- کتاب خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره خاطرات مکتوب
- خاطراتی چند در سال های نخستین انقلاب
-
11ـ تاریخ را تحریف نكنید!
تاریخ را تحریف نكنید!
برادر، آقاى احمدعلى بابائى
جوابیه شما را در اطلاعات خواندم. خدا را شكر و سپاس كه «كمى» منصفانه به میدان آمدهاید، گرچه در مورد خود من، مطالبى را مطرح ساختهاید كه دور از واقعیت است ولى مهم نیست، اما اشاره به چند نكته ضرورى است:
1ـ «ما» و «همنوعان» ما همواره و تا آخرین روز، شهید نواب صفوى و برادرانش را، به هر نحوى كه مقدورمان بوده، در قم و تهران یارى كردهایم، و این منّتى بر كسى ندارد، وظیفه همه ما بود و اگر شما «احرار» نیز چنین بودهاید، باز وظیفهتان بوده است..... و نواب هم هرگز «افول» نكرد بلکه مرحله شهادت تازه آغاز «اوج» او بود، اما این سئوال همچنان بلاجواب ماند كه چه كسانى بلافاصله پس از به قدرت رسیدن در دوره نهضت ملى، نواب صفوى و یارانش را به زندان فرستادند؟ مرحوم آیتالله كاشانى یا دکتر شمس امیر علائى ـ وزیر کشورـ و به دستور چه كسى؟...
2ـ گفتارهاى پر از ضد و نقیض آقاى باتمانقلیچ را من در روزنامهها خواندهام، حالا چطور شد كه آقاى باتمانقلیچ كودتاچى، «موثق» شد؟ و هر روایتى كه علیه آیتالله كاشانى، براى نجات خودش «جعل» كرد «صحیح» از آب درآمد؟
آقاى باتمانقلیچ در دفاعیات خود مىگوید:
«من اوائل شهریورماه 32 خدمت آیتالله كاشانى رسیدم نسخهاى از فرمان مالك اشتر حضرت على را به اینجانب دادند و فرمودند این دستورات را نصبالعین قرار دهید. و آقا مصطفى به من گفت كه شما مورد تأیید آقا هستید. من در اجراى طرح كودتا دخالتى نداشتم. اجراى طرح كودتا از 26 مرداد شروع شد و من در این چند روزه زندان بودم...»
البته این را نیز مىدانیم كه مرحوم آیتالله كاشانى در نامهاى در 27 مرداد به آقاى دكتر مصدق، مىنویسد كه كودتایى در پیش است و بیائید مملكت را نجات دهیم و آقاى دكتر مصدق در جواب مىنویسند: «مستظهر به پشتیبانى ملت هستم!»...
آن وقت به نظر شما پس از كودتا، دادن فرمان مالك اشتر به باتمانقلیچ دلیل بر چه چیزیست؟ شركت در كودتاى انجام شده؟ یا به این معنى است كه اگر این دستورات را نمىتوانید عمل كنید بروید كنار؟ و تازه مگر خود مرحوم كاشانى نمىتوانست به تیمسار! بگوید كه شما مورد تأیید من هستید كه «آقا مصطفى» این تأیید را نقل مىكند؟...
3ـ در مورد رقص در صحراى پولیساریو، من ننوشتم كه جنابعالى بودید!... در سفر دو ماه پیش اینجانب به الجزایر براى شركت در چهاردهمین كنفرانس اندیشه اسلامى، دانشجویان مسلمان الجزایرى در قصر الامم، عكسهایى آوردند از نماینده رسمى ایران در سالگرد انقلاب صحرا در حال رقص (و یا اظهار شادمانى!! به قول شما) و اعتراض شدید داشتند كه چرا نماینده جمهورى اسلامى ایران چنین باشد؟...
اما اینكه پرسیدهاید انواع رقصها چگونه است؟ نه برادر، اگر شما دو بار در عمرتان رقصیدهاید، من در عمرم یك بار هم نرقصیدهام و از انواع آن هم اطلاعاتى ندارم، آنچه كه من اشاره كرده بودم در روزنامهها، در دوره طاغوت مطرح بود و كتابى هم در همین زمینه در تهران منتشر شد كه شما در آن ایام زندان بودید، اگر مایل هستید براى اخذ تجربه!، كتاب را پیدا کنیم و بدهیم بخوانید؟!
در مورد استشهاد به آیه «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، باید عرض كنم كه بهتر است که نخست به یك تفسیر فارسى در مورد معنى «اهل ذكر» نگاه كنید و بىجهت آیه را در غیر موردش شاهد نیاورید!...
4ـ لیبرال بودن اگر «چهره بدى» است، من به اعتبار 30 سال از بخش زندگى چهل و چند سالهام از آن مىتوانم تبرّى بجویم. بلى، من در طول 30 سال گذشته از روزی كه به قم آمدم و با فدائیان اسلام و مرحوم آیتالله طالقانى همكارى كردم تا روزی كه وقت ملاقات با امام و مراجع دیگر را در آن ایام براى آیتالله طالقانى و آقاى بازرگان و آقاى دكتر سحابى گرفتم و در آغاز كار نهضت آزادى، همه كارهاى نهضت آزادى را در حوزه علمیه قم انجام مىدادم و پس از دستگیرى مؤسسین نهضت آزادى، ادامه كار شما را در بیرون، همراه چند نفر دیگر انجام مىدادم ـ بدون آنكه عضو نهضت آزادى باشم ـ و حتى اخذ تأییدیه از همه مراجع قم و مشهد براى آیتالله طالقانى و آقاى بازرگان و دكتر سحابى و دیگر برادران، در هنگام محاكمه در دادگاه نظامى، فقط و فقط به وسیله من انجام گرفت و توسط آقاى تراب حقشناس به چاپ رسید تا روزى كه قیام امام خمینى در قم آغاز شد و همه اعلامیههایى كه به دست شما مىرسید، یا آنها را ما نوشته بودیم و یا ما با وجود همه خطرات، چاپ مىكردیم و دو سال هم به همراهى برادرانى چون هاشمى و دعائى و... نشریه مخفى بعثت را از قم چاپ كردیم..... تا روزى كه به عنوان معالجه به اروپا مىرفتیم و از آنجا با اخذ ورقهاى در فرودگاه دارالبیضأ ـ الجزایر براى شركت در كنفرانس وارد آن مملكت مىشدیم...
5ـ اشاره كردهاید به عضو خلق مسلمان بودن كه تهمتى است بر من!.. من هرگز عضو حزب مزبور نبودم و کارت یا ورقه عضویت هم نگرفتم، بلكه یكى از چند نفر مؤسسین اصلى حزب خلق مسلمان و سخنگوی رسمی و مسئول روزنامه آن در شش ماه اولیه انتشارش بودم.... و هنگامی كه پاى بعضى از آقایان «ملىگرا» یا «ملىنما» در آنجا بازگشت و حزب عملاً به انحراف كشیده شد، 7 ماه قبل از همه حوادث ناگوار قم و تبریز و غیره، با كمال شهامت و شجاعت، استعفاى رسمى و علنى خود و همه مؤسسین اصلى و فرعى و انحلال حزب را اعلام كردم و ظاهراً این امر در هیچ قاموسى جُرم نباشد، بلكه من به آن افتخار مىكنم و حق تأسیس حزب را هم یك حق مشروع خود مىدانم، كما اینكه همكارى و عضویت شما در نهضت آزادى و بعد پشت كردن به آن، را جرمى بر شما نمىدانم.
6ـ اما اینكه از آرامش و آسایش و آبرو و عزّت در دوره طاغوت بهرهمند بودیم آن هم با «همنشینى و دمسازى و موافقت با حكّام ظلم» تهمتى است كه یك برادر زندان رفته! به برادر دیگرش مىزند، ولى پروندههاى او در ساواك قم، تبریز، تهران و تبعید سه سالهاش به دشت كویر ـ انارك ـ گواه كذب بودن ادعای شما است كه اگر دسترسى به آن اسناد دارید، مىتوانید مراجعه فرمائید و آن وقت در روزنامهها، اگر مایل باشید حرفتان را در این زمینه پس بگیرید. اصولاً باید پرسید اگر آقایان شش سال و ده سال در زندان بودند، پس كارهاى بیرون را چه كسانى انجام مىدادند؟ آیا احتمال نمىدهید كه یكى از آنها، به هر نحوى ولو کم و كوچك، من بودم؟....
راستی کدام آرامش و آسایش در دوره طاغوت سخن می گوئید؟ اگر توضیح بدهید ممنون خواهم بود.
7ـ من هرگز معاون وزارت ارشاد نبودهام و نیستم و هیچوقت هم حاضر نمىشدم معاون آقاى ناصر میناچى مقدم بشوم.
من به امر امام خمینی، با توجه به سابقه 25 سال مطبوعاتى بودن و آشنائى با تبلیغات خارجى، مدت یك سال و چند ماهیست كه بدون دریافت حتى یك ریال حقوق، بدون استفاده از ماشین و راننده دولتی و غیره.... در اینجا خدمت مىكنم، اگر به نظر شما، این كار جرم باشد، مهم نیست ولی از نظر من انجام وظیفه است و اطاعت دستور امام...
8ـ صفحات روزنامه اتفاقاً بىدریغ در اختیار ما نیست، نه حزبى هستیم و نه عضو هیچ گروهى!... طلبهاى به عنوان نماینده امام و مجرى اوامر انقلاب و نگهدارنده احترام همه مراجع عظام و بدون پشت كردن به هیچ مرجعى و عالمى كه امام در سال 42 در قم فرمود: «اگر كسى با شطر کلمهای به یکی از مراجع اهانت كند، ولایت بین او و خداوند قطع مىگردد» و من همواره این رهنمود امام را در گوش دارم و به آن عمل مىكنم....
استعفا از حزبى، دلیل بر هیچ یك از آن چیزهایى كه شما مىگوئید نیست، به ویژه كه من در همان استعفا و اعلام انحلال حزب هم كاملاً مقام مرجعیت را از كارهاى حزب جدا اعلام كردم كه لابد یادتان رفته است.
9ـ اینكه شما «كاسبى» هستید ولی از راه بریدن درختهاى جنگلهایى كه از نظر شرعى جزء انفال است و مربوط به بیتالمال، ثروتى به دست آوردهاید، و خمس آن را به «مراد»هاى من كه لابد مراجع تقلید هستند، دادهاید، به من ربطى ندارد ولى اگر كسب شما حلال بوده، یك پنجم آن را كه به «مرادهاى من» دادهاید مىتواند «تمیزتر و حلالتر» از بقیه باشد كه شما برعكس نوشتهاید..... ولى اصولا تجارت و زندگى خصوصى شما به من ارتباطى ندارد! خود مىدانید با خداى خود!..... و اگر مدرسهاى ساختهاید و یا در راه خیر پولى مصرف كردهاید، و به کسی کمک کردهاید، قرآن مىفرماید كه با منّتگزارى اثر آن را از بین نبرید... البته مهم آن است که بگوئید آن پول و ثروت را چگونه و از چه راهی به دست آورده اید؟...
10ـ در مورد حسینیه ارشاد، من توضیح لازم را به زودى خواهم داد و نیازى نیست كه در پاسخ شما به آن اشاره كنم.
در خاتمه جاى تعجب است که من شما را به خداوند قسم مىدهم كه «بیائید این حرفهاى تفرقهانگیز را كنار بگذاریم» و شما مرا به "خداى مصدق"! قسم مىدهید كه چنین كنیم،[1] ولى چرا خود عمل نمىكنید؟ و چه كسى آغازگر است شما یا من؟
آیا حق دفاع را هم مىخواهید از ما سلب كنید؟
با احترام
سید هادى خسروشاهى[2]
[1]. البته ما دوستان را به خدای محمد صلی الله علیه و آله قسم دادیم که فتنه را آغاز نکنند و در پاسخ، آنها ما را به «خدای مصدق»؟ قسم می دهند که البته جالب است!...
[2]. توضیحی بود کوتاه به نوشته جناب احمدعلی بابائی، عضو سابق کمیته مرکزی نهضت آزادی ایران که در روزنامه «اطلاعات» در همان دوران به چاپ رسید.