- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره تاریخ نگاری معاصر و کودتای 28 مرداد
- پیوست ها
-
پیوست (3): مسئله کودتا و گریزی به صحرای کربلای طهران!
پیوست شماره 3
مسئله کودتا و گریزی به صحرای کربلای طهران!
اشاره: در تاریخ 12 تیرماه سال جاری ـ 1395 ـ در روزنامه جوان گفت و شنودی با آقای صادق زیباکلام درباره سالگرد حمله آمریکا به هواپیمای مسافربری ایرانی منتشر شد که نکاتی درباره وقایع روز 28 مرداد 1332 و نقش و وضعیت نیروهای مذهبی و ملی را در خود داشت. از آنجا که نکات مطرح شده توسط وی جای نقد و تأملی جدی دارد، در این باره استاد سید هادی خسروشاهی یادداشتی نوشتهاند که متن آن در ادامه میآید:
... دوست عزیز ما آقای دکتر صادق زیباکلام، هرچندی یکبار که به بهانهای نامی از کودتای 28 مرداد به میان میآید، گریزی هم به صحرای کربلای تهران میزند و با کنایه أبلغ من التصریح! به عوامل کودتا اشاره میکند و البته برای ایشان فرقی هم نمیکند که یاد آورنده حادثه کیست و چه هدفی دارد؟ ایرانی ملیگرا است یا یک آمریکایی جدید الولادة که میخواهد رئیس جمهور بشود؟ در واقع آنچه که برای ایشان مطرح است اینست که: اصلاً کودتای 28 مرداد چگونه اتفاق افتاد؟ و از نظر ایشان قضیه اینطور نبوده که صبح روز 28 مرداد، گروه قلیلی در جنوب شهر، جاویدشاهگویان به مرکز شهر بیایند و به تدریج جمعیت آنها افزون گردد و به چندین هزار نفر برسد که بعد هم همه جا را میگیرند! و کودتا انجام میشود!
ایشان شاید برای چندمین بار ـ که من در جرائد تهران دیدهام ـ از خود! میپرسد: «یک سئوال خیلی ساده که در این 62 سال از خودمان نپرسیدهایم این است که طرفداران دکتر مصدق، که از ساعات ابتدایی صبح که میدیدند دارد کودتا میشود، کجا بودند؟ آیتالله کاشانی که میگوید به دکتر مصدق نامه نوشته و به او هشدار داده که سرلشکر زاهدی دارد اقدام به کودتا میکند، خود چرا اقدامی برای جلوگیری از کودتا نکرد؟... طرفداران مصدق و آیتالله کاشانی و نواب صفوی کجا بودند؟ خود نواب صفوی کجا بود؟ مجاهدین اسلام کجا بودند و غیره و ملیگرایان کجا بودند؟...»!
* بدین ترتیب گویا آقای زیباکلام نمیدانند در دوران مصدق بر پایهگذاران نهضت ملی چه گذشت!
ظاهراً آقای دکتر زیباکلام، در برهۀ کودتای 28 مرداد هم هنوز در حال و هوای آغاز نهضت و همکاری مشترک آیت الله کاشانی، دکتر مصدق، فدائیان اسلام، جبهه ملی، مجاهدین اسلام و غیره است و گویا نمیدانند که قبل از آغاز کودتا در مدت 28 ماه حکومت آقای مصدق ـ که او را پیشوا مینامیدند ـ بر همکاران و پایهگذاران اصلی و اصیل نهضت چه گذشته بود؟
من به این نکات فقط اشاره میکنم و اگر آقای زیباکلام علاقه دارند، میتوانیم که قلیل باقیماندگان آن دوران را دور هم جمع کنیم و قضیه را منصفانه و عادلانه بررسی کنیم.
اما اشارات!... بعد از ملی شدن صنعت نفت و برگزاری انتخابات آزاد و به روی کار آمدن جبهه ملی که به قول آیتالله طالقانی در سخنرانی احمدآباد با اقدامات و «مبارزه مسلحانه انقلابی» فدائیان اسلام و با از سر راه برداشتن مانع اول و دوم ـ ژنرال رزمآرا و عبدالحسین هژیر ـ تحقق یافت، کمکم دوستان جبهه ملی به تمامیتخواهی پرداخته و عناصر اصلی تشکیل دهنده نهضت را ظالمانه و ناجوانمردانه کنار گذاشتند و ظاهراً فراموش کردند که اگر فتاوی آیتالله کاشانی نبود نه «بانک ایران و انگلیس» در تهران تعطیل میشد و نه ماجرای پرشکوه قیام 30 تیر به وجود میآمد و نه مجلسیان قانون ملی شدن صنعت نفت را امضا میکردند! و نه... و نه...
... بعد پیشوا، مجلس را که مدعی شده بود با او همآهنگ نیست، منحله اعلام نمود! و سپس رفراندوم بیثمری* که اغلب اعضای جبهه ملی مخالف آن بودند، برگزار کرد و در پاسخ انتقاد آقای دکتر سنجابی فرمود: «مگر امروز جنابعالی چرس مصرف کردهاید؟» ـ رجوع کنید به کتاب خاطرات دکتر سنجابی ـ و آقای خلیل ملکی هم که از این امر ناراحت بود و پیشنهادهای وی مقبول پیشوا واقع نگردیده بود، گفت: «آقای دهتر ـ با تلفظ ترکی ما ـ این راهی که جنابعالی میروید به ترکستان هم نیست بلکه به جهنمستان است ولی ما تا آنجا هم با شما میآییم.» ـ رجوع کنید به خاطرات و مجموعه نامههای خلیل ملکی ـ
* رهبران جبهه ملی همراه «پیشوا» فرار را بر قرار ترجیح دادند
سئوال میفرمایید: جبهه ملی کجا بود؟ خوب، مگر نمیدانید که رهبران جبهه ملی همراه پیشوا «فرار» را بر «قرار» ترجیح دادند... پیشوا هم نه خود اعلامیهای داد که مردم را به خیابانها بکشد و نه اجازه داد کسی در رادیو مردم 30 تیر را دعوت به قیام کند و نه حتی به حزب توده رخصت داد که به مقابله برخیزد، و به گفته آقای دکتر کیانوری ـ دبیر کل حزب توده ـ به اینجانب ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی ـ پیشوا در پاسخ درخواست حزب گفته بودند که صلاح نیست! خونریزی میشود! و کیانوری البته برای من تعریف کرد که به دستور آقای دکتر مصدق روز قبل از کودتا، سیصد نفر از کادرهای حزبی به علت تظاهرات خیابانی روز قبل، بازداشت شده بودند!...
بعضی از اعضای حزب توده و از جمله شادروان احمد منزوی، بعدها به اینجانب گفتند که: ما در خانههای خود، منتظر دستور حزب بودیم که به خیابانها بیاییم، ولی دستوری نرسید!...
می فرمایید: آیتالله کاشانی چرا اقدام نکرد؟ نه برادر!، شما واقعاً فکر میکنید که آیتالله کاشانی میتوانست کاری انجام دهد و نکرد؟ واقعیت امر اینست که پیشوا که در پاسخ هشدار ایشان مرقوم داشت: «مستظهر به پشتیبانی ملت است» ـ و این حرف را به دکتر سنجابی و بقیه هم که مخالف انحلال مجلس بودند، گفته بود که نگران نباشید، مردم با ما هستند!! و ارتش هم در اختیار ما است و شاه هم جرأت نمیکند مرا «عزل» کند ـ زمینهای برای اقدام ایشان نگذاشته بود...
* نقش ملیگرایان، در خانهنشینی آیتالله کاشانی
آیتالله کاشانی توسط عناصر و اعضای وابسته به پیشوا و روزنامههای ملیگرا، خانهنشین شده بود... یعنی: آیتاللهی که در قیام مردم عراق اسلحه به دست گرفته و با نیروهای اشغالگر انگلیسی، مسلحانه جنگیده و سپس از طرف آنها محکوم به اعدام شده و به ایران فرار کرده بود، اکنون شده بود: «جاسوس انگلیس»! ... و میدانیم که این مرد، نخست جاسوس آلمان هیتلری بود! و به همین جرم! دستگیر و تبعید شده بود و بعد در جریان ترور شاه توسط ناصر میرفخرایی، خبرنگار روزنامه پرچم اسلام، متهم به نقش داشتن در ترور شاه شد و توسط سرتیپ دفتری! ـ قوم و خویش جناب پیشوا که چند روز قبل از کودتا هم توسط خود پیشوا رئیس کل شهربانی کشور شده بود و در کودتا شرکت مستقیم داشت ـ دستگیر و به لبنان تبعید شد... و بعد هم توسط روزینامهنگاران: پرخاش، شورش، جبهه و غیرهم! جاسوس انگلیس نام گرفت و در عکسها و کاریکاتورهای شرمآور، عمامه او را با پرچم انگلیس! چاپ کردند و بعد...
خوب بفرمایید این آیتالله چه کاری میتوانست بکند و نکرد؟ من در همان دوران، روزی با مرحوم علی حجتی کرمانی، که از قم آمده بودیم، به قصد دیدار به منزل ایشان در پامنار رفتیم... ایشان عازم مسجد بود برای نماز جماعت! و ما هم همراه ایشان رفتیم؛ در مسجد فقط سه نفر حضور داشتند و من و آقای حجتی هم بر آنها اضافه شدیم!... ـ یعنی فقط 5 نفر! ـ.
آیا این آیتالله کاشانی میتوانست مانند 30 تیر کفن بپوشد و مردم را به قیام و حضور در خیابانها دعوت کند؟ انصاف هم خوب چیزی است و لابد میدانید که در تخریب شخصیت ایشان، ملیگرایان یعنی اصلاحطلبان آن دوران نقش اساسی بر عهده داشتند، مانند حوادث دورانهای بعدی... و مدعیان مصلح بودن که مفسد بودند، آیتالله هاشمی رفسنجانی را نخست عالیجناب سرخپوش نامیدند و سپس کردند آنچه را که نمیبایست...
راستی! پرسیدید که آیتالله کاشانی کجا بود؟ باید بگویم که آیتالله کاشانی، همانجا بود که پیشوا میخواست: محله پامنار، منزل مسکونی... و در همین منزل مسکونی هم که همهساله روضه برگزار میشد، شبی مردم عادی مورد هجوم و حمله عناصر خودسر! با لباس شخصی! به طور خودجوش! ـ یا به تحریک پان ایرانیستهای هوادار جناب پیشوا ـ قرار گرفتند و با سنگ و آجر و چماق و قمه و ساطور، مردم را در بیت ایشان مضروب و مجروح ساختند و یک نفر هم به نام حدادزاده به قتل رسید، البته بعضی از عناصر لباس شخصی! خودسر! خودجوش!، دستگیر و بازجویی شدند، ولی هیچوقت محاکمه نشدند. ـ مراجعه کنید به اسناد مربوطه در مرکز اسناد انقلاب اسلامی با دستخطها و یادداشتهای دوستان و از جمله شادروان داریوش فروهر ـ
آیا باز هم بگویم استاد؟
راستی! از آیتالله کاشانی، سهمی هم باید به آمریکا میرسید که دوستان ملیگرا با ترجمه کتاب «کودتا»ی یک روزنامهنگار مجهولالهویه آمریکایی ـ و چاپ چند ده نوبتی آن ـ آن را هم رقم زده و اعلام فرمودند که گویا آمریکا مبلغ ده هزار دلار، توسط احمد آرامش، به آیتالله ارسال داشته که در کودتا شرکت کند! و البته همانها ـ ناشران آمریکایی کتاب ـ خودشان هم نوشتهاند که ما نمیدانیم این پول به دست آیتالله رسیده یا نه؟... ولی دوستان ما در ایران اصرار دارند که بلی! آیتالله ده هزار دلار ـ یعنی 70 هزار تومان ـ گرفتهاند تا در پیروزی کودتا سهیم شوند... و بدین ترتیب سهمی هم در جاسوسی آمریکا، نصیب ایشان گردید!...
* فدائیان اسلام، به عنوان گارد ضربت جبهه ملی، کجا بودند؟
اما به دوست محترم بگویم که شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام کجا بودند؟ نواب صفوی که به اعتراف همگان نقش اصلی را در به پیروزی رساندن جبهه ملی در انتخابات به عهده داشت و به قول مرحوم مهندس عزتالله سحابی، گارد ضربت جبهه ملی بودند و اگر آنها به میدان نمیآمدند، جبهه ملی به روی کار نمیآمد ـ رجوع کنید به خاطرات شادروان مهندس عزتالله سحابی ـ به اتهام تحریک مردم برای تخریب یک مشروب فروشی در شمال کشور در دوران قبل! دستگیر و به زندان دوستان رفت! و این زندانی شدن توسط دوستان ملیگرا، علیرغم همۀ وساطتها، توسط آقای امیرعلایی وزیر کشور پیشوا، 20 ماه تمام ادامه یافت ـ یعنی 20 ماه از مجموع حکومت 28 ماهۀ پیشوا ـ و سپس گروه 70 نفری فدائیان اسلام هم که به عنوان اعتراض به این ظلم آشکار، در زندان تحصن کرده بودند، توسط پلیس ملیگرا! مضروب و بازداشت شدند و همگی به زندان رفتند و در یک محاکمه استالینی دستهجمعی، به 6 ماه زندان محکوم شدند! ـ مراجعه شود به خاطرات شهید مهدی عراقی که خود جزء آن 70 نفر بود ـ پس ملاحظه میفرمایید که فدائیان اسلام کجا بودند؟
البته از حسن تصادف، شهید نواب صفوی سه ماه قبل از وقوع کودتا از زندان آزاد شد و همزمان دعوتی از شهید سید قطب به ایشان رسید که در مؤتمر قدس در عمان شرکت کند و نواب که عاشق مسئله فلسطین بود، رهسپار عراق شد و از آنجا به اردن رفت و پس از پایان کنفرانس، باز به دعوت شهید سید قطب به مصر رفت و میهمان اخوان المسلمین گردید و سپس به لبنان و سوریه سفر کرد و در بازگشت وقتی در عراق بود، کودتا شد!
البته این دوری از وطن موجب کمال خوشوقتی است وگرنه اگر شهید نواب در آن برهه، در ایران بود، اکنون سهمی هم از پیروزی کودتا نصیب ایشان میگردید... و البته ایشان پس از مراجعت به ایران نخستین اعلامیه را بر ضد روش رژیم کودتا منتشر ساخت و سپس در جلسهای مشترک در منزل آیتالله زنجانی، که حقیر هم به طور اتفاقی آن روز به آنجا رفته بودم، آمادگی فدائیان اسلام برای همکاری با «نهضت مقاومت ملی» بر ضد رژیم کودتا را اعلام کرد ـ مراجعه کنید به خاطرات شادروان مهندس سحابی ـ بدینترتیب باید روشن شده باشد که نواب صفوی کجا بود و فدائیان اسلام چرا نتوانستند قیام کنند؟
* بازیگر فیلم «اژدها» و شهادت دروغ؟
در خاتمه باید یادآور شوم که من با بیشتر نوشتههای آقای زیباکلام، آشنا هستم و منهای بعضی مسائل مانند دفاع از رضاخان و امثال آن! شاید با ایشان همعقیده باشم، ولی حیف نبود که آخر کار!، «بازیگر» فیلم «اژدها» بشوید و به دروغ شهادتی بدهید که خود میدانستید دروغ است و اکنون هم احساس گناه میکنید؟ به نظر من که کار درستی نبود: و الله العالم.
یادم آمد که وقتی شیخ محمدباقر کمرهای با سید علیاکبر برقعی قمی ـ هر دو روحانی ـ در فستیوال صلح بخارست به دعوت جمعیت هواداران صلح، وابسته به حزب توده، شرکت کردند و لابد در آنجا حرکات موزون دختران کمونیست را ـ که گویا هُنَّ کالحُمُر! ـ ناظر بودند و به طور مشروع! به تماشا نشستند، پس از مراجعت مورد انتقاد بعضیها قرارگرفتند و جریدهای نوشته بود:
جناب شیخ ...
... من فکر میکنم که زیادنویسی و اصرار بر حضور همیشگی در صحنه! موجب این عوارض میگردد.[1]
* . امام خمینی طی بیاناتی ضمن برشمردن بعضی از اشتباهات و غفلتهای دکتر مصدق، از جمله عدم اهتمام به سرنگونی رژیم شاهنشاهی ـ علیرغم توان و قدرت مردم مسلمان ایران ـ و اقدام به رفراندوم و انحلال مجلس شورای ملی، میگویند: «... غفلت دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آن اینکه چون دیگر مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است. شاه تعیین کرد نخست وزیر را و این اشتباهی بود که از دکتر واقع شد...» (صحیفه امام، ج 4، ص 371).
[1]. بعداً این بحث، به شکل «مصاحبه» در روزنامه «جوان»، شماره 4859، مورخ 22 تیرماه 1395، صفحه 9 به چاپ رسید.