانى به آن نمی شود تا ابعاد و عمق كینه و عناد ایشان با ایران و ایرانى و اسلام و تشیع آشكار گردد. علاوه، آنكه این فرقه همواره به عنوان ستون پنجم بیگانگان اعم از روسى، انگلیسى، اسرائیلى و آمریكایى، حافظ و تأمین كننده ى منافع قدرت هاى خارجى در ایران بوده است.

براى پى بردن به چهره ى واقعى این فرقه ى سیاسى ضاله بهترین منابع، نوشته هاى خود بهائیانى است كه از ماهیت آن آگاه شده و مسلمان شده و خاطرات خود را به رشته ى تحریر درآورده اند؛ خاطرات مبلغان برجسته بهائیت همچون صبحى، آواره و دیگران از آن جمله هستند.

بر اساس رسالت مركز اسناد انقلاب اسلامى انتشار خاطرات و اسناد صبحى، نویسنده نامى ایران كه مدت ها از مبلغان برجسته ى بهائى و علاوه بر آن محرم اسرار عبدالبهاء عباس افندى، از رهبران بهائى، بوده در دستور كار انتشار قرار گرفت. این مجموعه كه شامل دو جلد از آثار صبحى در مورد بهائیت است (خاطرات زندگى صبحى و پیام پدر) كه در سال هاى قبل از انقلاب توسط استاد سیدهادى خسروشاهى، از فعالان عرصه ى فكرى و فرهنگى نهضت اسلامى، در چند نوبت چاپ و منتشر گردیده بود. با توجه به تحركات اخیر این فرقه ى ضاله در داخل و خارج از كشور، انتشار این خاطرات ضرورى مى نمود؛ ضمن آنكه نگارنده ى آن هیچ خصومت و عناد شخصى با بهائیان نداشته و تلاش نموده انصاف را رعایت نماید.

مركز اسناد انقلاب اسلامى ضمن طلب مغفرت براى صبحى، از زحمات استاد حجت الاسلام سیدهادى خسروشاهى، آقاى رحیم نیكبخت، مدیر بخش تدوین و همچنین همكاران محترم انتشارات به ویژه آقایان رمضانى و خبازى تقدیر و تشكر می نماید.

مركز اسناد انقلاب اسلامى

درآمد

1. درباره ى این مجموعه

2. درباره ى «كتاب صبحى»

3. بازخوانى خاطرات صبحى

 

سید هادى خسروشاهى

درباره ى این مجموعه مقدمه ى

در سال 1340 (چهل و پنج سال پیش)، روزى در منزل استاد سیدمحمد محیط طباطبایى (ره) صحبت از بهایی گرى و تاریخ آن به عمل آمد ... استاد ضمن بیان شرحى مبسوط، اشاره كرد كه «صبحى مهتدى» چون 12 سال «كاتب وحى!!» و در كنار «عبدالبهاء» بوده، اطلاعات وسیع و تاریخى خوبى دارد و كتابى هم تحت عنوان: «كتاب صبحى» در سال 1312 منتشر ساخته و اسرار این فرقه و رهبرى آن را، فاش ساخته است ...

من از این كتاب كه شش سال قبل از تولد اینجانب چاپ شده بود، نسخه اى داشتم كه اهدایى مرحوم محمدعلى آمیغى «توتونچى» از دوستان تبریزی ام بود و در آن ضمن تشریح تاریخ و اهداف باب و بهاء، مطالبى نقل شده بود كه اگر كسى غیر از «صبحى» آنها را نقل مى كرد، شاید باور كردنش آسان نبود! ...

به استاد محیط گفتم: اگر «صبحى مهتدى» اجازه دهد، من آن كتاب را كه دیگر نسخه اى از آن در دسترس نیست، تجدید چاپ مى كنم، ولى چون آشنایى با نامبرده ندارم، شاید پیشنهاد مرا نپذیرد؟ و اگر شما تماسى بگیرید بی مناسبت نخواهد بود ...

استاد محیط تلفنى با «صبحى» تماس گرفت و موضوع را مطرح ساخت و او با این امر موافقت نمود ... سپس استاد تلفن را به من داد و با مرحوم «صبحى»، «معارفه تلفنى» به عمل آمد و او موافقت خود را با چاپ و نشر كتاب، به اینجانب نیز اعلام نمود ...

 

مدت ها گذشت و صبحى به رحمت خدا پیوست ... و من در تابستان 1343 كه در تبریز بودم، به مرحوم «ابراهیم جسیم» مدیر كتابفروشى «سروش » پیشنهاد كردم كه «كتاب صبحى» را چاپ كند[1] و او هم پذیرفت و كتاب در چاپخانه «علمیه» به مدیریت مرحوم ظفرنیا، كه همسایه ما، در خیابان تربیت تبریز بود، در قطع رقعى و 228 صفحه، با مقدمه اى از اینجانب، چاپ و منتشر گردید و مورد استقبال عموم قرار گرفت و یك سال بعد تجدید چاپ شد ..

 

چاپ هاى سوم و چهارم كتاب، در قطع جیبى، در سال 1351 در قم منتشر شد و پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به علت عدم فعالیت فرقه مزبور در ایران، ضرورتى بر تجدید چاپ دیده نشد! ... تا آنكه در این اواخر، در تلویزیون هاى ماهوارئى لوس آنجلس ، دیدم كه برنامه هایى تحت عنوان «دین بهایى»!، توسط عناصرى كه به فارسى صحبت می كردند!، در تبلیغ افكار این فرقه پخش می گردد. و از سوى دیگر طبق اطلاعات به دست آمده، فعالیت زیرزمینى این فرقه در «ایران » هم از نو آغاز شده و در جمهورى «آذربایجان » نیز به فعالیت علنى پرداخته و در «عراق » پس از اشغال توسط آمریكایی ها، كتاب هاى بهایی گرى توزیع می شود و در «مصر» هم، علیرغم مخالفت الازهر، دادگاهى به آزادى تبلیغ بهایی گرى رأى داده است- البته در مصر هنوز تبلیغ رسمى تشیع ممنوع است!- و در جاهاى دیگر نیز، این فرقه به فعالیت هاى گسترده اى مشغول شده است كه بی تردید در راستاى اهداف اسلام زدایى طرح آمریكاست، و روى همین اصل به فكرم آمد كه «كتاب صبحى » همراه كتاب «پیام پدر»- كه در واقع مكمل كتاب اول است- یكجا منتشر گردد .... و خوشبختانه مدیریت محترم «مركز اسناد انقلاب اسلامى» هم پیشنهاد اینجانب را بر چاپ جدید آن تحت عنوان كلى: «خاطرات صبحى » پذیرفت و اینك هر دو كتاب به عنوان نخستین چاپ مجموعه ى كامل،- با همان مقدمه سال 1343- و مقدمه ى مشروح دیگرى دربازخوانى هر دو كتاب، در اختیار عموم قرار می گیرد

به امید انكه اهل خرد با مطالعه ى آن، پى به ماهیت این فرقه ببرند و بدانند كه چرا غرب استعمارگر و در رأس آنها آمریكا، به نشر افكار بهائی گرى در بلاد اسلامى، علاقه مندند؟ و از هیچگونه كمكى، در این زمینه دریغ ندارند و بى تردید بخشى از مبلغ 70 میلیون دلارى «سیا»، مصوبه ى كنگره ى آمریكا براى اسلام زدایى و تضعیف نظام اسلامى ایران هم در این رابطه هزینه مى شود.

به امید آنكه اهل تاریخ و هواداران حقیقت این كتاب را به زبان هاى دیگر نیز ترجمه كنند تا استفاده آن عمومی تر گردد!

1384 تهران

سیدهادى خسروشاهى

 

درباره ى صبحى و كتاب او

مقدمه ى

فضل الله صبحى مهتدى، فرزند محمدحسین مهتدى، از بهائیان معروف كاشان بود ... زندگى صبحى بسیار پرماجرا و مملو از فراز و نشیب هاى عجیبى است. او شرح زندگى خود را در «كتاب صبحى » (بخش اول همین كتاب) و «پیام پدر» به تفصیل نوشته است و چنان كه خود شرح مى دهد سالیان درازى را در قفقاز، عشق آباد، بخارا، سمرقند، تاشكند و مرو گذرانده و سپس به ایران آمده و در ایران هم تقریباً به اغلب نقاط سفر كرده و در همه جا به عنوان مبلّغ باهوش بهائیان، به شمار رفته است.

صبحى پس از خاتمه ى جنگ جهانى اول، براى زیارت عبدالبهاء از راه بادكوبه و استانبول و بیروت به حیفا رفت و در آنجا مقرب درگاه شد و سال ها كاتب عبدالبهاء گردید. وى پس از سال ها، بنا به عللى كه در این كتاب شرح داده، از این دار و دسته ى سیاسى وابسته به استعمار بین المللى، كناره گرفت و در عسرت مادى فراوانى به سر برد، تا آنكه سرانجام به عنوان آموزگار استخدام شد ... و بعدها در اداره ى انتشارات و رادیو، برنامه ى كودكان را تنظیم مى كرد و براى بچه ها قصه هاى شیرینى می گفت كه مورد توجه همگان بود.

صبحى در جمع آورى قصه ها و آداب و رسوم ایرانى، زحمات زیادى كشید و به همین جهت به عضویت «انجمن ایرانى فلسفه و علوم انسانى » انتخاب شد.

صبحى اهل قلم و ادب و هنر بود و خط بسیار خوش و زیبایى داشت.

او نخست بهائى قرصى بود، ولى بعدها- برخلاف داعیه ى دشمنانش كه می گفتند او مسیحى شده!- مرد مسلمان و عارف مسلكى شد و در خدمت به افراد بینوا، مشهور بود.

از صبحى آثار و تألیفات زیادى باقى مانده كه از آن جمله است:

كتاب صبحى (1312- 1342)، افسانه ها (در دو جلد 1324 و 1325)، داستان هاى ملل (1327)، حاج ملا زلفعلى (1326)، افسانه هاى كهن (در دو جلد 1328 و 1331)، دژ هوش ربا (1330)، داستان هاى دیوان بلخ (1331)، افسانه هاى باستانى ایران و مجار (1332)، افسانه هاى بوعلى سینا (1333)، پیام پدر (1335)، عمو نوروز (1339).

بعضى از تألیفات او چندین بار تجدید چاپ شده و بعضى هم به زبان هاى خارجى از جمله: آلمانى، چكى و روسى ترجمه شده است.[2]

 

صبحى در آبان ماه 1341 شمسى در تهران درگذشت و تشییع جنازه ى مفصلى از او به عمل آمد:

«از سنا تاریخ پرسیدم نوشت در صباحى عمر صبحى شد به شام [3]»!

***

من در كتاب پرارج «پیام پدر» كه بارها در 268 صفحه منتشر شده، در چهارده مورد[4] اسم «كتاب صبحى» را خوانده بودم كه صبحى مطلبى را به آن حواله داده بود؛ ولى این كتاب چون پنج شش سال قبل از تاریخ تولد اینجانب چاپ شده بود و نسخ آن نایاب بود، علی رغم همه ى كوشش ها به دست نیامد! ...

صبحى در «پیام پدر» می نویسد: «بیست سال پیش من دفترى به نام كتاب صبحى نوشتم و چاپ و پخش كردم.»[5] باز در همان كتاب می نویسد: «... از گزند بهائی ها در زنهار نیستم. هر جا پا می نهادم و آنها درمی یافتند، می رفتند و بدگویى می كردند و دروغ ها می گفتند، به ناچار كتاب صبحى را چاپ و پخش كردم تا مردم مرا بشناسند و نگهبانی ام كنند. در سال 1321 كارمند فرهنگ شدم، چون بهائیان این سرگرمى مرا در فرهنگ دیدند، باز به جنب و جوش افتادند، ولى كتاب صبحى به فریادم رسید.»[6]

صبحى «در پیام پدر» مى نویسد: «من این كتاب را براى آن نوشتم تا آنهایى كه از نیرنگ و افسون این دسته آگهى ندارند، بدانند كه در این روزگار چگونه مردمى ناجوانمرد پیدا شده كه براى برهم زدن آسایش مردمان و فریب ساده دلان، آئینى ساخته و به سخنانى دو پهلو پرداخته و در میان مردم هیاهویى انداخته اند ...».

 نسخه هاى «كتاب صبحى» كه به سال 1312 شمسى در مطبعه ى دانش تهران چاپ شده بود، در طول 42 سالى كه از تاریخ طبع آن می گذشت،[7] نایاب گشته بود، ولى به فكر من آمد كه اگر نسخه اى از آن به دست آید، براى آگاهى نسل جوان از دسیسه هاى شیادان، تجدید چاپ آن ضرورى خواهد بود.

... تا آنكه در رجب ماه 1380 .. ق این كتاب به وسیله ى یكى از دوستان ارجمند و محترم، آقاى آمیغى،[8] در تهران به دست من رسید و در واقع گامى بزرگ به سوى این آرزو كه یافتن و نشر آن كتاب بود برداشتم! ... و اكنون به یارى خدا این آرزو به مرحله ى عمل رسید.

***

البته ما در این كتاب هیچ گونه دخل و تصرفى نكرده ایم، و با اینكه با بعضى از جملات آن در بعضى از موارد موافق نبودیم، ولى براى حفظ امانت و براى رعایت قاعده ى لازم الاطاعه ى عدم تغییر مطالب مؤلف یا نویسنده اى، كوچك ترین ویرایش و حك و اصلاحى در آن به عمل نیاورده ایم و متن كامل كتاب را تقدیم دوستان ارجمند می كنیم و عكس ها و اسناد داخل كتاب را هم از روى اسناد و عكس هاى چاپ اول نقل می كنیم و براى شناخت بیشتر ارزش و اهمیت كتاب نخست به بررسى اجمالى آن می پردازیم:

كتاب صبحى- پیام پدر

این دو كتاب با اینكه به صورت ظاهر خاطرات زندگى فضل الله صبحى است، ولى در واقع حقایق ارزشمند و جالبى درباره ى تاریخ بهائی گرى و فساد داخلى رهبران این دار و دسته ى سیاسى است. این دو كتاب براى شناخت ماهیت و حقیقت شكل جدید ارتجاع و خرافات و مظهر كمال مذهب سازى به وسیله ى استعمارگران، كمك فروانى می كند و اسرار جالبى را براى نخستین بار فاش می سازد.

ارزش این دو كتاب از این جهت بیشتر است كه نویسنده ى آن درویشى وارسته است و حب و بغض شخصى و خصوصى با بهائی گرى و مبلغین آن ندارد، بلكه از راه دلسوزى و براى ارشاد جوانان و نجات گمراهان و براى تحرى واقعى حقیقت، این دو كتاب را نوشته است.

آنچه كه بر اهمیت و ارج «كتاب صبحى» و «پیام پدر» مى افزاید این است كه نویسنده ى آن، سال هاى متمادى منشى مخصوص عبدالبهاء بوده و به قول خودش: «كاتب وحى و واسطه ى فیض بین حق و خلق!» بوده و در راه پیشبرد هدف هاى بهائیت، 12 سال تمام به سفرهاى تبلیغى در ایران و بلاد دیگر رفته است.

***

 این دو كتاب، فساد عظیم و همه جانبه ى دستگاه رهبرى بهائی گرى، انحراف اخلاقى و انحطات معنوى مبلغین بهائى را به طور روشنى نشان می دهد كه با مطالعه آن مى توانید به وضع اخلاقى و معنوى اغنام الله و احباب! نیز پى ببرید.

در این دو كتاب شرح داده شده كه امین بهائیان، حاجى امین ، هدفى جز جمع پول و ازدواج با زنان بیوه ندارد! مبلغین بهائیت وجدان و شرافت انسانى خود را به پست ترین مرحله ى ممكن می رسانند و اغنام الله هم تا به آن مرتبه از سقوط و پستى رسیده اند كه همسر روسپی هاى روسى مى شوند[9] و براى كلاهبردارى و دزدى، نقشه ها می كشند. در تبریز كمپانى شرق را تشكیل می دهند[10] و سپس سهام افراد ضعیف و بیچاره را بالا می كشند و در تهران براى خوردن مال مردم، نقشه هاى دیگرى طرح می كنند ...

این دو كتاب نشان می دهند كه چگونه عبدالبهاء نشان افتخار از بریتانیاى كبیر! دریافت می كند و چگونه از حاكم انگلیسى فلسطین به اخذ لقب «سر» مفتخر می گردد و عبدالبهاء در حق دولت فخیمه ى انگلستان، كه در آن روزها بیشتر منشأ عدالت پرورى و بشردوستى بود، دعاى جاودانى شدن می خواند! و لوحى صادر می فرماید او در این لوح می نویسد:

«در الواح، ذكر عدالت و حتى سیاست دولت فخیمه ى انگلیس مكرر مذكور، ولى حال مشهود شد و فی الحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند ...!»[11]

 

عبدالبهاء در دعایى براى ژرژ پنجم پادشاه امپراتورى استعمارى انگلیس چنین می گوید:

«خداوندا! به راستى سراپرده ى داد و عدل بر خاور و باختر این زمین پاك میخكوب شد. سپاس می گویم تو را بر رسیدن این فرمانرواى دادگر و فرمانرواى چیره كه نیروى خود را در آسایش زیردستان و تن آسایى مردمان به كار می برد.

خدایا! كمك و یارى ده امپراتور بزرگ، ژرژ پنجم پادشاه بزرگ انگلستان را با توفیقات خود و پایدار كن سایه ى گسترده ى او را بر این كشور بزرگ به یارى و نگهبانى و پشتیبانى خود، تویى توانا و بلند و گرامى و بخشنده.[12]

آرى! این دعا و آن لوح، درباره ى عدالت بریتانیا و لزوم دوام حكومت استعمارى انگلستان بر بلاد اسلامى، هنگامى صادر شده كه صدها میلیون انسان محروم، در آفریقا و آسیا،- و در كشورهاى اسلامى- زیر سلطه ى ضدانسانى امپریالیزم انگلیس در بدترین شرایط به سر مى بردند ... پیروان عبدالبهاء باید شرم كنند كه چگونه پیامبر صلح و دوستى آنان، حامى ستمكاران و یار و یاور استعمارگران و خواهان دوام حكومت استثمارگران مى شود و چگونه افتخار مى كند كه از دولت علّیه ى انگلیس، نشان و مدال می گیرد![13]

دكتر میمندی نژاد جمله ى جالبى در این زمینه دارد كه نقل آن در اینجا بی تناسب نیست؛ وى می نویسد: «... جانشینان وى در حالى كه خود را مظهر الوهیت می دانند از بندگان خدا كه انگلیسى هستند، مدال و نشان می گیرند، البته در ازاى خدماتى كه انجام داده و می دهند، این آقایان بزرگوار تحت حمایت انگلیس ها، در نزدیكى خاك ایران مسكن دارند و به فعالیت مشغول اند ....»[14]

 

نمونه ها

قبل از آنكه شما همه ى كتاب را بخوانید، ما نمونه هایى چند از مطالب این كتاب و كتاب «پیام پدر» را درباره ى اعمال و اخلاق رهبران مذهبى! و پدران روحانى! بهائیان، براى شما می آوریم، تا با مطالعه ى آنها وضع اخلاقى و معنوى افراد وابسته به این حزب كاملًا روشن گردد. صبحى كه خود مبلغ باهوش و سخنور بهائیت بود و 12 سال تمام در این راه به سفرهاى تبلیغى رفته است و با اغلب مبلغین بهائی گرى در تماس بوده و از وضع روحى و اخلاقى آنان كاملًا اطلاع داشته است، درباره ى این مبلغین عالى شأن بهائی گرى، كه به اصطلاح پیام آور شرافت! و انسانیت! و صلح و دوستى! بوده اند، مطالبى می گوید كه آگاهى از آن براى شناخت ماهیت بهائی گرى، بر همه لازم و ضرورى است و اینك ما نمونه هایى چند براى شما نقل می كنیم:

«مبلغ همدان، جوانى تبریزى از نوكرزاده هاى امیر بهادر بود كه خوب رگ خواب آنان را به دست آورده بود، حظ خود را از هر جهت برمی گرفت و روزگار خوشى می گذراند، پیوسته لب از باده ى همدان تر می كرد و شب با ساده ى همدان به سر می برد، به خصوص در ایام زمستان، یعنى بهار مستان و عید می پرستان بساط كرسى دست آویز نیكویى براى ملاعبه و ملامسه بود و چنان مهارت در فن یافته بود كه گاهى اگر حركتى می كرد، طورى می كرد كه لحاف هم تكان نمی خورد!»[15]

حاجى امین كه امین بهائیان بود و امور مالى احباب در دست او بود، وضعى بهتر از جوان تبریزى نداشت: «قواى بدنیه اش كامل بود و شهواتش غالب، چندان كه اكثر با زنان بیوه و شوی مرده اظهار رغبت می فرمود و آنان را به مضاجعت می خواند و به قول خود، مشترى مال بی صاحب بود ....»[16]

میرزا محمدعلى افندى (غصن اكبر) در عكا به خاطر شاگرد امرد قصابى «در آن دكان آمد و شد داشت.»[17]

 

یكى دیگر از مبلغین به نام بهائیت، سید اسدالله قمى بود:

«سید اسدالله قمى پیرمردى بود اهل وجد و حال و داراى حب جمال و در اكثر در سفرهاى خود غلامى امرد استخدام می كرد! و از این جهت زبان طاعنان درباره اش دراز بود. روزگارى به تبریز رفت و از آنجا صبی اى صبیح الوجه كه «تقى» نام داشت با خود آورد.»[18]

و اصولًا صبحى معتقد است كه: «جز عبدالبهاء و حضرت خانم، دیگران مردمانى با شید و كید، دام گستر و حقه باز، بی دین و لامذهب، و من الباب الى المحراب خراب اند.»[19] ولى همین جناب عبدالبهاء كه به اصطلاح جزء مردمان بى دین حقه باز و خراب نیست، سه چهار زن رسمى و غیررسمى در اختیار داشت [20] و از موسیقى و سه تار و ... تعریف می كرد[21] و تازه علماى اسلام را هم زندیق می دانست!.[22] خود صبحى می نویسد عبدالبهاء علاوه بر سه زن رسمى، دخترك دیگرى را در خدمت نگه می داشت: «... به جز این سه زن، دخترى به نام جمالیه بود كه كنیز پیشگاه و آماده ى درگاه او بود ....»!.[23]

و «... از بسیارى از شهرهاى ایران دختران دوشیزه و مه رویان پاكیزه براى فرزندان بهاء می فرستادند تا هر كدام را كه می پسندیدند نزد خود بخوانند و از آنها بود عزیه دختر آقا محمدجواد فرهاد قزوینى كه او را براى عبدالبهاء به عكا بردند، ولى این پیوند سر نگرفت. كسانى كه دخترى را به عكا می رساندند، برخى از آنها در میان راه با آنها همدم و همراز می شدند و از جوانى بهره مند می گشتند ....»[24]

و خود عبدالبهاء درباره ى یكى از برادرانش چنین می گوید: «میرزا محمدعلى را دیدم با دخترى كه چندان زیبا نبود لاس می زد و به او می گفت: دخترها همه خوشگل اند، اما تو چیز دیگرى هستى.»![25]

 

سید اسدالله قمى كه ذكر او گذشت، خود می گوید:

«... در تبریز زن ها شیفته ى من می شدند و من دلداده ى شاهزاده عین الدوله بودم كه در آن روزگار جوانى نیك چهره بود ...».[26]

یكى دیگر از مبلغین بهائى، در مرحله اى از پستى و خباثت بود كه: «... با دختر خود آمیزش كرد و چون او را سرزنش كردند گفت: در این كیش در این باره بازداشتى نرسیده و به فرمان خرد، باغبان می تواند از میوه ى درختى كه با دست خود كاشته، بخورد ...!».[27]

در میان اصحاب عبدالبهاء دو نفر هندى بودند كه یكى از آنها خسرو نام داشت: «خسرو زرنگ بود، كار خرید در خانه به دست او سپرده شد ... چشمش پاك نبود، گاهى كه در میان مهمانان ایرانى دوشیزه اى زیبا و یا زن شوهردار بامزه اى می دید، با آنها ور می رفت، آن بیچاره ها هم دم نمی زدند ...».[28] خسرو حتى در حضور عموم با دختران لاس می زد، او در یك شب مهمانى كه میرزا رضاخان افشار هم بود با «دختركى سبزه و بانمك كه فاطمه نام داشت» ور می رفت. «خسرو بی آنكه پروایى داشته باشد خود را به فاطمه می مالد و چشمش كلاپیسه! می شود ... من دلتنگ شدم كه چرا این پیش امد را یك نفر ببیند كه بهائى نیست؟ اگر بهائى باشد باكى نیست! هنگام شب كه تنها با عبدالبهاء از مسافرخانه ى آمریكایی ها به خانه بازمی گشتیم، براى آنكه آبروى بهائی گرى نرود، گزارش آن را به عبدالبهاء دادم، همه را شنیده و هیچ نگفت.» ولى عبدالبهاء بعدها به من گفت: «می خواهم این را همه بدانند كه اگر كسى از كمترین چاكران ما بدگویى كند، به ما برمی خورد ...!»[29]

 

و این یكى دیگر از مبلغین است كه به نام تعلیم كتاب «اقدس » به زن شوهردارى خیانت می كند: «... یكى از مبلغان این طایفه آشچى نام، به یكى از خانم هاى بهائى، كتاب اقدس كه نوشته ى بهاء است، می آموخت، رفته رفته زن بیچاره را فریب داد و گفت: فرموده اند رفع القلم- در این روز به پاى كسى چیزى نمی نویسند- و آرزویش این بود كه با او یار و همخواب شود. روزها این چنین بودند تا روزى كه شوهر ناگهان به خانه آمد و آن دو را در یك بستر دید، هیاهو و داد و فریاد به راه انداخت، كار به محفل روحانى كشید، بیچاره زن رسوا شد و خودكشى كرد و پرونده ى آنها در محفل روحانى است. از این گونه كارها بسیار شد كه من براى نگهدارى آبروى مردم یك یك را نمی گویم، ولى این را می گویم كه هیچ كس از این بدكاران رانده نشدند ...».[30]

***

اكنون بد نیست كه اجمالى هم از وضع اخلاقى شوقى افندى كه پس از عبدالبهاء با نیرنگ و حقه بازى رهبر مذهبى شد، مطلع شویم. صبحى درباره ى او مطالبى می نویسد كه ما از نقل آن جداً شرم داریم و از شما خواننده ى محترم هم معذرت می خواهیم، ولى توجه بفرمایید كه ما این را از یك كتاب چاپ شده نقل می كنیم:

«میرزا هادى با تهیدستى از هر مایه اى، ضیائیه خانم دختر عبدالبهاء را گرفت و شوقى را با دو پسر دیگر و دو دختر به بار آورد ... در میان نواده هاى عبدالبهاء در روزهاى نخست من با شوقى آشنا شدم و او داراى سرشت ویژه اى بود كه نمی توانم درست براى شما بگویم! خوى مردى كم داشت و پیوسته می خواست با جوانان و مردان نیرومند آمیزش كند! شبى با او و دكتر ضیاء بغدادى ، فرزند یكى از بهائیان نامور در آمریكا كارش پزشكى بود و به حیفا آمده بود، در عكا گرد هم بودیم و شوخی هایى كه جوانان یكه می كنند، می كردیم، در میان گفتگو، من براى كارى از اتاق بیرون رفتم و بازگشتم، در بازگشت دیدم دكتر ضیاء ... من برآشفتم و گفتم: دكتر! این چه كارى است كه می كنى؟ شوقى رو به من كرد و گفت: اگر تو هم مردى ...! مانند این سخنان و كارها چند بار از او شنیدم و دیدم و دریافتم كه باید كمبودى داشته باشد. هر چند از یادآورى این سرگذشت شرمنده ام و می دانم كه نباید جز به ناچارى این سخنان را گفت، ولى چون نیازمندى دارم كه شوقى را خوب بشناسید و بدانید همانندهاى این گونه مردمان كم و كاستى دارند، چنان كه نمى شود اینها را نه در رج مردان گذاشت و نه از زنان به شمار آورد! اى كاش در جوانى شوقى به پزشك دانایى برمی خورد و ایارش یك پهلوى مى شد. اینكه می بینید نه دلبستگى به پدر دارد و نه اندوه برادر و خواهر مى خورد و نه رنج مادر را در پرورش و نگهبانى خویش به یاد می آورد و نه دوستان جانفشان را سپاس گزار است، فرمان ها می دهد كه كار مرد خردمند نیست، بهانه ها مى كرد كه از هوشیارى به دور است، همه از آنجا سرچشمه می گیرد. من با شوقى دوست بودم، در بیشتر گردش ها با هم بودیم تا آنكه چند ماه پیش از مرگ عبدالبهاء به لندن رفت ...»[31] و اكنون به قول صبحى: «این بیچاره ها با این اخلاق و رفتار می خواهند سرمشق اهل عالم باشند و دنیا را به وحدت برسانند و بساط روح و محبت! بگسترانند، بیچاره تر از اینها، آنها كه خبر از سریرت و خوى درون این جماعت ندارند و فریب تظاهرات اخلاقی شان را می خورند. ...»[32]

***

... خواننده ى عزیز! ما فقط شم ه اى از مطالب «كتاب صبحى» و «پیام پدر» را براى آگاهى شما در اینجا نقل كردیم، ولى شما با مطالعه ى همه ى این كتاب و پیام پدر، حقایق بیشترى را درباره ى دزدی ها، خیانت ها، فساد اخلاقی ها، میگساری ها و كثافت كاری هاى دیگر سران حزب بهائی گرى و مبلغان و اغنام و احباب، خواهید یافت و خواهید دید كه چگونه مدعیان اصلاح و ارشاد، خود سر تا پا در لجن زار فساد و انحراف و فحشا غوطه ورند. ما در اینجا به مقدمه ى خود خاتمه می دهیم و از شما می خواهیم نخست «كتاب صبحى» را به دقت بخوانید و سپس «پیام پدر» را نیز مورد مطالعه قرار دهید. ما اطمینان داریم كه از این توصیه ى ما متشكر و راضى خواهید بود.

***

... اشاره به این نكته هم ضرورى است كه چاپ اول تا چهارم این كتاب به قطع رقعى بود و چاپ پنجم آن به قطع جیبى براى استفاده ى عموم، به قیمت مناسب ترى منتشر گردید.[33] ضمناً یادآورى مجدد این نكته لازم و ضرورى است كه ما در مطالب كتاب، كوچك ترین دخل و تصرفى نكرده ایم و حتى جملات یا كلماتى را هم كه امروزه از نظر نویسندگى مورد پسند نیست، تغییر نداده ایم، تا كتاب همان طور كه بود، منتشر گردد.

عكس ها و دست خط هایى را هم كه در متن كتاب آمده بود، یكجا در آخر كتاب می آوریم و خوانندگان مى توانند براى آگاهى از آنها، به بخش ضمائم در آخر كتاب مراجعه كنند.

 

موفقیت خوانندگان و شادى روح صبحى را از خداى بزرگ خواستارم.

شهریورماه 1343: سید هادى خسروشاهى

قم: حوزه ى علمیه ى قم

 

 


[1] ( 1). من تابستان ها هر سال به تبریز می رفتم و دو سه ماهى كه در آنجا بودم، كتاب هایى از علامه شیخ محمد حسین كاشف الغطاء و مهندس بازرگان و سیدجمال الدین اسدآبادى و دیگر بزرگان توسط« سروش» و نشر« سعدى» منتشر مى ساختم كه بعدها بعضى از این كتابها به ویژه آثار مرحوم بازرگان، جزء پرونده ما شد!!!

[2] ( 1). مجله ى راهنماى كتاب شماره ى 8 و 9، سال پنجم، صص 825 و 826

[3] ( 2). متن كامل مرثیه ى استاد جلال همایى در مرگ صبحى چنین است:

مهتدى هادى آن( صبحى) كه بود عارفى پاكیزه جان، روشن روان در رموز مثنوى خوانى وحید روز عمرش چون بشام آمد بخفت گفت بس افسانه تا در خواب رفت از سلام بچه ها، بر بست لب از زبان پاك فرزندان او كاى پدر، اى قصه   گوى مهربان اى زبان تو كلید گنج پند تا تو لب بستى زگفتار، اى دریغ بلبل داستان سرا بودى، چرا خود مگر در دام تن بودى اسیر ما زهجر تود عمین و سوگوار در جواب هر سلامت، هر دمى الغرض چون صبحى از ساقى مرگ از سراى عاریت بر بست رفت صبح عمر او بشب پیوست و رفت اصلش از كاشان و فضل الله نام ناطقى چیره زبان شیرین كلام در فنون قصه پردازى تمام آرى، آرى خواب آید وقت شام خفتنى كش تا ابد نبود قیام شد روان زى جنت دارالسلام می رسد بر گوش او اینك پیام از چه ناگه لب فروبستى بكام اى مهین اندرزگوى خاص و عام ذوالفقار حیدرى شد در نیام گشت ه اى خاموش ایدون بردوام تن رها كردى برون جستى زدام تو بوصل دوست گشته شادكام باد بر تو صد درود و صد سلام در صبوحى صبحدم بگرفت جام در جهان عافیت بگشاد گام در حجاب غیب چون مه در غمام از« سنا» تاریخ پرسیدم، نوشت

در صباحى عمر صبحى شد بشام

[4] ( 1). پیام پدر، چاپ امیركبیر، صص: 15، 35، 53، 69، 79، 103، 121، 166، 167، 194، 205، 250

[5] ( 2). همان، ص 10 و 205

[6] ( 3). همان

[7] ( 4). در تاریخ 1343 ... و اكنون كه از تاریخ چاپ اول آن 75 سال مى گذرد ...

[8] ( 1). آقاى محمدعلى توتونچى- آمیغى- از دوستان تبریزى و مرد علم و فرهنگ بود ... و 25 سال قبل، در تهران درگذشت؛ رحم الله علیه

[9] ( 1). كتاب صبحى، چاپ چهارم، تبریز، ص 54

[10] ( 2). همان، ص 37

[11] ( 1). همان، ص 79؛ پیام پدر، ص 138

[12] ( 2). متن عربى این دعا در صفحه ى 79، چاپ چهارم،« كتاب صبحى» درج شده و ما در این مقدمه ترجمه ى آن را آوردیم. و متن اصلى آن در همین كتاب خواهد آمد.

[13] ( 1). به عكس چاپ شده در آخر این كتاب و صفحه ى 137« پیام پدر» چاپ تهران رجوع كنید و سند وابستگى به استعمار را بببینید.

[14] ( 2). میمندی نژاد، نعل وارونه، امیركبیر، تهران، ص 41

[15] ( 1). خاطرات زندگى، چاپ چهارم، صص 182 و 184

[16] ( 2). همان، ص 64

[17] ( 3). همان، ص 141

[18] ( 4). همان، ص 181

[19] ( 5). همان، ص 120

[20] ( 6). همان، ص 132

[21] ( 1). همان، ص 107

[22] ( 2). همان، ص 99

[23] ( 3). پیام پدر، چاپ تهران، ص 107

[24] ( 4). همان، ص 111

[25] ( 5). همان، ص 205

[26] ( 6). همان، ص 40

[27] ( 1). همان، ص 45.

[28] ( 2). همان، ص 124

[29] ( 3). همان، ص 125

[30] ( 1). همان، ص 234

[31] ( 1). همان، صص 142- 145

[32] ( 2). كتاب صبحى( همین كتاب)، چاپ چهارم، ص 205

[33] ( 1). و اكنون هر دو كتاب، یكجا و در قطع وزیرى براى استفاده ى اهل خرد و تاریخ منتشر می گردد.

مشخصات کتاب

  • خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری
  • مركز اسناد انقلاب اسلامي
  • فضل الله مهتدی
  • فارسی
  • چاپ شده
  • 1
  • 026
  • چاپ تهران / نوبت سوم
  • 1390 ه. ش‏
  • 1