- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره تاریخ نگاری معاصر و کودتای 28 مرداد
- پیوست ها
-
پیوست (1): فدائیان اسلام و نهضت ملی ایران ـ دیدار با مهندس عزت الله سحابی ـ
پیوست 1*
فدائیان اسلام و نهضت ملی ایران
ـ دیدار با مهندس عزتالله سحابی ـ
■ آقای مهندس سحابی! لطفاً بفرمایید سابقه فعالیت فدائیان اسلام، قبل از سال 27، در جریانات سالهای 27 تا 34 چگونه بوده است؟
حرکت فدائیان اسلام که عمدتاً با فعالیتهای خود مرحوم نواب صفوی شروع میشود، از سال 1322 بود که در آن موقع ایشان هنرجوی هنرستان صنعتی بوده و در حادثهای که در آذرماه سال 22 در تهران اتفاق افتاد، یکی از کسانی بود که دانشآموزان را برای دفاع از محرومین و گرسنگان بسیج کرده و به خیابانها آورده بود. بعد از آن اسم نواب تا حدودی در مطبوعات مطرح شده بود. ایشان بعداً به عتبات رفت و در رابطه با جریان کسروی به ایران برگشت. در نجف که بود زمینه فکر فعالیت مذهبی ـ سیاسی در او پیدا شد و پس از بازگشت به تهران از بُعد مذهب به مبارزه پرداخت.
پس از ترور کسروی به وسیله فدائیان و تبرئه شدنشان در محاکمه، نواب صفوی مسافرتی به دور ایران کرد، به خصوص در مناطق عشایری به کنکاش وضع زندگی و اخلاقیات آنها پرداخت و وقتی که برگشت متحول شده بود. نواب به این نتیجه رسید که مسأله ایران با ترور کسروی خاتمه نمییابد، بلکه مسأله عمیقتر است و باید به خود استعمار بپردازد؛ چرا که استعمار در اعماق جامعه نفوذ کرده بود. بنابراین فکر حرکت سیاسی ـ انقلابی در او ایجاد شد. از سال 27 به بعد ایشان در حرکات سیاسی ضد استعماری، که در شکل مبارزه نفت متجلّی شده بود، حضور فعال یافت. در جریانات سال 1327 با همکاری و پیشگامی مرحوم کاشانی شرکت کرد، که مخالفتهای آنان منجر به سقوط دولت هژیر شد، بعدها در جریان تشکیل فراکسیون وطن همکاری داشت و در جلسات تهیه مقدمات تشکیل جبهه ملی هم شرکت نمود.
در زمستان سال 28 در تحصن دکتر مصدق و همراهانش در دربار، باز هم فدائیان حضور فعال داشتند و مرحوم سید حسین امامی که از فدائیان و از تربیتشدگان نواب محسوب میشد، عصای دست مصدق بود.
در اواخر سال 28 که در انتخابات تهران تقلّبات زیاد شده بود، با ترور هژیر توسط مرحوم سید حسین امامی انتخابات به هم خورد و دوباره در سال 29 انتخابات دوره 16 تجدید شد، که این امر با فداکاری فدائیان اسلام و سید حسین امامی انجام گرفته بود. در جریان آوردن جنازه رضاخان از مصر به ایران در فروردین سال 29، فدائیان به مخالفت پرداختند و نزد علمای قم رفتند تا مانع آوردن جنازه او به ایران و لااقل به قم شوند، ولی کسی به آن اعتنا نکرد. در قم آنها را کتک زدند، که عامل کتک زدن آنها هنوز هم هست.[1] در انتخابات مجدد دوره 16 فدائیان دخالت مؤثر داشتند و در واقع گارد ضربه و عامل فعال بودن جبهه ملی آن موقع همین فدائیان بودند.
اداره انتخابات و حفاظت از صندوقهای رأی را نیروی عملی آنان میگرداند و الا افراد جبهه ملی اهل آن جور کارها نبودند و در واقع، روشنفکرانی اهل بحث و مباحثه بودند، ولی فدائیان اسلام اهل مبارزه و عمل بودند. در سال 1329 که رزمآرا روی کار آمد، باز هم فدائیان اسلام در مبارزه جبهه ملی علیه او نقش اساسی داشتند تا اینکه شعار: «ملی شدن نفت» مطرح شده و آیتالله کاشانی هم در همان سال از تبعید برگشت. فدائیان اسلام استقبال بسیار شایانی از ایشان به عمل آوردند.
در بیت مرحوم کاشانی افرادی نفوذ کردند که بعدها موجبات بدنامی او را فراهم نمودند، یکی از آنها شمس قناتآبادی بود. از همان سال 29 مرحوم نواب به وضعی که اطراف مرحوم کاشانی ایجاد شده بود اعتراض کرد، که این اعتراض اثر نکرد، لذا نواب با مرحوم کاشانی قطع رابطه کرد، و فدائیان اسلام به نشانه اعتراض نسبت به عدم پاکسازی اطرافیان ایشان، دیگر به منزل ایشان رفت و آمد نکردند.
نواب و دوستانش مشکل اصلی ایران را در وجود «شاه» میدیدند و نظر آنها مبارزه با دربار بود. ولی جبهه ملی، مرحوم کاشانی، دکتر مصدق و دیگران، «رزمآرا» را مشکل اساسی میدانستند. نواب سرانجام تسلیم نظر آنها گردید و قرار شد که رزمآرا به وسیله فدائیان ترور شود. در اسفند 1329 مرحوم خلیل طهماسبی، رزمآرا را ترور کرد. پس از ترور او، راه برای بالا آمدن جبهه ملی و ملی شدن نفت باز و یک گام به پیش علیه استعمار انگلیس برای ملت ایران برداشته شد، و در این جریان دربار ناچار به عقبنشینی گردید و با ریاکاری در مقابل نیروهای ملی، تسلیم شد.
در این موقع بین نواب صفوی و جبهه ملی اختلاف ایجاد شد. فدائیان معتقد به ادامه مبارزه علیه شاه بودند ولی جبهه ملی این را مصلحت نمیدانست، دکتر مصدق و مرحوم کاشانی هم این اعتقاد را داشتند. همه اعضای جبهه ملی جز «نریمان»، خواهان مبارزه در چارچوب قانون بودند و اینکه عملاً «کاری به کار دربار نداشته باشیم». فدائیان به سمت مبارزه قهرآمیز کشیده شدند. جبهه ملی میخواست در کادر قانون اساسی علیه استعمار بجنگد و چون علیه استعمار میجنگید، میخواست در آن مرحله به نیروهای داخلی نپردازد. البته بعدها خود مرحوم دکتر مصدق به این مسأله پی برد که نمیتوان با استعمار جنگید و پایگاههای داخلیاش را کاری نداشت، به همین جهت پس از جریان 30 تیر مبارزهاش با شاه و دربار شروع شد. اختلاف مشی فدائیان با جبهه ملی کار را به مبارزه رو در رو کشاند. اعضای جبهه ملی دو سه روز پس از ترور رزمآرا میتینگی برگزار کردند که در آن هیچگونه نقشی برای فدائیان اسلام قائل نشدند و این امر از ناحیه فدائیان بیوفایی و عدم صداقت تلقی شد، و مبارزه را شروع کردند.
پس از ترور رزمآرا که دولت «علاء» بر روی کار آمد، شروع به دستگیری فدائیان نمود. درست در شب عید سال 29، بعد از تصویب قانون ملی شدن نفت، دستگیری فدائیان آغاز شد، ولی نواب تا دو ماه مخفی بود. زمانی که دکتر مصدق در مجلس مأمور تشکیل کابینه شد و هنوز قدرت را به دست نگرفته بود، در روز 6 اردیبهشت نواب هم دستگیر شد. جبهه ملیها به خاطر اختلافی که با فدائیان داشتند، پس از روی کار آمدن دکتر مصدق آنها را در زندان نگه داشتند و مرحوم نواب به واسطه محکومیتی که از سابق داشت زندانی شد، ولی فدائیان دیگر هم که محکوم نبودند، در زندان نگه داشته شدند و زد و خوردهایی در زندان پیش آمد؛ چون شهربانی آن موقع ضد فدائیان اسلام بود وآنها را اذیت میکرد. البته بعضی از اعضای جبهه ملی هم با فدائیان خیلی بد بودند.
بعد از ملی شدن نفت که دولت و مصدق درگیر مبارزه با انگلیس بودند، افراد فدائیان اسلام که خارج از زندان به سر میبردند به نواب پیشنهاد ترور مصدق را دادند که این امر مورد مخالفت قاطعانه نواب قرار گرفت. لیکن در میان افرادی که خارج زندان بودند، عناصری از حزب «اراده ملی» سید ضیاءالدین طباطبایی نفوذ کرده بودند. شخصی به نام صرافزاده یکی از همین عناصر بود که در میان فدائیان اسلام خارج از زندان نفوذ کرد و ترور دکتر فاطمی به دنبال این جریان رخ داد در حالیکه نواب از این ماجرا خبر نداشت.
نواب تا حوالی 30 تیر سال 31 در زندان بود. قوامالسلطنه، که با توطئه آمریکا و انگلیس و با یاری دربار روی کار آمده بود، شخصی را به زندان فرستاد تا نظر او را برای همکاری جلب کند. نواب علیرغم اینکه با جبهه ملی بد بود همکاری قوام را قبول نکرد. هوشیاری سیاسی و صداقت و اخلاص نواب کمنظیر بود و با وجود دشمنی با جبهه ملی، همکاری با قوامالسلطنه را نپذیرفت، در حالی که بعضی از فدائیان اسلام سازش کردند.
نواب تا پایان سال 31 در زندان بود و در آغاز سال 32 از زندان آزاد شد، ما در آن موقع در «انجمن اسلامی دانشجویان» دانشگاه فعالیت میکردیم و به واسطه سوابقی با نواب آشنایی داشتیم و با او ملاقاتی کردیم. بین ما همفکری وجود داشت، منتهی ما دانشجو بودیم و در سطح روشنفکری کار میکردیم، ولی بین ما وحدت وجود داشت.
نواب در اردیبهشت 32 به کشورهای اردن، مصر، عراق و فلسطین سفر نمود. در آن موقع به دنبال نهضت ملی شدن نفت در ایران، شور و هیجانی برای ملی کردن کانال سوئز در مصر به راه افتاده بود. نواب در قاهره سخنرانیای کرد که روی اخوانالمسلمین خیلی اثر گذاشت. این تأثیر آنقدر مهم بود که جمال عبدالناصر، که در آن موقع وزیر کشور مصر بود، ماندن نواب را در مصر جایز ندید و محترمانه او را اخراج کرد!
هنگام کودتای 28 مرداد نواب صفوی در بغداد بود. او روی سوابقی که در رابطه با مصدق داشت در مصاحبه ای که در آنجا ترتیب یافت از سقوط دولت مصدق اظهار رضایت کرد. ولیکن در آذر سال 32 که به ایران بازگشت در ملاقاتی که با هم داشتیم، از فساد زاهدی و اعوان و انصار او سخن گفتیم، که خود او هم در جریان بود، از همان موقع تصمیم گرفت با رژیم کودتا نسازد و دولت کودتا کوشید به نواب که ضد مصدق معرفی شده بود، نزدیک شود.
نواب آهنگ مبارزه با دستگاه را نمود. در جریان انتخابات دوره 18 مجلس که در دی و بهمن سال 32 بود، افراد وابسته به دستگاه کوشیدند تا نواب را به پذیرش پست و مقام وادارند. نواب هیچیک را نپذیرفت و حتی به او پیشنهاد پول هم نمودند که نواب قاطعانه رد کرد. دوستان نواب بدون اطلاع وی او را کاندیدای قم نمودند ولی وقتی او فهمید، دستور داد تمام اعلامیههایی را که برای این قضیه چاپ شده بود، بسوزانند و حاضر نشد کاندیدای مجلس شود.
به این ترتیب دستگاه به زودی دریافت که نمیتواند با نواب کنار بیاید. نواب با مرحوم کاشانی ارتباطی نداشت تا دی و بهمن سال 1322، که دستگاه زاهدی علیرغم تأیید مرحوم کاشانی ازکودتا، خیلی زود به او پشت کرد، که از آن به بعد نواب دوباره با کاشانی ارتباط برقرار کرد.
پس از کودتا، نهضت مقاومت ملی که از طرفداران دکتر مصدق و عناصر ضد استعمار و در واقع از «روشنفکران مذهبی» تشکیل شده بود، شروع به فعالیت زیرزمینی کرد.
انجمن اسلامی دانشگاه نیز تمام فعالیتهایش را در رابطه با نهضت مقاومت ملی متمرکز ساخته بود. در تماسهایی که با نواب داشتیم، او از ما خواست تا ترتیب ملاقاتش را با مهندس بازرگان، که رهبر نهضت مقاومت ملی بود، بدهیم.
در آن ملاقات مرحوم خلیلی طهماسبی، نواب صفوی، مهندس بازرگان و من حضور داشتیم. نواب به مهندس بازرگان گفت: ما در اختیار شما هستیم، اگر شما بتوانید یکی از برادران ما را در باغ مقر حکومت زاهدی ـ باغ قیطریه ـ به عنوان کارگر وارد کنید، ما ترور او را تعهد میکنیم.
این مطلب در آن جسله مورد قبول واقع شد، ولی به واسطه اینکه مشی نهضت مقاومت ملی ترور نبود، این توافق به جایی نرسید. منظورم این است که نواب خود را در اختیار نهضت مقاومت قرار داد، نهضت مقاومتی که طرفدار حکومت مصدق بود.
این مطلب را به عنوان نمونهای برایتان نقل میکنم که اگر شخصی مسلمان متعهد خالص باشد، اگر با کسانی اختلاف خصوصی یا گروهی پیدا کند، مسأله شخصی و گروهی برایش مهم نیست. نواب علیرغم ضرباتی که در دوره حکومت جبهه ملی خورده بود، هم از مرحوم کاشانی، هم از دکتر مصدق، ولی وقتی فهمید حکومت مصدق ضد استعمار بود، علیرغم رفتارهایی که با او شده بود، از آنها حمایت کرد. این امر اخلاص و صداقت انسان مسلمان انقلابی را نسبت به «راه» نشان میدهد، نه تعصب بر سر مسائل شخصی و گروهی خود. این رفتار نواب باید برای ما سرمشق باشد. این چیزهایی را که میگویم، خودم حضوراً درک کردهام. نواب از آن تاریخ تا سال 1334 مؤید نهضت مقاومت ملی بود. در آن سال مسأله پیمان مطرح شد. نواب بسیار کوشید تا جلوی شرکت ایران را بگیرد، ولی چون مشی نهضت مقاومت، قانونی و سیاسی بود، در این زمینه کاری نشد و نواب تصمیم گرفت خودش وارد عمل شود.
فرد تازهکاری به نام ذوالقدر که تازه وارد تشکیلات فدائیان اسلام شده بود، مأمور ترور علاء شد. این ترور ناموفق ماند و موجب تحت تعقیب قرار گرفتن فدائیان شد و فرمانداری نظامی وقت، که رئیس آن تیمور بختیار بود، با شدت تمام به پیگرد آنان پرداخت.
نکتهای که میخواهم بگویم اینست: در روزگاری که نواب و برادرانش تحت تعقیب بودند، واقعاً در این شهر تهران و کشور ایران بیکس بودند، هیچیک از کسانی که امروز سنگ فدائیان اسلام را به سینه میزنند به آنان پناه ندادند و تنها کسی که به آنان پناه داد مرحوم طالقانی بود.
طالقانی خانه کوچکی در خیابان قلعه وزیر داشت که خیلی شلوغ بود و از دهات طالقان دائماً به آنجا رفت و آمد میشد؛ چون روحانی بود، خانهاش شلوغ بود. نواب و برادرانش به آنجا رفتند. پس از چند روز مرحوم طالقانی مرا خواست. من تازه از زندان درآمده بودم. صبح زود به آنجا رفتم. ایشان صحبت را به فدائیان کشاند و اینکه «وضعشان خیلی بد و جانشان در خطر است»، مرحوم طالقانی وقتی این حرف را میزد گریه میکرد. طالقانی میگفت «من از یک طرف نگران جان اینها هستم، از طرف دیگر نمیدانم چرا هیچکس به فکر اینها نیست.» من با پیشنهاد آقای طالقانی به دیدن آنها رفتم. مرحوم نواب، خلیل، سید محمد واحدی و عبدخدایی آنجا بودند. وضعی داشتند که مرا به یاد شب عاشورای حرم امام حسین (علیه السلام) میانداخت، «یکی قرآن میخواند، دیگری نماز میخواند و یکی از شوق شهادت گریه میکرد.» بعد از آن جلسه دیگر نواب را ندیدم.
چند روز بعد آنها تصمیم گرفتند، به خانه وکیلشان ذوالقدر بروند، حرکت آنها بسیار جسورانه بود. روز روشن راه افتادند و سوار تاکسی شدند و به منزل ذوالقدر رفتند، در حالی که فرمانداری نظامی سایه آنها را با تیر میزد.
فدائیان در خانه ذوالقدر دستگیر شدند و به دنبال آن شکنجههای عجیب و غریبی بود که مخصوصاً به این چند نفر دادند. نواب و خلیل خیلی شکنجه شدند.
در مورد شکنجههای خلیل و نواب داستانها شنیدیم. شخصی به نام استوار تیموری در قزل قلعه بود، که همه زندانیان پس از 28 مرداد او را میشناختند. پس از پایان محاکمه خلیل، نظامیان به واسطه کینهای که به جهت ترور رزمآرا از او داشتند، او را به قزل قلعه فرستادند تا با شکنجه کشته شود. تیموری میگفت: «مأمور این کار من بودم. ما هر شب به او شیشه استعمال میکردیم، شیشه شکسته برای خونین کردن او به کار میبردیم. او را دولا در بشکه میکردیم و روی زمین میغلطانیدیمش، به طوری که تمام بدنش مجروح شد، ولی او حتی یک آخ نمیگفت. او را میزدیم تا یک آخ بگوید، ولی او نمیگفت.»
خود تیموری میگفت: من یک شب برای اولین بار متأثر شدم. آن شب بعد از تمام این کارها فکر کردیم مُرد، پارچه سفیدی روی او کشیدیم. وقتی نزدیکش رفتم دیدم نفس میکشد. به من گفت: «حالا خیالت راحت شد» و باز هم شروع به ذکر گفتن کرد. نواب هم بسیار شکنجه شد. افسران حزب توده به من میگفتند: «تا شب شهادت آنها در قزل قلعه، ما اعتقاد داشتیم که فدائیان اسلام انگلیسی هستند.» یکی از آنها که در قزل قلعه بود، تعریف میکرد که: «آن شب آخر، ما دیدیم که آنها چه حالی داشتند. انگار که به عروسی میخواستند بروند. نیمه شب نواب آب خواست، همه غسل کردند و نماز خواندند.» آن افسر تودهای میگفت: «ما تحت تأثیر قرارگرفته بودیم.»
■ نواب که ماهیت رژیم شاه را میدانست، پس چگونه کودتای ننگین 28 مرداد را تأیید کرد؟ مطمئناً نواب ماهیت رژیم را درک کرده بود که آن طور قاطعانه با آن به مبارزه پرداخته بود.
نواب با مصدق اختلافاتی داشت بنابراین قاعدتاً میبایست از سقوط او، نه روی کار آمدن زاهدی، خوشحال باشد. اظهار رضایت نواب تا وقتی بود که در بغداد اقامت داشت. وقتی به ایران آمد و با مسائل از نزدیک برخورد کرد، دیگر برخورد سابق را نداشت. نواب هیچگاه با شاه سرآشتی نداشت. در اواخر حکومت دکتر مصدق ـ سال 32 ـ دامنه اختلافات بسیار گسترش یافته بود. جناحی مثل مرحوم کاشانی، بقایی و مکی جدا شده بودند و علیه مصدق مبارزه میکردند. بقایی و حائریزاده شدیداً و کاشانی و مکی کمتر. بقایی و حائریزاده قصد ساقط کردن حکومت مصدق را داشتند. گسترش اختلافات در مردم ایجاد ناامیدی نمود. حزب توده از این یأس سوءاستفاده کرد، به حدی که مذهب را مورد اهانت قرار میداد. عناصر ضد ملی و یا به اصطلاح امروزی ضد انقلاب خواهان رشد حزب توده و لااقل بزرگ نشان دادن آن بودند تا روحانیت و مذهبیها را از ترس آنها در مقابل مصدق به مقاومت وادارند، که این کار را کردند و اکثریت قریب به اتفاق روحانیون در اواخر حکومت مصدق با او مخالف بودند، نه به واسطه شخص خودش، بلکه حکومت مصدق را سبب جلو آمدن حزب توده میدانستند. فدائیان اسلام هم در این رابطه نسبت به سقوط مصدق تمایل داشتند، ولی نه به روی کار آمدن زاهدی و شاه.
من شنیدهام که روز 28 مرداد، که نواب ایران نبود، واحدی و دیگران که در تهران بودند به مصدق اطلاع دادند که «ما حاضریم از شما حمایت کنیم.» فدائیان اسلام به دنبال حرکت نواب متشکل شدند و شخصیت نواب با دیگران بسیار متفاوت بود. همه فدائیان صادق و از جان گذشته بودند و در حقیقت بازوی عملی جبهه ملی و نهضت ملی بودند، ولی هوشیاری و اخلاص نواب را هیچیک ندشتند. در برخوردهای سیاسی هیچگاه کلاه سر نواب نرفت. او آدم مخلصی بود.[2]
*. برای روشنتر شدن حقایق در پایان بخش دوم، دو پیوست تاریخی اضافه میشود که برای اهل عدل و انصاف سودمند خواهد بود.
[1]. البته فدائیان اسلام اجازه ندادند که از جنازه رضاخان در قم تجلیل شود و علمای عظام هم موافق اقدامات فدائیان بودند و مسأله کتک خوردن آنها، مربوط به دوران بعدی است... (خ)
[2]. هفته نامه «بعثت»، سال اول، شماره 51، ص 8 و 3، مورخ 8/11/1359، چاپ قم.