پاسخ مدیر مجله خواندنیها
جوابهاى با امضاى ما، به نامههاى بىامضاى شما!
ما را با خوانندگان و خوانندگان را با ما علاقه و ارتباطى است طبیعى و ناگسستنى، هر یك سعى داریم در دل دیگرى، به هر حیله رهى باز كنیم، و اگر طاعت از دست نیاید، با گُنه این كار را مىكنیم.
بسیارى از گرفتاران، مانند بیمارانى كه به هر پزشك و بیمارستانى مراجعه كرده، هر نوع دارو درمان و دعا و جادویى را در مورد درد خود به كار بردهاند، چون آن را لاعلاج یافتهاند آخرسر، سرى هم به ما مىزنند و آنچه دل تنگشان مىخواهد مىگویند و به این هم اكتفا نكرده گناه بدى مداواى دیگران و تلافى بىخاصیت بودن داروهاى تجویزى آنان را سرما مىخواهند دربیاورند.
ما هم به مصداق، هرچه از دوست مىرسد خوبست، گر همه سنگ و گر همه چوبست، همه این فحشنامهها را در ردیف تقریظنامهها و تعریفها، مىبوسیم و مىبوئیم و بر دیده مىگذاریم، كه: در طریقت ما كافرى است رنجیدن!
اگر قرار باشد یك فرد، با پزشك هم كه محرم خدایى است نتواند درد دل كند و راز درون خود را به میان بگذارد، چه كند؟
ما وظیفه خود مىدانیم، تا آن جا كه مىتوانیم از مشكل كار آنها گرهگشایى كنیم و یا لااقل با گوش كردن به آن و سرپوش گذاشتن بر روى موضوع آن، نگذاریم هیچ یك از این دردها كه منشأ یك سلسله نارضایتىهاست به صورت عُقده درآید كه در عُقده خاصیتى است اتموار، با تمام خردى و ناچیزى، وقتى به حالت انفجار درآید، دنیائى را با خود منفجر خواهد كرد.
ما اگر در مورد خود این كار را نكنیم و انتقادات دیگران را هر قدر هم به نظر ما غیرمنطقى و نابجا و ناملایم مىآید تحمل نكنیم و با خونسردى و انصاف جواب ندهیم، چگونه مىتوانیم توقع داشته باشیم دستگاه و یا دیگران انتقادات ما را تحمل كنند، تا چه رسد به قبول؟
فقط یگانه توقع ما از نویسندگان نامههاى بىامضاء، خواه بر علیه دیگران و خواه بر علیه خود ما این است كه در نوشتهها و قضاوت یكطرفه و پشت پرده خود انصاف و وجدان را رعایت فرموده امكانات را در نظر بگیرند و براى یك لحظه هم شده خود را به جاى ما یا دیگران بگذارند.
بدیهى است این جوابها غالباً خصوصى و مختصر و در واقع رمزى و تلگرافى، بین خود ما و آنهاست و جز فرستندگان نامهها و همدردان آنها، براى سایران شاید نامفهوم باشد؛ زیرا هیچ طبیبى حق ندارد اسرار بیماران و نوع درد و درمان آنها را به دیگران بروز بدهد، تا چه رسد به نام و نشانى آنها كه براى خود ما هم مجهول مىباشد.
اینك نمونهاى از این نوع گرفتاران و طرز معالجه و مداواى ما:
* * *
قم: آقاى رحیمى، اول صفائیه (این نام و نشانى تصور مىرود مستعار باشد): پاكت بدون نامه شما محتوى چهار برگ ناقص و بریده شده از شماره اول سال دوم نشریه پُلى كُپى شده داخلى دانشجویان حوزه علمیه رسید، مطالب آن را خاصه در مورد «بدون روتوش» خواندم. متأسفانه در تفسیر نوشته ما قدرى اشتباه، و اندكى بىانصافى، مقدارى هم تعصب بجا و نابجا به خرج رفته است.
نوشتههاى «بدون روتوش» طورى است كه هر كس به نسبت علم و اطلاع و حُبّ و بُغض، و سود و زیان خود، و وضع روز و نوع زمان و مكان، چیزى از آن مىفهمد، كه براى سایران در سایر ازمنه و امكنه شاید قابل درك نباشد. چه بسا كه این اختلاف در تفاهم در بین مقامات و دستگاه هم هست، تا چه رسد به سایر مردم. ما اگر بخواهیم نوشتههاى خود را مانند مقاله «عاقبت معلوم خواهد شد!» آن نشریه، صاف و پوست كنده بنویسیم، باید مانند آنها، آن را در پاكت سربسته براى این و آن بفرستیم. شما و سایر خوانندگان، نویسنده بدون روتوش و عقاید و نظریات او را باید از روى مجموع نوشتهها و نتیجه حاصل از آنها قضاوت كنید، نه یك نوشته تنها.
بنابراین اگر از یك نوشته واحد، شما یك چیز درك مىكنید و مردم فهمیده یك چیز، گناه و خطاى نویسنده چیست؟ سخنشناس نئى دلبرا، خطا اینجاست.
نویسنده مقاله نشریه دانشجویان اگر همانطورى كه خود نوشتهاند خواننده خواندنىها هستند و كلیه شمارههاى آن را در دست دارند، چرا دیگر نوشتههاى ما را در شمارههاى 71 ـ 73 و 76 سال 42 به خاطر ندارند؟
در آنجا نوشته بودیم: «ماه محرم و تعطیلات ایام سوگوارى بهترین فرصتى است كه ما خطاكاران، ملى آن، ضمن اشكهایى كه بر مظلومیت شهداى راه حق مىریزیم؛ اشكى دو سه هم به خاطر خود حق، و ندانمكارىهاى خویش افشانده، از آنچه با دل دیگران كرده پشیمان باشیم. به نظر ما همه گناهكاران خاصه دولت و دولتیان كه گناهكارترین ما به نظر مىآیند، باید از موقعیت این ماه استفاده كرده، به احترام آن از اشتباهات خود استغفار نمائیم.»
«هم اكنون میلیونها نفر از مردم این كشور، در اقصى نقاط آن، در مساجد و تكایا و حتى كُنج كاخها و ویرانهها، گوش به وعظ و دل به اندرز و چشم به اشك نشستهاند، كه ببینند وعاظ و روضهخوانان چه مىگویند. چرا نباید دولت و دستگاه از این وسیله تبلیغاتى وسیع و عمیق و مؤثر و مقدس به نفع مملكت و مردم آن استفاده نكند؟ واى به وقتى كه سوءاستفاده هم بشود!»
آیا مىدانید این نوشته و نظایر آن چه وقت منتشر شد؟ درست یك هفته قبل و یك هفته بعد از واقعه 15 خرداد 1342.
نویسنده مقاله سپس به سبك هوچیان فحّاش از روى حسد و غرض مسائل و مطالبى را به میان كشیده كه اگر درست هم بود طرح آن در یك چنین نشریهاى نه در شأن دانشجویان حوزه علمیه است و نه درخور خوانندگان آن.
او مىنویسد: «شما كه در سایه بدون روتوشنویسى، صاحب كاخ و ویلا، اتومبیل مجهز هستید، حق ندارید براى مردم دلسوزى به خرج بدهید...»
اولاً این كاخ و آپارتمان و اتومبیل مجهز، در سایه بدون روتوشنویسى تهیه نشده، بدون روتوشنویسى را ما پنج سال است شروع كردهایم ولى خانه مسكونى و اداره و چاپخانه را براى خواندنىها در 12 سال پیش به دوران حكومت دكتر مصدق ساختیم اگر در آن ایام چیزى بود و كسى مىتوانست ببرد، ما هم یكى از آنها. به علاوه آنچه مهم است و مستوجب استیضاح، نفس داشتن نیست، از كجا آوردن است، كه ما خود بدون اینكه كسى چیزى بپرسد 8 سال پیش به تفصیل در همین مجله تحت عنوان: «كمى از مدیر خواندنىها» نوشتیم، همه چیز، حتى این قلم ناتوان را چگونه و از كجا به دست آوردهایم. آن ماشین مجهز هم كه اكنون دهمین سال خدمت خود را طى مىكند، یادگار آن زمان مىباشد.
راستى این چه نظر تنگى و بدبختى است كه اجتماع ما، حتى مربیان آن را فراگرفته كه نمىتوانند، ببینند، كسى بعد از سى سال نامهنگارى و با داشتن وسیله و نردبانى كه دیگران با آن به وكالت و وزارت و همه چیز مىرسند و از دیوار حقوق مردم بالا مىروند. داراى یك خانه مسكونى براى خودش و یك اداره و چاپخانه فرسوده براى مجلهاش باشد؟ آن هم خانه و چاپخانهاى كه هر یك چند جا، نزد چند بانك از همان ابتداى ساختمان تاكنون در گرو مىباشد؟!
ثانیاً به چه دلیل كسى كه داراى كاخ و آپارتمان باشد حق ندارد براى مردم دلسوزى كند؟ پس اگر اعلیحضرت شاه در مقام سلطنت و با داشتن آن همه امكانات براى مردم دلسوزى نكنند و در راه رفاه آنها نكوشند، این كار را كى بكند، طلبهاى كه خودش از دسترنج دیگران باید ارتزاق كند؟! راستى كه به دیوانگى ماند این داورى!
متأسفانه عناد و غرض و تعصب هم ردیف مرض، طورى جلو چشمان حقیقتبین این طالب علم و ناشر افكار آنها را گرفته كه حتى محسوسات مستند را هم انكار كرده، خلاف آن را به ما نسبت داده است.
او مىنویسد: «آقاى امیرانى، شما كه امروز طرفدار سرسخت انقلاب ششم بهمن شدهاید. در 26 و 27 مرداد از حزب توده ایران و دستگاه قوى اطلاعاتى و كشف خبر آن، رسماً و علناً در همین صفحه «بدون روتوش» تعریف و تمجید كردهاید و در طول 25 سال نسبت به مقام سلطنت چندین رنگ عوض كردهاید، اینقدر سنگ انقلاب را به سینه نزنید...»
اولاً آن وقتها روتوشى در كار نبود كه صفحه بدون روتوش وجود داشته باشد، و این صفحه همانطورى كه گفته شد چند سالى بیش نیست كه پا به عرصه وجود گذاشته، ثانیاً به شهادت خوانندگان و به استناد دورههاى موجود مجله، نه در آن صفحه و نه در صفحات دیگر هرگز موجبى پیش نیامده كه ما از تودهاىها تعریف كنیم تا چه رسد به تمجید.
در 26 مرداد هم آقاى حقیقتگوى كم حافظه، خواندنىها یومیه نبود كه مجله داشته باشد. در 27 مرداد نیز مانند سایر اوقات از خود مقاله نداشت و خلاصه مطالب سایر روزنامهها را مىگذاشت و اگر در ضمن آن از شبكه قوى جاسوسى و استخبارى تودهاىها ذكرى به میان آمده این همان مطلبى است كه شاهنشاه امروز خود مىفرمایند كه در ظرف یك سال افراد تودهاى تنها در ارتش از صد نفر به 640 نفر رسید، این با زبان بى زبانى اعلام خطرى بود به دستگاه، كه خودش هم بعدها فهمید و دادستان ارتش با اشاره به عظمت این شبكه و اهمیت خطر آن، دم یگان یگان آنها را گرفت و از ارتش و دستگاههاى انتظامى بیرون انداخت.
و اما درباره «رنگ عوض كردن» ما در این 25 سال هر كارى كرده باشیم، رنگ خود را نسبت به خدا و شاه و میهن عوض نكردهایم و اینان خودشان بهترین گواه آن هستند.
مجله خواندنىها، نشریه غیرقانونى و شبنامه مخفى یا روزنامه كیلویى نیست كه پنهانى و یواشكى منتشر شود و یا از چاپخانه مستقیماً به دكّان عطارى برود. نسخههاى خواندنىها بعد از دست به دست گشتن بسیار، جمع مىگردد و جلد مىشود و در خانهها و كتابخانههاى خریداران محفوظ مىماند، همهكس همهوقت همهجا، خاصه نزد خود ما مىتواند به آن مراجعه نمایند. بنابراین به یك چنین نشریهاى تهمت زدن و دروغ گرفتن، مُشت خود را باز كردن است.
در همان شماره 27 مرداد مورد استناد شما كه موجب افتخار ماست، ما ضمن نقل مطالب از سایر روزنامهها از خود فقط یك چیز داشتیم و آن این بود:
پریشان شد، كار ملك كیان را |
|
دگرگون شده حال ایرانیان را |
ز نامردى این فرومایگان بین |
|
به ننگ اندرون توده آریان را |
نه خونمان برگ هست ونه مغز درسر |
|
نداریم از تن مگر استخوان را |
كجا رفتهاند، آن دلاور جوانان |
|
به نیرو همانند، شیر ژیان را |
كجا رفتهاند، آن خرد پیشه شاهان |
|
كه زیر نگین داشتندى جهان را |
كجا رفته كوروش؟ چرا خفته دارا؟! |
|
چه آمد به سر، زاده بابكان را؟ |
از آئین مزدك؛ تبه گشت ایران |
|
خبر نیست گویى، انوشیروان را |
كجایى تو اى شاه نادر كه بینى |
|
بر ایران زمین سرورى این و آن را |
نه هنگام خواب است برخیز شاها |
|
ادب كن دگر باره دیوو ددان را |
نقل از خواندنىها، شماره 95، سال سیزدهم، سه شنبه 27 مرداد 1332
این مطلب و نظایر آن اگر در سایر ایام چاپ شده بود پشیزى ارزش نداشت، این اشعار و زیان حال را ما روز 27 مرداد در خواندنىها چاپ و منتشر كردیم روزى كه شاه در مملكت نبود و اساساً هیچكس به هیچكس نبود، هر كس به فكر آن روز خودش بود. ولى ما با داشتن همین خانه و اداره و چاپخانه و اتومبیل و تلفن و زن و بچه بدون ترحّم به آنها، برخلاف منافع و مصالح آن روز خودمان و آنان، مانند همیشه مصالح ملك و ملت را از یاد نبردیم و با این ریسك خطرناك خود را دربست به كام اژدها رها كردیم و حق و مصلحت را گفتیم.
اینها را ما امروز، یا در ایامى كه به مقتضاى روز، هر گدامنش بتپرستى ادعاى شاهدوستى و وطنپرستى مىكند ننوشتهایم. اینها را ما روزى نوشتیم كه در پایتخت كشور: ز تخت جم سخنى مانده بود و افسردگى.
ما اگر رنگ عوض كن بودیم آن روز كه روزش بود عوض مىكردیم و روزى كه دیگر مجلات و مدیرانشان كه شما با دكتر عسكرى امروز و مجله فردوسى آن روز ما را مقایسه كردهاید از زور شتاب و ذوقزدگى خود را در خُم رنگرزى انداختند و با توهین صریح و مستقیم به مقام سلطنت و مقدسات مملكت رسوایى مستند به بار آوردند و امروز هم با گردنى دراز و رویى سیاه و پُرنشیب و فراز رو در روى سایر مدیران مطبوعات مىنشینند و علاوه بر مدیر نشریه ملى بودن از دولت و دستگاه و سازمانها، حقوق و مُقرّرى و آگهى و باج سبیل مىگیرند، ما هنوز كه هنوز است نزول مىدهیم و آنها سالهاست تنزیل مىگیرند آنها مزدشان را از فراموشكارى و مسامحهكارى متصدیان دستگاهها مىگیرند و ما از امثال شما خوانندگان دستى از دور بر آتشدار بىانصاف!
خدماتى كه خواندنىها نسبت به سایر مطبوعات، به دین و میهن و اخلاق و ملیت و اجتماع و مردم و پیشوایان آنان كرده و مىكند بر هر كس پوشیده باشد، بر مردم مسلمان، خاصه روحانیان پوشیده نیست.
وقتى در میان طالبان علم و معلمان اجتماع و مربیان اخلاق حق و عدالت و انصاف، این انسان تا دور نایاب باشد، این كالاى گرانبها را در این بازار سیاه از كجا پیدا كنیم؟!
* * *
و اکنون پاسخ مرا بر پاسخ آقای امیرانی که در شماره سوم، سال دوم، نشریه بعثت، مورخ 13/12/43 چاپ شده است، در بخش بعدی مطالعه فرمایید.