نقش آیت‌الله خسروشاهی در مشروطیت

• در آغاز اشاره کردید که مرحوم آیت‌الله حاج سید احمد آقا خسروشاهی، یکی از چهار شخصیت برجسته و معروف تبریز هم در پیدایش نهضت مشروطیت در آن بلاد نقش فعالانه‌ای داشتند. آیا ایشان خواهان مشروطه مطلق و یا مشروطه مشروعه بودند؟ به عبارت دیگر آیا ایشان تا آخر با این نهضت همراه شدند و یا به همان دلایلی که اشاره کردید، به‌تدریج خود را از این امر کنار کشیدند و یا آن طور که در آن زمان شایع شد، با آن به مخالفت پرداختند و حتی در این راستا دو بار برای ملاقات و تغییر نظر و مواضع مراجع، به نجف اشرف رفتند؟ علاوه بر ایشان آیا در خاندان شما که جملگی اهل علم بودند، کسان دیگری هوادار مشروطیت بودند؟

جد بزرگوار ما مرحوم آیت‌الله حاج سید احمد آقا خسروشاهی از شاگردان برجسته علما و مراجع عظام نجف اشرف و یکی از مجتهدان و علمای معروف تبریز و مورد احترام قاطبه اهالی و بزرگان علمای شهر بود. ایشان نخست با «مشروطیت» با مفهوم اصیل و اصلی آن موافقت داشت و در کنار علمای دیگر تبریز، همکاری‌های لازم را به عمل می‌آورد و در همین راستا، در هجرت یا خروج معروف علما از تبریز، پس از حوادث ناگوار اهانت به مرحوم مجتهد، در کنار آنان بود و به همین دلیل، در این مسئله اعتراضی نیز، همراه آنها از «تبریز» خارج شد و با مرحوم آقا میرزا صادق آقا و دیگران به روستای «سردرود» ـ در نزدیکی تبریزـ رفت تا به عنوان اعتراض و مخالفت با اهانت به علما و روحانیون، به‌کلی از شهر دور شوند.

در واقع پس از سلطه غرب‌زدگان بر اداره امور نهضت، آیت‌الله حاج سید احمد آقا خسروشاهی، مانند اکثریت علمای تبریز، از مشروطیت جعلی کناره گرفت و برای پشتیبانی از آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری خواستار رعایت اصول دین و ارزش‌های معنوی در کل جریان نهضت شد و مشروطه مشروعه را راه‌حل مناسبی برای خروج از بحران و بن‌بست نامید.

مرحوم پدرم، آیت‌الله حاج سید مرتضی خسروشاهی که فرزند ارشد آیت‌الله حاج سید احمد آقا خسروشاهی بود، نقل می‌کرد: والد محترم، عالمی باتقوا و مجتهدی صاحب فتوا بود. از ایجاد اختلاف و دور شدن مردم از علما و علما از مردم، کاملاً پرهیز می‌کرد و مایل بود برای پیروزی حق و برقرار شدن مشروطه مشروعه و ایجاد عدالت‌خانه برای مردم، نهضت ادامه یابد. اما عدم موافقت عملی مرجع مورد احترام او، آیت‌الله سید کاظم یزدی با مشروطه موجود و اعدام ناجوانمردانه و شهادت شیخ فضل‌الله نوری توسط مشروطه‌خواهان! او را کاملاً دلسرد و مأیوس ساخت و همزمان، کنار رفتن آیت‌الله آقا میرزا صادق آقا از این جریان نیز نشان‌دهنده عمق بحران و یأس و دلسردی علما از اصلاح و موفقیت حرکت جدید بود.

پدرم آیت‌الله سید مرتضی خسروشاهی نیز که خود از شاگردان آیت‌الله سید کاظم یزدی بود و از معاصران برهه‌ای از دوران حرکت مشروطیت به شمار می‌رفت، با توجه به روش استاد خود، گرایشی به مشروطیت نداشت و در موارد خاصی که موضوع در جلسات هفتگی علمای تبریز مطرح می‌شد ـ و من هم همراه پدر علیرغم صغر سنّ، اغلب در آن جلسات حضور می‌یافتم ـ این امر را عامل اصلی دور شدن مردم از دین و اخلاق می‌دانست و این روش را در طول زندگی خود ادامه داد و از دخالت در امور دولت‌ها و یا ارتباط با دولتی‌ها، خودداری کرد و همیشه در جلسات عمومی خود و یا در سخنرانی‌های هفتگی ـ جمعه‌ها ـ در مسجد بازار، به‌طور آشکار و صریح از هر گونه اقدامات و قانون‌گذاری‌های غیرشرعی و طرح‌ها و نام‌گذاری‌های حرکت‌های غیر مذهبی، ابراز نگرانی و بیزاری می‌کرد.

مرحوم پدرم در مطالبی که در جلسات علمای تبریز که در هر هفته در منزل یکی از علمای معروف منعقد می‌شد، به‌طور مکرر و با بیانات مختلف می‌گفت: «اگر قرار است در حکومت مشروطه قوانینی وضع شود که برخلاف احکام شرع باشد، به‌طور مسلم این اقدام حرام بیّن است و اگر می‌خواهند قوانین اسلام را اجرا کنند، این دیگر احتیاجی به تشکیل مجلس و جمع شدن عناصر مختلف‌العقیده ندارد و احکام اسلام در کتب فقهی ما به‌طور مشروح مطرح است؛ همان‌ها را مسئولین امور اجرا کنند»!

پدرم می‌افزود: «مرحوم والد، آیت‌الله آقا سید احمد آقا، به همین دلیل با مشروطیت و ایجاد حکومت جدید مخالفت کرد و علی‌رغم موافقت قبلی، با آن مخالفت هم ورزید، چون به وضوح می‌دید که عناصر لاابالی و ضعیف‌الایمان و حتی غیرمؤمن، در جریان امور دخالت دارند و حرکت را از مسیر اصلی دور ساخته‌اند.»

علاوه بر جد بزرگوار و والد معظم، مرحوم اخوی بزرگ آیت‌الله سید احمد خسروشاهی نیز به‌شدت با مشروطه‌خواهی، مجلس شورای ملی، انتخابات و این قبیل امور به‌طور کلی مخالف بود و حتی علی‌رغم این‌که شاگرد مخلص و مرید واقعی مرحوم آیت‌الله حاج سید محمدتقی خوانساری بود و مردم آذربایجان را به تقلید از ایشان دعوت می‌کرد، پس از صدور فتوای ایشان در مورد لزوم شرکت در انتخابات دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، در مسجد بزرگ پدری در بازار تبریز، در یک سخنرانی عمومی با حضور شاید نزدیک به هزار نفر یا بیشتر، به‌طور رسمی و علنی گفت: «این کارها در شرع مجاز نیست و شرکت در انتخابات هم جایز نیست، چون می‌خواهند در آن مجلس، قوانین ضد اسلامی و یا مخالف شرع تصویب کنند و لذا مقدمه حرام که شرکت در انتخابات است، حرام خواهد بود... و اصولاً اگر این نوع برنامه‌ها مطرح است، بگذارید افراد بی‌دین و بی‌ایمان و حتی ارمنی‌ها، در آن مجلس حضور یابند و قانون بگذرانند! که صلاح اسلام و مسلمین در این است، چون همه خواهند فهمید که مسئولین این قوانین مسلمان نیستند و این قوانین از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر می‌گویید بزرگانی چون آیت‌الله خوانساری برای شرکت در این امر فتوا داده‌‌اند، من ضمن تبرّی از این حکم یا فتوا، به شما مردم می‌گویم که اگر با اعتماد به سخن من از ایشان تقلید کرده‌اید، از این تقلید عدول! کنید و اگر هم نکردید، مسئولیت شرعی از گردن من برداشته شده است، چون من صریحاً وجوب عدول از تقلید ایشان را در اینجا اعلام می‌دارم!!».

البته این نوع بیانات تند و بقول ما «افراط‌گرایانه» با واکنش‌های منفی و مختلفی روبرو می‌شد و صاحبان آنها متهم به «ارتجاع» ‌شدند، ولی در این میان یکی از مخالفین منطقی این نوع برخورد با مسائل سیاسی روز، اینجانب بودم که البته حرف‌های من مورد قبول اخوان عظام قرار نمی‌گرفت؛ و بلکه با هجمه مضاد! روبرو می‌گردید!...

آیت‌الله آقا سید ابوالفضل خسروشاهی، اخوی بزرگ‌تر اینجانب نیز، که نجفی‌الفکر و تحصیل‌کرده آن سامان بود، بر همین عقیده بود، ولی مانند اخوی دوم، به مبارزه علنی با مشروطیت و تبعات و فروع آن ـ مثلاً شرکت در انتخابات و حضور در مجلس شوراـ نمی‌پرداخت، ولی در پاسخ سئوالات «مؤمنین» پاسخش هیچ‌وقت مثبت و یا موافقت نبود.

دو برادر دیگر، آقایان حاج سید محمد و حاج سید جعفر که هر دو از اخیار بازار بودند، به‌طور موروثی! با این قبیل امور موافق نبودند، ولی اظهار نظر منفی علنی هم نمی‌کردند و موضوع را به «اهل آن»! ارجاع می‌دادند و اقدام یا قضاوت را با توجه به نظر مراجع تقلید خود افراد واگذار می‌کردند.

در این میان ظاهراً فقط بنده بودم که با راه و روش جد بزرگوار، والد گرام و اخوان عظام موافق نبودم و هوادار مشروطه واقعی و ایجاد مجلس قانون‌گذاری در چهارچوب تعالیم اسلامی بودم و هستم و از این‌که نام آن حکومت، مشروطۀ مشروعه و یا جمهوری باشد، برایم مهم نبود، بلکه محتوا و پایبندی به اصول و ارزش‌های دینی برایم مطرح و محترم بوده و هست و در این زمینه حتی در سال 1337، رساله‌ای هم تحت عنوان «اسلام و دموکراسی» نوشته و منتشر کردم که در آن خواستار ایجاد «حکومت جمهوری اسلامی دموکراتیک» شده‌ام[1] و این نوع تفکر و زمینه‌های وابسته به آن تا امروز نیز در اندیشه اینجانب ریشه دارد که جای بحث تفصیلی آن در این گفتگو نیست.

 


[1] . رسالۀ اسلام و دموکراسی در دوران قدر قدرتی رژیم شاه منتشر گردید و ظاهراً عوامل رژیم متوجه نکته فوق نشدند. این رساله اخیراً تجدید چاپ شده است.