افسانه بافی

• ظاهراً یکی از نویسندگان معاصر هم در کتابی که هدف نهائی و اصلی آن انکار «حکومت دینی» است، درباره سفر آیت‌الله حاج سید احمد آقا مطالب مشروحی از قول مرحوم آیت‌الله آقا شیخ آقا بزرگ تهرانی نقل کرده که به نظر می‌رسد بررسی آن هم برای روشن‌تر شدن قضایای تاریخی ضرورت دارد.

اثری که در سال‌های اخیر منتشر شده و در این باره، گزارش مبسوطی دارد، به نظر من به افسانه‌بافی و داستان‌سرایی بیشتر شباهت دارد تا به یک تحقیق مستند علمی‌ـ ‌تاریخی، و آن کتاب جناب آقای ثبوت است که تحت عنوان: «دین و فرهنگ» منتشر شده است... در فصل دوازدهم آن تحت عنوان «گفتگوهای موافقان و مخالفان مشروطه» از قول مرحوم علامه آقاشیخ بزرگ تهرانی و به نقل از آخوند خراسانی، مطالبی که به گفته ایشان متکی به حافظه نیرومند آقا شیخ آقا بزرگ تهرانی است، در چند ده صفحه! مطرح شده‌ که با مطالعه دقیق آن، افسانه‌بافی یا داستان‌سرایی نویسنده محترم آن بر اهالی تحقیق کاملاً روشن می‌شود.

البته خلاصه و لب مطلب نویسنده محترم، مخالفت با حکومت دینی است! که او می‌خواهد آن را از قول مرحوم آخوند خراسانی اثبات کند، ولی توضیح نمی‌دهد که آخوند اگر مخالف این امر بود، چرا حکومت مشروطه را تأیید می‌‌کردند؟ و در این رابطه دهها نامه و اعلامیه و تلگراف صادر و ارسال نموده‌‌اند؟

دو سه سال پیش در منزل آقای روشن‌ضمیر، از همکاران محترم وزارت امور خارجه، در دیداری با نویسنده محترم جناب آقای اکبر ثبوت در مجلس افطاری ماه مبارک رمضان که شخصیت‌هایی چون حضرت آقای موسوی خوئینی‌ها و حضرت آقای محمدجواد حجتی کرمانی و عده‌ای از سفرا و مسئولین وزارت امور خارجه هم حضور داشتند، به ایشان گفتم: این شرح و پاسخ مبسوط در پاسخ یک سئوال مجمل جد بزرگوار من از مرحوم آخوند خراسانی، به داستان‌سرایی بیشتر شبیه است تا واقعیت، به‌ویژه که نقل آن همه مطلب و شعر و حدیث و غیره، از قول مرحوم آقا شیخ آقا بزرگ تهرانی، پس از مرور حدود یک قرن از وقوع جریان ـ با آن طول و تفصیل ـ امر صحیح و معقولی به نظر نمی‌رسد؟.

و جناب ثبوت در پاسخ گفتند: مرحوم آقا شیخ آقا بزرگ حافظه بسیار نیرومندی داشت و نقل قول‌‌ها صحیح است... و اصرار بر صحت نقلیات داشت... و ما در اینجا فقط حدود یک‌پنجم از نوشته ایشان را در این باره می‌آوریم و داوری را به عهده خوانندگان محترم می‌گذاریم:

 «مرحوم شیخ آقا بزرگ نقل کردند که در گیر و دار مبارزه با استبداد و کوشش برای استقرار حکومت قانون و مشروطه یک بار یکی از علمای تبریز ـ‌گویا[1] گفتند حاجی سید احمد خسروشاهی‌ـ به نمایندگی از طرف مخالفان مشروطه به نجف آمد و در خلال مذاکراتی با مراجع سه‌گانه مخالف استبداد آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی، حاج میرزا حسین تهرانی کوشید تا آنها را متقاعد کند که از مشروطه‌طلبان جدا شوند؛ از جمله در ملاقاتی با مرحوم آخوند گفت‌وگو را با این سئوال شروع کرد که:

آیا شما با اجرای قوانین شرع و حاکمیت شریعت مخالفید؟

مرحوم آخوند با تعجب گفته بود آخر این چه سئوالی است؟ مگر می‌شود کسی مسلمان باشد و با اجرای قوانین شرع و حاکمیت شریعت مخالف باشد؟

آن آقا پاسخ داده بود: اگر مخالف نیستید، پس چرا از حکومت مشروطه حمایت می‌کنید و از حکومت مشروعه طرفداری نمی‌کنید و حتی اقدامات مشروعه‌طلبان را تخطئه می‌کنید؟

مرحوم آخوند گفته بود: «تأنّ و لا تعجل بلومک صاحبا/ لعلّ له عذرا و أنت تلوم»[2]

شما دو مطلب را با هم خلط کرده‌اید، کمن یدخل شعبان فی رمضان، چون گرچه هر مسلمانی باید آرزومند و خواستار اجرای تمام قوانین شرع و حاکمیت شریعت و احکام آن باشد و امکانات لازم را برای تحقق این خواسته فراهم کند و در حدود امکانات نیز در جهت تحقق آن بکوشد ـ ‌و هیچ تردیدی در این موارد نیست‌ـ لکن: «اری ماء و بی‌عطش شدید/ و لکن لا سبیل الی الورود» مگر به صرف این‌که ما دار و دسته‌ای راه بیندازیم و اسمش را مشروعه‌طلبان بگذاریم و شعار حمایت از اجرای احکام شرع بدهیم و با دیگران بر سر این مسئله مقابله کنیم، آیا به صرف این مقدمات قوانین اسلام اجرا می‌شود و حاکمیت شریعت تحقق می‌یابد؟ آخر چه فایده‌ای دارد که ما بی‌آن‌که امکانات لازم برای تحقق حاکمیت شریعت موجود باشد، اسم شریعت و مشروعه را روی حرکتی بگذاریم و بعد هم مثل مشروعه‌طلبان فعلی هزار جور کار خلاف شرع بکنیم و شرع را در معرض بدترین اتهامات درآوریم و مردم را در شرایطی قرار دهیم که نه فقط حسرت حکومت‌های غیرمشروعه، بلکه حسرت حکومت‌های کفر را بخورند و زبان حالشان این شعر ابوعطا سندی باشد: «یا لیت جور بنی مروان عاد لنا/ یا لیت عدل بنی العباس فی النار» و بگویند: «و ما جاء یوم ارتجی فیه راحه/ فجربته الا بکیت علی امس»؟ منصفانه بگویید این کسانی که اسمشان را مشروعه‌طلب گذاشته‌اند، کدام یک از کارهایشان با میزان شریعت سازگار است؟ آیا این اسمی که روی خود گذاشته‌اند، وقتی با این عملکردها همراه باشد، در جهت ترویج شریعت است یا در جهت مشوّه ساختن چهره شریعت؟ اگر اینها حقیقتاً هوادار شریعت هستند، چرا نمی‌آیند خودشان یک حکومت مستقل مبتنی بر شرع تأسیس کنند؟ و چرا به‌جای این کار، دست به دست محمدعلی میرزا داده‌اند و با همه قوا از حکومت استبدادی این جنایتکار دست‌نشانده روس‌های ضد اسلام حمایت می‌کنند؟[3] جز این‌که یقین دارند اگر علمای دین شخصاً حکومت را به دست گیرند، اوضاعی بس نامطلوب‌تر از این حاکم خواهد شد و با شرایطی که در نتیجه عملکردهای ناصواب و ندانم‌کاری‌های ایشان به وجود می‌آید، شریعت بیش از پیش بدنام می‌شود و لذا عقل به خرج می‌دهند و حاضر نیستند در رأس حکومت باشند که این مقدار واقع‌بینی و دوراندیشی درخور تقدیر است، ولی به هر حال جای این ایراد هست که اینان چگونه از یک سو دم از ضرورت تأسیس حکومت مشروعه می‌زنند و از سوی دیگر حکومت محمدعلی میرزا را تأیید و تقویت می‌کنند؟ آخر کدام یک از کارهای این مرد با قوانین شریعت مطابقت دارد؟ آیا اینها به رهبری چنین آدمی و با استفاده از شیوه‌های جنایتکارانه او حاکمیت شرع و قوانین شرع را تحقق بخشیده‌اند و حکومت مشروعه را بر سر کار آورده‌اند؟ به ‌راستی که «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّه براع مثل یزید»[4] آخر این حکومت مشروعه از بدترین حکومت‌های نامشروع و ضد شریعت چه کم دارد؟ و آیا عمال این حکومت کامل‌ترین مصداق‌های این اشعار نیستند:

«ظلموا الرعیه و استجازوا کیدها   /   و عـدوا مـصالحها و هم اجراؤها

سـاس الانـام شیاطـیـن مـسلـطـه   /   فی کل مصر من الوالین شیطان؟!»

عجیب است که اینان مشروطه‌خواهان را به اتهام ارتکاب کارهای خلاف شرع محکوم می‌کنند و آن‌گاه خودشان به نام مشروعه‌طلب و به نام دفاع از شریعت، مرتکب همان کارها و بلکه کارهایی صد درجه بدتر از آن می‌شوند و این دستورالعمل اخلاقی بدیهی را از یاد می‌برند. باری، وقتی شیوه‌های ما در عالم سیاست این است و در سایه فردی مثل محمدعلی میرزا و با اقدامات عمال او می‌خواهیم حکومت مطلوب خود را سر کار بیاوریم، آیا بهتر نیست اسم شریعت را به میان نیاوریم و اسلام را بدنام نکنیم؟ آیا بهتر نیست در مقام نام‌گذاری همان اسم مشروطه را اختیار کنیم تا عیب و ایرادهایی که پیش می‌آید دامن مشروعه را نگیرد؟[5] و در عین حال می‌کوشیم در همین حکومتی که اسمش مشروطه است و نه مشروعه تا جایی که عقلاً ممکن است، اهداف عالیه اسلام برای تقلیل جور، فساد و تحدید ظلم تحقق یابد! مگر صرف نام‌گذاری و شعار اجرای قوانین شرع و استقرار حکومت مشروعه، مسئله را حل می‌کند؟ مگر بدون مقتضیات و شرایط لازم می‌توان حکومت اسلامی صالح و حقیقی بر سر کار آورد؟ اگر این امر ممکن بود، پس چرا بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که عباس‌بن عبدالمطلب و برخی دیگر از امیرمؤمنان (علیه السلام) خواستند قیام کند و منصب خلافت را عهده‌دار شود، نپذیرفت و پاسخ او حکایت از آن داشت که اوضاع زمانه را برای این امر مناسب نمی‌داند؛ چنان که امام حسن (علیه السلام) نیز از خلافت کناره گرفت. با منطقی که شما دارید باید سئوال کنید مگر حکومت، حق و بلکه تکلیف امامان نبود؟ و مگر آنان نمی‌دانستند اگر متصدی امر حکومت نشوند، اسلام کما هو حقه تحقق نخواهد یافت؟ اگر می‌دانستند پس چرا برای حاکم شدن و تشکیل حکومت حقه و مشروعه تنها اراده آنان و هواخواهان آنان بس نیست؛ «لان الاسباب لابد من اتصالها بالمسببات». به گفته امیرمؤمنان (علیه السلام) «ان الله یجری الامور علی ما یقتضیه لا علی ما ترتضیه»، خدا کارها را به گونه‌ای که مقتضای آن است به جریان می‌اندازد نه به گونه‌ای که تو راضی هستی!  و این «ما یقتضیه» و «اسباب» همان مقدمات، مقتضیات، لوازم و امکاناتی بود که بخش عظیمی از آنها مربوط به چگونگی وضع معیشتی مردم می‌شد که در شئون مختلف هر جامعه از جمله در تعیین شکل حکومت و قوام گرفتن محتوای آن نقش اساسی دارد.

باری، امام می‌دانست اگر بدون فراهم آمدن مقتضیات و مقدمات لازم برای تشکیل حکومت قیام کند، به این مقصود نایل نمی‌شود و تنها نتیجه کار، کشته شدن و از بین رفتن خود و هواخواهانش است و بلکه بدتر از این، چه بسا با قیام او و در گرفتن جنگ داخلی در میان مسلمانان، دشمنان خارجی اسلام بهترین فرصت را برای نابود کردن اصل اسلام به دست آورند و جامعه نوپای مسلمان را کاملاً متلاشی کنند. این بود که امام (علیه السلام) به‌جای اقدام برای تشکیل حکومت به وظایفی که در جهت ارشاد و تعلیم خلق داشت روی آورد و حتی از کمک و راهنمایی حکومت‌های وقت برای کاستن از فسادها و تحدید ظلم دریغ نورزید. اینک من هم می‌گویم: «الامور مرهونه باوقاتها»[6]  و می‌گویم: «فان لکل شیء مدة و اجلاً»[7]  و «جعل الله لکل شیء قدرا و لکل قدر أجلاً»[8] آری، همان‌طور که امیرمؤمنان (علیه السلام) در شرایطی خاص تشکیل حکومت حقه را امری ممکن ندید و به‌جای این کار، ترجیح داد به ارشاد و تعلیم خلق و راهنمایی حکومت‌های وقت اکتفا کند، در روزگار حاضر نیز من تشکیل حکومت حقه را ممکن نمی‌دانم و معتقدم به‌جای این کار باید به وظایف خاصه خود در جهت نشر معارف اهل‌بیت (علیهم السلام) و مراقبت بر کار حکومت‌ها برای تقلیل فساد و تحدید ظلم بپردازیم».

نویسنده محترم حتی بدون آنکه سؤال دیگری از آیت‌‌الله حاج سید احمد آقا خسروشاهی در برابر این شرح کشاف! مطرح سازد، از قول مرحوم آخوند به بحث خود ادامه می‌‌دهد که گویا چنین می‌‌گوید:

همچنین مرحوم آخوند گفتند: «ما حتی اگر این فرض محال را بپذیریم که می‌توانیم در مملکتمان یک حکومت حقه برپا کنیم، در مورد ممالک دیگر حتی به عنوان فرض محال هم چنین امیدی نمی‌توانیم داشته باشیم». بالعین و العیان می‌بینیم حکومت‌های باطل روز به روز قوی‌تر می‌شوند و به‌جای حق، مثل همیشه همچنان زور و بی‌عدالتی حاکم است. در این شرایط چه باید بکنیم؟ جز این‌که قبول کنیم در عالم سیاست خوب و خوب‌تر وجود ندارد که در جست‌وجوی آن باشیم. بلکه آنچه هست، بد و بدتر است و بنا به قاعده اقلّ قبیحین و به مصداق حدیث شریف نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم): «من ابتلی ببلیتّین فلیختر ایسرهما»[9]  ما باید برای فرار از بلای بزرگ‌تر، بلای کوچک‌تر را اختیار کنیم و مبادا یک وقت دانسته یا ندانسته شیوه‌ای در پیش گیریم که بر اثر آن، افسد جای فاسد را بگیرد و ما همان کسی بشویم که به فرموده امام صادق (علیه السلام) «یخرج من الذّل الصغیر فیدخله ذلک فی الذّل الکبیر». ما مسلمانان شیعه در دنیا در اقلیت هستیم و به لحاظ قدرت عسکری نیز از پیروان ادیان و مذاهب دیگر خیلی عقبیم. اگر تصورمان این باشد که با نیروی جمعیت یا قدرت عسکری‌مان می‌توانیم خواسته‌هایمان را در خارج از مرزهای مملکتمان به دیگران بقبولانیم، سخت در اشتباهیم. پس اقدامات ما برای حمایت از حریم دین و دفاع از مسلمانان باید به صورتی باشد که در نتیجه آن سیاست‌هایی بر دنیا حاکم نشود که خصومت آنها با ما و دین ما بیشتر از خصومت سیاست‌های فعلی حاکم بر دنیا باشد و خطر و ضرر آنها برای ما و دین ما بیشتر از خطر و ضرری باشد که سیاست‌های فعلی حاکم بر دنیا برای ما و دین ما دارد. اگر این را به عنوان یک اصل عقلایی بپذیریم، باید توجه کنیم اگر ما حکومتی با عنوان اسلامی و شرعی و مشروعه بر سر کار بیاوریم و زمام امور حکومت را هم به دست پیشوایان دینی بدهیم و اصرار داشته باشیم که تمام احکام اسلامی از جمله در مورد غیر مسلمانان و مخالفان اسلام و تشیع اجرا شود، باری، اگر این راه را در پیش بگیریم، بر فرض هم که در داخل مملکتمان موفقیت‌هایی کسب کنیم، اما در خارج از مملکت خودمان با خطر بسیار بزرگ مواجه خواهیم بود...»[10]     

* * *

... البته سطور فوق فقط تلخیصی از چند صفحه اول فصل دوازدهم کتاب آقای ثبوت است که ما با حذف روایات، اشعار عربی، ترجمه‌ها و مطالب غیرضروری، آن را نقل کردیم، وگر نه قصه در کتاب ایشان سروته دراز دارد و جالب آن‌که مؤلف محترم منابع و مدارک نوعاً جدید الطبع همه اشعار و روایات منقول را هم با ذکر همه مآخذ و مشخصات آنها، در پاورقی‌ها می‌آورد که بی‌تردید این منبع‌شناسی!، دیگر مربوط به حافظه! مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی نیست و مانند اصل مطالب، از افاضات و اضافات خود مؤلف است.

در واقع خلاصه مطلب آقای ثبوت ـ چه در این بخش و چه در بحث مناظره آخوند با مرحوم میرزای نائینی ـ این است که تشکیل حکومت دینی از دیدگاه آیت‌الله آخوند خراسانی مطلوب نبوده و باید از اقدام به آن پرهیز کرد! ولی پاسخ این سئوال داده نمی‌شود که اگر مرحوم آخوند مخالف تأسیس این نوع حکومت بود، پس به چه دلیل برای تشکیل «مشروطه» اقدام کرد؟ و چرا آن همه نامه و بیانیه و تلگراف به اکناف عالم و ایران فرستاد؟ آیا حکومت مشروطه‌ای که مرحوم آخوند هوادار تأسیس آن بود، نوعی حکومت دینی نبود؟

نکته‌ای که ذکر آن ضروری است، این است که با کمال تأسف جناب مؤلف محترم افکار و اندیشه‌های خود را بنا بر مصالحی! به روایت از بزرگانی چون آیت‌الله آخوند خراسانی نقل می‌کند که گویا مرحوم آیت‌الله شیخ آقا بزرگ تهرانی هم پس از مرور زمانی حدود یک قرن همه آنها را در حافظه خود داشته! و مؤلف محترم هم در کمال امانت همه آنها را ـ ‌با ذکر منابع! ـ نوشته و یادداشت نموده و سپس در کتابی قطور نقل کرده است.

ای کاش مؤلف محترم به عنوان یک فرد مستقل، افکار و اندیشه‌های خود را آن‌طور که لازم بود مطرح می‌کرد و با استشهاد به منقولات لااقل مشکوک! ارزش اثر خود را از بین نمی‌برد و ضایع نمی‌ساخت.

• به نمونه‌‌ای از اعلامیه‌‌ها و یادنامه‌‌های مرحوم آخوند خراسانی اشاره نمی‌‌کنید؟

بی‌‌مناسبت نیست که فقط یک نمونه از بیانیه‌‌های مرحوم آخوند خراسانی را که در تشویق خوانین کرمانشاهان برای قیام در تثبیت مشروطیت مانند مجاهدان تبریز صادر شده است و من نسخه بسیار قدیمی از آن را در بین اوراق مرحوم والد پیدا کرده‌‌ام، در اینجا نقل کنم.

12 ذی قعده الحرام  1326 از  نجف اشرف

بسم الله الرحمن الرحیم

عموم رؤسا و عشایر و ایلات و غیرتمندان خطه ایران، خصوص خوانین عظام نواحی کرمانشاهان ـ دام تاییداتهم ـ را به سلام وافر مخصوص می‌داریم. تقریباً یک سال است که دولتیان محض پیشرفت مقاصد فاسده خودشان، ابواب و طرق وصول و ایصال احکام و مکاتیب ماها را در طرفداری ملت و حفظ حقوق آن و ترفیه حال رعیّت و رفع ظلم از مظلومین و وجوب انعقاد مشروطیت و معدلت سد نموده به عکس، مضامین کفر آیین بر ضد مشروطیت بماها نسبت داده و به طبع رسانیده و به دست عوام داده تا به همین تسویلات و تذویرات و اکاذیب و مجعولات در نفوس و اعراض و اموال سی کرور ملت، مستبدانه تصرف و پنجه از خون آنها رنگین کنند. اگرچه مکرر تکلیف آن خوانین عظام را معین نموده‌ایم و نرسیده است، باز محض اداء تکلیف شرعی ایقاظ و تنبه از آن برآوران غیور و صاحب‌خانه‌های قدیم ایران می‌نماییم آیا در مدت مجاهدات ملت غیور آذربایجان و مردانگی و عزم و ثبات جناب سردار ستارخان ـ دام نصره ـ معلوم شماها نشده چگونه مذهب شیعه سرفراز و جان‌‌فشانی‌های آن مجاهدین تا چه اندازه باعث روسفیدی و افتخار آنها گردید؟ چه شد که هر چه آن برادران شما «هل من ناصر» گفتند، یاری و نصرت آنها نکردید و به فضل و نصرت آله عزّ اسمه و تأییدات کامله حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ به حکم «الاسلام یعلو ولا یعلی علیه» بر حزب شیطان غالب شدند.

ای خوانین عظام که چشم شفاعت به حضرت خیر الآنام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ دارید، چه شد که در این مدت محبوس بودن جناب مستطاب حجت‌الاسلام آقای آقا سید عبدالله بهبهانی در جوار شما، در مقام استخلاص آن ذریّه رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر نیامدید؟

اینک به تمام شما زحمت می‌دهم، اقلاً بر همه شماها حتم و واجب است جناب حجت‌الاسلام را مستخلص نموده، بر حسب امر و دستورالعمل ایشان، با کمال اتفاق، یکدل و یک‌جهت سعی و اهتمام در استحکام اساس مشروطیت و قلع مواد فساد و قمع ریشه استبداد و با مجاهدین آذربایجان متفق تا در حضور انور پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روسفید نموده و نزد تمام دول اروپا سرفراز که امروز اقدامات شماها به منزله جهاد در رکاب امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ است و نصرت شما‌ها از دین مبین، نصرت خداوند متعال است؛ ان تنصروا الله ینصرکم و یثبّت اقدامکم.

اینجانب هم از حضرت احدیت جلّت آلائه، قوت و نصرت شما را خواهانیم.

والسلام علیکم من الاحقر الجانی،

 محمد کاظم الخراسانی (محل مهر)[11]

البته این فقط نمونه‌‌ای از ده‌ها بیانیه و نامه مرحوم آیت‌‌الله آخوند خراسانی است که در آن‌‌ها، علیرغم ادعاهای اخیر بعضی از نویسندگان، با قاطعیت تمام خواستار تحکیم پایه‌‌های حکومت مشروطه و انعقاد مجلس است و در این راه خواستار وحدت عمل همه مجاهدان ایران، از کرمانشاهان تا آذربایجان را خواستار است... و اکنون داوری نهایی با شما خواننده گرامی است! البته به قول علمای قدیم: والله العالم.

 


[1] . علی‌رغم نقل نام عالم تبریزی توسط همه مورخان موافق و مخالف، معلوم نیست چرا نام وی در کتاب آقای ثبوت با «گویا» مطرح می‌شود. آیا تردید از آقای آقا بزرگ تهرانی است با آن حافظه قوی و نیرومند و یا مؤلف خود تردید دارد؟

[2] . درنگ کن و در سرزنش یار خویش شتاب منما، شاید او عذری داشته باشد و تو وی را سرزنش می‌کنی.

[3] . مؤلف محترم توضیح نمی‌دهد کدام یک از علمای مشروعه‌خواه از محمدعلی میرزای جنایتکار حمایت کرده و دست به دست او داده بودند که مرحوم آخوند هم گویا مجبور می‌شود به آن استناد کند؟

[4] . وقتی مسلمانان به سرپرستی مثل یزید دچار شوند، باید اسلام را بدرود گفت. (از پاسخ امام حسین علیه السلام به مروان ـ مجلسی، بحار، ج 44، ص 326).

[5] . البته نویسنده محترم نمی‌خواهد قبول کند و توضیح دهد که هدف اصلی مشروعه‌خواهان جلوگیری از انحراف عملی مشروطه‌طلبان بی‌ایمان بود....

[6] . کارها در گرو وقت آنهاست. (مجلسی، بحار، ج 74، ص 165 ـ حدیث نبوی).

[7] . امام علی (علیه السلام): پس هر چیزی وقت و مدتی دارد. (نهج‌البلاغه، خطبه ش 190).

[8]  امام علی (علیه السلام): خدا برای هر چیزی تقدیری نهاده و برای هر تقدیری مدتی گذاشته است. (نهج‌البلاغه، خطبه ش 183؛ آمدی، غررالحکم، ج 3، صص 9ـ 23).

[9] . هر کسی به دو گرفتاری دچار شود، هر کدام را که سبک‌تر است برگزیند. (قاضی نورالله شوشتری، احقاق الحق، ج 2، ص 316).

[10] . کتاب: دین و فرهنگ، یادی از پیشوای روحانی جنبش مشروطه، دیدگاه‌های آخوند خراسانی و شاگردانش، تألیف: اکبر ثبوت، ص 421 و به بعد، فصل 12، نشر طرح نو، تهران.

[11] . اصل سند در بخش آخر نقل می‌شود.