اتهام دفاع از استبداد
• شایعه هواداری این علمای بزرگوار از سلطنت و محمدعلیشاه و حکومت استبداد که ظاهراً در همین ایام بحران بود، چیست و چرا علمای برجسته و معروف شهر، مثل علمای تهرانی مهاجر به قم، ناگهان به هواداری از رژیم سلطنتی ـ استبدادی متهم میشوند؟
به موازات این نوع اقدامات اعتراضی، سیل اتهامات بر ضد علمای عظام تهران و تبریز از جمله جد بزرگوار صادر و شایع شد و در افواه مردم عوام و سپس در گزارشها آمد، ایشان نیز متهم به طرفداری از دولت استبداد و مخالف آزادی و عدالتخواهی گردید!... و این اتهام پس از سفر ایشان به عتبات عالیات در دوران بحران اوج گرفت که مرحوم شهید میرزا علی ثقةالاسلام تبریزی آن را در رساله خود چنین نقل میکند:
«... در این ایام حاجی سید احمد خسروشاهی که متهم به ضد مشروطه بود و اوایل ایام ظهور مشروطه به عتبات رفت و متهم شد از جانب ولیعهد رفته است تا تسویل کند، چون تازه مراجعت از کربلا کرده بود، باز صحبت او در افواه بود. شب 19 محرم (1325ﻫ. ق) جمعی را به خانهاش دعوت کرد که پارهای مذاکرات کند. اتفاقاً همان شب نیمساعت از شب رفته بود که حاجی میرزا حسن میلانی را در کوچه خودشان نزدیک خانهاش از پشت سر با گلوله زدند. الحمدلله خطرناک نشد. مجتهد و سایر علما، بنای بدگویی از انجمن گذاشته بودند و کمکم اسباب فتنه بلند میشد و به دهان عوام افتاده بودند و پارهای شبنامه از مردم منتشر میشد که بر ضد پاره اشخاص بود و در بعضیها مخصوصاً از ضدیت علما حرف میزد که باید چهار هزار عالم را سر برید تا مردم آسوده شوند و اهل انجمن قرار دادند با علما ملاقات و ایشان را استمالت کنند...».[1]
این وقایعنگاری آن هم توسط شخصیتی چون شهید میرزا علی ثقةالاسلام تبریزی چگونگی وضع بحرانی شهر و اختلاف بین دو جناح طرفدار مشروطه و مخالفین آن را نشان میدهد و البته تبریز با این اوضاع جناح مشروطیتخواه را در مرکز هم تقویت میکرد و مرحوم ثقةالاسلام در این باره مینویسد: «تبریز از قدم اول حمایت از مشروطه کرد. بدون مبالغه و اغراق کار در تهران سست و خراب بود و اگر مساعدت تبریز نبود، بالبداهه مشروطیت موقوف و استبداد بهشدت تمام مراجعت میکرد...».[2]
پس در واقع تندروی سکولارها و پخش شبنامهها بر ضد علمای محترم و حتی اخطار به اینکه باید «سر چهار هزار نفر از علما را برید تا اوضاع آرام شود»! و اقداماتی که توسط «انجمن» صورت میپذیرفت، باعث شد مرحوم «مجتهد» در جلسات علنی و رسمی اعلام کند که رفتن به «انجمن» حرام است و یا «... رفتن به انجمن مثل رفتن به میخانه است» و این، شدت بحران اختلاف بین دو جناح را نشان میدهد و همین امور باعث تبعید یا اخراج مجتهد از شهر گردید و بعضی از علمای تبریز هم از شهر خارج شدند تا به روستاهای اطراف بروند.
شهید میرزا علی آقا ثقةالاسلام ماجرای این هجرت و شرکت خود را در آن چنین مینویسد:
«... روز هشتم (ربیعالاول 1325ﻫ. ق) معلوم شد حاجی میرزا محسن آقا با برادرانش از شهر بیرون رفتهاند، من هم مصمم شدم بروم. جمعی به منزل آمدند و مانع شدند. من گفتم تا حاجی میرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند،من نمیمانم. بعد از سئوال و جواب بسیار گفتند حاجی میرزا محسن آقا را برمیگردانیم، اما حرف مجتهد را نزنید؛ من هم عجالتاً قول دادم. فردا پشت سر حاج میرزا محسن آقا رفتند. دهم ماه حوالی عصر از سردرود به سمت تبریز حرکت کرد و مردم به استقبال رفتند. در حوالی باغ حسینخان حاجی سید احمد خسروشاهی که از شهر بیرون میرفت، مصادف و مانع از مراجعت شد. به سردرود مراجعت داد. این خبر که به من رسید، فوراً مصمم حرکت شدم و شبانه عزم حرکت کردم و اول عزم کردم همان شب به فتحآباد بروم و شهرت دادند که رفته است. روز 11 ماه درشکه کرایه کردم و مردم هم چون میدانستند رفتهام، شب 12 و شش ساعت از شب گذشته حرکت کردم و اوایل روز به شبلی رسیدم... چند نفر از خودمانیها و نوابها آمدند و مانع شدند. قبول نکردم... صبح معینالاسلام و بیوک آقا رسیدند و مانع شدند... با کمال دلتنگی مراجعت کردم».[3]
البته این قهر و آشتیها به نتیجه مثبت نرسید و اتهامات و تهدیدها ادامه یافت تا آنجا که سرانجام جناب میرزا علی آقا ثقةالاسلام هم مانند آقا میرزا صادق آقا و حاج سید احمد آقا از دخالت در امور جاری خودداری کرد و کنار کشید: «... من هم به انجمن و غیره تردد نکردم و ترک مداخله بر امورات مردم کردم؛ چنانچه از ماه صفر ترک کرده بودم، از این به بعد را مجدداً ترک کردم. در خصوص مراجعت مجتهد سعیها و اقداماتی شد که به هیچوجه اثر نکرد...».[4]